امپریالیسم ابزاری اضطراری برای سرمایه بازمانده از رشد نیست: 4 تز درباره تئوری امپریالیسم رزا لوکزامبورگ

نوشتۀ: پتر دکر
Write a comment

هنگام مبارزه برای مناطق نفوذ و همچنین در مورد جنگ، اغتشاش سنتی چپ در رابطه با دولت و سرمایه معکوس می شود: چپ همواره گمان می برد که نفت یا طلا یا چیزی از نوع ماده خام باید در زیر زمین مورد منازعه قرار داشته باشد تا امپریالیست ها ارزش جنگیدن برایش قائل باشند

توضیح سایت:

بررسی سرمایه داری معاصر جهانی از سالها قبل در دستور کار ما بوده و در جریان برگزاری کنفرانس مؤسس تدارک کمونیستی تا اندازه ای نیز به پیش رفت. برای ما روشن بود که به همان اندازه که کار بررسی توسعه سرمایه داری در ایران در دوران جمهوری اسلامی در فهم چگونگی تکامل دولت و رابطه دولت و جامعه و انکشاف مبارزه طبقاتی تعیین کننده است، به همان اندازه نیز تبیین تحولات جهان معاصر، بویژه تلاطمات آغاز شده پس از بحران جهانی سالهای 2009-2008، بدون شناخت عمیق تری از روند توسعه سرمایه داری و ورود به مقولات کلیدی ای از قبیل امپریالیسم و توسعه و استقلال، به طور اجتناب ناپذیری به خطاهای راهبردی منجر خواهد شد. بر همین اساس نیز مباحثاتی مقدماتی صورت گرفت که بازتاب آن تا حدودی در اسناد کنفرانسهای مؤسس و اول منعکس شده است. با این حال سیر تحولات و چالشهای پیش رو هیچگاه به ما اجازه پرداختن به این مباحثه به طور همه جانبه ای را نداد.

نوشتۀ حاضر نخستین مطلبی است که به عنوان مدخلی برای ورود به این مباحثه منتشر می شود. متن نوشته از قرار متن سخنرانی ای است که پتر دکر Peter Decker، سردبیر نشریه مارکسیستی آلمانی زبان دیدگاه مخالف در سال 1997 در جریان کنفرانس رزا لوکزامبورگ در شهر برلین ایراد کرده است. ما چه در جریان این مباحثه و چه در مباحث دیگر پیش رو باز هم به ادبیات این نشریه رجوع خواهیم کرد. دیدگاه مخالف را می توان مارکسیستی ترین جریان در حوزۀ آلمانی زبان قلمداد نمود. جریانی که تا پیش از سال 1991 تحت عنوان گروه مارکسیستی فعالیت می کرد و بنا بر اظهاراتی تا 20 هزار عضو داشت. در سال 1991 گروه برای پیشگیری از اقدامات سرکوبگرانه نسبت به اعضاء خویش، از جمله محرومیت شغلی، انحلال خود را اعلام نمود و تعدادی از رهبران آن نشریه دیدگاه مخالف را پایه گذاری کردند که وظیفه خویش را بر روشنگری از زاویه مارکسیستی قرار داد. تشکیلات تا آن زمان متمرکز گروه شکل ابتکارات محلی و شهری به خود گرفت و در شهرهای مختلف آلمان گروههای غیر متمرکز پیرامون این نشریه به فعالیت خود ادامه داده و هنوز هم می دهند.

ما پیشتر برخی از مواضع این جریان را منعکس نموده ایم که باید تا حدی نشان دهنده تمایز آن با چپ باشند. از جمله درباره برداشت از دمکراسی به مثابه شکل ایده آل حکومت بورژوازی و مکانیسم انتخابات به مثابه مکانیسم سلب اراده شهروندان و واگذاری سرنوشت خویش به طبقه حاکمه. این در جریان انتخابات اخیر پارلمان اروپا نیز مجددا نمودار گردید که بر خلاف گروهبندیهای چپ آلمانی از قبیل حزب کمونیست آلمان و یا حزب مارکسیست لنینیست آلمان که با لیستهای مختلف در این انتخابات شرکت نمودند، دیدگاه مخالف همچنان بر ضرورت امتناع از شرکت در انتخابات پافشاری نمود.

اهمیت بحث پتر دکر در مقاله حاضر تنها در ارائه نقد به نظرات رزا لوکزامبورگ درباره امپریالیسم نیست. دکر این سخنرانی را در سال 1997، یعنی در بحبوحه دورانی ارائه نمود که جنبش آنتی گلوبالیزاسیون در اوج خود به سر می برد و نظریه پردازان آن به کلی نقش دولت در جامعه سرمایه داری را انکار نموده و به جای آن یا مثل هاردت و نگری "امپایر" را قرار می دادند و یا مثل انبوه نظریه پردازان "مارکسیست" چپ آکادمیک از سرمایه داری کازینوئی و بورسها به عنوان نیروهائی سخن می گفتند که دولتها در مقابل آنان فاقد هر گونه اراده ای از خود هستند. همین انبوه نظریه پردازان را امروز نیز می توان مشاهده کرد که چگونه با ستایش از جنبشهای خودبخودی اجتماعی بر علیه کمونیسم و تحزب کمونیستی عمل می کنند. (نگاه کنید به مقاله رخداد در زرد)

با این حال تلقی دکر از رابطه دولت و طبقه حاکمه محل تأمل بسیار است. در تعیین این رابطه به نظر میرسد که او تا آنجا بر استقلال دولت پافشاری می کند که گسستی بین دولت بورژوائی به مثابه چهارچوب و قالب حافظ و شکل دهنده به حوزۀ انباشت کشوری و طبقه سرمایه دار واقع می شود. علاوه بر آن عواملی از قبیل درجه پیشرفت و توسعه مناسبات سرمایه داری و سطح بارآوری کار و میزان تمرکز سرمایه و به طور کلی شرایط مشخص حاکم بر انباشت سرمایه در بحث دکر ظاهر نمی شوند. اینها مواردی اند که امیدواریم در متون آینده به آنها بپردازیم.

تحریریه سایت

خرداد 98- ژوئن 2019

امپریالیسم ابزاری اضطراری برای سرمایه بازمانده از رشد نیست: 4 تز درباره تئوری امپریالیسم رزا لوکزامبورگ

1  - بسط سرمایه در کره زمین به دلیل رشد آن یا به دلیل مشکلاتش در رشد؟

رزا لوکزامبورگ به درستی تلاش دارد تا علت امپریالیسم را در اقتصاد سرمایه داری جستجو کند. او علت را در این می بیند که دولت های کاپیتالیستی به خارج گام می گذارند که بازار خارجی، نیروی کار و مواد خام  را در دسترس شرکت ها و بازرگانان بومی خود قرار دهند، که آن ها بتوانند از ملت های دیگر بهره کشی کنند، آن ها را مطیع سازند و گاهی آن ها را با جنگ در برابر "انباشت" بی حد و مرز "سرمایه" رام سازند. این [دولت] تمایل دارد که از هر  سطح کسب شده از انباشت ثروتش فراتر رود، همواره از  منابع ثروت جدیدی بهره برداری کند، شیوه های تولید پیشاسرمایه داری را درهم پاشیده و منحل کند و بدین ترتیب بازار جهانی را خلق نماید. "درآمدی بر تبیین اقتصادی امپریالیسم" که سوتیتر کتاب رزا لوکزامبورگ است (1) و به معنای تبیین منشاء اقتصادی امپریالیسم است با این [شرح و بسط] تمام می شود.

اما لوکزامبورگ این را به میل سرمایه به انباشت منتسب نمی کند، بلکه از "الگوی بازتولید سرمایه" در جلد دوم کاپیتال یک علت سلبی برای گسترش سرمایه در شیوه های تولید غیرکاپیتالیستی برداشت می کند- و از آن برای توضیح "مسئله بقای سرمایه داری" استفاده می کند. برای او کافی نیست که اقتصاد کاپیتالیستی در هنگام گسترش فعالیتش همه ابزارهایی را  که در اختیار دارد استفاده می کند: نیروی کار، مواد خام، محصولات اولیه ارزان و بازارهای فروش. او یک عجز همیشگی برای انباشت به تصویر می کشد که فقط می تواند از طریق گسترش به فضاهای غیر سرمایه داری خنثی شود.

از نظر او نقص کارکرد انباشت در "تحقق ارزش اضافی" قرار دارد. ابتدا باید تمام ارزش سرمایه ی از پیش سرمایه گذاری شده به اضافه ی ارزش اضافیِ ایجاد شده در جریان تولید، دوباره به شکل پولی تبدیل شوند؛ کالاهای سرمایه داری باید فروخته شوند؛ تا مقصود سرمایه دار برآورده شود، و بتواند دوباره سرمایه را از نو و در حجم بزرگتر سرمایه گذاری کند. لوکزامبورگ می پرسد اما چه کسی می تواند ارزش اضافی را به پول تبدیل کند؟ آن قدرت خرید از کجا می آید که [بتواند] آن بخش از سرمایه ی تبدیل شده به کالا را بخرد که ارزش اضافی را نمایندگی می کند؟ لوکزامبورگ نمی تواند در هیچ کجای جامعه سرمایه داری قدرت خرید لازم برای آن [بخش مربوط به ارزش اضافی] را کشف کند، زیرا او همه درآمدها را حاصل سرمایه گذاری پیشین می داند. برای مثال کارگران مطمئنا نمی توانند ارزش اضافی را خریداری کنند، زیرا آن ها فقط به میزان مبلغ مجموع مزد ملی [کل مزد کارگران یک کشور] تقاضا ایجاد می کنند. و این مبلغ [سرمایه متغیر] جزیی از ارزش سرمایه گذاری پیشین است و نه ارزش اضافی. لاجرم - بنابر ارزیابی او- آن قسمت از کالای تولید شده، که ارزشش، ارزش اضافی را تجسم می بخشد، فقط توسط قدرت خرید کسانی قابل خریداری است که از درون چرخه خود سرمایه داری بیرون نمی آیند. شیوه های تولید غیرسرمایه داری هنوز موجود به عنوان مصرف کننده گان، در نظر لوکزامبورگ به منزله عنصر ضروری انباشت محسوب می شوند. سرمایه داری فقط تا آنجایی که آن ها ارزش اضافی را خریداری می کنند، و فقط به آن مبلغ، می تواند رشد کند.

این اشتباه است. استثمار یک بازی با حاصل جمع صفر نیست. همه آن چیزی که استثمار در هنگام تولید از کارگر استخراج کرده در هنگام فروش ناپدید نمی شود. سرمایه داران درواقع خودشان کسانی هستند که با قدرت خریدی که از ارزش اضافی خود بدست می آورند می توانند ارزش اضافی برادران طبقاتیشان را به پول تبدیل کنند. لوکزامبورگ ادعای ناتوانی درونی سرمایه داری در رشد مداوم خویش را بر محاسبات مارکس بنا می کند که نشان می دهند که به هیچ وجه یک معاوضه ی متناسب بین کالای یک سرمایه دار با تقاضای سرمایه دار دیگر رخ نمی دهد و اینکه همزمان با رشد، این تناسب ها در حوزه های تولید ملی مدام جابجا می شوند. البته این امر صحیح هم هست که یک توسعه عمومی کسب و کار، با خود برای بعضی از سرمایه های فردی ناتوانی حفظ خویش را به همراه می آورد. اما این فقط وضعیت نوعی از شیوه تولید است که در آن تناسب در  حوزه های تولید نتیجه متعاقب رقابت و کنار زدن یکدیگر است. [و نتیجۀ عجز سرمایه در تحقق ارزش اضافی نیست]

رزا لوکزامبورگ هم مثل همه تئوریسین های فروپاشی، استدلال خود را از سنجش آرمانی اقتصاد سرمایه داری با سازوکار عقلایی ای- که اصلا ندارد- می گیرد. این تئوریسین سپس کاپیتالیسم را در این سازوکار ایده آل شکست می دهد و [اما] ادعا می نماید که که سرمایه داری در برابر واقعیت شکست می خورد. او ناسازگاری و مخارج بازتولید سرمایه را موضوع بحث قرار می دهد: اتلاف عظیم کار، نابودی ثروت به عنوان عنصر ذاتی رشدش، عدم امکان این که با رشد عمومی، هر سرمایه منفردی نیز رشد کند؛ [و] این همه را نه به مثابه شیوه عملکرد [سرمایه داری]، بلکه به عنوان موارد روشن و مشخصی از ناکارآمدی این شیوه تولید نامعقول در نظر می گیرد. او همچنین این ها را با شاقول ایده آل یک بازتولید بدون کم و کاست و متناسب اقتصاد تام می سنجد. سرمایه داری [باوجود همه این ها] اما "کار" می کند!

اما این انباشت بیهوده که برای اکثر مردم زیانبار است در مقابل واقعیت شکست نمی خورد، بلکه اگر بخورد در برابر اراده آسیب دیدگان شکست خواهد خورد!

2 -  کاپیتالیسم و امپریالیسم-  ناسازگار با بازار جهانی تکامل یافته؟

برای لوکزامبورگ مناطق و شیوه های تولید غیرسرمایه داری ابزار اضطراری ای هستند که سرمایه ای را که ذاتا قابلیت رشد ندارد ولی محکوم به رشد است، در شرایط رشد قرار دهد. سرمایه از این شرط وجودی در حدی استفاده می کند که برایش مفید است. یعنی کشاندن قدرت خرید پیشاسرمایه داری و غیر سرمایه داری به مدار اقتصاد کاپیتالیستی و حتی شکوفا کردن آن در این اقتصاد. به محض آنکه شیوه های تولید پیشاسرمایه داری منحل شوند و کاپیتالیسم تسلط یابد، شرط موجودیت تاریخی سرمایه سرانجام از بین می رود: ارزش اضافی دیگر نمی تواند به هیچ طریقی به پول تبدیل شود. کاپیتالیسم منقرض می شود.

رزا لوکزامبورگ فاز تاریخی تشکیل یک دنیای به طور امپریالیستی نظم یافته و مبارزات مربوط به آن را – حول تصرف مستعمرات- به مثابه شرایط نرمال، حتی به مثابه تنها طریق ممکن موجودیت امپریالیسم معرفی می کند. این نه فقط ناشی از دید تاریخی محدود به دوره قبل از جنگ جهانی اول است، بلکه محصول علاقه او به پیش بینی یک فروپاشی است. او نسبت به مبادله بین کشورهای کاپیتالیستی و اخاذی های متقابل آن ها تماما آگاهی دارد، اما آن را بی اهمیت تلقی می کند: تجارت بین آلمان و انگلستان به مثابه حوزه درونی –درواقع حوزه درون کاپیتالیستی- و مبادله بین صنعت آلمان و کشاورزان آلمانی برعکس به عنوان حوزه خارجی – و درواقع بین حوزه های کاپیتالیستی و غیرکاپیتالیستی محسوب می شود.

3 - قهر امپریالیستی کنش سرمایه نیست، بلکه اقدام دولت کاپیتالیستی است که ثروت اندوزی اش را بر کشورهای دیگر تحمیل می کند!

"درآمدی بر تبیین اقتصادی امپریالیسم" رزا لوکزامبورگ خودش را به خطا با دلیل درونی ای مشغول می کند که دولت های سرمایه داری برای امپریالیست بودن دارند. او اصلا خود امپریالیسم را به بحث نمی گذارد. او امپریالیسم دولت های کاپیتالیستی را با علت اقتصادی اش [یعنی] با رشد سرمایه عوضی می گیرد. او چیزی از تقسیم کار و از تضاد دولت و سرمایه که مبادلات فرامرزی را تعیین می کند- نمی داند. بنابر نظر لوکزامبورگ تصرف مستعمرات یک استراتژی سرمایه است برای حفاظت شرایط بازتولیدش؛ کشور، تا آنجایی که اصولا از آن صحبتی به میان بیاید، به سفارش سرمایه می جنگد. "سرمایه در کلیتش" اما در صحنه بین المللی اصلا وجود ندارد؛ رشد به طور کلی اساسا نگرانی هیچ کشوری نیست، هر ملتی نگران رشد اقتصادی کشور خودش است. از این رو آن کشور بر حسب محاسبه ملی از رشد اقتصاد جهانی حمایت می کند و [یا] جلوی آن را سد می کند. امپریالیسم یک کنش دولت کاپیتالیستی است، که از منبع ثروتش، از سرمایه ملی اش حمایت می کند.

کسی که این را به خاطر نسپارد، همچون لوکزامبورگ و لنین، موضوعات را با هم عوضی می گیرد: به کشور و به سرمایه صفت هایی نسبت داده می شود که فقط متعلق به دیگری است. درک هایی همچون "سرمایه داران غارتگر غنیمت می گیرند و در میدانهای نبرد بر سر آن با یکدیگر می جنگند"، از امپریالیسم اساسا چیزی نفهمیده اند. سرمایه داران کاسبی می کنند؛ اگر فتح کنند، بازارها را فتح می کنند، و آن هم نه با اسلحه، بلکه با کالاهای قابل رقابت. خشونت رو به بیرون جامعه سرمایه داری را دولت اعمال می کند- و البته برای منفعت ثروت اندوزی اش در خارج از کشور.

انحصار قهر دولت اولین شرط وجودی مناسبات استثماری داخلی است. همزمان دولت در قلمرو محدود این قدرت موانعی را کشف می کند که خود در برابر معاملات قرار داده است، که خود بوجود آورده است. مرزهایش در برابر رشد پایه مادی خودش مانع ایجاد می کنند. به همین دلیل دسترسی به منابع ثروت خارج از محدوده قدرتش را برای سرمایه های بومی می گشاید؛ بدین ترتیب که او با دولت های دیگر بر سر مجوز استفاده متقابل تجار و کاسبین کشورهای شریک از منابع ثروت داخلی به توافق می رسد. این توافقنامه همه چیز هست جز توافقی متوازن: چرا که هر کشوری می خواهد خود را از طریق دیگری غنی سازد.

اما نیات و نتایج با هم تطابق ندارند: راه بازکن سیاسی روابط تجاری خارجی ابتدا یک ناظر رفت و آمدها و مبادلاتی است که بخش خصوصی با مجوز او سازمان می دهد. پیش از هر چیز اما این دولت است که با پیامدهای این روابط مواجه می شود. همه طرف های تجاری از صادرات و واردات بهره مند می شوند. در غیر اینصورت خرید و فروش را انجام نمی دادند. اما کشور در پایان سال یک بیلان خارجی دریافت می کند که از روی آن می تواند بفهمد که آیا بالاخره ثروتمندتر شده یا فقیرتر: در کشوری با مازاد تجاری، پول دنیا است که گرد می آید [و اما] در کشور دیگر تعهدات پرداخت، مشکلات ارزی و بدهکاری جمع می شود. در حالیکه همه سرمایه داران دست اندرکار معامله از کسب و کارشان سود می برند، از میان دو کشور دست اندرکار فقط یکی ثروتمند می شود.

علی رغم رشد داخلی اقتصاد، کشور ممکن است به نسبت خارج فقیرتر شده باشد. یک دولت بر خلاف یک سرمایه دار خصوصی که ناچار به پذیرش شکست در رقابت است، نمی تواند اجازه چنین چیزی را بدهد. سرمایه دار تابع قانون کشورش است. دولت برخلاف آن تابع هیچ قانونی نیست.

بنابراین دولت ها موفقیت بین المللی خود را حق خودشان می دانند؛ و در صورت عدم موفقیت، حق و انصاف و قواعد تجاری و قراردادهای معتبر و غیره را نقض شده قلمداد می کنند. و این معاملات اقتصادی خارجی را مستعد جنگ می کند. مارکس می گوید دخالت دولت ها قانون ارزش را دستخوش تغییراتی می کند. آن ها مقایسه آزاد کالاها و قیمت ها را فقط تا زمانی و تنها تحت شرایطی مجاز می شمرند که به نفعشان باشد، و برای قواعد یکطرفه و به صرفه در تجارت خارجی اشان مبارزه می کنند. حمایتگرایی مدام در کنار تجارت آزاد قرار می گیرد. و این مسئله ی قدرت است که چه کسی علیه کدام شریک اقتصادی و به چه میزان می تواند شرایط تجاری یکطرفه ی مفید، در عین حال هم یکطرفه ی مضر را اعمال کند.

4 - جدایی کسب و کار و قهر به هر دو قدرت می بخشد!

از آنجا که شکل دادن به روابط قراردادیِ بین دولتی مسئله ای مربوط به قدرت است؛ به طور جداگانه و به عنوان شرط آن رقابتی استراتژیک بین قدرت هایی وجود دارد که برای شکل دادن به متحدین، همپیمانان، دولتهای دست نشانده، موقعیت های ژئواستراتژیک و یک ارتش قدرتمند یعنی مسئله جنگ، خود را از قید مزایای تجاری زمان صلح خلاص می کند.

هنگام مبارزه برای مناطق نفوذ و همچنین در مورد جنگ، اغتشاش سنتی چپ در رابطه با دولت و سرمایه معکوس می شود: چپ همواره گمان می برد که نفت یا طلا یا چیزی از نوع ماده خام باید در زیر زمین مورد منازعه قرار داشته باشد تا امپریالیست ها ارزش جنگیدن برایش قائل باشند. (در یوگسلاوی مدت ها شکوه ای معکوس وجود داشت: [چپ این را نقد می کرد که] اگر موضوع بر سر حقوق بشر باشد و نه نفت، امپریالیست ها انگشتشان را هم تکان نخواهند داد. [نقدی که از جانب چپ ایران و در رابطه با نقض حقوق بشر در ایران نیز اعمال می شود]) در عمل آلمان که هنوز زمان زیادی از اتحاد مجددش نگذشته بود محرک فعال تجزیه یوگسلاوی بود. انگلستان از جزیره ای تقریبا غیرمسکون و کاملا بایر در آتلانتیک جنوبی دفاع می کند. و ایالات متحده برای هر عمل مسلحانه در جهان خودش تصمیم می گیرد. زیرا که آن ها باید وضعیت مربوط به قدرت و حقشان نسبت به یکدیگر را پیش ببرند و زیرا فراسوی هر تصوری از استفاده اقتصادی می دانند که قدرت نظامی پیش شرط و محدودیت آن مرز تواناییشان برای تامین بهره برداری ملی شان از اقتصاد جهانی است.

"گلوبالیزاسیونِ اقتصاد" در بازارِ تکامل یافتۀ معاصر، و نگرانی پیرامون موقعیت کشوری شواهد فوق العادهی برای عدم تجانس رابطه دولت و سرمایه در امپریالیسم هستند. هیچ چیز بی معناتر از این ادعا نیست که به خاطر گلوبالیزاسیون نوعی ضعف یا  حتی "تهی شدن از واقعیت" دولت ملی صورت می پذیرد. این دولت ها هستند که بازار جهانی لیبرالیزه شده را شکل می دهند.

نوشته پتر دکر

ترجمه وحید صمدی

 

زیرنویس:

 

1- مقاله انباشت سرمایه، درآمدی بر توضیح اقتصادی امپریالیسم

Die Akkumulation des Kapitals. Ein Beitrag zur ökonomischen Erklärung des Imperialismus

منابع دیگر:

[Anmerkung: Der obige Text ist vermutlich im Kontext der Rosa-Luxemburg-Konferenz 1997 entstanden]

http://konspekte.blogsport.de/2019/01/16/imperialismus-luxemburg/

vgl:

Programm der II. Rosa-Luxemburg-Konferenz 1997

Arbeitsgruppe 6 (12.30-14.30 Uhr): Luxemburgs Imperialismustheorie mit Peter Decker, Redaktion Gegenstandpunkt, Stefan Eggerdinger, Autor

https://www.rosa-luxemburg-konferenz.de/de/fruehere-konferenzen/konferenz-1997

vgl. dazu auch:

http://Neoprene.blogsport.de/2010/10/20/karl-held-zu-rosa-luxemburg-einfuehrung-in-die-nationaloekonomie/

http://Neoprene.blogsport.de/images/KarlHeldEinleitungAnmerkungenzuRLuxemburgsNationaloekonomie.rtf

http://Neoprene.blogsport.de/images/LuxemburgNationaloekonomie.rtf

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر