در ستایش شکلات بدون عذاب وجدان و در نکوهش ادبیات طبقاتی – به بهانۀ ادبیات کودکان؟

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

صمد بهرنگی نویسنده‌ای تنها نبود. او صرفاً به اعتبار زیستن در زمانش نبود که در زمرۀ روشنفکران انقلابی و معترض به بیعدالتیهای اجتماعی قرار می گرفت. او در عین حال به طور مشخص به جمع ویژه ای نیز تعلق داشت. جمعی که درگیر در جدالی سیاسی – طبقاتی بود و از پیشروترین جمعهای چپ انقلابی سالهای پایانی دهۀ چهل و سالهای آغازین دهۀ پنجاه را تشکیل می داد. جمعی که تنها در هیأت صمد بر چپ ایران تأثیر نگذاشت، بلکه با امثال بهروز دهقانی و علیرضا نابدل نام آوران فرهیخته و پاک باختۀ دیگری را نیز در دل خود جا داده بود و دامنۀ تأثیرگذاری اش تنها به ادبیات کودکان محدود نمی شد.

 

هر نوری، هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنائی است

صمد بهرنگی

 

ولفگانگ فریتز هاوگ، فیلسوف مارکسیست آلمانی، کتابی دارد در معرفی کاپیتال مارکس. او برای توصیف سرمایه به عنوان رابطه‌ای اجتماعی تمثیلی بسیار زیبا را به کار می گیرد. صحنه ای در یک سوپر مارکت را تصویر می‌کند که خریداران برای پرداخت صف کشیده اند. کودکی در این میان شکلاتی را به دست می‌گیرد و قصد می‌کند که از کنار مردم منتظر رد شده و شکلاتش را بخورد. مادر شکلات را از دست او میگیرد و روی باند صندوق قرار می دهد. او به کودک توضیح می‌دهد که اول باید پول شکلات را پرداخت. این لحظۀ مواجهۀ کودک با روابط اجتماعی ورای شکلات است. لحظه‌ای است که کودک آغاز به درک آن می‌کند که شکلات، تنها آن چیزی نیست که او دوست دارد. شکل کالائی چیزی هم هست به نام سرمایه.

این گفتار مارکس هم به اندازه کافی شناخته شده است که بشر تاریخ واقعی خود را زمانی می‌نویسد که طبقات از میان رفته باشند. تا آن زمان، تاریخ، تاریخی طبقاتی است.

خانم ثریا شهابی، کمونیست کارگری دو آتشه است، حکمتیست هم هست. به عنوان یک حکمتیست، یعنی به عنوان یک دست پرورده مکتب منصور حکمت و نه به عنوان عضو حزبی به این نام، خانم شهابی نه تاریخ را به رسمیت می‌شناسد و نه طبقات را. برای او نیز، مانند همۀ دست پروردگان این مکتب، اساس سوسیالیسم انسان است و نه دیکتاتوری پرولتاریا. او نیز مثل همۀ حکمتیستهای دیگر، چه عضو حزبشان باشند و چه عضو دیگر احزاب رقیب خانواده، ماکسیمالیست است. به چیزی کمتر از لغو فوری کار مزدی و برقراری فوری کمونیسم رضایت نمی دهد. اما او نیز، باز هم مثل همۀ دست پروردگان این مکتب، سر از همین جهان امروز در می آورد. ماکسمالیسمش نهایتاً تثبیت همین مدرنیسم آته ایستی جهان امروز می‌شود و سوسیالیسمش هم نغوای هدونیستی «حالی خوش باش» و سرزنش آرمانگرائی طبقاتی. هجونامۀ خانم شهابی تحت عنوان «ادبیات "برای کودکان" یا "به بهانه کودکان"» نمونۀ بارزی از این فلسفۀ توجیه گر نظم مسلط بر جهان است. فلسفه‌ای که طنین و هیاهویش تنها برای پوشاندن محتوای پوچ و توخالی اش است. فلسفه‌ای که هر چه پر سر و صداتر داعیۀ تغییر جهان را جار می زند، به همان اندازه بیشتر کمر به دفاع از همین جهان می‌بندد.

خانم شهابی این بار ظاهراً بهانۀ پاسخ به سؤالی دربارۀ ادبیات کودکان را فرصتی مناسب یافته است تا در سطح دیگری، در سطح ادبیات کودکان، به مقابله با آرمانگرائی طبقاتی نسلی از چپ ایران بپردازد. اینکه چرا خانم شهابی امروز به فکر نقد صمد بهرنگی افتاده است، قطعاً از دید ایشان ربطی به محبوب بودن میلان کوندرا و ماریوس وارگا لوسا و مهجور بودن برشت و گورکی ندارد. خانم شهابی بر فراز تاریخ ایستاده است، همچنان که کل کمونیسم کارگری خود را بر فراز تاریخ می‌بیند.

تز اصلی خانم شهابی این است که ادبیات صمد بهرنگی ادبیات کودکان نیست، ادبیات اپوزیسیون سیاسی است که به نام کودکان نوشته شده است، به کودک و دنیای او ربطی ندارد، اعتراض بزرگسالان است به اختناق سیاسی، بخشا عقب‌مانده هم هست. به کلیدی‌ترین احکام خانم شهابی پایین‌تر می‌پردازیم. اما لازم است قبل از آن اشاره‌ای به تحریفهای بیشرمانۀ  خانم شهابی از ادبیات صمد بهرنگی و معرفی آن به عنوان ادبیاتی عقب‌مانده و ناسیونالیستی داشته باشیم. این اشاره از آن رو لازم است که قصد واقعی خانم شهابی را برملا می‌کند که نه نقد ادبیات صمد بهرنگی و علی اشرف درویشیان، بلکه تخریب آن و سازمان دادن تهاجمی دست راستی به آرمانگرائی این ادبیات است.

خانم شهابی معتقد است که ادبیات سیاسی صمد بهرنگی و امثال او عقب‌مانده نیز هست. می‌گوید این ادبیات بزرگسالی است که «به ترکی ننوشتن و نخواندن کودکان در مدارس تبریز و رضائیه و خوی اعتراض دارد. و این اعتراض و این دنیا، اعتراض و دنیای هیچ کودک دبستانی نه در تهران و نه در تبریز نیست». می‌گوید «چرا ترکی حرف زدن و ترکی نوشتن باید امر کودکی باشد که در تبریز و مراغه و رضائیه متولد شده است»؟ و ادامه می‌دهد: «نویسنده کتاب های کودکان اپوزیسیون، از اینکه کودک ترک زبان ناچار میشود در کلاس درس به زبان فارسی بگوید "نان" صدای اعتراضش بلند میشود! به اعتقاد من صمد بهرنگی از اینکه کودک متولد خانواده ترک زبان باید در  خانه با مادرش ترکی حرف بزند و در مدرسه فارسی، بنوعی فاجعه میسازد. چرا؟...». راستی چرا؟ چرا خانم شهابی چنین بی پروا دروغ می گوید؟ چرا و بر چه اساس خانم شهابی مدعی می‌شود که صمد از ترکی حرف نزدن کودکان در مدرسه فاجعه ساخته است؟ خانم شهابی از کدام پراتیک صمد بهرنگی و نسل مبارز هم دورۀ وی به چنین حکمی رسیده است؟ کدام بررسی را در مورد ادبیات صمد بهرنگی مبنا قرار داده است؟ کدام مطالعات را در زمینه نظریات نسل اولیه چریک های فدائی در زمینه مسئلۀ ملی مبنا قرار داده است که اینچنین گستاخانه و حق به جانب یکی از تأثیر گذارترین چهره‌های تاریخ معاصر ادبیات ایران را به عنوان ناسیونالیستی عقب‌مانده نخست بر صندلی متهم می نشاند، سپس حکم صادر می‌کند و سرانجام با طرح پرسش چرائی ارتکاب جرم چنان نمایشی در می‌آورد که کسی در اصل قضیه تردید نکند. کمترین احساس مسئولیت در سیاست ایجاب می‌کند که برای صدور چنین احکامی پیش و بیش از هر چیز نه به طرح چرائی عمل، بلکه نخست به اثبات وقوع عمل پرداخت. و البته این انتظاری بیهوده از یک دست پروردۀ مکتب کمونیسم کارگری است. کدام مطلب تحقیقی از این سنت بیرون آمده است که خانم شهابی دومی‌اش را بنویسد؟ بگذریم و بپرسیم که کجا خانم شهابی چنین چیزی را نشان داده است که حالا چرائی اش را می پرسد؟ غیر از اینکه این «چرا؟»ی آخر عبارت فقط برای این آمده است که قضیه بدیهی جلوه داده شود؟ این شامورتی بازی در این سنت پدیده‌ای آشناست. نخست حکم را صادر کن و بعد برایش بال و پر بچین.

اما آیا حقیقت صمد بهرنگی و جنبشی که او به آن تعلق داشت همین است که این خانم محترم امروز نشان می دهد؟ حاشا و کذا!. حقیقت کاملاً خلاف آن است. حقیقت این است که معروفترین و پرتیراژ ترین آثار ادبی صمد بهرنگی به زبان فارسی و برای معرفی داستانهای آذری به کودکان فارسی زبان نوشته شده است. حقیقت این است که نه ماهی سیاه کوچولو و نه اولدوز و کلاغها و نه اولدوز و عروسک سخنگو وداستانهای دده قورقوت و همه و همۀ داستانهای دیگر صمد، کوچکترین – و مطلقاً کوچکترین – شائبه ای از ناسیونالیسم ترکی را نشان نمی‌دهند. فاجعه‌ای که این خانم محترم از آن سخن میگوید، بیشتر از یک پروپاگاند مبتنی بر دروغ نیست. میراث ادبی صمد بهرنگی مالامال از ایدۀ انسان جهانی است. نه ماهی سیاهش ملی است و نه اولدوزش و نه یاشارش. نه تنها در هیچ کدام از آثار داستانی وی مسألۀ ملی تماتیزه نمی شود، بلکه روح حاکم بر این آثار تماماً در جهتی خلاف آن سیر می کند. تنها اثری که از تعلق صمد به مردم آذربایجان در داستانهایش می‌توان یافت ریشۀ آذری اکثر این داستانها و اسامی قهرمانان آن است. صمد کاراکتری به نام آرش و فرامرز و سودابه ندارد. کاراکترهایش اولدوز و یاشارند و آدی و بودی. همۀ این داستانها نیز حکایتی اند از آرزوهای برآورده نشده، شادیها و غمهای مردم سادۀ کار و زحمت، زیرکیهای کودکان خیابانی و پخمگی های بچه ننرهای لوس. از پسرک روزنامه فروش تا کچل کفترباز، از ماهی سیاه تا مجموعه داستانهای اولدوز و تا افسانه‌هایی از قبیل کوراوغلی و دده قورقوت. خانم شهابی اما این سؤال را در مقابل صمد قرار می‌دهد که «چرا ناسیونالیسم و تراشیدن هویت های ملی و قومی ترک در مقابل فارس را باید به دنیای کودکان کشاند؟ چرا نباید به جای آن دنیای کودکان را همانطور که هست، باز و پذیرای دیگران، پذیرای همکلاسی و هم محله ای و همبازی، فارس و کرد و ارمنی و افغانی و عراقی و "خارجی" نگاه داشت و از آن حفاظت کرد؟ کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی و مذهبی و قومی رشد کنند و این ادبیات امری در خدمت برداشتن دیوارهای ملی نیست. در آن رشد و شکوفایی کودک تابع مشکلات ملیت تحت ستم است». آیا صمد این کار را کرده است؟ کجا و چگونه؟ کدام داستان او حاوی چنین پیامی است؟ بیهوده دنبال پاسخ نگردیم. فقط باید از خانم شهابی پرسید: دروغ چرا؟ و از آنجائی که ایشان یک پروپاگاندیست دروغ پرداز بیش نیست، راهی نمی‌ماند جز اینکه پاسخ به این سؤال را هم خودمان کنکاش کنیم.

بستن تهمت ناسیونالیست به صمد بهرنگی برای پوشاندن حقیقت دیگری است. حقیقتی که در سیاهۀ جرائمی که خانم شهابی برای صمد بر شمرده است، نخست جایی نمی یابد تا بعد یواشکی وارد بحث شود. به این لیست دقت کنید: « کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی و مذهبی و قومی رشد کنند». فعلاً به این کاری نداشته باشیم که این نفرتها چگونه به وجود می آیند. با این آرمانی که خانم شهابی پیش پای ما و کودکان می‌گذارد موافقت کنیم. بپذیریم که صمد همۀ این جرایم را نیز مرتکب شده است. یک سؤال اساسی اما هنوز باقی می‌ماند و آن هم این است که چطور خانم شهابی نفرت طبقاتی را فراموش کرده است. چرا لیست ایشان از همه گونه ستمی حرف می زند، الا ستم طبقاتی؟ آیا این سهوی است؟ به نظرم نه. کاملاً عمدی است. نه تنها این، بلکه تمام هدف بحث همین است. پرداختن به کینه پردازی ملی و مذهبی میدانهای فرعی و دکوراسیون آماده سازی و جا انداختن این بحث اساسی اند. خواهیم دید چرا و چگونه؟

صمد بهرنگی حقیقتاً نیز مجرم است. اما جرم وی هیچکدام از لاطائلاتی نیست که خانم شهابی پرت کرده است. نه کینه توزی مذهبی و نه نفرت ملی و قومی را در هیچکدام از آثار صمد بهرنگی نمی‌توان دید. جرمی که صمد مرتکب شده است و خانم شهابی هیچ اشارۀ مستقیمی به آن نمی کند، این است که ادبیات وی تماماً رنگ و بوی طبقاتی دارد. کلاغی که دزدی را برای سیر کردن شکم بچه هایش روا می‌داند (اولدوز و کلاغها)، پسر بچه‌ای که پشت ویترین اسباب‌بازی فروشی آرزوی بازی با شتری را دارد که سرانجام توسط پسر بچه‌ای پول‌دار خریداری می‌شود و از آن هم محروم می ماند (24 ساعت در خواب و بیداری) و تاری وردی لبوفروشی که برای سیر کردن خانواده اش نمی‌تواند تحصیل کند (پسرک لبو فروش). این جرم صمد بهرنگی است. اما خانم شهابی که جرأت پرداختن مستقیم به این جرم را ندارد، در نشئه آنتی ناسیونالیستی و آنتی مذهبی و آنتی قومی ویژه کمونیستی کارگری اش دور بر می‌دارد و وارد ترانس می‌شود تا یک بار برای همیشه کار متهم بی‌دفاع را تمام کرده و پرونده اش را به بایگانی بسپارد. این زمین آشنای بازی خانم شهابی است. آنتی مذهبیسم، آنتی ناسیونالیسم، آنتی قومیسم. خانم شهابی در مکتب کمونیسم کارگری غیر از این چیزی یاد نگرفته است. در این فضا است که هر کمونیست کارگری خر چسونه ای هم خود را غولی در مقابل فیلان احساس می کند. و خانم شهابی هم خود را در مقابل صمد بهرنگی بزرگ می بیند. خیلی بزرگ. اگر نه لحن تحقیر‌آمیز این عبارات را چگونه می‌توان تبیین کرد که «صمد بهرنگی جوان روشنفکر و انقلابی و نویسنده ای است که کودکان را و کودکان فقیر را دوست دارد. معلمی است که میخواهد برای کودکان کاری بکند. این با ارزش است». این خانم شهابی است. کارشناس ادبیات کودک و آن صمد بهرنگی، جوان روشن‌فکر و انقلابی ای که کودکان فقیر را دوست دارد. اینجا یک کمونیست کارگری کارکشته، آنجا معلم جوانی که می‌خواهد برای کودکان کاری بکند. کارشناس ادبیات کودک دستی از روی تفقد به سر این جوان انقلابی می‌کشد که بعله، نیت او البته با‌ارزش است. اما جوان است و نمی‌داند که نباید کودکان را با ناسیونالیسم و کینه مذهبی و قومی تربیت کرد. خانم کارشناس، بزرگترین نویسندۀ ادبیات کودک ایران معاصر را تبدیل می‌کند به جوانی روشن‌فکر و انقلابی اما گمراه و دربارۀ کتاب‌هایش حکم می‌دهد که «کتابهای صمد … بیخود به نام ادبیات کودکان معروف شده است»!! این از نظر ایشان یک سوء تفاهم تاریخ است لابد. سوء تفاهمی که خانم کارشناس همت کرده است آن را برطرف کند. ادبیات کودک آن چیزی است که ایشان میخواهد شکل بدهد. این وارونگی، این جنون خود بزرگ بینی، این تحقیر همه و هر آنچه چپ است، ویژه خانم شهابی نیست. نظام مند است. یک جزء تفکیک ناپذیر کمونیسم کارگری  است. این رجزخوانی رادیکال نما، این جایگزینی نقد با تحقیر، اکسیر نشئه آور کمونیسم کارگری است، کوکائینی است که خرچسونه ها را به حالت ترانس در می‌آورد، امکان می‌دهد حقارت خود را فراموش کنند و به آن‌ها اعتماد کاذبی را می‌بخشد که با آن بتوانند خود را با بزرگ‌تر از خود درگیر کنند. هیچ فرقی هم نمی‌کند که به کدام نحلۀ کمونیسم کارگری تعلق داشته باشند. می‌خواهد خانم شهابی باشد در ردیه نویسی بر صمد بهرنگی یا یاشار سهندی در لجن مالی کردن آدمی مثل رضا رخشان. بررسی خود را ادامه دهیم و ببینیم تکلیف کینۀ طبقاتی چه می شود؟

خانم شهابی در جمع‌بندی نقد همه جانبه اش به ناسیونالیسم و قومگرائی صمد بهرنگی ناگهان پای چیزی را به طور تلویحی به میان می‌کشد که در سیاهۀ جرائم صمد فراموش کرده بود. او در مقام جمع‌بندی از کار صمد ناگهان آن گم شده بحث را در قالب «فقیر و ثروتمند» وارد ماجرا می‌کند و می‌نویسد: «در دنیای تفکر او کودک ترک و فارس و کودک خانواده فقیر و ثروتمند نمی توانند به سادگی دوست هم باشند. میتوانند از هم متنفر شوند! بنظر این ادبیات، جدایی و نفرت بین کودکان به خاطر مذهب، ملیت، زبان و طبقه اجتماعی، "منطقی" است!». ما بالاتر دیدیم که در ادبیات داستانی صمد بهرنگی کوچکترین رد پائی از جدائی ترک و فارس را نمی‌توان دید. برعکس، این ادبیات اگر در میان فارس زبانان بیش از آذری زبانان خواننده نداشت، قطعاً و یقیناً کمتر از آن نیز خواننده نداشت. اشاعۀ وسیع داستانهای صمد نه تنها به جدائی کودکان فارس و ترک دامن نزد، بلکه برعکس، کودک آذری را به کودک فارس نزدیکتر هم کرد. هر کودک فارسی زبانی با خواندن اولدوز و کلاغها خود را به کودک آذری نزدیکتر احساس می‌کرد و نه دورتر. عکس آن هم همینطور بود. اما این ادبیات در عرصۀ طبقاتی دقیقاً همان تأثیر به زعم خانم شهابی ناخوشایندی را داشت که از آن شکوه می کند. این ادبیات اتفاقاً نشان می‌داد که دوستی بین کودک خانوادۀ فقیر و ثروتمند ساده نیست. نشان می‌داد که رفتارها و هنجارها و ارزشهای حاکم بر جهان کودک خانوادۀ فقیر متفاوت از کودک خانوادۀ ثروتمند است. نه تنها این، بلکه نشان می‌داد که کودک خانوادۀ ثروتمند از کودک خانوادۀ فقیر متنفر نیز هست. صمد اما در ورود به این جهان آنچنان ظریف و با احساس نیز بود که عین این تنفر را به قهرمانان دنیای خویش منتقل نکند. برعکس، تا جائی که به کودک خانوادۀ فقیر برمیگردد، مهربانی و ظرفیت بالای بخشش و از خود گذشتگی و دوست داشتن است که این کودکان را خصلت نمائی می کند. اتفاقاً اهمیت کار صمد بهرنگی در همین بود که با نشان دادن این واقعیتها حتی در عرصۀ طبقاتی نیز از یک سو اعتماد به نفس کودکان محرومی را تقویت کرد که اکنون خودشان را در کتاب‌های صمد و در پرتوی متفاوت می‌دیدند و از سوی دیگر کودکان و نوجوانان بیشماری از طبقات متوسط جامعه را به کودکان طبقات محروم جامعه نزدیک کرد. نسل کاملی از کودکان و نوجوانان آن دوران با خواندن ادبیات صمد بهرنگی رشد کرد، به چپ گرایش یافت و مرزهای ترسیم شدۀ موقعیت طبقاتی خویش را پشت سر گذاشت. همین نسل بود که نیروی اصلی چپ آرمانگرای عدالتخواه دهۀ پنجاه ایران را شکل داد و در این روند تاریخی صمد از جمله کسانی بود که بیشترین تأثیر را از خود بر جا گذاشت. از قرار خانم شهابی از دایرۀ این تأثیر به دور ماند.

صمد مرزهای طبقاتی را تقدیس نمی کند، منتقد آن است. این جرم واقعی صمد است. این جرمی است که او را بر صندلی اتهام خانم شهابی نشانده است، نه نارسائیهای کار او. چه نارسائی های ادبی کار صمد و چه درک طبقاتی شفاف اما در عین حال هنوز سادۀ وی و مهم‌تر از آن، چه راه حل‌های مبتنی بر بینش چریکی اش می‌توانند مورد نقد و بررسی قرار بگیرند. و یک نقد منصفانه اتفاقاً باید بتواند با ارزیابی از همۀ این جوانب بر متن شرایط تاریخی ظهورش و محدودیتهای متناسب با آن، چشم اندازهای نوینی را در برابر ادبیات به طور کلی و ادبیات کودک به طور مشخص قرار دهد. این‌ها اما کار خانم شهابی نیست. او با نارسائیهای  میراث صمد کاری ندارد، اصلش را تخطئه می کند. او جرأت وارد شدن به این بحث را ندارد، پشت بحث نفرت ملی و مذهبی سنگر می‌گیرد تا این خاکریز را بزند. او بر خلاف صمد، این مرزها را انکار می کند. می‌گوید این‌ها را وارد جهان کودکان نکنید. و این را هم با شامورتی بازی می گوید. او ادبیات صمد بهرنگی را متهم به آن می‌کند که «جدایی و نفرت بین کودکان [را] به خاطر مذهب، ملیت، زبان و طبقه اجتماعی، "منطقی"» می داند. در حالی که ادبیات صمد دقیقاً خلاف آن است. صمد این جدائی ها را منطقی نمی داند. تمام کار وی اتفاقاً در نشان دادن غیر "منطقی" بودن این وضعیت است. اما در عین حال همین وضعیت، وضعیت واقعی جهان امروز و جهان دوران صمد است و مهر همین وضعیت بر جهان کودکان نیز رقم خورده است. چه آن زمان، چه امروز. خانم شهابی با گزارۀ تحریف آمیز "منطقی" دانستن جدائی ها و نفرت طبقاتی نزد صمد بهرنگی، در حال انکار اصل این جدائی ها و نفرت است. او خواستار ادبیاتی است که کاری به این کارها نداشته باشد. می‌گوید چرا ادبیات کودکان باید به تم فقر بپردازد و استدلال می‌آورد که «کودک فقیر که می داند فقیر است. کودک گرسنه که می داند چه میکشد». او اما نمی‌گوید که کودک فقیر بابت فقرش، بابت گرسنگی اش شرمنده هم می شود. نمی‌گوید که کودک فقیر هنگامی که در مدرسه و خیابان چه میکشد هنگامی که با کودکی مواجه می‌شود که از تمامی امکاناتی که او از آن محروم است، برخوردار است. نمی‌گوید که این کودک فقیر در همان غرب پیشرفته نیز وقتی از مدرسه به خانه بر میگردد زندگی را برای پدر و مادرش سیاه می‌کند تا همان لباس مارکداری را برایش بخرند که بچه‌های پول‌دار در مدرسه می پوشند. نمی‌گوید که بسیاری از همین کودکان از نداشتن چنین امکاناتی احساس شرم می‌کنند و حتی امکان پیشرفت در تحصیل نیز از آنان سلب می شود. نمی‌گوید که خیلی از همین کودکان برای تحقق همین آرزوهای فروکوفته سرانجام سر از گنگ های گتوی محل خود در می آورند. نمی‌گوید که اتفاقاً برای غلبه بر همین شرم باید به او گفت که به این دلیل فقیر است که دیگران ثروتمندند. خانم شهابی اما ادبیاتی دیگر را مد نظر دارد. اینکه این چگونه ادبیاتی خواهد بود کمی پایین‌تر بدان می پردازیم. پیش از آن اما لازم است به وجه دیگری از کار تخریبی خانم شهابی و تحریف بیشرمانۀ وی از تاریخ کمونیسم در ایران نیز بپردازیم.

 

کینه‌ای دیرینه در پوشش نقد ادبی

 

ما تا اینجا خود را به ادبیات داستانی صمد بهرنگی محدود کردیم و نشان دادیم که این ادبیات نه تنها ناسیونالیستی نیست، بلکه کاملاً در خلاف جهت آن عمل می کند. اما حقیقت این است که نه نوشتۀ خانم شهابی یک نقد ادبی است، نه این پاسخ و نه موضوع مجادله. خانم شهابی با لجن پاشیدن به ادبیات کودک دوران صمد بهرنگی، در حال لجن مالی جنبشی نیز هست که صمد به آن تعلق داشت. بیش از این، در‌واقع ادبیات صمد بهرنگی بیش از آنکه به خاطر محتوای خود آن ادبیات مورد حمله قرار بگیرد، به خاطر تعلق نویسنده‌اش به آن نسل از چپ است که اینچنین مورد هجوم و تخطئه واقع می شود. اگر نه کافی بود خانم شهابی فقط نگاهی سرسری به داستانهای صمد بیندازد تا ببیند که در آن‌ها از نفرت قومی و ملی و مذهبی هیچ خبری نیست.  تصویری که خانم شهابی از صمد به دست می دهد، تصویر مسلط بر دنیای مالیخولیائی کمونیسم کارگری از جنبشی است که صمد بدان تعلق دارد. در این دنیای مالیخولیائی هر آنچه خارج از کادر کمونیسم کارگری قرار دارد ناسیونالیست است، مذهبی است، قومی است. چه چپ باشد، چه راست. چپ ایران هم تا زمان پیدایش این عزیز دردانه یک‌سره عقب‌مانده و جهان سومی و ناسیونالیست و مذهبی است. با زایش این جریان در قالب مارکسیسم انقلابی است که عقربۀ تاریخ شروع به تیک تیک می کند. پیش از آن هر چه هست، بربریت است و جهالت. دوران پیشا تاریخ چپ است.

صمد و ادبیات او نیز بر همین بستر است که مورد تخطئه واقع می شود. می نویسد: «کتاب های صمد و نویسندگان مشابه، ادبیات علنی روشنفکر معترض و "چپ" زمان خودش است». چپ را هم در گیومه می‌گذارد تا نشان دهد که از نظر مبارک او این چپ اصلاً چپ هم نبوده. همۀ آن چیزهایی هم که این خانم محترم در انتقال نفرت ملی و قومی و مذهبی به درون کودکان به صمد بهرنگی نسبت داده است، در‌واقع نزد او خصائل همین "چپ"ند که او آن‌ها را به صمد متصل کرده است. این تصویر اما یک ریاکاری دون مایه است و نه چیزی بیش از آن. به ویژه تا جائی که به صمد بهرنگی و جنبشی بر میگردد که او بلاواسطه بدان تعلق داشت، این تصویر خیانت به تاریخ کمونیسم در ایران، پاشاندن خاک در چشم کارگران است. به این دلیل خیلی ساده که تصویری است تماماً وارونه و دروغین از تحول درون چپ انقلابی پایان دهۀ چهل در ایران. تیری است که ریشه‌های تاریخی و بنیانهای معنویت چپ کمونیست در ایران را نشانه گرفته است.

صمد بهرنگی نویسنده‌ای تنها نبود. او صرفاً به اعتبار زیستن در زمانش نبود که در زمرۀ روشنفکران انقلابی و معترض به بیعدالتیهای اجتماعی قرار می گرفت. او در عین حال به طور مشخص به جمع ویژه ای نیز تعلق داشت. جمعی که درگیر در جدالی سیاسی – طبقاتی بود و از پیشروترین جمعهای چپ انقلابی سالهای پایانی دهۀ چهل و سالهای آغازین دهۀ پنجاه را تشکیل می داد. جمعی که تنها در هیأت صمد بر چپ ایران تأثیر نگذاشت، بلکه با امثال بهروز دهقانی و علیرضا نابدل نام آوران فرهیخته و پاک باختۀ دیگری را نیز در دل خود جا داده بود و دامنۀ تأثیرگذاری اش تنها به ادبیات کودکان محدود نمی شد.

به اتهام سخیف خانم شهابی در زمینه اشاعه نفرت مذهبی در ادبیات صمد بهرنگی لازم نیست بپردازیم. همگان می‌دانند که نه صمد و نه تمام جنبشی که صمد متعلق به آن بود، نه تنها کمترین شائبه ای از مذهبی بودن را با خود حمل نمی کردند، بلکه در ایران دهۀ چهل و پنجاه، یکی از معضلات و موانع عمدۀ جریان مذهبی در ایران را شکل می دادند. کافی است به کمپینهای ضد مارکسیستی امثال ناصر مکارم شیرازی و مرتضی مطهری و شریعتی نگاهی انداخت تا این واقعیت عیان شود. می‌توان به روش برخورد صمد و دیگران به مذهب انتقاد داشت. اما اتهام اشاعۀ تنفر مذهبی به صمد تنها رذالت اتهام زننده را نشان می دهد. چنین اتهامی فقط تف سر بالا برای خود اتهام زننده است. به این اتهام مدعی العموم کودکان نمی پردازیم.

اما تا جائی که به مسألۀ ملی مربوط می شود، دیدگاههای حاکم بر این جمع نه تنها در دوران خودش به پیشروترین دیدگاههای سوسیالیستی تعلق داشت، بلکه همچنین تا سالهای بسیاری پس از آن نیز از دیدگاههای عقب‌مانده متمایز ماند. کسی که «آذربایجان و مسألۀ ملی» علیرضا نابدل را خوانده باشد می‌داند که این رسالۀ کوتاه نه در تقدیس ناسیونالیسم، بلکه سدی بر سر راه رشد و نفوذ آن به حساب می آمد. مسألۀ ملی در این دیدگاه نه بستر رشد مبارزۀ طبقاتی، بلکه مانع آن تلقی می شد. دقیقاً همین دیدگاه است که در مقدمه‌های مختلف صمد بهرنگی در کتاب‌هایش نیز منعکس می شود. وظیفۀ روشن‌فکر انقلابی در این دیدگاه نه تقدیس مسألۀ ملی، بلکه تقابل با ناسیونالیسم، نه تبعیت مبارزه طبقاتی از مسألۀ ملی، بلکه گسترش مبارزه بر سر عدالت اجتماعی در همۀ بخشهای ایران و تقویت وحدت طبقاتی زحمتکشان بود. «اتحاد خلقهای ایران» نزد این مبارزان نه شعاری برای دامن زدن به ملی گرائی و تفکیک ملیتها، بلکه برای فایق آمدن بر مرزهای ملی و برجسته کردن وحدت زحمتکشان همۀ ملل در مقابل ستمگران خودی و غیر خودی بود. فرمول نابدل برای پاسخگوئی به این مسأله تحت عنوان «مبارزه با شوینیسم مسلط و ولایتگرائی» و نقد وی به جنبشهای ملی پیشین در کردستان و آذربایجان و فراخوان او به مبارزه با مرتجعین در این مناطق و جستجوی وحدت با زحمتکشان سایر خلقهای ایران به خوبی نشان می‌دهد که دیدگاه حاکم بر جریان بهرنگی- نابدل- دهقانی هیچ و مطلقاً هیچگونه قرابتی با ناسیونالیسم ندارد. نابدل البته هنوز به نادرست از ناسیونالیسم ترقیخواه حرف می زد، اما این ترقیخواهی را آشکارا بر بستر مبارزۀ ضد امپریالیستی و در راستای مبارزه طبقاتی تبیین می کرد. اذعان به این ناسیونالیسم ترقیخواه اما تغییری در این واقعیت به وجود نمی‌آورد که لبۀ تیز پراتیک او و همفکرانش نه در راستای اشاعۀ ایده‌های ناسیونالیستی، بلکه در راستای تقابل با آن بود. مبارزه نابدل با پان ترکیسم یکی از مهم‌ترین دلایل این تحول بود که در آذربایجان نیم قرن گذشته جنبش ملی نتوانست هیچ‌گاه از قوام و استحکامی برخوردار شود که در کردستان از آن برخوردار گردید. پرداختن به زمینه های تاریخی و شرایط مادی زندگی اجتماعی در آذربایجان و تفاوتهای آن با کردستان موضوع نوشتۀ حاضر نیست. مسألۀ مهم اما این است که جریان بهرنگی-نابدل- دهقانی دقیقاً پراتیکی را شکل می‌دادند که در سنت دیرینه بلشویستی در آذربایجان ریشه داشت و با روند بالندۀ مبارزه طبقاتی در آذربایجان و ایران خوانائی داشت. دیدگاه این جریان حتی از دیدگاه سایر محافل تشکیل دهندۀ جنبش فدائی نیز پیشروتر بود. در تأثیر این دیدگاه بر روند مبارزۀ طبقاتی در آذربایجان و خنثی کردن تلاشهای ناسیونالیستی همین قدر کافی است که یادآوری شود که هنوز هم که هنوز است، نابدل و رساله اش مورد تعرض و انتقاد هم پان ترکیستها و هم کیف کشهای اکثریتی اند. یک ناسیونالیست آذری در این باره می نویسد: «با نگاهی به آثار بنیان گذاران جنبش فدائی همچون بیژن جزنی، علیرضا نابدل و دیگران، می توان  دید که اینها حرکت ملی آذربایجان را جنبشی مزاحم و در بهترین حالت حرکتی خرده بورژوائی می دانستند». صرفنظر از اشتباه نویسنده دربارۀ نقش جزنی دربارۀ مسألۀ ملی، بیش از چهل سال پس از مرگ نابدل، هنوز هم ناسیونالیسم آذری نتوانسته است «خیانت» امثال نابدل ها به غرور ملی خویش را هضم کند. از نظر ناسیونالیست آذری، نابدل و جنبش وی حرکت ملی آذربایجان را جنبشی مزاحم می دانستند، خانم شهابی  اما امروز ادعا می کند که این جنبش تخم ناسیونالیسم و قومگرائی را در جامعه می کاشت. و آقای بهزاد کریمی از سران اکثریت به طور مشخص درباره رسالۀ نابدل معتقد است که «این نوشته محبوس الگوی نظری لنینی و پارادایم ناظر بر کتاب معروف ” مارکسیسم و مسئله ملی” استالین است ولی در همانحال از موضع محققی دست بر آتش در واقعیت های مشخص و صاحب نظری موشکاف در روند های جاری است.این اثر، حاوی نکات بدیع وخلاقانه بسیار درچند و چون مسئله ملی در آذربایجان اما در قالب نگاه ایدیولوژیک محض و در خدمت آن ایدیولوژی است. و نیز بیانگرواقع بینی تاریخی در نگاه به تکوین مسئله ملی در آذربایجان که علیه “ولایت گرایی” می شورد وهمزمان اما، نشاندن حال و امروز آن در تنگنای غل و زنجیر نگاه طبقاتی. اهمیت نوشته نابدل فقط در آن جنبه مثبت نیست که در زمان خود با نوشتن این جزوه توجه به مسئله ملی را برمی انگیزد و پرچم مبارزه علیه ناسیونالیسم حاکم و انتقاد از ناسیونالیسم محکوم را بالا می برد، در آن بدآموزی های بزرگ و منفی نیز است که مطالبه ملی را نه در پیوند با امر دمکراسی که در خدمت مبارزه طبقاتی و درارتباط با سرنوشت آن تئوریزه می کند. در صبحگاه شروع جنبش فداییان خلق، هیچ کس به اندازه نابدل اهمیت توجه به مسئله ملی را درک نمی کرد و هیچکس هم به اندازه او حل آنرا در زرورق ایدیولوژی مارکسیستی آنهم با افراطی ترین خوانش نپیچاند.». آقای کریمی این غل و زنجیر نگاه طبقاتی را در عرصۀ سیاست مورد حمله قرار می دهد، خانم شهابی در عرصۀ ادبیات.

صمد البته در زمان نگارش رسالۀ نابدل در قید حیات نبود. اما دیدگاه این رساله دیدگاه تازه‌ای نبود. نابدل پیش از آن و در سال 1345 در نوشتۀ کوتاهی به نام «آقای پان و احوالاتش» رئوس این دیدگاه نقادانه را به میان کشیده بود (این نوشته ضمیمه است). دقیقاً همین نگاه جهانی به انسان است که صمد در مقدمه بر داستان «دومرول» (این داستان هم ضمیمه است) با خوانندگانش، یعنی با کودکان و نوجوانان آن زمان طرح می کند: «ما باید افکار و گفتگوها و رفتارمان را از زمان و مکان خودمان بگیریم. ما باید قهرمانان زمان خودمان را جستجو کنیم و خودمان را در یک زمان و یک مکان محدود نکنیم. قرن بیستم زمان ماست و سراسر دنیا مکان ما». کسی که صاحب این دیدگاه را به اشاعۀ تنفر ملی و مذهبی و قومی متهم می‌کند، خائن به حقیقت است. این حملۀ یک بورژوا در لباس چپ به تاریخ کمونیسم است.

بحث در این زمینه را با طرح یک سؤال به پایان می‌بریم تا به نظرات ایجابی خانم شهابی در باب ادبیات کودک نیز بپردازیم. سؤال این است: چه کسی در مقابل ناسیونالیسم کرنش کرد؟ صمد بهرنگی یا کسانی که درچهارچوب حزبی باصطلاح کمونیستی برای سازمانی در چهارچوب ملی حق ویژه قائل شدند؟ جنبش فدائی دهۀ پنجاه به ناسیونالیسم آذری و کرد بال و پر داد یا جریان سوپر رادیکال مارکسیسم انقلابی خانم شهابی با حق ویژه اش به کومه له در دهۀ شصت؟

و سرانجام بپردازیم به این سؤال که ادبیات کودک مطلوب خانم شهابی چیست؟ در این کنکاش علت واقعی حملۀ خانم شهابی به صمد بهرنگی بیشتر روشن خواهد شد.

 

کدام ادبیات کودک؟ کدام دنیای کودک

 

دیدیم که خانم شهابی مخالف آن است که ادبیات کودکان از مضمونی طبقاتی برخوردار باشد. او مضمون طبقاتی چنین ادبیاتی را به همان اندازه مضر به حال کودک تشخیص می‌دهد که مضامین ملی و مذهبی و قومی مضرند. همین واقعیت به اندازه کافی نشان دهندۀ بینش وی و نقش طبقات و مبارزه طبقاتی در دیدگاه وی هست. با این حال جا دارد که درک ایشان از ادبیات مورد نظر و مطلوب کودکان مورد مداقۀ بیشتری نیز قرار بگیرد. این درک فقط مختص خانم شهابی نیست. کسی که با ادبیات مکتب حکمت آشنا باشد حتماً متوجه این نیز شده است که مسألۀ کودکان بخش قابل توجهی از فعالیتهای پیروان این مکتب را تشکیل می دهد. تأکید بر حق کودک از برخورداری از یک زندگی شاد محور اصلی برخورد پیروان این مکتب به کودک و جهان اوست. خانم شهابی این را نخست با این عبارت فرموله می‌کند که « کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی و مذهبی و قومی رشد کنند». منظور او اما جدایی‌های طبقاتی نیز هست. در نقد خویش از ادبیات صمد بهرنگی از جمله عنوان می‌کند که: «...بنظر این ادبیات، جدایی و نفرت بین کودکان به خاطر مذهب، ملیت، زبان و طبقه اجتماعی، "منطقی" است! و منطق آن می دانیم از تعلقات قومی، طبقاتی، ملی و مذهبی والدین کودک سرچشمه میگیرد. این منطق و منفعت مال هر طبقه و قشر اجتماعی باشد، مال هر ایدئولوژی و عقیده سیاسی باشد، مال هر گرایش و جریان سیاسی باشد، مال کودک نیست». بنا بر این در دیدگاه خانم شهابی منطقی هست که طبقاتی است، اما مال کودکان نیست. دنیای کودکان نزد ایشان دنیائی است برای خود. دنیائی غیر طبقاتی. می‌گوید منطق طبقاتی نباید به این دنیا راه داشته باشد. بسیار خوب. سؤال اما این است که آیا منطق طبقاتی در جهان کودکان هم عمل می‌کند یا نه؟ و اگر عمل می کند، پاسخ خانم شهابی به آن چیست؟

تا جائی که به ادبیات چپ کودکان بر میگردد، البته خانم شهابی متوجه عمل‌کرد منطق طبقاتی در کودکان هست. اما از نظر ایشان این منطق را والدین به جهان کودکان حقنه می کنند. آن هم والدین چپ. بسیار خوب. تکلیف والدین راست چه می شود؟ آیا آن‌ها هم منطق طبقاتی خودشان را وارد دنیای کودکان می‌کنند یا نه؟ اگر آن‌ها هم چنین می کنند، تنها و تنها یک نتیجه می‌توان گرفت و آن هم این است که هم طبقات حاکم و هم طبقات تحت ستم دیدگاههایشان را به کودکانشان نیز منتقل می‌کنند و لاغیر. اما مگر در یک جامعه تماماً طبقاتی غیر از این هم می‌تواند باشد؟ خانم شهابی و مکتب ایشان مدعی اند که آری. در جهان کودکان می‌توان غیر از این عمل کرد. نه تنها این، بلکه باید هم غیر از این عمل کرد. ادبیات کودکان از نظر ایشان باید منعکس کنندۀ « نیازهای کودکان» باشد و با «خواست ها و بلند پروازی های کودکانه» تقابلی نداشته باشد. ایشان البته تفصیل دیدگاههایش را به آغاز کار مجله و تلویزیونی حواله داده است که گویا در شرف راه اندازی اند. اما همین اندازه هم به قدر کافی گویای نظر ایشان هست.

«نیازهای کودکان»، «خواست ها و بلند پروازی های کودکانه». از کدام نیازهای کدام کودکان حرف می زند؟ کدام بلند پروازیهای کودکانه را مد نظر دارد؟ حقیقتاً در جهانی که روزانه بیست هزار کودک در اثر سوء تغذیه می میرند، از کدام بلند پروازیهای کودکانه حرف می زند؟ نیازهای کودکان کدامند که همۀ کودکان را فارغ از مرزهای طبقاتی در یک گروهبندی قرار می دهند؟ آیا نیاز به کفش اسکی جدید و نیاز به دکوراسیون جدید اتاق خواب کودک و نیاز به آخرین نیتندو و ایکس باکس به همان اندازه نیاز کودک است و در ادبیات کودک جا دارد که نیاز به یک جفت کفش سالم و شلوار وصله نشده و یک لقمۀ سیر شام؟ خانم شهابی به نویسنده چپ می‌گوید از این نیازهای ابتدائی حرف نزن. این‌ها جهان کودک را طبقاتی می کنند. بسیار خوب. اما خود ایشان از کدام نیازهای کودکان می‌خواهد حرف بزند؟ نیاز به شادی؟ شادی اما برای یک کودک با اتاق پر از اسباب بازیهای لوکس یک بار مصرف تأمین می‌شود و برای کودک دیگری با یک دفتر و مداد تازه. کسی که حتی بوئی از جامعه شناسی وبری برده باشد می‌داند که نیاز، خواست و آرزو حتی در کودکان هم با موقعیت اجتماعی شان تعیین می‌شود تا چه رسد به یک مدعی کمونیسم. دنیای کودکان البته دنیای فانتزی و تخیلات هم هست. اما کیست که نداند که خود این فانتزی ها و تخیلات را هم موقعیت کودک و جایگاه طبقاتی اش است که شکل می دهد. همانطور که هیچ هیولای تخیلی ای را نمی‌توان تصور کرد که اجزای آن در جهان واقعیت وجود نداشته باشند، هیچ فانتزی کودکی را هم نمی‌توان تصور کرد که از شرایط عینی زندگی وی متأثر نباشد. یا شاید خانم شهابی فکر می‌کند که کودکی که شبها گرسنه سر به بالین می‌گذارد هم در دنیای تخیلاتش خود را به عنوان فضانورد و منیجر و جراح تصور می کند؟ حتی در همین غرب پیشرفته ای که اکنون مأمن خانم شهابی است، کودکان خانواده‌هایی که از محل خدمات اجتماعی زندگی می‌کنند، کودکان میلیونها خانواده مهاجرین فقیر نمی‌توانند با همان فانتزیها و تخیلات به خواب روند که کودک طبقات مرفه. حقیقتاً خانم شهابی از کدام ادبیات کودک حرف می زند؟ سیندرلا را برای کودکان تجویز می‌کند یا هری پاتر را؟ یا نکند که این‌ها هم از نظر ایشان ادبیات کودک نیستند و ادبیات بزرگسالان برای کودکانند؟ اگر نیستند، پس چرا خانم شهابی به صمد و ماهی سیاه و اولدوز گیر داده است و نه به هری پاتر؟ آیا ماجراهای هاکلبری فین از نظر ایشان ادبیات کودک هست یا نیست؟ شاید هم منظور ایشان داستانهای آسترید لیندگرن و هانس کریستین آندرسن است؟ اما مگر این‌ها هم ادبیات نوشته شده توسط بزرگسالان برای کودکان نیستند؟ مگر این‌ها هم ناقل دیدگاههای نویسندگانشان به کودکان نیستند؟

واقعیت این است که ادبیات و هنر کودکان هم مثل هر پدیدۀ دیگر اجتماعی مهر شرایط تاریخی و اجتماعی ویژه را بر خود حمل می کند. از افسانه‌های سنتی گرفته تا ادبیات و هنر مدرن کودک، همه و همه حاملین دیدگاههای معینی نسبت به زندگی اجتماعی دوران خویش به میان کودکان هستند. ارزشها و ضد ارزشهای این داستانها نیز ارزشها و ضد ارزشهای طبقات اجتماعی مشخصند و لاغیر. اولیورتویست ادبیات بورژوازی مصلح اجتماعی برای کودکان است، سیندرلا ادبیات اشرافیت است برای کودکان و کوراوغلو و کچل حمزه هم ادبیات دهقانی ضد ارباب و ضد اشرافی، کتاب جنگل ادبیات بورژوازی هدونیست شهرنشین، داستانهای هانس کریستین آدرسون و آسترید لیندگرن هم ادبیات دوران رمانتیک و دوران دولت رفاه اسکاندیناوی برای کودکان و هری پاتر و سلطان حلقه ها هم ادبیات فرار از واقعیت، ادبیات جمبل و جادو و خرافۀ بورژوازی پست مدرن.

خانم شهابی اما همۀ این‌ها را کنار گذاشته است و موعظه ادبیاتی غیر طبقاتی را سر داده است. این را می‌شد به پای نادانی ایشان نوشت. اما زمانی می‌شد این را به نادانی تأویل کرد که ایشان نه تنها ادبیات مبارزه جو و «حقیقت»جوی صمد بهرنگی را مورد تعرض قرار می داد، بلکه همراه با آن و همزمان با آن به ادبیات طبقاتی طبقات حاکم برای کودکان نیز تعرض می کرد. و جان کلام موضوع هم در همین جاست. خانم شهابی در آستانه تأسیس مجله و تلویزیونی برای کودکان، حمله به ادبیات چپ کودکان را لازم دیده است. او از چپ می‌خواهد که دیدگاه طبقاتی را وارد جهان کودکان نکند. آن هم در شرایطی که هر جلد تازه هری پاتر در تیراژ دهها میلیونی به فروش می‌رسد. معنای واقعی این کار روشن است. ایشان دارد مجله و تلویزیون در حال تأسیسشان را در مقابل ادبیات چپ واکسینه می کند. از این نگران است که مبادا در تلویزیونشان از اولدوز و کلاغها حرف بزنند و بچه‌های از مابهتران و والدین محترمشان را برمانند. ایشان با کوبیدن ادبیات چپ در حال باز کردن راه برای  ادبیات بورژوازی است. ادبیاتی را می‌خواهد که در آن کودک هنگام خوردن «شکلات عذاب وجدان» نگیرد. ادبیاتی برای کودکی که مادرش پول خرید شکلات را ندارد نمی خواهد. به لجن کشیدن اعتبار صمد بهرنگی برای محبوب شدن نزد این دسته از بینندگان «مدرن» و «سکولار» و صد البته مرفه مورد علاقۀ ایشان است. برائت نامه‌ای است برای کسب جواز ورود به دنیای خانمها و آقایان محترم بورژوا و خرده بورژواهای دنباله رو آنان. این مضمون واقعی هجونامۀ خانم شهابی بر علیه صمد بهرنگی است.

 

کمونیسم کارگری اسب تروآی بورژوازی بود که وارد چپ کمونیست در ایران شد و بخشهای وسیعی از آن را از درون پوساند. امروز این موجود به احتضار افتاده است. اگر زمانی عبارت پردازیهای آنتی پوپولیستی اش هنوز می‌توانست توهمی از رادیکالیسم طبقاتی را به نمایش بگذارد، امروز دیگر با آنتی پوپولیسمش فقط و فقط چهرۀ بورژوائی خود را عریان تر می کند. آن اسب تروآ امروز یابوئی بیش نیست. یابوئی که سرنوشت آن انتظار پشت درهای بستۀ چپ کمونیست خواهد بود و لاغیر.

 

بهمن شفیق

18 آبان 1391

7 نوامبر 2012

 http://omied.de

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

ضمیمه شمارۀ 1

علیرضا نابدل: آقای پان و احوالاتش

ضمیمه شمارۀ 2

صمد بهرنگی: دومرول دیوانه سر

ضمیمۀ شمارۀ 3

ثریا شهابی: ادبیات "برای کودکان" یا "به بهانه کودکان"

پاسخی کوتاه به یک سوال در مورد "اول کودکان"

به نقل از همبستگی ماهیانه ۱۰۳-  ۱۰۲

سال ۲۰۰۰-  ۱۹۹۹

 

از "اول کودکان" سئوال میشود که در مورد ادبیات کودکان، بخصوص ادبیات اپوزیسیون، چون صمد بهرنگی، چه فکر میکند! "اول کودکان" نهادی است که در این مورد نظری ابراز نکرده است. پاسخی که در زیر میخوانید جواب کوتاه ثریا شهابی، رئیس "اول کودکان" است، به این سئوال!

 

ثریا شهابی

 

من به بسیاری از کتب و داستانهایی که برای کودکان نوشته شده است نام ادبیات "اپوزیسیون – سیاسی" می دهم تا ادبیات برای کودکان. به اعتقاد من ادبیات "اپوزیسیونی" برای کودکان، منظور آن دسته از کتابهای کودکان که در چهارچوب ادبیات رسمی و دولتی نیست، مثل ادبیات نویسندگانی چون صمد بهرنگی، برای کودکان نوشته نشده است.

 

به اعتقاد من ادبیات صمد بهرنگی و علی اشرف درویشینان و نویسندگانی چون آنها، ادبیات کودکان نیست، حتی اگر کودکان آن را بخوانند. این کتاب ها را برای کودکان ننوشته اند. مخاطب آن غالبا کودکان نیست. ماهی سیاه کوچولو که معروف ترین این نوع ادبیات است و حایزه ای هم برده بود، هرقدر نثر قوی و داستان پردازی خوبی داشته باشد، اما اساسا برای کودکان نوشته نشده است. این کتابی است که در شرایط خفقان و سانسوری که نمی توان در آن علنا از مبارزه برای تغییر صحبت کرد ( یعنی زمان شاه) برای روشنفکران جوان متعرض نوشته شده است. نمونه هایی از این قبیل در شرایط خففان اسلامی  هم تولید شده است. ماهی سیاه کوچولو، با هر نیتی که صمد بهرنگی آن را نوشته باشد، به نوعی کتاب درسی چریک های زمان شاه بود تا کتابی که کودک من و شما با خواندن آن بتواند پلی از واقعیت بزند به دنیای تخیل کودکانه اش! مثل داستان "سیمرغ" قرار است درس اتحاد و مبارزه و از خود گذشتگی  در امر مبارزه و دستیابی به "حقیقت" را بدهد. به کودک و دنیای او ربطی ندارد.

 

کتاب های صمد و نویسندگان مشابه، ادبیات علنی روشنفکر معترض و "چپ" زمان خودش است. به توقعات و نیازهای دانشجویان معترض در امر مبارزه پاسخ می دهد تا نیازهای کودکان. بیخود به نام ادبیات کودکان معروف شده است. برخی از آنها رنگ و بوی غلیظ عقب ماندگی دارد و در تقابل با خواست ها و بلند پروازی های کودکانه است. این کتباها به دیکتاتوری پهلوی از نفطه نظر یک آدم بزرگسال اعتراض دارد. آن آدم بزرگسال هم اعتراض اش گاها مترقی نیست. او به ترکی ننوشتن و نخواندن کودکان در مدارس تبریز و رضائیه و خوی اعتراض دارد. و این اعتراض و این دنیا، اعتراض و دنیای هیچ کودک دبستانی نه در تهران و نه در تبریز نیست.

 

چرا ترکی حرف زدن و ترکی نوشتن باید امر کودکی باشد که در تبریز و مراغه و رضائیه متولد شده است؟ مگر کودک با یادگیری زبان دوم و سوم مشکل دارد؟ مگر برای کودک فرق میکند که معلم او فارس زبان باشد یا ترک زبان؟ آیا معلم ترک زبان، دنیای او و مشکلات او را بهتر درک  میکند؟ چه کسی این را گفته است؟ امروز در کشورهای پیشرفته کودکان را به مدارسی که در آنها همزمان پنج زبان می آموزند میفرستند و به این استعداد کودک که میتواند بسرعت زبانش را طبق شرایط محیطی که در آن بسر میبرد عوض کند، امکان شکوفایی می دهند. این استعداد را در خدمت ایجاد ارتباط با دنیای وسیع تر و متنوع تر برای کودک، پرورش می دهند. آنوقت نویسنده کتاب های کودکان اپوزیسیون، از اینکه کودک ترک زبان ناچار میشود در کلاس درس به زبان فارسی بگوید "نان" صدای اعتراضش بلند میشود! به اعتقاد من صمد بهرنگی از اینکه کودک متولد خانواده ترک زبان باید در  خانه با مادرش ترکی حرف بزند و در مدرسه فارسی، بنوعی فاجعه میسازد. چرا؟ کجای این منفعت کودک است؟ این منفعت کودک است یا منفعت "ملیت" مادری؟ چرا ناسیونالیسم و تراشیدن هویت های ملی و قومی ترک در مقابل فارس را باید به دنیای کودکان کشاند؟ چرا نباید به جای آن دنیای کودکان را همانطور که هست، باز و پذیرای دیگران، پذیرای همکلاسی و هم محله ای و همبازی، فارس و کرد و ارمنی و افغانی و عراقی و "خارجی" نگاه داشت و از آن حفاظت کرد؟ کودکان باید بدور از نفرت و جدایی های ملی و مذهبی و قومی رشد کنند و این ادبیات امری در خدمت برداشتن دیوارهای ملی نیست. در آن رشد و شکوفایی کودک تابع مشکلات ملیت تحت ستم است.

 

صمد بهرنگی جوان روشنفکر و انقلابی و نویسنده ای است که کودکان را و کودکان فقیر را دوست دارد. معلمی است که میخواهد برای کودکان کاری بکند. این با ارزش است. اما به اعتقاد من در کتابهایش غالبا از نگاه یک بزرگسال و اعتراض او به حکومت و سیستم حاکم برای کودکان داستان می نویسد. یک لحظه نقطه عزیمت او و فداکاری و از خودگذشتگی اش را کنار بگذارید، می بینید که در دنیای تفکر او کودک ترک و فارس و کودک خانواده فقیر و ثروتمند نمی توانند به سادگی دوست هم باشند. میتوانند از هم متنفر شوند! بنظر این ادبیات، جدایی و نفرت بین کودکان به خاطر مذهب، ملیت، زبان و طبقه اجتماعی، "منطقی" است! و منطق آن می دانیم از تعلقات قومی، طبقاتی، ملی و مذهبی والدین کودک سرچشمه میگیرد. این منطق و منفعت مال هر طبقه و قشر اجتماعی باشد، مال هر ایدئولوژی و عقیده سیاسی باشد، مال هر گرایش و جریان سیاسی باشد، مال کودک نیست.

 

واقعیت این است که "کودک" در این ادبیات محملی برای روشنکفر معترض است که حرف خودش و اعتراض خودش را علنا چاپ کند. ربطی به کودک ندارد. "تقدیس" فقر و "لعنت" به رفاه و تمدن هم وجه دیگری از این ادبیات است.

 

سرتاپای برخی از این کتب نشان دادن این واقعیت است که در جامعه فقر و ثروت وجود دارد. نویسنده میخواهد آن را هرچه لخت و عریانتر در مقابل چشمان کودکان بگذارد. اگر از خود نویسنده بپرسید چرا، می گوید که دولت های حاکم اجازه نمی دهند که کودکان این چهره جامعه را ببینند. و او میخواهد کودکان را با واقعیاتی که در ادبیات رسمی سانسور میشود آشنا کند! در واقع آن را یک کار "آگاهگرانه" میداند! این توضیح واقعیت ندارد. کودک فقیر که می داند فقیر است. کودک گرسنه که می داند چه میکشد. این کتابها برای روشنفکران و دانشجوبان معترض و متعلق به طبقه متوسط و مرفه نوشته شده است تا برای کودکان! قرار است با خواندن آنها و شریک شدن در احساس فقر و نداری خانواده های کودکان گرسنه، وجدان دانشجوی شریف طبقه متوسط، کمی "آسوده" شود و انگیزه ای برای مبارزه بیابد! این ادبیات به کودکان ربطی ندارد. کودک در آن محمل و وسیله ای است که قرار است توسط آن قشر معترض اعتراضش را بکند و اعتراضش را سازمان دهد.

 

اما ممکن است کسی بگوید که خوب این چه عیبی دارد؟ اگر بشود بنام کودکان ادبیات علنی و قانونی اپوزیسیون را منتشر کرد؟ شما چه اعتراضی دارید؟ آنوقت من میگویم اعتراض ما آنجا است که این کتب و ادبیات را بعنوان کتب کودکان به خورد کودکان هم میدهند. بعنوان یک بزرگسال اختلاف من با این نوع "انقلابیگیری" به جای خود، میتوانیم در مورد آن بحث کنیم. اما چرا پای کودکان را به میان میکشند؟ بنام کودک کتاب مینویسند، تا کودک بیچاره (مهم نیست از کدام  طبقه و قشر و خانواده) با خوردن هر آب نبات اضافی احساس گناه کند. تا عشق و علاقه اش به یادگیری زبان جدید، زبان فارسی یا انگلیسی یا ترکی یا کردی، سرکوب شود. تا نسبت به کودکان با زبانهای دیگر احساس کینه و نفرت کند. به اعتقاد من اغلب نویسندگان داستانهای کودکان، بیشتر نویسندگان سیاسی ادبیات کودک، به خاطر کودکان نیست که مینویسند.

 

ادبیات کودک و بعلاوه تربیت و تئوری های  مختلف تربیتی، مباحث مفصلی است که حتما در باره آنها در مجله و تلویزیون اول کودکان، بیشتر صحبت خواهیم کرد. تلویزیون و مجله اول کودکان بعلاوه جای پرداختن به این کارها هم هست. و این هردو بزودی آغاز بکار خواهند کرد.

 

سایت اول کودکان

 

www.childrenfirstinternational.org

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر