"رخداد" در زرد

نوشتۀ: راب ویلکی
Write a comment

همپوشی چپ و راست اما به معنای آن است که تضادهای طبقاتی به چنان سطحی از شدت و عمق رسیده است که نمی‌توانند توسط استراتژی های متفاوت یاران سرمایه در هر دو طرف مهار شوند. [در این لحظه] همه استراتژی های مهار تضادهای طبقاتی در نقطه‌ای با هم تلاقی می کنند.

یادداشت مترجم:

شانتال موفه در مقدمه ای که بر کتاب خویش تحت عنوان "در دفاع از پوپولیسم چپ" نوشته و سایت نقد اقتصاد سیاسی در معرفی ترجمه فارسی کتاب آن را منتسر کرده است می نویسد: " سنگ‌بنای کتاب پیش رو این باور راسخ من است که درک سرشت بزنگاه کنونی و چالشی که‌ «لحظه‌ی پوپولیستی» نمایانگرش است برای چپ امری عاجل است. ما شاهد بحران در صورت‌بندی هژمونیک نولیبرال هستیم و این بحران امکان برپایی یک نظم دموکراتیک‌تر را مهیا می‌کند."

وی سپس با مراجعه به زوال سوسیال دمکراسی به تاریخ تکوین اندیشه های مطروحه در کتاب پرداخته و در یک جمعبندی میانی تأکید می کند که " بخش مهمی از کتاب فوق به رد این رویکرد ذات‌گرا به‌مدد یافته‌های پساساختارگرایی اختصاص یافته بود. ما با آمیختن آن‌ها با یافته‌های آنتونیو گرامشی، رویکرد «ضد ذات‌گرا»ی بدیلی را شرح‌وبسط دادیم که می‌توانست تنوع پیکارها علیه شکل‌‌های متفاوت سلطه را فهم و درک کند. برای آن‌که به مفصل‌بندی آن پیکارها بیان سیاسی دهیم، پیشنهاد کردیم که پروژه‌ی سوسیالیستی بر اساس «رادیکالیزه‌کردن دموکراسی» بازتعریف شود." اکنون روشن می شود که "نظم دمکراتیک تر" در واقع با بازتعریف پروژه‌ی سوسیالیستی بر اساس «رادیکالیزه‌کردن دموکراسی» قابل حصول است و این نیز البته مستلزم یک اقدام تعیین کننده است: " ما هم‌چنین نشان دادیم که گسترشِ و رادیکالیزه‌کردن/شدن پیکارهای دموکراتیک هرگز نمی‌توانست به جامعه‌‌ای کاملاً آزاد دست یابد و پروژه‌ی رهایی را دیگر نمی‌شد درحکم برچیدن دولت تلقی کرد. آنتاگونیسم‌ها، پیکارها و عدم‌شفافیتِ جزئیِ امر اجتماعی همیشه وجود خواهند داشت. به همین دلیل، افسانه‌ی کمونیسم به‌سان یک جامعه‌ی شفاف و به‌آشتی‌رسیده ــ که به‌روشنی دال بر پایان سیاست بود ــ باید کنار گذاشته می‌شد."

و راهبرد چنین سیاستی نیز چیزی نیست جز پوپولیسم چپ. به عبارتی دیگر پوپولیسم چپ نزد وی با کنار گذاشتن افسانه کمونیسم و تبدیل پروژه سوسیالیستی به رادیکالیزه کردن دمکراسی نهایتا امکانی است برای برپایی یک نظم دمکراتیک تر. این به زبان ساده یعنی نجات نظم سرمایه داری. این دقیقا همان چیزی است که راب ویلکی در مقاله حاضر بدان می پردازد.

ویلکی در مقاله حاضر نقدی مختصر اما بنیادی از مبانی فکری چپ در ارتباط با جنبش جلیقه زردها در فرانسه ارائه می دهد. او به طور تحسین برانگیزی به ردگیری عناصر فکری تفکر چپ در اندیشه‌های فلسفی-سیاسی چند دهه آخر قرن بیستم می‌پردازد و تأثیر اندیشه‌های متفکرینی همچون میشل فوکو، ژیل دلوز و ژاک دریدا  بر جنبش های آن دوران، از جنبش 1968 تاکنون را مورد بررسی قرار می‌دهد، و شبح سنگین این تفکر و جنبش فکری  "پست مدرن"  بر تفکر چپ معاصر و نقشش در درماندگی او را به بحث می گذارد. مقاله کوتاه راب ویلکی به روند شکل‌گیری خود آن نظریات و ارتباطش با تحول سرمایه داری در دوران مورد نظر نمی پردازد و از این نظر مسلماً فقدان یک نقد طبقاتی- مارکسیستی از ضرورت‌های تاریخی شکل‌گیری نظریات مورد اشاره را جبران نمی کند؛ اما همین حد از تلاش برای ارائه نقدی طبقاتی- تاریخی از نظریات اندیشمندان مذکور و نه یک خرده گیری انتزاعی فلسفی از آنان، کافی بود که ترجمه این مقاله را در دستور کار ما قرار دهد.

راب ویلکی در این مقاله در عین حال جریان چپ معاصر را نیز همچون راست قرن بیست و یکم زائده‌ای از بحران های مناسبات مسلط ارزیابی می‌کند که اتفاقاً در همین مبانی ترسیم شده توسط کسانی مثل فوکو و دلوز با یکدیگر تلاقی می کنند.

او خاطرنشان می‌سازد که در نظر این چپ تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا دیگر معتبر نیست و در اندیشه متفکرین آن، انباشت دیگر نه ناشی از استثمار بلکه در نتیجه سلب مالکیت از و کنترل بر ثروت‌های همگانی صورت می پذیرد. و نتیجه می‌گیرد که بر این اساس است که مفهوم قدرت (سیاسی) جای مفهوم طبقه؛ و مبارزه بین مردم با دولت سرکوبگر، جای مبارزه کار و سرمایه را گرفته است. راب ویلکی به درستی تأکید می‌کند که در نظر این چپ حتی آنجا که از واژه طبقه یا ترکیب طبقاتی استفاده می‌شود بیشتر وضعیت سوژه در معنای سیاسی آن مورد نظر است تا موقعیت آن در  شرایط اقتصادی.

او با این مقدمات نشان می‌دهد که چرا چپ به جنبش جلیقه زردهای فرانسه به عنوان "شورشی خودانگیخته و واکنش به دولت سرکوبگر" می نگرد و نه فوران تناقضات طبقاتی کاپیتالیسم؛ او می‌گوید که چپ در تحلیل جنبش جلیقه زردها، ذوق و شوق واژگان را به جای تعیین جایگاه این جنبش در رابطه با مناسبات اجتماعی تولید نشانده است.

با وجود این و علیرغم درک فوق، راب ویلکی در مقایسه مطالبه توزیع عادلانه تر مازاد توسط جنبش های سیاسی و درک محافظه کارانه چپ از توزیع مازاد اجتماعی به خطا می رود. او که در ابتدا ضرورت  ارائه تحلیلی مادی دیلکتیکی از جنبش جلیقه زردها را به منظور غلبه بر محدودیت‌های آن و به منظور پیشروی جنبش کارگری خاطرنشان می‌کند، و جنبش جلیقه زردها را نتیجه فوران تضادهای تولید کاپیتالیستی در نظر می گیرد، در پاراگراف های آخر با چشم بستن بر این زمینه‌های مادی و با اغماض بر تفاوت‌های تاریخی این جنبش با جنبش های ضد سرمایه داری اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر به ارزیابی نادرستی از جنبش جلیقه زردها می رسد. در انتهای مقاله هنگامی که خواننده تازه آماده شده است تا راب ویلکی خود به بررسی جنبش جلیقه زردها بپردازد و  چشم اندازهای آن را با  در نظر گرفتن بحران هایی که بنیادهای تولید سرمایه داری را به لرزه درآورده و انسجام ایدئولوژیکش را مخدوش کرده ترسیم کند و مخاطراتی را که "پوپولیسم چپ و راست" بر رشد مبارزه طبقاتی آوار می‌کنند بررسی کند، با نادیده گرفتن پتانسیل های نهفته در این جنبش، و صرفاً با تاکید بر محدود شدن مطالبات جلیقه زردها به توزیع مازاد اجتماعی به نوعی آن جنبش را جنبشی برای حفظ سرمایه داری قلمداد می کند.

به همان اندازه که نقد کوبنده ویلکی بر چپ با ارزش است، به همان اندازه نیز یکسان گرفتن نظریه و سیاست ورزی "پوپولیسم چپ" با جنبش واقعی جلیقه زردها هم نقد وی را تضعیف می کند و هم در عرصه عمل آن را خلع سلاح می کند. ویلکی که در آغاز مقاله خود به تناقضات کاپیتالیسم به عنوان علت ظهور این جنبش اشاره می کند، در پایان مقاله به جای ورود به این تناقضات و نشان دادن چگونگی کارکرد این تناقضات در شکلگیری جنبش جلیقه زردها، یکسره همان تعریف چپ مورد نقد خویش از این جنبش را می پذیرد. وی بر خلاف آن نظریه پردازان که به ستایش ضعفهای آن می نشینند، خود آن جنبش را نیز نهایتا به مثابه جنبشی برای بازسازی سرمایه داری تعریف نموده و نقد خویش بر آن نظریه پردازان چپ را به خود آن جنبش نیز بسط می دهد.

ما در فرصتهای آینده در رابطه با جنبش جلیقه زردها، روند تحولش، نقاط قوت و ضعف و چشم اندازهای آن از نقطه نظر مارکسیستی بیشتر خواهیم نوشت. عناصری که در نقد ویلکی بر چپ نیز حضور دارند اما خود او تا به آخر بدانها وفادار نمی ماند. با این همه مقاله ویلکی کار مؤثری است در روشن شدن ماهیت چپ، نه تنها در غرب بلکه همچنین در ایران. همۀ آنچه ویلکی در نقد چپ حوزۀ ترانس آتلانتیک - که وی از آن به عنوان "شمال گلوبال" یاد می کند – عنوان می کند، در مورد چپ ایران نیز صادق است. این چپ نیز مدتهاست که باور به امکان تحقق انقلاب اجتماعی را رسما کنار گذاشته است. هر چند با لفاظی هایی "انقلابی"تر از چپ شمال گلوبال.

"رخداد" در زرد

راب ویلکی

ترجمه وحید صمدی

1 - درماندگی فکری و سیاسی چپ امروز در هیچ جا روشن تر از تفاسیر تابناکش از اعتراضات „جلیقه زردها“ در فرانسه، به نمایش در نمی آید.

نوشته های چپ در مورد جلیقه زردها جشن شورمندانه بر آن چیزی است که آن ها به عنوان شورش خودانگیخته علیه قدرت دولتی می نمایانند. آن ها با اعتراضات جلیقه زردها همچون  یک انفجار ناگهانی در سطح نیروهای سرکوب شده ی ضد قدرت برخورد می کنند و فریفته شده، به آن به مثابه فستیوال شورشیانی خیره می شوند که در واقع همچون یک نمایش زیبایی شناسانه، هدفش در خودش است.

این ایده که جنبش جلیقه زردها باید به عنوان فوران تناقضات طبقاتی کاپیتالیسم (نه به سادگی واکنشی به دولت سرکوبگر) تحلیل شود و باید جایگاه آن در رابطه با مناسبات اجتماعی تولید معین گردد، تا بتوان محدودیت هایش را به منظور پیشروی جنبش کارگری در جهان درک کرد، در میان ذوق و شوق واژگان گم می شود.

چپ در نشئه اش، در جلیقه زردها فقط "جنبش" به مثابه جنبش را می بیند، جنبش همچون "فاز تمایزهای شکوفاشونده در درون و بیرون رویدادهای مرتبط با هم" (Massumi, Semblance and Event 31; MIT Press, 2013)(1).  و [تصور می‌کند که] "وحدت فقط تا زمانی دوام می آورد که بروز بیرونی داشته باشد".

2-  صدای مسلط بر تفکر چپ با این استدلال که ما به دوره ای جدید از کاپیتالیسم وارد شده‌ایم که نه با انباشت سود بوسیله استثمار کار بلکه از طریق مکانیسم رانت انحصاری ناشی از کنترل بر حوزه های عمومی جامعه هدایت می شود، به ما می‌گوید که  "چارچوب عمومی" مبارزات اجتماعی پیشین و بخصوص "تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا"  دیگر  "معتبر"  نیست(بادیو؛ Philosophy and the Event 3; Polity Press, 2013).

 نگری (که به همراه هارت) استدلال کرده که  "انباشت کاپیتالیستی امروز به طور فزاینده ای نسبت به پروسه تولید بیرونی شده است" و بنابر این  "سلب مالکیت" جایگزین  "استثمار"  شده است (هارت و نگری؛  Commonwealth 137; Harvard University Press, 2009)، استعاره آشنایش (مولتی تود/ انبوهه) را بکار می‌گیرد تا تلقین کند که اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه شکلی جدید از مبارزه برای تحول اجتماعی را به نمایش می‌گذارند که در آن قدرت(سیاسی) جای اقتصاد را گرفته است (EuroNomade 4 December 2018). او معتقد است که جلیقه زردها مبارزه ی طبقاتیِ استوار بر تولیدِ مازادِ اجتماعی و سازمان یافته در احزاب را که تاریخش به سر آمده به نفع کشمکشِ جاری و شایعِ قدرت مبتنی بر توزیع مازاد در یک مجموعه ناپایدار و نامتجانس، رها کرده اند: "مبارزه از سطح جنگ بین سرمایه و کار…. به جنگی بین انبوهه و دولت تغییر کرده است"(Goodbye Mr. Socialism 162; Seven Stories Press, 2008 خداحافظ آقای سوسیالیسم. آنتونیو نگری). به عبارتی دیگر نگری تصور می‌کند که در اعتراض جلیقه زردها بالاخره  "سیاست تمایل دارد تا به طور کامل اقتصاد را در خود فرو بکشد" ("Twenty Theses on Marx" 153; Marxism Beyond Marxism, Routledge, 1996)  و قدرت (سیاسی) جای طبقه را گرفته است. (من در اینجا از تذکر این موضوع صرفنظر می‌کنم که از نظر نگری حتی طبقه - که توسط او به صورت "ترکیب طبقاتی" بازنویسی می‌شود- بیشتر وضعیت سوژه در معنای سیاسی آن را بیان می کند تا موقعیت آن در  شرایط اقتصادی را)

در منظومه اجتماعی او، جلیقه زردها با قدرت مسلط از طریق ذهنیتی هستی شناسانه مبارزه می‌کنند که انبوهه را به "خروج"(2)-"تمرد"ی ضد دیالکتیکی قادر می سازد. ستایش او از جلیقه زردها بی حد و حصر است، زیرا "آن‌ها نمایندگی و وساطت را رد می کنند". "نمایندگی" و استعاره همزادش "وساطت" کنایه های او به "حزب" (کمونیست) هستند. او به سادگی مواجهه مستقیم و بی‌واسطه با قدرت را می خواهد؛ یک طغیان، یک "نافرمانی و تمرد" در درون کاپیتالیسم. همه توضیحش درباره جلیقه زردها تکرار داستان "درون" (within)(3) اش(*) است، که کاپیتالیسم هم‌اکنون شکلی از کمونیسم "خودانگیخته" است (Empire 294; Harvard University Press, 2000) و بنابراین نیازی به انقلاب برای واژگون کردن آن نیست. همه آن چیزی که نیاز است، یک فشار اخلاقی روی سرمایه است که توسط قدرت توده ها تحمیل شود:

                این امر ضروری است که کاپیتال را از وزن و اهمیت نفع همگانی آگاه سازیم. و اگر نخواست متوجه شود، ضروری است که به آن تحمیل کنیم.(Goodbye Mr. Socialism 188)

او خطوط این ضد قدرت را همه جا مشاهده می کند. از جمله در صحنه‌های اعتراضات جلیقه زردها در "رفتار آتش و افسران پلیس [جایی] که ما می‌توانیم شاهد بروز نافرمانی باشیم" ("طغیان فرانسه-“French Insurrection”(4)))

3-  داستان نگری، داستان چپ آتلانتیک شمالی امروز است (و به همین دلیل است که ما دوباره و دوباره به آن باز می گردیم). چپ دیگر حتی نمی‌تواند پایان کاپیتالیسم را تصور نیز بکند. او شکست های خودش را به حکایت های (مضحک)اش درباره محال بودن پایان بخشیدن به سرمایه داری برمی گرداند. قصه فردریک جیمسون نمونه‌ای است:  "یک کسی، یک موقعی گفت که تصور پایان جهان آسان‌تر از تصور پایان کاپیتالیسم است"("Future City" 76; New Left Review 21, May-June 2003, 76). این حکایت در چپ متداول شده است و بارها و بارها به مثابه فتح بابی برای انتقاد از پروژه های انقلابی تکرار می شود.(e.g., Bruno Latour, "On Some of the Affects of Capitalism"; Lecture given at the Royal Academy, Copenhagen, 26th of February, 2014).

برای چپ در شمال گلوبال، آلترناتیوی برای کاپیتالیسم وجود ندارد، انقلاب مرده است، و "ما امروز همه مرتجع هستیم"(Latour, Re-Public: Re-Imagining Democracy, 2007). تنها سؤال باقیمانده بعد از [پذیرش این که] "تقسیم چیزها بین مترقی و مرتجع بایستی کنار گذاشته شود"، این است که کدام راه ارتجاعی بودن به باورپذیر‌ترین وجهی "تعلق پر شور"(Latour) به وضع موجود را به نمایش می گذارد. آنچه چپ اکنون می‌خواهد، کارزار بر سر انواع رفرم برای توزیع اخلاقی کار اضافی اجتماعی است که سرمایه از کارگران استخراج می کند. در شمال گلوبال، چپ هم‌اکنون استثمار را به عنوان یک واقعیت زندگی، به مثابه یک امر حیاتی تقریباً گریزناپذیر در زندگی اجتماعی - که باید خود را به سادگی  با آن تطبیق داد- تصدیق می کند. تمام کاری که می‌توان انجام داد، آنچنان که جلیقه زردها در حال انجام آن هستند، این است که برای یک تطبیق کم دردتر، رفرمی را در توزیع کار اضافی بهره کشی شده مطالبه کنیم.

نگری بسیار مسرور است که اعتراضات جلیقه زردها اعتراضاتی است حول توزیع و نه تولید – "قیمت بنزین" و "مالیات ها" مسأله هستند، و ناکسان و خیانتکاران، [و] آنچنان که نگری (روح دلوز و گاتاری) دائماً تکرار می کند، "بانکدارها" و نه سرمایه داران، "سرمایه مالی" و نه مناسبات تولید. با مبهم شدن [جایگاه] تولید (منبع استثمار) در تفکر چپ معاصر، انقلاب [آن چنان] بازترجمه شده است تا به معنای شکلی از تغییر در توزیع سودِ قبلاً استخراج شده از کار باشد. اکنون [دیگر] مرز بین انقلاب و رفرم مخدوش است: "اینجا [دیگر] مغایرتی بین رفرم و انقلاب وجود ندارد"(نگری، مولتی تود؛Negri, Multitude 289; Penguin Press, 2004).

اما وجود دارد.

انقلاب اصلاح توزیع نیست؛ [انقلاب] "رادیکال ترین گسست با مناسبات سنتی مالکیت" است.(مارکس و انگلس، مانیفست کمونیست)

4 - نام این رفرمیسم توزیعی در راست و چپ "پوپولیسم" است.

این بدان معنی نیست که آنچنان که ژیژک در قرائتش از جلیقه زردها می گوید، تمایزات چپ و راست دیگر معتبر نیست ("مائو چگونه جلیقه زردها را ارزیابی می کرد" "How Mao would have evaluated the Yellow Vests," RT, 21 December 2018). تا زمانی که کاپیتالیسم وجود دارد یک "چپ و یک راست" وجود خواهد داشت. آن‌ها به الهیات سیاسی لیبرال دموکراسی پیوند خورده اند (که از آن طریق کاپیتالیسم منفعت اقتصادی خود را به عنوان منفعت همه رأی دهندگان مشروعیت می بخشد). مردم در رأی گیری  جانب احزابی را می‌گیرند و آزادی بیانشان را اظهار می دارند. احزابشان اما همگی در جانبی قرار دارند که قبلاً توسط سرمایه اشغال شده است.

همپوشی چپ و راست (اول جمله قبلی را دوباره بخوانید) اما به معنای آن است که تضادهای طبقاتی به چنان سطحی از شدت و عمق رسیده است که نمی‌توانند توسط استراتژی های متفاوت یاران سرمایه در هر دو طرف مهار شوند. [در این لحظه] همه استراتژی های مهار تضادهای طبقاتی در نقطه‌ای با هم تلاقی می کنند. این تلاقی یک اتحاد تازه نیست، بلکه یک تصادم است، یک ازدحام و برخورد در درون هواداران سرمایه است.

پوپولیسم هم مثل بحران سرمایه داری چرخه ای است: پدیدار می‌شود تا تضادهای طبقاتی ای (اقتصادی) را کاهش دهد که از چارچوبه های روشن استراتژی های بازدارندگی فراتر  می روند. کاپیتالیسم به پوپولیسم نیاز دارد؛ به جلیقه زردها نیاز دارد. "قیام" آن‌ها برای رفرم توزیعی اساساً ساختار تولیدی (استثمار) را تقویت می کند. پوپولیسم  با تغییر سیاست  توزیعی و اضافه کردن قدرت خرید، نه فقط کاپیتالیسم را تقویت می کند (با افزایش مصرف)، بلکه به روایت این افسانه می‌پردازد که کاپیتالیسم لزوماً نباید استثمارگرانه باشد؛ می‌تواند همدل تر، مسئول تر و به لحاظ اخلاقی ملاحظه کارتر باشد.

این راه دیگری برای بیان این نکته است که سرمایه داری پوپولیسم را به همان شیوه ای تولید می کند که ماشین لباسشویی را. هر دو برای بازتولید اقتصادی ضروری هستند. پوپولیسم هم مثل یک ماشین لباسشویی جدید، برای تبادل  با یک سرمایه داری تحول یافته ("دانش- مبنا") بازطراحی شده است. پوپولیسم امروز برای نرمالیزه کردن یک سرمایه داری پیچیده و اشکال مرکب و روش‌های غامض استثمارش، ناچار است به فلسفه های پیشرفته  بورژوایی ای متوسل شود که خود [در گذشته] پاسخ‌هایی به اشکال جدیدی از سرمایه داری همچون نئولیبرالیسم بودند.

به عنوان مثال استیو بنن(5)، رابط تئوریک بین جناح راست پوپولیسم آمریکا و اروپا؛ پوپولیسم راست را به عنوان نیرویی مربوط به حکومتداری فوکویی(6)(governmentality) و ساختارشکنی دریدایی(7) به معنای یک "ساختارشکنی دولت اجرایی- مدیریتی"(administrative state)(8)  تئوریزه می کند. (سخنرانی در کنفرانس عمل سیاسی. 23 فوریه 2017-- Speech at Conservative Political Action Conference, February 23, 2017).

با وجود این، ابطال فلسفی مسئله دولت توسط استیو بنن، تنها به لحاظ  صوری نفی دولت است (همچون فوکو، دریدا، ماری لوپن، بوریس جانسون، دونالد ترامپ و همچون حزب جمهوری خواه آمریکا). بنن (و افراد مذکور) بیشتر از شکل لیبرال دولت ناراضی هستند؛ مسأله ای که در اظهار بی پرده  لوک فری درباره اعتراضات جلیقه زردها در روزنامه سان (The Sun) آشکارتر می شود. او در اینجا «چهارمین ارتش بزرگ دنیا را» برای "استفاده از سلاح هایشان" علیه "جلیقه زردها" فرا می خواند. (باید به  پلیس فرانسه اجازه داده شود تا از گلوله های جنگی علیه جلیقه زردهای تظاهرات کننده استفاده کند.    "French Police Should be Allowed to Use LIVE Bullets on Yellow Vest Protesters, Ex-Minister Says,” 9 January 2019).

بنن می‌خواهد دولت لیبرال را ساختارشکنی کند. چون این دولت، توزیع (مالیات بر درآمد، یارانه های  مسکن، دارو، برنامه بیمه درمانی کودکان) را به سوی (تاریک) دیگران- فقرا، مهاجرین هدایت می‌کند و موانعی بر سر راه تحرک آزاد سرمایه (در بازار جهانی)  بوجود می آورد. هرچند که او این‌ها را آشکارا بیان نمی کند. لوک فری دولت (لیبرال) را فرا می‌خواند تا از ادعای چند جانبگی اش دست بردارد و قدرتش را علیه طرف "دیگر" رها کند و جهت گیری غلط سیاست توزیعی اش را که به سمت (تاریک) دیگران جریان یافته، تصحیح کند.[ظاهرا هر سیاستی که به نسبتی با تقسیم عادلانه تر در توزیع همراه باشد، از جانب بنن و لوک فری سمت گیری به سوی تاریکی نام دارد. و کسانی که در این تاریکی زندگی می‌کنند دیگران نامیده می شوند]

بنن و لوک فری متحد طبقاتی هستند. آن‌ها می‌خواهند توزیع ثروت را به نفع مالکین حفظ کنند. با وجود این از کارگزاران متفاوتی استفاده می کنند. بنن [برخلاف لوک فری] جلیقه زردها را به عنوان ارتش تغییرات جلوه می دهد: "جلیقه زردها…. دقیقاً همان تیپ از مردمی هستند که دونالد ترامپ را انتخاب کردند…. و کسانی که به برکسیت رأی دادند"(Fabien Zamora, "French Govt Bristles as Foreign Leaders Seize on 'Yellow Vest' Crisis," Agence France-Presse, 10 December 2018). ) اما تغییری که بنن واقعاً می‌خواهد و بدست می‌آورد جنبش بی مهار کردن سرمایه (آمریکایی) و غیره است (جنگ تجاری). آنچه رأی دهندگان ترامپ بدست می‌آورند رفاه اقتصادی نیست؛ یک دیوار است. بنن بوسیله جلیقه زردها و متحدینشان در آن طرف مرزها، سمبل های فرهنگی (دیوار در آمریکا، حجاب در فرانسه، حق حاکمیت مستقل در بریتانیای کبیر) را جایگزین رفاه اقتصادی می کند. لوک فری برخلاف بنن نمی‌تواند چشمانش را بر نشانه‌های دیگر[و مخاطره آمیز!] در جلیقه زردها ببندد. هر چه باشد آن‌ها "رفتار منصفانه با متقاضیان پناهندگی" را مطالبه کرده اند. [و گفته‌اند که] "ما به آن‌ها سرپناه، امنیت، غذا و آموزش را بدهکاریم" (حتی اگر آن‌ها همچنین "یک پایان فوری برای برنامه های استخدام کارگر موقت خارجی" را بخواهند.)

5 - خشونت آشکار پوپولیسم راست سنتی، خود را در پوپولیسم چپ زیر پوشش عشق بیوپلیتیکی[زیستی-سیاسی] پنهان کرده است. عشق برای پوپولیسم چپ یک ماشین میل دلوزی است. آن میل بازنمایانه نیست (آنچنان که برای مثال فروید می گوید) بلکه تولیدی[زایا] است. (از طریق نوعی مفهوم فوکویی از قدرت) "سوژگی های آلترناتیو" تولید می‌کند (Commonwealth 59). این "سوژگی آلترناتیو" موضوعی است در خودانگیختگی تجربه ی "نشاط زنده"("bio-happiness”)(320)، کنشی که با آن قدرت و مقاومت را تمرین می کند، زیرا آنچنان که فوکو می‌گوید، "فکر نکنید که برای میلیتانت بودن باید غمگین بود" (Commonwealth 382).

 عشق یک تعالی بیوپلیتیکال [زیستی- سیاسی] است. "یک رخداد هستی شناسانه است که یک گسست از آنچه وجود دارد و خلق یک چیز جدید را برجسته می کند". قدرت هستی شناختی عشق به منزله ی یک "رخداد زیستی سیاسی" کاپیتالیسم را دگرگون می‌کند و یک نظم جدید توزیعی را "خلق" می‌کند که ضد جمعگرا است و به سمت "یگانگی" هدایت می کند (182). و قانون "دیالکتیکی کهنه" ای را نقض می‌کند (183) که در آن وحدت همیشه با "کثرت" مربوط می شد. یگانگی بیوپلیتیکال (به لحاظ درونی) "شامل کثرت" هست، [ولی] روشی عرفانی است برای بیان اینکه؛ آن شهود، یگانگی و توحیدی هستی شناسانه است.(9)

                در یگانگی بی همتا اما، این تفاوت‌ها [تکثرات] نیستند که هستند و باید باشند: [بلکه]این هستی [یگانه] است که در مفهومی که از تفاوت سخن می رود، متفاوت است. به علاوه این ما نیستیم که در هستی ای که یکتا نیست بی همتاییم؛ بلکه این ما و فردیت ما است که در و برای یک هستی مشهود (10) و یکتا، نامعلوم و مبهم میماند.                (Deleuze, Difference and Repetition 39; The Athlone Press, 1994)

پوپولیسمی که برای کاپیتالیسم دانش-مبنا بازطراحی شده است، یک ابزار الهیات سیاسی برای ساخت یک سوژه جدید قدرت سیاسی است. جلیقه زردها نمونه اولیه‌ای از آن هستند. به بیان دیگر هم بنن و هم نگری، قدرت را به مثابه دینامیک مرکزی جامعه می‌نشانند و آن را از اقتصاد تولید جدا می کنند.

پوپولیسم، رخداد-ی است؛ یک سیاست ناگهانی غیر قابل پیشگویی از "یک ظهور قطعاً غیر قابل محاسبه" است.(Badiou, Being and Event xii-xiii; Continuum, 2007) که در آن یک "وجودشناسی متکثر" از مجموعه های پسا-طبقاتیِ خودآیند نباید به یک منطق کل گرایانه از قبیل طبقه یا منطقِ دست و پاگیر و محدودِ نمایندگی از قبیل "چپ" و "راست" تقلیل یابد.

6 - جلیقه زردها درآنچه  که لاتور دوران  "پادشاهی میانه" نامیده، بسر می‌برند (We Have Never Been Modern 48) آن‌ها شبیه مردم دوران "پادشاهی میانه" چندتباری/چند رگه هستند. ژیژک در ایندیپندنت می‌نویسد "شورش علیه مناطق بزرگ شهری (متروپل) بدان معنی است که جهت گیری چپ اش خیلی خیلی ناروشن است".(هم لوپن و هم ملانشون از اعتراضات حمایت می کنند). او می گوید: "با ترکیبی از آنچه دریدا بیان می کند، موضوع را واضح تر می کنم؛ جلیقه زردها  "خویشاوند وجودی" هستند، اما "بدون تعلق به یک طبقه" (Specters of Marx 85; Routledge 1994). هارت و نگری یک استعاره دلوزی را برای شرح تعلق گسسته آن‌ها[جلیقه زردها] به کار می برند؛ آزادی غیر حزبیشان. آن‌ها "یک توده ی قوی هستند که با منطق همیاری به یکدیگر پیوسته اند"(Assembly 69; Oxford UP, 2017)."انبوهه یک طبقه (حزب) نیست، بلکه مجموعه‌ای گذرا از عوامل انسانی و غیرانسانی است که توسط رخداد های یگانه [و بی همتا] در بیرون از هر کلیت تاریخی خلق می‌شود و فقط "در پهنه یک حضور" موجود است قبل از اینکه در شرایط جدید در همه و هر زمانی بازسازی شود".(Assembly 122). به عبارتی دیگر آگاهی طبقاتی توسط چپ به سیاست رخداد-یِ " تفکر انبوهه" تبدیل شده است، که در آن "مقاومتِ خودانگیخته ستمدیدگان" (لنین، چه باید کرد؟) افقی محدود برای تغییر اجتماعی ایجاد می کند. با استفاده از گفته مارکس در زمینه‌ای متفاوت "قیام یا شورش" هرگز نمی‌تواند در مرحله ای بالاتر از ساخت اقتصادی جامعه و تحول فرهنگی تابع آن قرار گیرد(11)(نقد برنامه گوتا). اعتراضات جلیقه زردها فرصتی شده است برای "تلطیف" اختلاف طبقاتی تناقضات سرمایه داری.

7 - درماندگی تحلیلی چپ محدود به شبکه نگری- ژیژک-لاتور نمی‌شود که : "بی فایده است که مغز خود را روی این مسأله که یک پیشنهاد رفرمیستی یا انقلابی است خراب کنیم؛ آنچه اهمیت دارد این است که یک طرح وارد پروسه سازنده شود"(Hardt and Negri, Multitude 289). یا "درسی که از چند دهه گذشته می‌توان گرفت -البته اگر درسی وجود داشته باشد- فناناپذیری سرمایه داری است"(Žižek, In Defense of Lost Causes  339). یا "به نظر نمی‌رسد که انقراض سرمایه داری راه حل خوبی باشد"(Latour, "On some of the affects of capitalism"). این چپ گسترده است و اشکال متنوعی به خود می گیرد.

به طور مثال [نشریه اینترنتی] "در دفاع از مارکسیسم"، اعتراض جلیقه زردها را "یک نقطه عطف در مبارزه طبقاتی در فرانسه" و یک "منبع الهام برای کارگران سراسر جهان" می نامد (Métellus, “France: Macron on the brink – prepare a general strike!” 7 January 2019).  دفاع از خودانگیختگی در "دفاع از مارکسیسم" بهانه‌ای است برای تعلیق نقد طبقاتی، که آن‌ها آن را نوعی "نابگرایی(purism)" قلمداد می‌کنند که انقلاب را درک نمی کند. پوریسم استعاره‌ای است که به کمک آن همه تحلیل‌های تئوریک را پاک کنند و بدین ترتیب طبقه کارگر را بی طبقه در برابر سرمایه داری رها سازند. [از نظر آن ها] آنچه که نابگرا نیست،  آکسیونیسم بدون نقشه ای است که به موقعیت های فوری عکس‌العمل نشان می دهد.

بوریس کاگارلیتسکی، در خلسه اخیرش درباره اعتراضات جلیقه زردها از "در دفاع از مارکسیسم" پیشی می‌گیرد و به عنوان اعجاب خودانگیختگی، از تناقضات پلاتفرم تغییر یافته جلیقه زردها ("رهنمودهای خلق") دفاع می کند. او می‌نویسد که داشتن "یک برنامه اقتصادی- اجتماعی یکدست و مطلقاً بدون تناقض تنها در ذهن یک ایدئولوگ ممکن است"("The Spontaneous Politics of the Masses: Slavoj Žižek and the Yellow Vests," CounterPunch, 7 January 2019).

با وجود این، آن خودانگیختگی که به منطق اکتیویسم چپ تبدیل شده، حقیقتاً خودانگیختگی نیست بلکه بوسیله مناسبات اجتماعی تولید و مناسبات مالکیت، ایجاد و بازسازی می شود. تناقضات سرمایه نه تنها منجر به چنین جنبش هایی می شود، بلکه تفکر کنونی چپِ رخداد-ی و دست کشیدن او از نقد طبقاتی به نفع اخلاقیات خودانگیختگی را نیز شکل می‌دهد. این خودانگیختگی یک حالت وجودی است که بوسیله فرهنگ مسلط تولید می‌شود تا توجه را از بدبختی رژیم بهره کشی سرمایه -منطق تمامیت اجتماعی- به سوی لذت‌های جزیی زندگی منحرف کند. جلیقه زردها جنبش زندگی در اجزاء است، منفصل شده از دلمردگی تولید است. رهنمودهای خلق اشان "Directives du peuple" یک شعف توزیع است که [منابع را] از (سیاهی) دیگر دریغ می دارد.

چپ این قیام «خودانگیخته» را جشن می گیرد، زیرا این حقیقت را بازتاب می‌دهد که "آن روزها گذشت – و این مایه خوشحالی است – که طبقه کارگر یا مشخص تر، آن بخش از طبقه که در ارتباط با تولید کاپیتالیستی مرکزی تر است، بتواند ادعا کند که دیگران را در مبارزه نمایندگی می کند"(Hardt and Negri, Assembly 68). این روشِ بیانِ این است که فقدان آگاهی طبقاتی در میان شرکت کنندگان برای نظریه پردازان چپ نه [دیگر] یک نقیصه بلکه یک  فضیلت است (لنین، چه باید کرد؟).

8 -  اتحاد طبقاتی چپ و راست و پنهان نمودن منافع اقتصادیشان به کمک جایگزین کردن اقتصاد با فرهنگ، شاید در تحلیل‌های "چپ" آنجلا ناگل درباره مرزهای باز بهتر فهمیده شود. او استدلال می‌کند که بیشتر از کاپیتالیسم، این مرزِ باز است که "کارگر سازمان یافته را بیشتر تضعیف می کند؛ از کشورهای در حال توسعه، نیروی کارِ ماهرِ به شدت موردِ نیازش را می رباید و کارگر را علیه کارگر قرار می دهد". (The Left Case against Open Borders," American Affairs, II.4, Winter 2018). استدلال ضد مهاجرت او دفاعی است از سیاست اصلاح توزیع و حاشیه‌ای کردن امر تولید.

درمانده! چپ رفرمیست درمانده است. این واماندگی هیچ کجا آشکارتر از این ادعای تلخ و مخرب نیست که: «هیچ ناسازگاری بین رفرم و انقلاب وجود ندارد» (Negri, Multitude 289).

چرا، وجود دارد.

اکنون زمان آن است که شعار چپ را وارونه کنیم: «انقلاب قطعى‌ترين شکل گسستن رشته‌هاى پيوند با مناسبات مالکيتى است که ماتَرَک گذشته است» (مارکس و انگلس، مانیفست کمونیست)

9 - هدف اصلاحات کارگری مکرون تبدیل کارگران به کارگران قراردادی مستقل است (خرده بورژوا). بدین ترتیب قانون کار جدید در فرانسه سرمایه را قادر می‌سازد تا با دور زدنِ مقرارتِ هنجارهایِ مذاکره ی جمعی با اتحادیه ها، شرایط طبقه کارگر را تغییر دهد. با قانون جدید، سرمایه می‌تواند به طور مستقیم با کارگران منفرد مذاکره کند و بدین ترتیب میان آن ها رقابت بوجود آورد. رقابت (تاکتیک مطلوب نئولیبرالیسم در ارتباط با محیط کار)، تضادهای طبقاتی را در ابتکار و خلاقیت فردی - که خرده بورژوا را از پرولتاریا متمایز می سازد- منحل می‌کند. و خرده بورژوا را به ارتش سرمایه پیوند می زند. خرده بورژوا آشکارا یک موقعیت اجتماعی است و نه یک هویت (سوبژکتیو/فاعلی). موقعیتی که پیامد عینی بالا گرفتن تضادهای طبقاتی در نقطه تولید است.

مطالبه جلیقه زردها برای  توزیعِ منصفانه ترِ مازاد اجتماعی، نه به نام یک طبقه بلکه آنچنان که مارکس و انگلس می نامند به نام «انسان در کلیتش»(The German Ideology, MECW 5: 360)  صورت می گیرد. این [بیانگر] اغتشاشی در تضاد طبقاتی است. آنچنان که آنان نوشتند، این «نمایانگر وحشت خرده بورژوازی از این است که مبادا پرولتاریا که در نتیجه وضعیت انقلابی اش برانگیخته شده «بیش از حد جلو برود »("Circular Letter," MECW 24: 267). اعتراض جلیقه زردها باعث می شود که پرولتاریا بیش از حد جلو نرود. «بیش از حد»، آتش زدن خودروها یا تخریب ساختمان‌ها نیست. [بلکه] به زیر کشیدن سرمایه داری است. آتش زدن خودروها و تخریب «اموال» به سادگی تاکتیک حفظ سرمایه داری است.

10 -- اعتراض جلیقه زردها، نه آنطور که نگری ادعا می کند شورش علیه سرمایه داری است و نه آنچنان که ژیژک استدلال می کند اعتراضی بدون چشم انداز. این یک مسأله طبقاتی است. این  غم انگیز است (هرچند شبیه به کمدی است) که اگرچه چپ معاصر خود را به مثابه گرایشی به روز معرفی می کند که مبارزه ی طبقاتیِ از مد افتاده را رها کرده است؛ - به این دلیل که کاپیتالیسم از تبلور صنعتی اش به سمت یک فرماسیون [تولید] آگاهی یا دانش مبنا حرکت کرده-؛ تنها مدل تغییرش طغیانی از نوع از مد افتاده سال 1968 در فرانسه است. هم نگری و هم ژیژک در تحلیل‌هایشان 68 را به عنوان مدلی برای به روز کردن شورش های چپ در نظر می گیرند: ژیژک می‌نویسد « شعار قدیمی 68، واقع‌بین باش و غیر ممکن را مطالبه کن، هنوز کاملاً به جا و مربوط است». (The Independent, 17 December 2018) این البته این سؤال را نه فقط درباره مربوط  بودن آن ربط، بلکه درباره مربوط بودن خود چپ معاصر پیش می کشد.

11 --  انقلاب کمونیستی قطعى‌ترين شکل گسستن رشته‌هاى پيوند با مناسبات مالکيتى است که ماتَرَک گذشته است.

 

منبع:

http://redcritique.org/WinterSpring2014/theeventinyellow.htm 

 زیرنویسها:

(1) - -مترجم:  برایان مسومی(Brian Massumi) به نقل از اوا فوتیادی در مقاله ی کوتاه  "جلوه و رویداد- فلسفه اکتیویست و هنرهای رخداد"(emblance and Event: Activist Philosophy and the Occurrent Arts- Eva Fotiadi):

This politicality of process lies in the potential of the event of change within any active process. But how does an event occur? And how is it perceived? An event is something passing, something that ‘takes a dose of the world’s surrounding ‘general activity’ and selectively channels it into its occurring in the singular way that it does, towards the novel change in which it will culminate.’ (p. 3) So, again, how is an event perceived? For Massumi, it is felt. It is perceived as it happens but without appearing to the senses – without being seen or heard. It is nonsensuously experienced by being ‘perceptually felt, not so much “in” vision as with vision or through vision: as a vision effect. It is a lived abstraction …’ (p. 17)

این سیاست ورزی فرایندی، در پتانسیل رویداد تغییر و در داخل یک پروسه اکتیو قرار دارد. اما چگونه یک رویداد رخ می دهد؟ و آن رویداد چگونه  درک می شود؟ یک رویداد چیزی است گذرا. چیزی که «مقداری از  „فعالیت عمومی“ محیط بر  جهان را در بر می‌گیرد و آن را  به صورت انتخابی به نحو  بی نظیری که رخ می دهد، به سوی تغییراتی بدیع که نقطه اوج آن است هدایت می‌کند». (p. 3) خوب دوباره؛ چگونه یک رویداد درک می شود؟ این برای ماسومی محسوس است. رویداد آنچنان که اتفاق می‌افتد درک می شود، اما بدون آنکه به حس درآید. «بدون آنکه دیده یا شنیده شود، غیر حسی و غیر معقول تجربه می شود، به لحاظ ادراکی نه خیلی در تصور بلکه با تخیل یا از طریق الهام قابل فهم است: به عنوان جلوه ی تخیل.  آن یک انتزاع زنده است»(p. 17).

2- مترجم: اشاره به هجرت قوم بنی اسرائیل یا هجرت مسلمانان از مکه به مدینه

3 --مترجم: هارت و نگری  واژه within را به دفعات در تالیف شان به کار می برند. در مطلب زیر می توان دنبال نمود

The multitude is “the living alternative that grows within Empire

4 - مترجم: مقاله آنتونیو نگری- شورش فرانسه:

https://www.versobooks.com/blogs/4158-french-insurrection

5 - مترجم: استیو بنن استراتژیست، بانکدار، مجری رادیو، تهیه کننده فیلم، مدیر رسانه ای و مشاور پیشین دونالد ترامپ. جالب این است که وی برای تبیین استراتژی و اهداف سیاسی مورد نظرش از نظریات فوکو و دریدا وام می گیرد. ظاهراً بنن بیش از چپ های پست مدرن مضامین پنهان در نظرات این ایدئولوگ های بورژوازی را درک کرده است. مبحث ساختارشکنی دریدا نیز از جمله مقولاتی است که مورد توجه و علاقه استیو بنن قرار گرفته است.

6 -- مترجم:برای آشنایی با درک میشل فوکو درباره حکومت مندی یا حکومت داری و دولت در چند قرن اخیر به سخنرانی‌های او در کلوژ دو فرانس که به فارسی تحت نام تولد زیست سیاست توسط رضا نجف زاده ترجمه شده است مراجعه کنید. قابل ذکر است که از واژه ابدایی فوکو  governmentality ترجمه‌های گوناگونی به فارسی صورت گرفته که دو مورد حکومت داری و حکومت مندی در این متن توسط مترجم مورد استفاده قرار گرفته است.

به طور خلاصه: رهیافت فوکویی با خارج شدن از مسئله دولت و کاوش در آن بر پایه ی حکومت‌مندی، مسیر جدیدی از تحقیق درباره‌ی ماهیت دولت و اجزای تحلیلی آن‌را مطرح کرده است. فوکو با ابداع مفهوم «حکومت‌مندی» علاوه‌ بر ترجیح تمرکز بر کردارهای حکومتی به‌ جای نهادها در نظریه‌ی سیاسی، روند دخالت ذهنیت ها در کردارهای حکومت را به نمایش می‏ گذارد و با این‌کار پرده از تحولی در ذهنیتِ حکومت در عصر جدید بر می دارد که امروزه ابعاد ویژه ای یافته است. به‌ طور کلی از نگاه فوکو، دولت یک پدیده‌ی اختراعی است که از سویی به «عقلانیت های حکومتی» به‌عنوان بُعد فکری و از سویی دیگر به «فنون حکمرانی» به‌عنوان بُعد کرداری مرتبط می‌شود. علاوه‌بر این «سامانه‌های حکومتی» را نیز به‌عنوان بُعد نهادی دولت می توان به این دستگاه تحلیلی افزود تا ارائه ی تحلیل سه بُعدی «دولت» (عقلانیت، کردار، نهاد) از دیدگاهی انتقادی به‌نحوی تکمیل شود که کاربست آن، دامنه وسیعی از حکمرانی های لیبرال و غیرلیبرال را شامل شود. به نقل از: کالبدشناسي فوکويي دولت - حميد يحيوي

7 -- مترجم: دریدا در پس رویدادها، نابهنگامی و غیر منتظره بودن می بیند. هر بحرانی در جهان معاصر که بر بنیاد ساختاری شکل گرفته است، همچون ساختارهای اقتصادی، خانواده، حزب، حاکمیت ملی و سیستم سلطه  بروز یک رویداد نابهنگام را در کمین نشسته است. و هر رویدادی بنابه ماهیت خود ساختارشکنانه و غیر مترقبه است. رخداد در نظر دریدا شکستن سدهای عبور به آینده و چشم انداز تغییر است.

8 --  مترجم به نقل از میشل فوکو از تولد زیست سیاست: به خاطر دارید که گفتم حکومت داری [از نیمه دوم قرن شانزده تا نیمه قرن هجده] در رژیم مصلحت دولت محض، یا حداقل گرایش آن، بی نهایت و بی پایان بود. به یک معنا حکومت داری بی حد و حصر بود. ….. دولت پلیسی حکومتی است که با دستگاه اجرایی ادغام می‌شود و کاملاً اجرایی است. دولت پلیسی دستگاه اجرایی ای است که تمام وزن حکومت داری را در اختیار دارد و به آن پشت گرم است…..

9 - -مترجم:  نویسنده در اینجا به نظرات ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی اشاره می‌کند و از آن‌ها فاکت می آورد. ژیل دلوز در جنبش 1968 فرانسه بسیار فعال بود. او به شدت تحت تأثیر اسپینوزا، نیچه و برگسون است. در دستگاه نظری دلوز ترکیبی قوی از اندیشه نیچه و فروید وجود دارد. یکی از محوری ترین عناصر اندیشه دلوز میل است. میل زایا یا فعال. میل درون ذات برخلاف میل برون ذات خصلتی انقلابی و ضد سرکوب دارد. از دید دلوز جهان محمل آزادی و آفرینشگری است.  دلوز فاصله خود را با  دین حفظ کرد، و از ایده‌آلِ مسیحیِ نجات و رستگاری فاصله گرفت و  به جای آن آزمون و تجربه و تغییر به جای تفسیر را نشاند. از همین رو هم بود که  دلوز به پراگماتیسم آمریکایی دلبستگی داشت. از نظر دلوز هستی، مستقل و مقدم بر رخداد نیست، بلکه هستی، خود یک رخداد متعالی است. از دید او وجود نیازی به اثبات ندارد و به طور شهودی و در جریان رخداد درک می شود.

10 -- مترجم: قرآن: …. أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ. آیا کفایت نمی‌کند که پروردگارت بر هر چیزی مشهود است.(فصلت، آیه 53)

11 - - مترجم: مارکس این جمله را در نقد برنامه گوتا و در مورد مراحل مختلف یک جامعه کمونیستی می نویسد: "حق هیچ‌گاه نمی‌تواند در سطحی بالاتر از ساختار اقتصادی جامعه و تکامل فرهنگی تعین یافته توسط آن باشد"

 Das Recht kann nie höher sein als die ökonomische Gestaltung und dadurch bedingte Kulturentwicklung der Gesellschaft.

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر