مارکسیسم ارتدوکس چیست و چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت یافته است؟

نوشتۀ: استفن تامینو
Write a comment

تاکید و تمرکز بر برابری فرهنگی به جای برابری اقتصادی، دلیلِ اصلیِ رواجِ این اندیشه ها در صنعت فرهنگ- از آکادمی (جیمسون  ، هاروی  ، باتلر،) گرفته تا سیاستمداران روزمره (مایکل همینگتون  ، رالف ندر   جسی جکسون  ،…) تا سایرین است. از نظرِ همۀ اینها، بنای سرمایه داری بر ماندن است و بهترین کاری که می تواند انجام شود، این است که بیدادِ آن تحمل پذیرتر و انسانی تر گردد. این انسانی کردنِ سرمایه داری ( نه ریشه کن کردنِ آن )، یگانه هدفِ همۀ چپ های معاصر تحت عناوینِ مختلفی مانند مارکسیسم، فمینیسم، ضدیت با نژادگرایی، و سایرعناوین دیگر است.

 یادداشت توضیحی: متنی که در دست دارید نخستین بار در مجلۀ مهرگان منتشر شده است. متن حاضر اما در موارد متعددی ویرایش شده است و با متن منتشر شده در مهرگان متفاوت است. دلایل این کار و برخی از موارد مهم این ویرایش را طی نوشته ای جداگانه توضیح داده ام. برای حفظ امانت در کار مترجم اولیۀ متن، اصل متن ترجمه را نیز در فرمت pdf به ضمیمه متن حاضر منتشر می کنم. برای تسهیل امر مقایسه موارد تغییر یافته، تمام این موارد را در متن مربوطه با رنگ قرمز مشخص کرده ام.

بهمن شفیق

*****************************************

 

Rivera-Tehuantepec

 

مارکسیسم ارتدوکس چیست و چرا اکنون بیش از همیشه اهمیت یافته است؟ [1]

استفن تامینو[2]

مترحم : مسعود امیدی

 

یک

هر نظریه سیاسی اثربخش حداقل دو کار را باید انجام دهد: درک یکپارچه ای از کنش های اجتماعی ارائه داده و بر مبنای چنین دانش یکپارچه ای، خطوط راهنمایی را برای عمل ارائه دهد. بحث اصلی من در اینجا این است که در میان همه نظریه های مورد مشاجره کنونی تنها مارکسیسم ارتدوکس [3] قادر به ارائۀ شناختی یکپارچه از کلیت اجتماعی موجود بوده و خطوط عملی ای را که به ساختمان یک جامعهِ رها از نیازمندیهایِ اساسی منجر خواهد گردید، فراهم می نماید .

لیکن در ابتدا من باید منظور خود را از مارکسیسم ارتدوکس روشن نمایم. مانند همه سبک ها و شکل های نظریه های سیاسی، خودِ هویتِ نظریِ واقعیِ مارکسیسمِ ارتدوکس مورد مشاجره است. نه فقط از جانب غیر مارکسیست ها و ضد مارکسیست هایی که خیلی طبیعی موجودیت هر نوعی از مارکسیسم را به زیر سوال می برند، (آنهایی که فقط چیزهایی را عملی می دانند که تحت معیارهای بازار آزاد باشد.)، بلکه شاید به صورت موثرتری از درونِ خودِ سنتِ مارکسیستی نیز موضوع مورد بحث است. بنابراین من در ابتدا آنچه را که راجع به نشانه های مشخص مارکسیسم ارتدوکس است، خواهم گفت و سپس طرحی کلی از یک نقشۀ سیاسیِ مختصر در ارتباط با منازعه پیرامون مارکسیسمِ ارتدوکس را در میان نظریه های مارکسیستی کنونی ارائه می نمایم. من با استدلال به طرفداری از قابل اجرا بودن آن در ایجاد یک جامعۀ جدید، نه بر مبنای حقوق بشرِ رایج بلکه بر مبنای رهایی از نیاز و ضرورت، موضوع را پایان خواهم برد.

استدلال خواهم نمود کسی از جامعه معاصر شناخت دارد- و قادر است بر اساس چنین شناختی عمل نماید -که قبل از هر چیز آنچه را که کلیتِ اجتماعیِ موجود را می سازد، بشناسد. استدلال خواهم نمود که کلیتِ اجتماعیِ موجود بر پایۀ نابرابری است.- نه فقط نابرابری در قدرت بلکه نابرابری در دسترسیِ اقتصادی که در نتیجه نابرابری در دسترسی به مراقبتهای بهداشتی، آموزش، مسکن، رژیم غذایی، حمل و نقل و… را به دنبال دارد.- این نابرابریِ سیستماتیک نمی تواند با عباراتی نظیر جنسیت، نژاد، تمایلات جنسیتی، ناتوانی ، قومیت یا ملیت توضیح داده شود. همه این ها تضادهایِ درجه دوم اند و تحت تاثیر تضاد اساسیِ سرمایه داری که بر روابطِ سرمایه و کار حک شده است، قرار دارند. اکنون همۀ شیوه های مارکسیسم، نابرابریِ اجتماعی را مقدمتاً بر مبنای این تضادهای درجۀ دوم توضیخ می دهند و با انجامِ این کار به سرمایه داری مشروعیت می دهند.– و بحث اصلی من همین است- چرا؟ زیرا چنین بحث هایی سرمایه داریِ بدونِ نابرابری هایِ مبتنی بر جنسیت، نژاد، تبعیض و… را مجاز دانسته و بدین ترتیب نابرابریِ اقتصادی را به عنوانِ جزء جدایی ناپذیرِ جوامعِ انسانی می پذیرند. آنها یک سرمایه داریِ بشاش-یک سرمایه داریِ فراتر از سرمایه داری- را می پذیرند. چنین جامعه ای براساس برابریِ فرهنگی اما نابرابریِ اقتصادی، همیشه دستورِ جلسۀ نه چندان پنهان چپ بورژوایی بوده است. خواه”چپ نو [4]” نامیده شده باشد،”پُـست مارکسیسم [5] “یا ” رادیکال دموکراسی   [6]“. اتفاقاً همین تاکید و تمرکز بر برابری فرهنگی به جای برابری اقتصادی، دلیلِ اصلیِ رواجِ این اندیشه ها در صنعت فرهنگ[7]- از آکادمی (جیمسون [8]، هاروی [9]، باتلر [10]،…)گرفته تا سیاستمداران روزمره (مایکل همینگتون [11]، رالف ندر [12] جسی جکسون [13]،…) تا سایرین است. از نظرِ همۀ اینها، بنای سرمایه داری بر ماندن است و بهترین کاری که می تواند انجام شود، این است که بیدادِ آن تحمل پذیرتر و انسانی تر گردد. این انسانی کردنِ سرمایه داری ( نه ریشه کن کردنِ آن )، یگانه هدفِ همۀ چپ های معاصر تحت عناوینِ مختلفی مانند مارکسیسم، فمینیسم، ضدیت با نژادگرایی، و سایرعناوین دیگر است.

چنین برداشت هایی از نابرابری اجتماعی بر مبنای این درک بنیادی است که منبعِ ثروت، دانشِ بشری است و نه نیرویِ کارِ انسان. و از آنجا که ثروت توسط ذهن انسان تولید می شود ، بنابراین مستقل از شرایط عینیِ واقعی است که روابطِ تاریخی نیروی کار و سرمایه  را شکل می دهد. تنها مارکسیسم ارتدوکس، تقدمِ تاریخی نیروی کار و اهمیت تعیین کنندۀ آن را به عنوان منبعِ تمامِ ثروتِ بشری به رسمیت می شناسد. من در این مقاله استدلال خواهم نمود که هر تئوری رهایی بخشی باید مبتنی بر به رسمیت شناختنِ نظریهِ ارزشِ کارِ مارکس بوده و از تکرار جبرگرایی [14] تکنولوژیکی نظریه شرکتها (“کارِ دانشی” [15]) اجتناب نماید که در هیأت نظریۀ اجتماعی ظاهر می شود.

سرانجام تنها مارکسیسم ارتدکس است که اجتناب ناپذیری و ضرورت کمونیسم را به رسمیت می شناسد. ضرورت جامعه ای که در آن قاعده عمومی جامعه ”از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش” خواهد بود.

دو

چرا ناگهان همه مارکسیست ارتدوکس می شوند؟

نمایش مضحکی[16] از سیاست بر سیاستمدارانِ چپ در ایالات متحده و اروپا مسلط شده است. پارودی ای که در آن – پس از بُن بستِ طراحانِ سوسیالیسم هایِ پُست مارکسیستی- به طور ناگهانی همه به یک مارکسیستِ ارتدوکس تبدیل می شوند: از ژیژک [17] کسی که در مقدمۀ منتخبی از آثار خود از نیاز به “بازگشت به تمرکز بر نقد مارکسیستی اقتصاد سیاسی” می نویسد تا مایکل اسپرینکر [18] که به خودش به عنوان یک” مارکسیست نو محافظه کار[19]“رجوع می نماید. اسپرینکر با نومحافظه کار نامیدنِ خود، با افتخار تعریفِ این واژه را از زبان باتلر در اثرش با عنوان”صرفاً فرهنگی” [20] که در آن او واژۀ نومحافظه کار را با “چپ گراهای ارتدوکس” برابر می گیرد ، می پذیرد. سپس پاول اسمیت [21] کسی که پس از دست انداختنِ مارکسیسم ارتدوکس دراثرش با عنوان “درک موضوع و تَرک جهانی” [22] [اکنون] می گوید که او “درکی نسبتاً ارتدوکسی از آنچه مارکس و سنت مارکسیستی در باره سرمایه داری گفته اند”، دارد. (رویاهای هزاره سوم [23])

پارودی همیشه نتیجۀ یک نابجائی بوده و در اینجا نابجائی این است که علی رغمِ محبوبیتِ ناگهانیِ مارکسیسمِ ”ارتدوکس”، نظریه ها و شیوه های اکنون رایجِ این ارتدوکسِ تازه بیش از هر زمان دیگری فلکسودوکس  [24] است. به نظر می رسد که باور لنین مبنی بر اینکه هنگامِ پدیدار شدنِ شدیدترِ ستیزِ طبقاتی” لیبرالها یارای انکار مبارزه طبقاتی را ندارند، بلکه مبادرت به محدود و مختصر نمودنِ مفهومِ مارکسیستیِ آن می نمایند [25]“،  بار دیگر بوسیله تاریخ اثبات شده است.

مارکسیسم “ارتدوکس” به آخرین پوششی تبدیل شده است که چپِ بورژوایی توسطِ آن به هویت خود اعتبار می بخشد و اقدام به  مشروعیت دادن به اقتصادِ طبقۀ حاکم و سیاستهای ضد پرولتاریائی اش می نماید.

برای مثال پاول اسمیت را در نظر بگیرید. در مارکسیسم ارتدوکس، طبقه، موضوعِ مرکزی است. (من در اینجا از این موضوع می گذرم که اسمیت پیش از این در نوشته های خود، برای مثال دربارۀ ذهنیت، با یک منطقِ ساختار شکنانه[26] خود را از مفهومِ”مرکزی”خلاص کرده است.) آنچه اسمیت با مفهومِ طبقه انجام می دهد، یک آزمونِ نسبتاً قابل توجه از چگونگیِ مورد استفاده قرار گرفتنِ مارکسیسمِ ارتدوکس برای مشروعیت بخشیدن به علائق طبقاتی مالکان است. اسمیت مفهومِ طبقه را بازنویسی کرده و آن را به یک کنشِ ارتباطیِ متقابلِ بی فایدۀ هابرماسی [27] تبدیل می نماید. او می نویسد که “طبقات چیزهایی هستند که در مبارزات شکل گرفته اند، نه چیزی که قبل از مبارزه وجود داشته باشند [28]”. به بیان دیگر:  تفسیر ایدئولوژیکِ قدیمیِ “چپ نو” دیگر جواب نمی دهد. (کافی است نگاهی به مقاومت در برابر جهانی سازی بیندازید). از این رو طبقۀ حاکم اکنون در حالِ بازتعریفِ “چپ قدیم” برای دفاع از خود است. بر خلاف نظریۀ مارکسیستیِ طبقه، اسمیت طبقه را از یک بنیان عینی در استخراجِ کارِ اضافی در تولید تهی نموده و آن را معلولِ کشمکش های مکانی یا محلی و موضعی معرفی می نماید. بطور خلاصه اسمیت موضعِ ارتدوکس مارکسیستی را معکوس می نماید که “این آگاهی افراد نیست که وجودِ آنها را تعیین می نماید، بلکه برعکس این وجودِ اجتماعی آنهاست که آگاهیِ آنها را تعیین می کند [29]” ، و آن را به یک نظریۀ نئومارکسیستی برمی گرداند مبنی بر اینکه آنچه مهم است ،آگاهی آنهاست. او با این کار در واقع وام بزرگی را از تئوریهای محافظه کارانه بر میگیرد که “ارزش ها” (ذهنیت) را به عنوان آنچه که در زندگی اجتماعی مهم هستند، معرفی می نمایند و نه دسترسی اقتصادی را.

ژیژک نمونۀ دیگری از پارودی مارکسیسم فلکسودوکسِ امروز را ارائه می دهد. در مارکسیسمِ ارتدوکس، سرمایه داری به عنوان یک شیوۀ تولیدِ تاریخی بر مبنای خصوصی نمودنِ مالکیتِ ابزارِ معاش در دستِ عده ای معدود، به عبارت دیگر استثمار سیستماتیک نیروی کار توسط سرمایه توضیح داده شده است. سرمایه داری رژیمِ تاریخی- جهانیِ کار اضافیِ پرداخت نشده  است. درآثار ژیژک سرمایه داری مبتنی بر استثمار در تولید (کار اضافی) نیست، بلکه بر مبنای کشمکشِ بر سر مصرف (“بهره مندی اضافی” [30]) است. بدین ترتیب مفاهیمِ مارکسیسمِ ارتدوکس که آشکارا مناسباتِ استثمارگرانۀ تولید را به منظورِ تغییرِ آنها نشانه رفته است، در نوشته های ژیژک با آمیزه ای از تحلیل های “مارکسیستی روان شناختی” [31] مصرف جایگزین شده اند، حرکتی تجدید نظرطلبانه که به طور چشمگیری در تثبیت نقادی بورژوائی فرهنگ موفق بوده است. به هر رو ژیژک این جایگزینی کار (تولید) با مِیل (مصرف) را ”شدیدا متناسب[32]” با “عمل انقلابی[33]” نهادینه شده در متونِ مارکسیسمِ ارتدوکس قلمداد نموده است. (به عنوان مثال در “تکرار لنین [34]“). عمل انقلابی همواره از طریق آگاهی طبقاتی شکل گرفته و نقدِ انقلابیِ فرهنگی همیشه در جهت ایجاد آگاهی طبقاتی از طریق آشکار نمودن ماهیتِ آگاهیِ کاذبی که ایدئولوژی حاکم در زندگیِ روزمره ترویج می کند، حاصل گردیده است. به عبارت دیگر نقدِ فراروندۀ فرهنگی، همواره جزئی از آگاهی به شیوه های تولید بوده است که بازتابِ شناختی از کلیتِ اجتماعی است. ژیژک اما مدتها پیش، نقدِ مارکسیستیِ ارتدوکسِ ایدئولوژی را به عنوان یک نظریۀ ساده لوحانۀ هستی شناسانه در باب "ایدئولوژی" که قادر نیست استمرارِ ”مِیل” فراتر از نقد را توضیح دهد، کنار گذاشت. (آنچه تحت عنوان “آگاهی کاذب روشنگرانه [35]” از هدف والای ایدئولوژی [36]، مسیر دهی ایدئولوژی [37]و…مطرح شده است.) در نتیجه، رویکردهای اخیر او در “بازگشت به مرکزیتِ نقد مارکسیستی” ، نوعی اراده گراییِ نابِ غریب را بازتاب می دهد که او دائماً در تفسیرهای پرگویانۀ خود از فرهنگ به عنوانِ لحظاتِ مِیل-گونه در شرایطی که هنجارهایِ اجتماعی مختل شده و هیجاناتِ شخصی به صورتی بی اختیار و به گونه ای کاملاً اجباری تجربه می شوند، مورد تقدیس قرار می دهد ( به عنوان محرک). برداشت او از عمل انقلابی مارکسیستی شامل بازتعریفِ آن به عنوان انتخابی "خارج از عرف" از شیوۀ زندگی است. (شبیه به بچه بازی یا سوء استفاده جنسی از کودکان و سایر شیوه های فرهنگی حاشیه ای  [38]). در این قرائت، مارکسیسم تنها جایگزینِ استعاری “مِیل” به جای ” لذت اضافی” است که” اجتماعی شدنِ آمرانۀ بیواسطۀ فرآیندِ تولید” را الزام آور می کند[39] و این سبب میگردد که سوژه های متعهد به آن مرگ نمادینی را در دستهای صنعتِ فرهنگ نئولیبرالی تجربه نمایند. آنچه نوشته های ژیژک را اینچنین در بازار” نظریات برتر[40]” سرمایه داری مورد ستایش قرار داده است ،همین وارونه نمودنِ "اثباتیِ" روایات آنتی مارکسیسم دست راستی است - جایی که از آن با عناوین ”ماهرانه” و نمونه ای از “تفکر عمیق” یاد می گردد چرا که این آثار، یک جایگاهِ ماورائیِ[41] فکر شده مافوقِ علمِ سیاست را از طریقِ ایدئولوژیک نمودنِ همه امورِ سیاسی تثبیت می نمایند. اگر همه چیز ایدئولوژی است، پس هیچ تغییر اساسی اجتماعی نمی تواند واقع شود، بلکه تنها بازتاب و واژگونه سازی ارزشها [است که می تواند واقع شود](نیچه[42]). بدین ترتیب سر هم بندی ژیژک از مارکسیسمِ روان شناختی شامل ارائۀ چیزی است که به لحاظِ نظری تنها برای سرمایه داران امکانپذیر است. یعنی تعدادِ اندکِ کسانی که قبلاً نیازهای مادی شان را از طریق استثمارِ نیرویِ کارِ دیگران به حد وفور تامین نموده اند و بنابراین می توانند از عهدۀ تشریحِ دقیقِ امیالِ خیال پردازانه برآیند - به عنوان یک شکل عمومی از کنش و اقدام آزادانه در دسترس همگان.

مارکسیسمِ روان شناختی کاری را انجام می دهد که ایدئولوژی بورژوازی همیشه انجام داده است. حفظ هژمونیِ بورژوازی بر تولیدِ اجتماعی توسط کالایی نمودن، از طریق نوعی تقویت و بازپخش زیبایی شناسانه تضادهای سیستمِ مزدی. آنچه را که ایدئولوژی بورژوازی ورای همۀ این ها انجام می دهد، انکار این حقیقت است که شیوه تولید اجتماعی، مستقل از سوژه، رسالت تاریخی خود را دارد. بازگشت ژیژک به مارکسیسمِ “ارتدوکس”، تئوریِ ماتریالیستیِ “مِیل” مارکسیسم  را مبنی بر اینکه ” منشاء خواسته های ما و تامینِ آنها  در جامعه بوده[43] ” و نمی تواند مبتنی بر”عرف شکنی” باشد، محو می نماید. در واقع او دقیقاً عکسِ قضیه را می گوید و نیاز امروز به یک نظریۀ مارکسیسمِ ارتدوکس را به یک مِیلِ شبح گونۀ فرد بدل می کند: او (با استفاده از دو گانه “دوست- دشمن” موجود در نوشته های نازی کارل اشمیت[44] ) ،”مبارزه طبقاتی” را به معلولِ میلِ تمامیت خواهانه ای برای دو قطبی نمودن جامعه بین “ما”و “آنها” تبدیل می نماید.

با این وجود آنچه که فقط در نظریه مارکسیسم ارتدوکس بنیانی است، همان چیزی که مارکسیسم ارتدوکس را قادر می سازد تا آگاهی طبقاتی را از طریق نقد ایدئولوژی معرفی نماید، اولویت بندیِ ماتریالیستیِ آن از تقدم “نیاز” بر”مِیل” است. تنها مارکسیسم ارتدوکس این موضوع را تشخیص می دهد که با اینکه سرمایه داری بخاطر انگیزه سودش مجبور به توسعه مستمر نیازهای کارگران است، در عین حال نمی تواند بخاطر منطق سودِ خود، این نیازها را تامین نماید.”مِیل” همواره نتیجهِ مناسباتِ طبقاتی و معلولِ شکافِ بین سطحِ مادی و پتانسیلِ تاریخیِ نیروهای مولده و واقعیتِ اجتماعی نیازهای تامین نشده است.

نوشته های ژیژک، اسپیواک[45] ، اسمیت ، هنسی[46]و دیگر نظریه پردازانِ سوسیالیسمهای آرشیتکتی[47] ، علی رغمِ ”انتقادگرائی” صوری آنها، مفاهیمی را ارائه می کنند که به مناسبات اجتماعی موجود مشروعیت می بخشد. برای مثال مفهومِ طبقه در کارهای آنها همان مفهومی است که عموماً در روزنامه های بورژوازی مورد استفاده قرار می گیرد. در گزارش روزنامه ها از آنچه به عنوان “نبرد سیاتل[48] “شناخته شده است و در پوشش دادن جریان جنبش اعتراض در مقابل نهادهای مالی سرمایه انحصاری ایالات متحده که در حال غارت کشورهای جنوب هستند، رسانه های بورژوایی، برآمدِ نبردهای طبقاتی را به عنوان امری در ارتباط با” انتخاب شیوه زندگی[49]” جایگزین معرفی می نمایند (مانند مطلب منتشر شده در لس آنجلس تایمز تحت عنوان “هِی هِی ، هو هو، نمایش خیمه شب بازی ضد شرکتی ما را درک نمایید[50] “). در این روایتِ مغشوش،”طبقه” چیزی بیش از یک فرصت برای برخوردارشدن از لذتِ اضافیِ ”خارج” از منطقِ بازار توسط کسانی که به صورت ارادی لذت های نرمالِ فرهنگِ ایالات متحده را “دور انداخته اند”، نیست. این همان سیاست “شیوۀ زندگی” [یا لایف استایل] است که در مارکسیسمِ فلکسودوکسِ آنتونیو نگری[51] تبدیل به حوزۀ خودمختاری از “کارِ غیر مادی[52]” شده است که او آن را به عنوان “کمونیسم واقعی” ای خصلت نمائی می کند که جامعۀ موجود را به یک جامعۀ پسا سرمایه داری تبدیل کرده است به گونه ای که دیگر به انقلاب نیازی نیست[53]. آنچه در هسته اصلی مارکسیسم فلکسو دوکس و فرهنگ عمومی از مفهوم طبقه به عنوان ”شیوۀ زندگی” وجود دارد، سیاست زدایی از مفاهیم مارکسیسم ارتدوکس است تا آنها را به عنوان شاخص های نابرابری اجتماعی بی اثر نموده و به طبقه بندی های توصیفی صرفی کاهش دهد که آنچه را که هست در مقابل آنچه که باید باشد، می پذیرد. به عنوان نمونه نگاهی به نوشته های پی یر بوردیو[54] بیندازید. بوردیو مفاهیم دیالکتیکی مارکس از “طبقه” و “سرمایه” را که کلیت اجتماعی را ابراز می دارند، به “طبقات” شناور و”طبقه بندی های” واکنشی تغییر می دهد که می تواند رسماً برای هر عمل اجتماعی به کار گرفته شود چرا که پیوند این مفاهیم از مناسبات واقعی جهانی تولید قطع شده است. بطور خلاصه بوردیو  بوسیله دیدگاه خود مبنی بر اینکه”طبقه” پیامد نبردها بر سر ”سرمایه نمادین[55]“در هر “عرصه” است، به الگوی طبقه به عنوان “شیوه زندگی” در رسانه های بورژوازی مشروعیت می دهد. من در اینجا از پرداختن به اغتشاش آفرینی وی در منطق سرمایه و تبدیل آن به ”سرمایه فرهنگی[56] “، ”سرمایه آموزشی[57]” و غیره می گذرم که خود بخشی از سیاست زدایی اش از رابطه بین سرمایه و کار و بنابراین محو نمودن تضاد طبقاتی است. آنچه تئوری ”عرصه” مبارزه طبقاتی بوردیو انجام می دهد، تفکیک ِاین مبارزات به بسیاری از حوزه های خودمختار است که توسط ساختار تاریخی مالکیت تعین نظام مندی نمی یابند چنان که همگان در تملک “سرمایه”، برابر در نظر گرفته شده (مالکیت در حرف دموکراتیک شده است) و انقلاب سوسیالیستی را غیر ضروری می سازد . چیزی که تقلیلِ مفاهیم “طبقه” و”سرمایه” به تفاوتهایِ فرهنگیِ محلیِ خود بسنده نمی تواند آن را توضیح دهد، تقدمِ سیستماتیکِ تولیدِ ارزشِ اضافی در کارِ پرداخت نشده یا به عبارت دیگر وضعیتِ اصلی و واقعیِ اکثریتِ مردمِ جهان است که به معنی عدم تامین نیازهای آنها بوده و آنها را وادار به مبارزات طبقاتی جمعی می نماید.

بدون فراگیر نمودن شناخت از استثمار - که خود دلیل آن است که چرا چنین مفاهیم دیالکتیکی[58] از “سرمایه” مبنای نظریۀ طبقه در مارکسیسم ارتدوکس را شکل می دهد - نمی توان استثمار را از بین برد. ایده آلیسم فرهنگیِ سیاست زدایی شدهِ تهی از مفاهیم مارکسیستی، با "داوطلبانه گرائی"[59] نئولیبرالها و محافظه کارانِ ”مهربان” انطباق می یابد که برای توجیه برنامه های گسترده خصوصی سازی خود مورد استفاده قرار می دهند. در نظر گرفتنِ سیاست های مبارزه طبقاتی به عنوان موضوعِ منازعاتِ فرهنگی بر سر موقعیتی نمادین، مانند آن است که از استراتژیِ منظور نمودنِ حذفِ بودجهِ رفاهِ اجتماعی به عنوان فرصتی برای عاملیت و کنش ”محلی” مستقل از قدرت قهریه دولتی تعبیرگردد، مثل بستر فعالیتهای ”غیر دولتی"[60] و تشکیل ”جماعتها” از جانب  رفرمیست های بورژوا. زمانی که بوش رئیس جمهور منتخب به دنبال بسیجِ آنچه او “لشکرهایی از شفقت” می نامد، در برابر”خودی های واشینکتن” و بازگشت “قدرت” به ”مردم” است، نمایانگر همین منطق قدیمیِ مطالعاتِ فرهنگی است که در چارچوب آن، کلِ سیاست به مفهوم “مردم در برابر بلوکِ قدرت” تعریف شده است. جبهه بندی مهیج و رایجی که سیاست را به موضوعِ ایجادِ ائتلاف هایِ فرا-طبقاتیِ[61] سیاست زدایی شده برای حقوق بورژوایی تبدیل می نماید. مدل هایی اتوپیایی از یک نظمِ اجتماعیِ پسا سیاسیِ بدونِ مبارزه طبقاتی با در اختیار داشتن برابری در نمایندگی که مانع پیشاهنگی انقلابی می گردد. همانطور که مارکس و انگلس در باره” بورژوا سوسیالیست های” زمان خود گفتند، چنین اقدامات تخیلی ”در بهترین حالت کاهش هزینه و تسهیل کارهای اداری دولت بورژوازی است.”[62] “تصریح” ژیژک از مارکسیسم انقلابی به عنوان مِیل ”تمامت خواهانه”ای که ”جهانِ زندگی”[63] فرهنگی را بین”دوستان” و ”دشمنان” قطب بندی می نماید، یکی دیگر از شکل های تقویتِ دیدگاهِ “طبقه به عنوان نتیجه پس از مبارزه” در شبکۀ چپ است. آنچه این پارودی انجام می دهد، این است که مبارزه طبقاتی را به "دخالتگری" لفاظانه ای از سوی مارکسیستها بدل می کند، مشابه سیاست های بورژوائی ”حقوقی” نظام ائتلافی فراملیتی کنونی برای تنظیم قواعد استثمار،  و نیاز به یک تئوری جهانی دگرگونی اجتماعی را محو می نماید. مارکسیسم ارتدوکس سرتاسر این فضای خودمانی ”رفقای” وابسته به شبکه چپ و اشتیاق آنان از یک رستاخیز[64]ِ “مهربانِ” اراده گرایانه را با نقدی از بیرون از هم میگسلد و بدین ترتیب نیازِ اجتماعیِ جهانی به یک تئوریِ اجتماعیِ انقلابی و مطالعاتِ فرهنگیِ سرخ برای پایان دادن به استثمار را آشکار می نماید.

سه

احزاب چپ

هدف “بالماسکه”[65] چپ شاید به واضح ترین شکل در پوستر”مارکسیسم ۲۰۰۰″ در کنفرانس مارکسیسم هزاره ارائه شده باشد.-پوستری از طرف مجله “بازاندیشی مارکسیسم”[66] که ارگان نئولیبرالیسم معاصر با ماسک “مارکسیسم” است. پوستری که به شکلی فرصت طلبانه تابلو نقاشی”رقص در تِهوانتِپِک[67]” اثر دیگو ریورا[68] در سال ۱۹۳۵ را به خود منتسب نموده، لغزش مضحک چپ بورژوایی  را که به عنوان هدفِ نظریه “پسا”[69] آن را تفسیرنموده اند، کامل می کند.- چیزی شبیه تغییر کلمه “مفاهیم” به “پفاهیم”. تصویر پوستر، دهقانانی را نشان می داد که رقصِ قومی انجام می دادند و بر آن نوشته شده بود”بزم تمام نشده است.”[70] تغییر از کد حزب پرولتاریا(party) به بزم رقصندگان قومی(party)، تغییر کد از انقلاب به رفورم است که “مارکسیسم ارتدوکس” ژیژک انجام می دهد.

عقیده بر این است که نابرابری اجتماعی پیامدی از تداوم آیین های فرهنگی است که نیازمند آن است که جدا از استثمار طبقاتی مد نظر قرار گرفته و به عنوان فرهنگِ مقاومت از درونِ خودِ فرهنگ تجدید ارزیابی گردد. موضوع قومیت به خوبی از رمانتیسیسم پوپولیستی از خلق در چپ نئو مارکسیستی تامسونی(اسمیت، اسپرینکر) برگرفته شده است، که در آن مفهومِ طبقه به “تجربه زیست”[71] سنت های “مقاومت[72]” تقلیل یافته است. مفهومی که با طبقه کارگر شهری به عنوان نماینده ای انقلابی که تمام سنت ها را مورد نقد قرار می دهد، خداحافظی می کند. چپ فلکسودوکس (هنسی) خواستار پرولتاریایی در حال بزم [پارتی] است که به استثمار چهره ای با لبخند نشان دهد و نه حزبی پرولتاریائی.

پوشالی نمودن و حذف محتوی مارکسیسم به نام مارکسیسم (ارتدوکس) توسط تئوریسین هایی از قبیل اسمیت، اسپرینکر و ژیژک مبتنی بر ناگفته های ایدئولوژیک بورژوازی راست از مالکیت و منطق بنیانی اش بازار است که به عنوان جزء طبیعی (“جدایی ناپذیر”) “حقوق بشر” و یا عادی تر از آن در اعمال روزانه به عنوان حقوق فردی وانمود شده اند. مبارزات انقلابی علیه این “حقوق” مالکیت نشانه هایی از جزم اندیشی[73]، بی شخصیتی شرورانه، تهاجمی و تمامیت خواهی تفسیر می شوند که همه آنها نشانه های ”بدیهی” سازنده مارکسیسم ارتدوکس اند. چاره ای که توسط این نظریه پردازان پیش رو گذاشته می شود، مقاومت در برابر پیش آهنگ انقلابی تحت عنوان”دموکراسی از پایین” است که خودِ آن عبارت، رمزی برای”خودبخودی[74]” است. عبارتِ خود بخودی نوعی “آزادی” پیش فرض را بازتاب می دهد که اساس زندگی روزانه بورژوایی بوده و مفهوم لایه بندی شده ای است که در لا به لای آن نوعی احساسات گرایی[75] را پنهان می کند که در واقع تشکیل دهنده”دموکراسی از پایین” و مفاهیمِ مرتبط با آن مانند ”فرد” و ”سوژۀ انسان” است. ژیژک و سایر “نظریه پردازانِ سطح بالا” پنهان کردن این احساسات گراییِ ساده لوحانه را ( که سریالهای مبتذل تلویزیونی نیز با همانها ساخته می شوند) در زبان انتزاعی ”نظریه” پیش می برند. چیزی که ماهرانه به صورت ضمنی در گفتمان”نظریه بالا” استتار شده است، در تفسیرهای نظریه میانی روشن می شود یعنی تفسیر و نقد فرهنگی بورژوازیی. سود و لذتِ مد نظر رزماری هنسی جدید ترین و شاید معروف ترین یورش به مارکسیسم ارتدوکس به نام خود مارکسیسم باشد. من به جای دنبال نمودن تفسیر فرهنگی در کتاب هنسی (کتابی که در واقع یک تجدید چاپ ازمقالات قدیمی تر بوده و از این رو حتی از لحاظ  تاریخی به عنوان سابقه تخلیه مداوم مارکسیسم در دهه های ۱۹۸۰و ۱۹۹۰ بیشتر قابل توجه است.) ، متن”سپاسگزاری” آن را بررسی خواهم نمود. این متن چیزی “شخصی” و جدا از تفسیر و نقد فرهنگی مقالات متن کتاب او نیست. متن” سپاسگزاری”در واقع نشان دهنده یک جمع بندی از فرضیات مرکزی و ایده هایی است که شیوه های کنونی چپ بورژوایی را آشکار می کند، و یک تایید متقابل بین هنسی و آنهایی است که او مورد تقدیر قرار می دهد.

آنگونه که متن “سپاسگزاری”روشن می سازد، تفسیر فرهنگی از سود و لذت فرهنگی مد نظر هنسی ریشه در این مفهوم دارد که سیاست اساساً یک فعالیت جماعتی[76] است. در نقدِ فرهنگیِ بورژوایی ایده “فعالیت جماعتی” واژه رمزی است که نشان از جانشینی”ایده ها”،”مفروضات” و “هیجانات” مشترک به جای همبستگی “طبقاتی”(رورتی[77]) دارد. بنابراین آنچه در هسته ”جماعت” قرار دارد، یک ساختار ( طبقاتی) نیست بلکه یک “حس” (برانگیختگی احساسی[78]) است. هنسی به ظرافت ژیژک یا حتی اسمیت نیست بلکه کاملاً سرگشاده در باره تعیین ارزش ”احساس” حرف می زند (“قلب خود را باز نمود"، ”سیاست حساس”[79] ، ”دوستی گرانبها[80] “،”مسیری همراه با قلب[81] “،گرما و عشق[82] “). نشانه عضویت در جماعتِ “پسا”ی او اندوه یا “احساسِ قلبی[83]” است. در این نطام ارزشگذاری اجتماعی، خود او که بیشترین اندوه و احساس قلبی (برانگیختگی احساسی) را دارد، اصیل ترین عضو جماعت است. این متشبث شدن به”رفاقت” بر مبنای قدرتِ ”احساس” به وضوح نشان می دهد که مهم نیست هنسی چه زبان مارکسیستی یا شبه مارکسیستی را در جاهای دیگر کتاب خود مورد استفاده قرار می دهد، او اساساً اعتقاد دارد که زندگی های مردم نه با عمل انقلابی بلکه از طریق مواجهه با “احساس” سایر مردم تغییر کرده است. اظهار می کند: “طی نوشتن این کتاب در سال گذشته ، من مواجه شدم ….و زندگی من مانند گذشته ….نیست.” درسی را که هنسی از این مواجهه مورد اشاره قرار می دهد، درس های کلاسیک مارکسیسم نیستند که تغییر اجتماعی محصولی از تغییرات ساختاری بوده بلکه آن تغییر اجتماعی بوسیله چیزی که “عشق انقلابی[84] “نامیده می شود، اتفاق می افتد که طبق نظر او هم “وقت او را گرفته و هم وقت طرف دیگر را”[85]. درس دیگر خطر پیشاهنگ گرائی است: ”عشق انقلابی” همچنین به او یادآور شد که “قدرت در نهایت و همیشه در دست مردم است”[86] مردم به مثابه کنشگران خودپو.

در این دیدگاه، مارکسیسمِ ارتدوکس جزمی و توتالیتر است. بنابراین هنسی برای” تصحیح “کاستی های” آن پیشاهنگ انقلابی آن را از تعهدش تهی نموده و حس (آشکار شده توسط “احساسِ قلبی”) را در جای آن قرار می دهد. البته چیزی که مهم است این است که هنسی این قبیل احساسات گرایی را به عنوان لایه نهایی مارکسیسم خود، به نام خود مارکسیسم جا می زند.این چیزی است که کارِ نویسندگان بورژوازی مانند ژیژک، اسمیت، اسپرینکر و هنسی را موثر نموده و آنها را با خوشامدگویی دانشگاه و صنعت فرهنگ مواجه نموده است : آنها مانند راستگراهای عادی مارکسیسم را مورد حمله قرار نمی دهند بلکه قدرتِ روشنگری و نیرویِ انقلابی آن را از طریق جایگزینیِ عملِ خود بخودی در برابر عملِ انقلابی کاهش می دهند. برای این نویسندگان، دگرگونی اجتماعی نتیحه عملِ انقلابی نبوده بلکه از یک تبادلِ خودبخودی و شدیدِ هیجانی بینِ دو”روحِ[87]“خویشاوند است. این روح است که جهان را حرکت می دهد. آنچه از هنسی به عنوان مارکسیسم یا فمینیسم ارائه شده است، روایت بزک شده ای از فمینیسم فرهنگیِ کهنۀ بورژوایی است که گریزان از انقلاب ، بار دیگر به جماعت، خودبخودی، عاطفه گرائی و بالاتر از همه به سوژۀ خودپو[88] پناه می برد که بالاتر و ورای همه فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی  عشق می بخشد و می پذیرد.

یکی از راه هایی که چنین نویسندگانی مارکسیسم را از مارکسیسم آن تهی نموده و مارکسیسمی ماورای مارکسیسم ارائه می نمایند، از طریق توسل آشکار آنها به سبک رفتاری است که در صنعتِ فرهنگِ بورژوایی با مارکسیسم شده است. برای مثال هنسی می نویسد که مارکسیسم در بخش های انگلیسی (نام دیگری برای صنعت فرهنگ) هم "محبوب است و هم رام شده". به عبارت دیگر او با اعلام آگاهی از راهی که مارکسیسم رام شده است، امیدوار است که خود را از این اتهام که او در حال انجام چنین کاری است، مصون نگه دارد. پیامی که قرار است خواننده بگیرد، این است : از آنجا که او می داند مارکسیسم همواره در حال “رام شدن” بوده است، خودِ او هیچگاه این کار را انجام نمی دهد. تحت پوشش این خود مصونیتی (واکسیناسیون) ایدئولوژیک، هنسی سپس به تولید نسخه رام شدۀ خود از مارکسیسم می پردازد که تنها مارکسیسمی استعاره ای است زیرا تهی از همه مفاهیم و رویکردهایی است که مارکسیسم را مارکسیسم می سازد.

البته نکته اساسی تر من این است که مفیدترین نوشته ها برای طبقه حاکم در فهرست میانی جای گرفته اند، در فهرست نوشته هایی که معمولاً به عنوانِ درخشان، روشن، رها از سخنِ بی معنی و بویژه “خواندنی” مورد ستایش قرار گرفته اند. ژیژک انتزاعی است، هنسی مشخص است. این راهِ دیگری است از بیانِ اینکه کارِ هنسی و دیگر “رام کنندگانِ” مارکسیسم از این قبیل همواره کارِ ترکیب و تحکیم است- آنها تئوری های سطح بالا را مشخص بیان می کنند: به همین خاطر است که کارِ آنها مرکزی ترین بخش صنعتِ فرهنگ را شکل می دهد. در نهایت برای روشن شدنِ موضوع، مسئله در اینجا بازی کردن نقش داور بین مارکسیسمِ”خوب” از”بد” نیست. اینکه مارکسیسمِ خوب- آنچه که در چیرگی بر نابرابری موثر باشد- چیست، توسط خودِ تاریخ مورد داوری قرار می گیرد. مسئله این است که آیا آنچه در حال انجام است، پتانسیلِ تاریخی ممکن شده توسط توسعهِ نیروهای مولده و بنابراین تغییر در مناسباتِ اجتماعیِ موجود (غلبه بر نابرابری طبقاتی) را واقعیت می بخشد یا اینکه در چارچوبِ وضعیتِ موجود نقش بازی نموده و بدین ترتیب محدودیت های عملاً موجودِ کنونی را به مثابه محدودیت های فراوانِ خودِ واقعیت تبیین می کند؟ و در انجامِ این کار مناسباتِ اجتماعیِ سیستمِ تولیدیِ موجود را استحکام می بخشد. مارکسیستهای فلکسودوکس مانند هنسی این موضوع را می پذیرند که بنای سرمایه داری بر ماندن است و بنابراین هر گونه فشاری را که بر تکیه گاه های بیرونی سرمایه داری (رابطه بین سرمایه و نیروی کار) اعمال می شود، به عنوان “غیر عملی” پس می زنند و سپس کوشش می کنند در چارچوب سرمایه داری – بر مبنای اجتماع و قدرت هیجانی آن- فرآیندِ مستمرِ استثمارِ نیرویِ کارِ کارگرانِ جهان را “انسانی” تر و قابلِ تحمل تر کنند.

براساس چپ گراییِ مبتذلِ[89] هنسی، سرمایه داری چیزی است که انسان همیشه باید آن را در ذهن داشته باشد اما به طور جدی به غلبه بر آن نیندیشد. او به اندازه ای بدبین است که حتی دیدگاههای خود را جدی بگیرد: “این به معنی آن است که از بین بردن ساختارهای اجتماعی استثمار که سرمایه داری کاملاً نیازمند آنها بوده و با خشونتی اینچنین به قیمت [سرکوب] نیازهای انسانی تثبیت می کند، باید در تصور تغییر شرایط در پائین ترین سطح چشم انداز در دستور کار سیاسی وارد گردد.”(۲۳۲) [اما] استثمار سرمایه داری یک مشاهده اکتشافی و علمی است نه یک الزام[90] انقلابی. ورای حرکات نمایشی در چپ بورژوایی، هنوز مارکسیسم ارتدوکس به عنوان تنها درکِ فرا روینده از صورت بندی های جهانی جدید می باشد که منجر به کنش های دگرگون کننده(انقلابی) می گردد. نادیده گرفتنِ مارکسیسم ارتدوکس غیرممکن شده است زیرا امکان عینی دگرگونی رژیم کارِمزدی به سیستمی که در آن تقدم بر سود نبوده بلکه بر تامینِ نیازهای همه باشد، به عنوان یک واقعیت روزا/span/aنه در پیش رو قرار گرفته است. چپ فلکسودوکس مبارزات طبقاتی برآینده را به نبردهای خود بسنده ای برای قدرتِ نمادین به گونه ای تبدیل می کند که مفهوم هژمونی طبقاتی در مناسبات تولید را قابلِ جایگزینی با "ائتلافهای" فرا طبقاتی جلوه گر نماید و این در حالی است که در واقع از طریق چنین ائتلاف هایی استثمار در همه جای جهان حفظ شده است، [ائتلافهائی] که در حال از دست دادنِ مشروعیتِ خود هستند و دقیقاً بخاطر رشد شکاف طبقاتی تحت حاکمیتِ آنها و فراتر از حدود آنها، تحت تاثیر سنگینیِ تضادهای درونی خودشان در حال گسیختن از یکدیگرند. مارکسیسم ارتدوکس نشان می دهد که نیروهای تولیدی سرمایه داری به سطح فوق العاده ای از رشد رسیده اند و از توانایی تغذیه، تامین پوشاک و مسکن چندین برابر جمعیت جهان بر می آیند اما این توانایی در غل و زنجیر مناسبات اجتماعی موجود سرمایه داری است: سیر اساسی آن در مصرفِ خصوصیِ منابعِ کارِ اجتماعی. اینکه چپِ امروز مجبور شده است به شکل دراماتیکی (چنانچه فقط لفاظانه) به مارکسیسم ارتدوکس بازگشت نماید، این واقعیت را نشان می دهد که مبارزه برای دگرگونی سیستم سرمایه داری به مرحله ای از پیشرفت رسیده است که یک مبانی نظری سیستماتیک را برای عمل انقلابی ضروری می کند. چپ هژمونیک (مسلط) حالا میخواهد که مارکسیسم ارتدوکس را با منطق دگماتیک ائتلافی خود به عنوان گفتمانی در هم آمیزد که برای هویتِ خود به ”طبقه” به عنوان یک “واقعیت” وابسته است: که رمزی است برای”تجربه زنده” یا اصول سیاسی غیر قابل توصیفِ ماورائی (لاکان[91]) از طبقه به عنوان امری بیرونی و مجزا از درون (وجه ارزش های ذهنی) و بدین گونه غیر قابل دسترس برای شناختی عملی. چنین توصیفی از طبقه، راه دیگری برای گفتن این امر است که طبقه نه مرتبط با مناسبات تولید بلکه از جنس مقولاتی مانند “متقاعد سازی[92]” و “گمراه سازی[93]” یا اقناع و اغواست. آنچه نتیجه گیری مارکسیسم فلکسوداکس نمی تواند توضیح دهد، این است که طبقه :

“موضوعی نیست که این یا آن پرولتر یا حتی پرولتاریا به عنوان یک کل آن را به عنوان هدف خود تصویر نماید. مسئله به چیستیِ پرولتاریا در دنیای واقعیت و با توجه به این موجودیت، به وظیفه ای که به لحاظِ تاریخی تعهدِ انجامِ آن را برعهده دارد، مربوط است.”[94]

مارکسیسم ارتدوکس به دنبال برافراشتن پرچمی جزمی از واقعیت وجودی”طبقه” نمی باشد بلکه در بردارنده نقد آگاهی دروغینی است که کارگران را با پنهان نمودنِ منافعِ جمعی آنها از طریقِ تغییرِ تمرکز از جایگاهِ آنها در تولیدِ اجتماعی و تضادِ مادیِ آنها با طبقۀ سرمایه دار منقسم و از یکدیگر جدا می نماید. “طبقه به مثابۀ واقعیت” (عاملی شبح گونه) مد نظر مارکسیسمِ فلکسودوکس به نمی تواند فرآیندهای مادی ای را که سیستمِ سرمایه داری از طریق آنها با قوانینِ کاملا ویژۀ فعالیتِ خود “گورکنِ”خود را در پرولتاریای جهانی می پرورد، توضیح دهد و بنابراین نمی تواند خود را درگیر آن نماید. آنچه که بازگشت فلکسودوکس به آن و تهی نمودنِ مفاهیمِ مارکسیسمِ ارتدوکس، ثابت می نماید، این است که “ایده های طبقۀ حاکم در هر دورانی ایده های حاکم بوده اند”[95] و تاریخ با وجود این تسلط ایدئولوژیک، از طریق کنش و عاملیتِ نیروی کار پیشرفت می کند. به طور خلاصه “تاریخِ تمامِ جوامعِ تا کنون موجود، تاریخِ مبارزاتِ طبقاتی بوده است.”

چهار

بدون تئوری انقلابی جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد.

امروز مارکسیسم ارتدوکس به یک مورد آزمون ”بنیادی” تبدیل شده است. با این حال آنچه در چپ نسبت به ارتدوکسی رخ می دهد،- خواه امثال اسمیت و ژیژک ادعای حمایت از آن را بنمایند، یا افرادی مانند باتلر و رورتی بخواهند با عباراتی مانند “پیشرفت کشورمان” آن را از ”زندگیِ روشنفکری ایالاتِ متحده”  کنار بزنند (“دربارۀ محافظه کاری چپ”[96])، پارودی ای از ارتدوکس است که مفاهیمِ مرکزی آن را وصله پینه نموده و آنها را به شبیه سازی های فلکسودوکس تبدیل می کند. اما حتی در متنِ خودِ آن، ارتدوکس مقاومتی در برابر فلکسودوکس است. برخلاف دیدگاه عمومی– حسی از ارتدوکس به عنوان “عقایدِ” “سنتی” یا "دنباله رو”[97]، ارتدوکس معانی متفاوتی دارد : ارتدوکس مانند فلکسودوکس التقاطی نیست بلکه به عنوانِ "ایده هائی" "اصیل" است. "اصیل" نه به مفهوم یک “رویداد” معرفت شناختی، اصالتِ "حق تألیف"[98] و از اینگونه، بلکه همچون مفهومِ عنصر در شیمی در تقابل آن با ترکیباتی مانند “پارا”، ”مِتا” ، ”پُست” و سایرترکیبات ساختگی: بدین ترتیب”اُرتو” به عنوانِ مقاومت در برابر تفسیری از مارکسیسم است که ایده های اصیلِ آن را رازآمیز نموده و آنها را برای ”منافع خاص” گروههای مختلف التقاطی می کند.

ایده های”اصلی” مارکسیسم از نتایح آنها به مثابۀ ”راز زدایی” از ایدئولوژی جدایی ناپذیرند- به عنوان مثال انکشاف [مفهوم] ”طبقه” اجازه می دهد تا از زندگی روزمره انباشته از غبار مصرف ابهام زدایی شود. بنا براین طبقه، یک “ایده اصلیِ”[99] مارکسیسم است که تخدیر تبلیغاتِ نهاد های فرهنگیِ تحتِ سرمایه داری را از هم گسیخته و آشکار می کند که چگونه فرهنگ و مصرف با کار پیوند داشته و روزانه در مناسباتِ کاری تعین می یابند :  چگونه میزان زمانی که کارگران درگیر کار اضافی هستند، تعیین کننده مقدار زمانی است که آنها برای تولید مجدد و پرورش نیازهایشان بدست می آورند.[100] بدون تغییر این تقسیم کار، تغییر اجتماعی غیر ممکن است. ارتدوکسی، دست رد زدن به تفسیرهای ایدئولوژیک است: از این رو از یک سو مقاومت در برابر ارتدوکسی به عنوان “انعطاف ناپذیر”، ”جزمی” و ”جبرگرایانه” و از سوی دیگر التقاط در ارتدوکسی توسطِ فلکسودوکس منجر به آن شده است که خواندنِ ایده های اصیل مارکسیسم از قبیل “استثمار”،”ارزش اضافی”، ”طبقه”، ”تضاد طبقاتی”، ”مبارزه طبقاتی”، ”انقلاب”، ”علم”(چون دانش عینی)، “ایدئولوژی” (به مثابه ”آگاهی کاذب”) غیرممکن شده است. اما تنها این ایده ها هستند که حقایق اصلی ای را توضیح می دهندکه از طریقِ آنها تئوری به عنوان فعالیت های خاکستری لفاظانه ، مِیل و عاطفه خاتمه یافته و به جای آن، تبدیل به یک راهنمای عملِ انقلابیِ سرخ برای یک جامعۀ جدیدِ رها از استثمار و بی عدالتی می گردد.

کشفِ علمیِ اصلیِ مارکس نظریۀ ارزشِ کارِ او بود. نظریه ارزش کار مارکس یک حقیقت اصلی مارکسیسم ارتدوکس است که توسط چپِ فلکسودوکس به عنوانِ جزم اندیشی مرکزی یک مارکسیسم “توتالیتر” رد می شود اما تنها تئوریِ ارزشِ کار مارکس است که پیچیده سازیِ سیستم های دستمزد را که استثمار را تحت عنوان یک مبادله عادلانه بین سرمایه و نیروی کار پنهان می کنند، افشا نموده و حقیقت این رابطه را به عنوان  استثمار آشکار می نماید. تنها مارکسیسم ارتدوکس توضیح می دهد که چگونه آنچه را کارگران به سرمایه دار می فروشند، کار، کالایی مانند سایر کالاها که قیمت آنها با نوسانات در عرضه و تقاضا تعیین می گردد، نیست بلکه نیروی کار آنهاست، – یعنی توانایی آنها به کار در سیستمی که به صورت سیستماتیک آنها را از ابزارهای تولید چنان جدا نموده که آنها مجبورند یا کار کنند و یا از گرسنگی بمیرند.- که ارزش این نیروی کار بوسیله زمان اجتماعاً لازم برای بازتولیدِ روزانه آن تعیین شده است. ارزش نیروی کار برابرِ ارزشِ دستمزدی است که کارگران روزانه به شکل کالاهایی که آنها را برای استثمار فردا زنده نگه می دارد، مصرف می کنند. امروزه با توجه به ترکیب فنی تولید یعنی استفاده از تکنولوژی پیشرفته، این میزان از زمان کسرِ ناچیزی از کارِ روزانه بوده و بیشترِ زمانِ کارِ روزانه را کارگران در تولیدِ ارزشِ اضافیِ فراتر از نیازهایشان صرف می کنند. ارزش اضافی چیزی است که توسط سرمایه داران در هنگام فروش کالا به شکل سود به جیب زده می شود. بنابراین طبقه همین دسته بندی متضادی است که بین استثمار شوندگان و استثمارکنندگانِ آنها برقرار است. بدون تئوریِ ارزشِ کارِ مارکس تنها می توان پیامدهای این سرقتِ آشکارِ نیرویِ کارِ اجتماعی را به جای علت آن که ریشه در مالکیت خصوصی تولید دارد، مورد اعتراض قرارداد. بنا بر این ردکردنِ فلکسودوکسی نظریۀ ارزشِ کار تحت عنوان هستۀ اصلیِ ”جزم اندیشانۀ” مارکسیسمِ تمامیت خواه، ردِ چندان ماهرانه ای در دفاع اصولی از نیاز کارگران دانشی(علمی) برای رهایی آنها از استثمار نیست چرا که تنها نظریۀ ارزشِ کار، فرصت طلبی دانش هایی(ایدئولوژی هایی) را که این استثمار را از نظرها پنهان می نمایند، افشا می نماید. بدون نظریۀ ارزشِ کار، سوسیالیسم صرفاً می تواند یک باور اخلاقی باشد که برای توزیع “عادلانه”ثروت اجتماعی به احساسات “انصاف” و “برابری” متوسل می شود تا کار سرمایه را از طریق طبیعی جلوه دادنِ استثمارِ نیروی کار تحت سرمایه داری، راه انداخته و به آن یک “چهره انسانی” قابل قبول بدهد.

تنها مارکسیسم ارتدوکس است که سوسیالیسم را به عنوان یک ضرورت تاریخی توضیح می دهد که به توسعهِ خودِ تولیدِ اجتماعی و الزامات آن مرتبط است. مارکسیسم ارتدوکس، سوسیالیسم را علمی می سازد زیرا توضیح می دهد که چگونه در سیستم سرمایه داری بر مبنای مصرفِ خصوصیِ نیرویِ کار (رقابت)، گرایشِ عینی  به کاهشِ میزانِ زمانِ کاری است که کارگر صرفِ باز تولیدِ خود می نماید(کار لازم)، در حالی که میزانِ زمانی که نیرویِ کار درگیرِ تولیدِ ارزشِ اضافی(کار اضافی) برای سرمایه دار  بواسطه استفاده از ماشین آلاتِ جدید در فرآیندِ تولید بوسیلۀ سرمایه داران به منظورِ کاهشِ هزینه هایِ نیرویِ کار آنهاست، در حال افزایش است. به دلیل انگیزه رقابت برای سود در سیستم سرمایه داری، به لحاظ تاریخی اجتناب ناپذیر است که این سیستم به نقطه ای برسد که به موازات افزایش تسلط فنی بر فرآیند تولید – یعنی کاهش مقدار متوسط زمان اجتماعاً لازم برای برآوردن نیازهای جامعه از طریق پردازش نمودن منابع طبیعی- که شرایط کارگران نسبت به مالکان ابزارهای تولید بدتر شده و تبدیل به تضادِ اجتماعیِ جهانیِ غیر قابل تحمل در میان انبوهِ همواره بیشترِ ثروتِ تولید شده گردد. از این رو در چنین لحظه ای این امر اجتناب ناپذیر است که بوضوح احساسِ نیازِ بیشتری جهتِ اجتماعی نمودنِ تولید و تامین نیازهای همگان برای جلوگیری از تضادهای اجتماعی انفجاری ای که پیوسته توسطِ مالکیتِ خصوصی ، نگهداری سیستم را در مقیاس جهانی با خطر سقوط اجتماعی مواجه نموده است، بوجود آید. “سوسیالیسم یا بربریسم” روزالوکزامبورگ، انتخاب اجتناب ناپذیری است که سرمایه داری آن را رویاروی بشریت قرارداده است. یا حفظ مالکیت خصوصی و استثمار نیروی کار در تولید که در این مورد منابع بیشتر و بیشتری صرف کنترل پلیسی جمعیتِ مازادِ بیکار، بیچاره و از جان گذشتۀ فزاینده ای که محصولِ افزایش کاراییِ فنی تولید اجتماعی هستند، می گردد یا اجتماعی نمودن تولید و برپا نمودن جامعه ای که اصل بنیادین آن”از هرکس با توجه به توانایی اش ، به هرکس با توجه به نیازهایش”باشد[101] و”جامعه ای که در آن، توسعۀ آزادِ هرکس شرطِ توسعۀ آزادِ همه باشد.”[102]

زمان آن فرارسیده است تا به روشنی بیان گردد چنان که حتی فرصت طلبان فلکسودوکس نیز بتوانند آن را درک نمایند که: مارکسیسم ارتدوکس یک”زبان بازی”[103] بی پایه و اساس یا یک “فرا روایت”[104] برای ساخت دلبخواه و دستوری جوامع محلی تخیلی یا وارونه سازی های شبح گونۀ عمل گرایانه از ایدئولوژی به منظور اغوای ” مِیل” و ”بسیج” و ستایش سوژگی[105] نیست – مارکسیسم ارتدوکس پیش نیازِ قطعی برای رهایی ما از استثمار و دستیابی به جامعه ای جدید، رها از ضرورت است. مارکسیسم ارتدوکس تنها نظریه جهانی دگرگونی اجتماعی است. تنها مارکسیسم ارتدوکس توضیح داده است که چرا تحت سیستم کارِمزدی و سرمایه، کمونیسم ” ایده آلی نیست که واقعیت، خود را با آن سازگار نماید.”[106] بلکه “جنبشی واقعی است که وضعیت موجود را برمی اندازد[107] “، جنبشی است که بخاطر بیان آشکار و مداومِ تعهدِ خود به “خودآگاهی، جنبش مستقلِ اکثریتِ عظیم، در جهت منافع اکثریت عظیم”[108] برای پایان دادن به نابرابری اجتماعی برای همیشه است.

 

برگرفته از مجلۀ مهرگان

 



[1] What is Orthodox Marxism and Why it Matters Now More Than Ever Before? THE RED CRITIQUE – Stephen Tumino

[2] Stephen Tumino

استفان تامینو در دانشگاه Kingsborough شهر نیویورک تدریس می کند. نوشته های علمی خود را در مجلاتی از قبیلTextual Practice، Rethinking Marxism و Nature, Society and Thought منتشر می نماید.در کتاب معروف استفان تامینو با عنوان Cultural Theory After the Contemporary درکی ماتریالیستی از فرهنگ ارائه میگردد که درسایت http://us.macmillan.com در باره آن آمده است: مطالعات فرهنگی معاصر، عاملیت را در حاشیه قرار داده و  قدرت مردم را برای شکل دادن به زندگی اجتماعی عقیم نموده اند.این کتاب، چالش ماتریالیستی جدیدی را در برابر این گرایشات قرارداده است. استفان تامینو نظریه جدیدی از کنش در فرهنگ ارائه می کند و نشان می دهد چگونه انسان ها می توانند بر رویدادها فرمان رانده و تاریخ خود را بسازند.در زمانی که نظریات معاصر جدید از تاریخ گرایی جدید تا پسا ساختار گرایی و پسا “انسان گرایی “موج جدیدی از حملات به عاملیت و مطالعات فرهنگی را شروع کرده اند، برخلاف اعلان رسمی آنها در سطح محلی و ملی ، این کتاب یک اصلاحِ به هنگام و بسیار ضروری را ارائه می نماید. یک نظریه فرهنگی انترناسیونالیستی را به شکلی ماهرانه ارائه می کند که  کنش جهانی را در برابرتجزیه و تحلیل فرهنگی معاصر قرار می دهد و از نقد کنایه آمیز متداول که مکتب بدگمان، عیب جو و غرغروی کلبیون را در نوشته های جدید پنهان می کنند، فراتر می رود.(مترجم)

[3] Orthodox

واژه ارتدوکس ریشه ای یونانی داشته و ترکیب دو کلمه orthos با معانی درست، صحیح ، واقعی، حقیقی و صریح و  doxa با معانی نظریه، عقیده ، اندیشه، گمان، باور بوجود آمده است. در مفهوم عام برای بیان هواداری از هنجارهای پذیرفته شده بویژه در یونان در ارتباط با مذهب  مورد استفاده قرار می گیرد. این واژه در مفهوم خاص به معنی تایید باور مسیحیت طبق آنچه توسط کلیسای اولیه ارائه گردید، می باشد. واژه ارتدوکس(orthodoxy) دربرابر heterodoxy  به معنای ارتداد و زندقه یا heresy به معنای کفر مطرح است. افرادی که با ادعای یک عقیده واضح از ارتدوکس منحرف می شوند، مرتد نامیده می شوند، در حالی که کسانی که شاید بدون ادعای عقیده جدید از درک بدنه اصلی باورهای مومنان بریده می شوند،  schismatics یا تفرقه انداز یا منافق نامیده می شوند. این اصطلاحات گاهی اوقات و بیشتر در ارتباط با سایرعقاید و دیدگاهها نیز مورد استفاده قرار می گیرد، مثلاً هنگامی که کسی بر وحدت شرکت تاکید نماید، یا کسی بر جدایی و انشعاب تاکید نماید و یا با ارائه انسجام نظری جدید بر بدعت تاکید نماید. بدین ترتیب در ادبیات سیاسی چپ نیز از واژه ارتدوکس با یک بار معنایی منفی به مفهوم سنتی وجزمی برای انتساب به افکار و گرایشاتی استفاده شده است که بر تعالیم وآموزه های اصیل مارکس پایبندی نشان می دهند. (مترجم) [معلوم نیست مترجم محترم از اظهار حکم این که ارتدکس در ادبیات سیاسی چپ بار معنایی منفی دارد چیست و آیا این بار منفی مورد تأئید خود وی نیز هست یا نه. اگر نه، پس این توضیح برای چیست؟ خود مقاله به اندازه کافی درباره ضدیت چپ با ارتدوکسی مارکسیستی روشن است. لااقل جا داشت که مترجم محترم همین جا این را نیز قید می کرد که مقالۀ حاضر در دفاع از ادتوکسی مارکسیستی است و با نظر رایج در چپ به مخالفت بر میخیزد. (ب. ش)]

[4] new left

[5] Postmarxism

[6] Radical-democracy

[7] [culture industry یا صنعت فرهنگ. واژه ای کلیدی در توصیف فرهنگ مسلط به عنوان صنعتی برای تولید کالاهای انبوه. ب.ش]

[8] Jameson

[9] Harvey

[10] Butler

[11] Michael Harrington

[12] Ralph Nader

[13] Jesse Jackson

[14] Determinism

[15] knowledge work

از نظریه های جدید مدیریت که با استنتاج از تاثیر فن آوری اطلاعات یا IT و توسعه زیرساختهای شبکه و مکانیزه شدن برنامه ها، فرآیندها و انجام وظایف کارکنان در شرکتها، بر این باور تاکید دارد که دانش و تکنولوژی مبنای ایجاد ارزش افزوده  در سازمانهای کسب و کار بوده وکار کنان دانشی نیز جایگاه مهمی در این سیستم ها یافته اند.تا آنجا که آنها همواره در بازارکار از شانس های بهتری برخوردار می شوند و اکنون شرکتها هستند که نگران ترکِ کار از سوی آنهایند.نویسنده از این نظریه مدیریتی معاصر تحت عنوان نظریه شرکتها یا نظریه ای که برای تحلیل شرایط شرکتها و کسب وکارطراحی شده است، نام می برد.بی تردید تاثیر فن آوری اطلاعات بر مناسبات کار چشمگیرو گسترده بوده است.اما بزرگترین تاثیر آن در محیط های کار، کاهش نسبت کارِ لازم و افزایش نسبت کارِ اضافی و ارزشِ اضافی و سرانجام افزایش استثمار بوده است.نظریه کارِ دانشی با بزرگنمایی برخی از جنبه های تاثیر فن آوری اطلاعات بر محیط های کار، چشم خود را بر روی بسیاری از حقایق اجتماعی و مسائل بازار کار می بندد.به عنوان مثال هیچ وقت علاقمند نیست که واقعیت بیکار شدن گسترده کار کنان در نتیجه استفاده ازتکنولوژی مانند بیکار شدن چهل هزار نفر در آلمان در نتیجه مکانیزاسیون سیستم بانکی در محیط های کار رامورد بحث قرار دهد.با این وجود این نظریه بخاطر تاثیر مخربی که بر فضای فکری وروشنفکری امروز جهان دارد، بررسی و نقد جدی و جداگانه ای را می طلبد.(مترجم)

[16] [parody پارودی. از این پس در متن همین واژه مورد استفاده قرار می گیرد – ب. ش]

[17] Slavoj Zizek

[18] Michael Sprinker

[19] neo-conservative Marxist

[20] Merely Cultural

[21] Paul Smith

[22] Discerning the Subject and Universal Abandon

[23] Millennial Dreams 3

[24] flexodox (flexodoxy’, flexible orthodoxy) ) [ارتدوکسی منعطف. شاید بتوان آن را معادل متلون یا بوقلمون صفت دانست. ب.ش]

آنگونه که مشخص است، نویسنده واژه فلکسودوکس را به مفهوم ایجاد انعطاف پذیری درمبانی اعتقادی درست، در برابر ارتدوکس مورد استفاده قرار داده است. جستجو برای معنی این واژه در دیکشنری های مختلف بی نتیجه بود.تنها در یک مورد معادل های انگلیسی متفاوتی مانند “”heterodox, unconventional, unorthodox, untraditional برای این واژه در ادبیات انگلیسی پیدا شد که به نظر نمی رسد هیچکدام از آنها به تنهایی بتوانند بار معنایی آن را منعکس نمایند. به همین دلیل ترجیح داده می شود ترجمه ای برای آن منظور نشده و در کل متن از خود واژه استفاده گردد.شاید بدین ترتیب عبارت مارکسیسم فلکسودوکس هم مانند عبارت مارکسیسم ارتدوکس  جای خود را درادبیات چپ ایران پیدا کند. (مترجم)

[25] Liberal and Marxist Conceptions of the Class Struggle,” 122

[26] [deconstructive]

[27] Habermasian

[28] Millennial Dreams 60

[29] Marx, Contribution, 21

[30] surplus-enjoyment

[31] psycho-marxist

[32] strictly correlative

[33] revolutionary praxis

[34] Repeating Lenin

[35] enlightened false-consciousness

[36] The Sublime Object of Ideology

[37] Mapping Ideology

[38] The Ticklish Subject 381-8

[39] Ticklish Subject 350

[40] high-theory

[41] [transcendental]

[42] Nietzsche

[43] Marx, Wage-Labour and Capital, 33

[44] Nazi Carl Schmitt, Ticklish Subject 226

[45] Spivak

[46] Rosemary Hennessy

[47] [designer socialisms به نظر می رسد قصد نویسنده اشاره به پایگاه اجتماعی این نوع سوسیالیسم در میان طراحان مد و سایر بخشهای الیت روشنفکری است. در متن اصلی ترجمه این عبارت به عنوان "طراحانِ سوسیالیسم" ترجمه شده بود که به هیچ وجه با گزارۀ متن خوانائی ندارد. ب.ش]

[48] Battle of Seattle

[49] lifestyle choice

[50] Los Angeles Times, “Hey Hey, Ho Ho, Catch Our Anti-Corporate Puppet Show

[51] Antonio Negri

[52] [immaterial labor]

[53] Empire

[54] Pierre Bourdieu

[55] symbolic capital

[56] cultural capital

[57] educational capital

[58] dialectical

[59] [volunteer-ism]

[60] [non-governmental اشارۀ نویسنده به تشکلهای غیر دولتی معروف به NGO ها است. ب.ش]

[61] [cross-class]

[62] Manifesto of the Communist Party, Selected Works, 59

[63] lifeworld

[64] [millenarianism  معنای لغوی "مهدویت" را می دهد که اشاره به سلطنت هزار سالۀ مسیح دارد. مترجم نیز همین واژه را به کار گرفته است. با توجه به بار متفاوت مهدویت در ادبیات فارسی، واژۀ "رستاخیز" که همان معنا را تداعی می کند، به نظرم مناسبتر میرسد. ب.ش]

[65] bal masque

[66] Rethinking Marxism

[67] Tehuantepec()

شهری در جنوبی ترین ایالت مکزیک Oaxaca که اسم کامل آن  Santa Domingo Tehuantepecاست.(مترجم)

[68] Diego Rivera مشهورترین نقاش مکزیک- مترجم))

[69] post-al theory نظریه های مختلفی که با پیشوند پسا یا پُست مطرح می گردند.(مترجم)

[70] ”The Party’s Not Over.”

[71] lived experience

[72] resistance

[73] dogmatism

[74] spontaneity

[75] sentimentalism

[76] [community معادل مناسبی برای این عبارت در ادبیات سیاسی فارسی وجود ندارد که همان مفهومی را برساند که در ادبیات انگلیسی زبان مقصود است. بسته به مورد می توان "جماعت" یا "انجمن" یا حتی "محل" را به کار برد. نادرست ترین واژه شاید همان واژه "اجتماع" باشد که در ترجمۀ تحت اللفظی به ذهن می رسد و توسط مترجم نیز به کار گرفته شده است. اما روشن است که در این صورت ایراد چندانی به این عبارت نخواهد بود که " سیاست اساساً یک فعالیت اجتماعی است". چیزی که به هیچ وجه مد نظر نویسنده نیست. در اینجا محدود کردن سیاست به جمعی ویژه در اجتماع مد نظر است و نه اجتماع به طور کلی. ب.ش]

[77] Rorty

[78] emotional intensity

[79] feisty politics

[80] precious friendship

[81] precious friendship

[82] warmth and love

[83] Heartache [مترجم از عبارت "دردِ دل" استفاده کرده است که احتمالا از نظر لغوی دقیق تر است. با توجه به معنای محاوره ای "دردِ دل"، به نظر من عبارت "احساسِ قلبی" فشردگی، شدت و برانگیزانندگی بیشتری را تداعی می کند و با منظور نویسنده بیشتر خوانائی دارد. ب.ش]

[84] (”revolutionary love” (“amor revolutionario”

[85] llevarme una y otra vez al otro lado

[86] el poder es finalmente y siempre en los manos de la gente

[87] spirits

[88] autonomous subject

[89] [soap-operatic]

[90] [imperative]

[91] Lacan

[92] persuasion

[93] seduction

[94] Marx-Engels Reader 135

[95] Marx and Engels, The German Ideology 67

[96] Left Conservatism

[97] [conformist]

[98] [authorial]

[99] original idea

[100] رابطه بین این دو زمان، معکوس بوده و هرقدر زمان صرف شده برای کار اضافی بیشتر باشد، به همان نسبت زمان صرف شده برای پرداختن به خود توسط کارگران جهت استراحت، تجدید قوا، تامین نیازهای فردی و علائق و….کمتر می گردد. (مترجم)

[101] Marx, Critique of the Gotha Program, Selected Works, 325

[102] Manifesto of the Communist Party, Selected Works, 53

[103] language-game

سیستمی از دستکاری در کلمات ادا شده به منظورعدم درک آن توسط گوشهای آموزش ندیده.از این گونه دیالوگ معمولاً برای پنهان نمودن گفتگوها از سایرین استفاده می شود.زبان زرگری نمونه ای از این نوع تکلم است. .(مترجم)

[104] meta-narrative

در ادبیات پست مدرن به مفهوم روایتی پیرامون روایتی دیگر یا روایتهای دیگرو به عبارتی روایت درروایت است .(مترجم).)

[105] [subjectivity]

[106] The German Ideology 57

[107] The German Ideology 57

[108] Manifesto of the Communist Party, Selected Works,

RTLa href=/p[45][86]

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر