حزب کمونیست کارگری، حماس و حقیقت: 2- یک بازبینی و تصحیح

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

اسرائیل حتی از رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی نیز متحجر تر و شنیع تر است که با تمام نژادپرستی وحشیانه اش، رسالتی آسمانی برای خود قائل نبود. کسی که از این پادگان بزرگ تجاوزگری به عنوان "دولت اسرائیل" – و بدتر از آن به عنوان "دولت دمکراتیک اسرائیل" – نام می برد، فقط مشاطه گر و توجیه گر تجاوز به ملل ستمدیده است و لاغیر

هشت سال پیش، در نوامبر سال 2012 نوشتیم:

" حزب کمونیست کارگری ضد مذهب است. این رازی ناگفته نیست. اما این ضد مذهب بودن مانع از آن نشد که زمانی لیدر فقید و مرجع فکری و اخلاقی کمونیسم کارگری با صراحتی نسبتاً آشکار از دولت تماماً مذهبی اسرائیل تصویری به عنوان تنها دولت دمکراتیک خاورمیانه ارائه ندهد و از اینکه کیبوتصهای اسرائیل الگوی دولت آتی وی باشند سخن نگوید. از آن زمان به بعد معلوم شد که در ضد مذهب بودن هم می‌توان مدارجی داشت. می‌توان با جنبش مذهبی ای که اسلامی باشد صد در صد و بدون هیچ اما و اگری به جنگ برخاست و در عین حال می‌توان نیم نگاه مَحبت آمیزی هم – صدالبته در عین حفظ موضع انتقادی – به دولت مذهبی ای داشت که با آن جنبش اسلامی مربوطه در حال جنگ است. همۀ این‌ها را هم می‌توان در زرورق مخالفت با دوقطب مذهبی پیچاند. شرایط سیاسی فعلاً اجازه نمی‌دهد تا سمپاتی به این دولت دمکراتیک خاورمیانه آشکارتر به نمایش گذاشته شود. شاید زمانی در آینده‌ای نه چندان دور بتوان این سمپاتی را آشکارتر کرد. هنگامی که دولت منفور نتانیاهو جایش را به دولت خانم شلی یاخیموویچ بدهد که هم جوان است و جذاب و مناسب برای تقویم برهنگی و هم به عنوان رهبر حزب کارگر در سازماندهی اعتراض آنتی گلوبالیزاسیون نقش فعال داشته است و هم – و این تعیین کننده است – به همان قاطعیت نتانیاهو خواهان محو حماس است. شاید. اما فعلاً چه باید کرد؟ فعلاً که آویگدور لیبرمن سوپر مرتجع – معادل آیت الله جنتی یا مصباح یزدی – وزیر امور خارجه است و بنیامین نتانیاهوی نیمه سوپر مرتجع – معادل سردار سرلشگر جعفری – نخست وزیر است و ایهود باراک ایضاً نیمه سوپر مرتجع – معادل سردار رضائی – وزیر دفاع. فعلاً که تصاویر کودکان به قتل رسیده در آتش بازی غزه در سرتاسر جهان پخش می شوند، تکلیف چیست؟ نه، فعلاً نمی‌توان آشکارا به تنها دولت دمکراتیک خاورمیانه لبخند زد. راه دیگری را باید برگزید."

این بخشی از نوشته ای بود که تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری، حماس و حقیقت" در سایت امید منتشر شده بود. علت انتشار آن نوشته بیانیه ای بود از سوی حزب کمونیست کارگری در رابطه با جنگی که در آن زمان در غزه در جریان بود. یکی از جنگهای بیشماری که تاکنون در آنجا واقع شده است و هنوز هم واقع می شود. جنگی بین نیروئی اشغالگر و اشغال شدگان.

حزب کمونیست کارگری در آن بیانیه هم روال جنگ را تحریف کرده و آن را نتیجه واکنش اسرائیل به حملات حماس قلمداد کرده بود و هم از کل مسأله فلسطین به عنوان "جنگ حماس و دولت اسرائیل" یاد کرده بود و از نظر سیاسی نیز به دفاع از پروژه فریبکارانه صلح اسلو و "دو دولت متساوی الحقوق" پرداخته بود که از زمان کلینتون به این سو مؤثر ترین ابزار برای تکه تکه کردن هر چه بیشتر مناطق مسکونی فلسطینیان و گسترش هر چه بیشتر شهرک نشینهای یهودی قرار گرفته بود.

روشن بود که آن "محکوم کردن" جنگ "دو طرف" در حقیقت پرده پوشی این واقعیت بود که یکی از دو سوی جنگ یک نیروی اشغالگر و طرف دیگر جنگ نیروئی است محاصره شده در یک زندان چند میلیونی. اما مشخص تر از آن، حمله اسرائیل به حماس در حالی واقع می شد که حماس پس از شروع جنگ داخلی در سوریه به حمایت از مزدوران ارتش قلابی آزاد سوریه پرداخته بود و عملا استراتژی آینده خود را با امید به تحولات "بهار عربی" و سخاوتمندی دولت باراک اوباما گره زده بود. همه اینها اما مانع از آن نبود که حزب کمونیست کارگری حماس را عامل جنگ افروزی قلمداد نکرده و به این وسیله علقه اساسی خویش به "تنها دولت دمکراتیک خاورمیانه" را یک بار دیگر به نمایش نگذارد.

این البته اولین بار نبود که به این موضوع می پرداختیم. سه ماه پیش از آن نیز مطلبی دیگر نوشته بودیم تحت عنوان "در انتظار لیتل بوی" که در آن به موضوع همکاریهای گسترده این حزب با کمپینهای اسرائیل ساخته بر علیه جمهوری اسلامی پرداخته بودیم. کمپینهائی که رسما و علنا خواستار بمباران اتمی ایران بودند.

همه این مشاهدات تردیدی باقی نمی گذاشت که این حزب تا حد دریوزگی آشکار نسبت به این "دولت دمکراتیک" نیز پیش خواهد رفت. آنچه که در ماههای اخیر با دیدار افرادی از این حزب با مقامات سیاسی اسرائیلی عملا به وقوع پیوست. و این چیزی بود که در آن مقاله هشت سال پیش عنوان کردیم. برای ما، این موضوع امری تمام شده بود. این حزب یک حزب ارتجاعی بود که دیر یا زود همه پرده های حجب و حیا را در این رابطه هم کنار می زد. ما هم حرفمان را در این رابطه زدیم و آن مقالات هم به مجموعه مقالات آرشیو می پیوستند.

هشت سال بعد، مباحثه ای در فیس بوک، سخن گفتن درباره آن را دوباره الزامی می کند. نه از این رو که صحت حکم آن زمان خود را یادآوری کنیم. بلکه از این رو که هم قضاوت خوش بینانه خویش در آن زمان را اصلاح کنیم و هم یک بار دیگر درباره موضوعی بیشتر سخن بگوئیم که آن زمان کمتر بدان پرداختیم: دو دولت متساوی الحقوق.

نخست آن اصلاح. صحت ارزیابی کلی ما از فرجام حزب کمونیست کارگری امروز برای بسیاری دیگر نیز روشن است. این به جای خود. آنچه باید اصلاح شود شرایطی است که ما به فرجام رسیدن این تحول به سمت یک پادوئی آشکار برای اسرائیل را منوط به آن دانسته بودیم. تصور من این بود که حزب کمونیست کارگری برای عریان کردن این تعلق خاطر خویش به دولت اسرائیل به شرایط مساعدتری نیازمند است. شرایط مساعدتری که در آن لااقل مرتجعین آشکاری مثل نتانیاهو و لیبرمن در رأس دولت اسرائیل نباشند و جای خود را به افرادی مثل خانم شلی یاخیموویچ داده باشند که آن زمان ستاره رو به عروج حزب کارگر بود. تصور بر این بود که این حزب لااقل به دستاویز دیگری هم استناد کند و در کنار "دمکراتیک" بودن دولت معبود خویش عناصر دیگری از آن را نیز به پیش بکشد. مثلا این که با خانم یاخیموویچ دولت دیگر مثل دولت نتانیاهو مذهبی نیست، نئولیبرال نیست و از این قبیل. تصور من این بود که تحت چنان شرایطی حزب کمونیست کارگری به هوراکش آشکار اسرائیل تبدیل خواهد شد. به هیچ وجه فکر نمی کردم که با وجود همین نتانیاهو ها و لیبرمن های سوپر مرتجع چنین اتفاقی خواهد افتاد. این خطائی است که باید امروز اصلاح کنم. ظرفیت انحطاط این حزب را پس از آن همه تجارب باز هم دست کم گرفته بودم.

و البته این تنها موردی نبود که خوش بینی ما به خطاهائی در ارزیابی از امکان وقوع تحولات منفی می انجامید. اذعان میکنم که این اشتباهی است که مکرر مرتکب آن می شویم و احتمالا باز هم خواهیم شد. اشتباهی ویژه کمونیستها و ناشی از امتناع در پذیرش واقعیت سقوط و انحطاط انسانها و باور داشتن به امکان اجتناب انسانها از چنین سقوطی با پی بردن به حقایق. حقیقتا چگونه میشد این واقعیت را پذیرفت که همسنگران دیروز اینچنین همه اصول سیاسی ای را زیر پا بگذارند که خود زمانی مدعی آن بودند. از نظر تحلیلی می شد و می شود به این نتایج رسید و ما هم در بسیاری موارد به همین نتایج رسیدیم. اما با این همه همواره از فکر کردن به بدترین امکانات خودداری کردیم. مورد حزب کمونیست کارگری یکی از این موارد بود. نمی شد به خودمان بقبولانیم که اینان زمانی با همین نتانیاهوی مرتجع هم کنار بیایند و دولتی را که او در رأس آن است متحد خویش قلمداد کنند. همچنان که نمی شد به این واقعیت نیز فکر کرد که عده وسیع دیگری از کسانی که دائما از "استقلال طبقه کارگر" سخن می گفتند به همنشینان و هم صحبتان اراذلی از قبیل شهرام همایون و نوچه های ایران اینترنشنال تبدیل شوند. و فراتر از این، حتی نمی شد این واقعیت را به سادگی پذیرفت که انبوه مدافعان سینه چاک جان لاک و فرانسیس بیکن و ولتر زمانی اینچنین کرور کرور زیر پرچم ترامپ و پمپئو جمع شوند. بگذریم و به موضوع دوم بپردازیم.

انتشار مجدد بخشهائی از نوشته 8 سال پیش ما در فیس بوک، در عین حال به واکنشهای دیگری در درون طیف وسیع تر خانواده کمونیسم کارگری نیز منجر شد که علاوه بر نفرت پراکنی سنتی بر علیه بهمن شفیق، به مباحث مضمونی دفاع از همان بحث "دو دولت متساوی الحقوق" اسرائیل و فلسطین یا همان "طرح صلح" امپریالیستی اسلو نیز پرداختند. حقیقت این است که حزب کمونیست کارگری در میان سایر نحله های آن طیف، فقط پیشرو ترین و جسورترین آنان است. آنهای دیگر از جسارت لازم برای ادامه دادن منطق خویش تا به آخر برخوردار نیستند. آنها با پذیرش "دولت اسرائیل" به مثابه یک دولت دمکراتیک دقیقا همان منطق را دنبال می کنند. نزد آنها نیز دفاع از حق حیات دولت اسرائیل اصلی است تخطی ناپذیر و حماس و جهاد اسلامی و حزب الله هم بیش از آن که نیروهائی اسلامی باشند، نیروهائی تروریست به حساب می آیند که به این اصل تخطی ناپذیر تعرض می کنند. آنها نیز به سادگی این واقعیت خیلی ساده را نادیده می گیرند که سالها و دهه ها پیش از آن که حماس و جهاد اسلامی ظهور کنند، این چپ انقلابی فلسطینی – بویژه جبهه خلق برای آزادی فلسطین - بود که قاطعانه از به رسمیت شناختن موجودیت دستگاه تعبیه شده ای به نام "دولت اسرائیل" خودداری می کرد. آنها نیز خود را به نادانی می زنند از این که حماس حتی سالها پیش از آن جنگ سال 2012 آمادگی اصولی خویش برای به رسمیت شناختن راه حل دو دولتی را اعلام کرده بود. به عبارتی، آن جنگ سال 2012 و تمام جنگهای بعد از آن با حماس، تعرضاتی از سوی اشغالگران به حماس اند تا آن را وادار به پذیرش همان ذلالتی کنند که دستگاه خودگردان محمود عباس را بدان وادار کرده اند: صدقه بگیرانی در خدمت تأمین امنیت شهرکهای اشغالگران.

در این باره زیاد می توان نوشت. اما ترجیح من این است که باز به همان منبعی رجوع کنم که هشت سال قبل بدان رجوع کرده بودم. برای نشان دادن فرومایگی و دغلکاری روایت بیانیه 8 سال قبل حزب کمونیست کارگری از جنگ آن زمان غزه، من لازم دانستم به شاهدی مراجعه کنم که از هر گونه اتهام طرفداری از جمهوری اسلامی و حزب الله مبری باشد. این شاهد کسی نبود جز یوری آونری. اکنون و در این مباحثه نیز به فرازی از نوشته های وی اشاره می کنم که به اندازه کافی گویای زخم عمیقی است که بر پیکر خاورمیانه وارد آمده است.

یوری آونری در سال 2018 درگذشت. او خود در شمار کسانی بود که در سال 1948 سلاح به دست برای تشکیل دولت اسرائیل جنگید. اما او از همان سال ایجاد دو دولت فلسطین و اسرائیل به پایتختی بیت المقدس را پاسخ سیاسی مناسب برای همزیستی بین فلسطینیان و اسرائیلیان دولت جدیدالتأسیس می دانست و از دهه هفتاد قرن گذشته تقریبا تمام عمر سیاسی خویش را وقف تلاش برای ایجاد صلح نمود. در سالهای پایانی عمر، وی دفاع از طرح دو دولت را نه راه حل نهائی، بلکه به عنوان گامی میانی برای دستیابی به فدراسیونی متشکل از فلسطینیان و یهودیان می دانست. و البته در تمام این سالها به تلخی بر این واقف بود که اسرائیل به هیچ وجه به این سو حرکت نخواهد کرد. علت نه در سیاست این یا آن کابینه اسرائیل و یا لابی اسرائیل در آمریکا و سیاستهای رؤسای جمهور آمریکا، بلکه در واقعیتی پایه ای تر نهفته بود که خود او در موارد متعدد بدان پرداخت. وی از جمله در مقاله ای تحت عنوان "این لعنتی چگونه آغاز شد" به موضوع می پردازد. همین مقاله به تنهائی کافی است تا دغلکاری و پوچی تمام جار و جنجال "صلح" و راه حل "دو دولت متساوی الحقوق" آشکار شود و روشن گردد که همین طرح معامله قرن ترامپ و کوشنر تنها راه حل واقعی دولتی به نام اسرائیل است. آونری به تاریخ نکبت – راندن فلسطینیان از خانه هایشان – اشاره و با بررسی اتهامات دو سوی جدال به وقایع دوران سلطه نازیسم پس از سال 1933 و جدالهای متعاقب آن در اثر مهاجرات یهودیان آلمانی به فلسطین می پردازد و همین روال را ادامه داده و گام به گام در تاریخ به عقب می رود – قتل یهودیان توسط عربها در سال 1919، بیانیه بالفور در سال 1917 و غیره - تا به نقطه ای می رسد که از نظر وی نقطه تعیین کننده جدال بین دو طرف بود. می نویسد:

"اما من تئوری خودم را دارم.

تئودور هرتزل، بنیانگذار جنبش صهیونیستی، در سال 1904 درگذشت. هرتزل علاقه ای به فلسطین نداشت و جستجوی ایدئولوژیک خود را برای بنیانگذاری یک دولت یهود در پاتاگونی، منطقه ای در آرژانتین، آغاز نموده بود ...

هرتزل نه علاقه ای به ترکها داشت و نه به عربها. اما تحولات وی را متقاعد نمودند که یهودیان به هیچ جای دیگری غیر از فلسطین نخواهند رفت. وی در کتابش «دولت یهود»، انجیل پایه ای صهیونیسم، اظهار داشت که یهودیان در فلسطین به مثابه پیشقراولان تمدن غربی بر علیه بربرهای آسیائی، یعنی عربها، عمل خواهند کرد.

می شود ادعا کرد که جدال حقیقتا در همین نقطه آغاز شد. از همان آغاز ایده صهیونیستی. اما من لحظه دقیق تری را هم مد نظر دارم.

چند سالی قبل از جنگ جهانی اول نشانه های زوال در امپراطوری عثمانی آشکار شدند. یک جنبش مدرن تحت رهبری افسران ارتش به قدرت دست یافت. آنها خود را «ترکهای جوان» نامیدند.

در میان توده های ناآرام عربها نیز گروههای انقلابی پدیدار شدند. آنها هنوز جرأت آن را نداشتند که علنا از استقلال حرف بزنند و به جای آن طرحی برای تمرکز زدائی امپراطوری عثمانی را به میان کشیدند که خودمختاری برای ملیتهای مختلف را تأمین می کرد.

گروهی از نمایندگان عرب پارلمان ترکیه از بیت المقدس ایده ای درخشان را به میان کشیدند: چرا نباید به صهیونیستها نزدیک شد و به آنها تشکیل یک ائتلاف بر علیه ترکها و پیش بردن نبرد به طور مشترک را پیشنهاد نکرد؟

نماینده ارسالی صهیونیستها به اورشلیم به دیدار ماکس نوردائو، رئیس جدید سازمان صهیونیستی شتافت تا این ایده را با وی در میان بگذارد. نوردائو بعد از مرگ هرتزل جانشین او شده بود.

این یک لحظه تاریخی بود. یکی از آن لحظاتی که تاریخ نفس خود را در سینه حبس می کند. اکنون یک چشم انداز کاملا نو پدیدار شده بود: اتحادی بین عربها و یهودیان! یک جنبش آزادیخواهانه مشترک!

نوردائو، یک روشنفکر معروف یهودی-آلمانی حتی در خواب هم نمی توانست این پیشنهاد را بپذیرد. او باید آن را به عنوان ایده ای ابلهانه می دید. ترکها اربابان آن سرزمین بودند. آنها می توانستند فلسطین را به یهودیان بدهند. می شد به آنها رشوه داد. عربها قدرتی نداشتند. آنها نمی توانستند چیزی به ما بدهند.

و این لحظه به این شکل سپری شد. نوردائو حتی این ایده را به اطلاع کنگره صهیونیستی که در هامبورگ برگزار می شد نرساند. امروز فقط تعداد کمی از این اپیزود اطلاع دارند که در کتاب مهم آهارون کوهن توصیف شده است.

این فقط یک امکان تئوریک بود. تاریخ توسط انسانهای واقعی ساخته می شود که آگاهی اشان از واقعیتهای دورانشان نشأت می گیرد. برای اروپائیان آغاز قرن بیستم ایده چنین پیوندی با بومیان بر علیه قدرتهای جهانی [یک ایده] جنون آمیز بود. با نگاه به عقب، این ایده می توانست تاریخ را دگرگون کند.

در پائیز سال 1947، هنگامی که 24 سال داشتم، جزوه ای به زبان عبری منتشر کردم تحت عنوان «جنگ و صلح در قلمرو سامی» که تقریبا به طور دقیق تکرار همان ایده ماجرای نوردائو بود، بی آن که من آن را بشناسم. جزوه با عبارات زیر آغاز می شد:

«هنگامی که پدران ما، صهیونیستها، تصمیم گرفتند در این سرزمین مأوای امنی برای خود بسازند، در مقابلشان دو راه برای انتخاب وجود داشت. آنها می توانستند به عنوان فاتحانی اروپائی در غرب آسیا وارد شوند که خود را حلقه پیوند نژاد "سفید" به مثابه اربابان "بومیان تلقی کنند. همانگونه که فاتحان اسپانیائی و مهاجران آنگلوزاکسن در آمریکا رفتار کردند. این همان کاری است که جنگجویان صلیبی هم در زمان خودشان در اینجا کردند.

راه دیگر این بود که خود را به عنوان ملتی آسیائی تلقی نموده که به میهن خود باز می گردد، که خود را وارث سنن سیاسی و فرهنگی نژاد سامی می بیند و آماده است که ملتهای منطقه سامی را در مبارزه رهائیبخش بر علیه استثمار اروپائی هدایت کند.»

به استثناء واژگانی که متعلق به آن زمان بودند، امروز و پیش از 70 سال نیز بر هر کلمه آن تأکید دارم."

صهیونیسم راه اول را برگزید. غیر از این هم نمی توانست باشد. این از آغاز پروژه ای بود ارتجاعی، تجاوزگر و امپریالیستی و نه پروژه ای رهائیبخش.

آونری مدت کوتاهی بعد درگذشت. وی تا آخر عمر خویش انسان شریفی باقی ماند و برای توهمش جنگید: دو دولت متساوی الحقوق که بعدها فدراسیونی را تشکیل دهند. شریف اما متوهم. خود او بهتر از هر کسی می دانست که آن چیزی که به نام دولت اسرائیل شکل گرفته است هیچگاه به چنان توهماتی تن نخواهد داد. این یک دستگاه تجاوزگر، نژادپرست، مذهبی و غارتگر بود که از ابتدا بر مبنای سیادت و سروری بر "وحشیان" عرب شکل گرفته بود. از این نقطه نظر اسرائیل حتی از رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی نیز متحجر تر و شنیع تر است که با تمام نژادپرستی وحشیانه اش، رسالتی آسمانی برای خود قائل نبود. کسی که از این پادگان بزرگ تجاوزگری به عنوان "دولت اسرائیل" – و بدتر از آن به عنوان "دولت دمکراتیک اسرائیل" – نام می برد، فقط مشاطه گر و توجیه گر تجاوز به ملل ستمدیده است و لاغیر. این یک دولت نیست، غده ای است که باید از میان برود و از بین نیز خواهد رفت.

بهمن شفیق

5 اسفند 98

24 فوریه 2020

  • Add to Phrasebook
     
    • No word lists for English -> German...
       
    • Create a new word list...
  • Copy
Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر