اول ماه مه، قطعنامه تشکلهای مستقل کارگری و چند نکته

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

بیان این که ما کارگران برخورداری از یک زندگی انسانی، مطابق با بالاترین استانداردهای حیات بشری را حق مسلم خود می دانیم فقط زیبنده یک خرده بورژوا است که اهداف خویش را نه از دل مبارزه طبقاتی، بلکه از بیان آرزوها و تخیلات شیرین خویش بیرون می کشد. یک کارگر باید بداند که بالاترین استانداردهای حیات بشری عبارتی پوچ است. کدام بشر؟در کدام جامعه؟ و مهم تر از همه کدام استاندارد؟

هم متن قطعنامه سندیکاها و تشکل های مستقل کارگری به مناسبت اول ماه مه امسال حاوی نکاتی است که لازم است درباره آن به بحث نشست و هم ترکیب امضا کنندگان این قطعنامه. از این دومی شروع کنیم.

1-

قطعنامه را پنج تشکل "سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، سندیکای کارگران ساختمانی و نقاش استان البرز، کمیته پیگیری ایجاد تشکل های کارگری وکمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" امضا کرده اند. در این لیست نامی از اتحادیه آزاد کارگران ایران و کانون مدافعان حقوق کارگران نیست. این نمی تواند اتفاقی باشد. اما دلایل این عدم همراهی هنوز روشن نیست.

برکنار ماندن – یا کنار گذاشتن – اتحادیه آزاد و کانون مدافعان، می تواند ناشی از خرده حسابها و خرده اختلافها باشد. چهار تشکل از تشکلهای مزبور مدت کوتاهی قبل، یعنی 21 بهمن 94، بیانیه مشترکی را تحت عنوان "بیانیه تشکل های کارگری در رابطه با دستمزد سال ۹۵ " با همراهی اتحادیه آزاد و کانون مدافعان متشر کرده بودند. انتشار آن بیانیه حاکی از آن بود که لااقل برای چهار تشکل مانع غیر قابل عبوری برای همکاری با آن دو تشکل وجود نداشت. تنها سندیکای واحد بود که از امضاء بیانیه مشترک 21 بهمن خودداری کرده و جداگانه بیانیه ای را در همان راستا و تقریبا با همان مضمون منتشر نموده بود. امری که نشان می داد امتناع سندیکای واحد از امضاء بیانیه 21 بهمن نه ناشی از مخالفت مضمونی با بحث حداقل دستمزد مندرج در بیانیه 7 تشکل، بلکه احتمالا ناشی از عدم تمایل این سندیکا در همکاری با بخشی از تشکلهای بیانیه "گروه 7" بود. از میان 7 تشکل مزبور، نامهای اتحادیه آزاد و کانون مدافعان و انجمن صنفی برق و فلزکار در قطعنامه مشترک اول ماه مه به چشم نمی خورد. با توجه به وابستگی دیرینه انجمن صنفی برق و فلزکار کرمانشاه به اتحادیه آزاد، عملا این دو تشکل اتحادیه آزاد و کانون مدافعانند که نامشان از لیست مشترک قطعنامه اول ماه مه حذف شده است.

آیا این حذف نشانه ای از تضعیف جنبش کارگری فی الحال ناتوان در ایران است؟ یا این که باید آن را به فال نیک گرفت؟ پاسخ به این سؤال منوط به روشن شدن همان پرسشی است که بالاتر طرح کردیم. اگر این برکناری یا کنار ماندن دو تشکل مزبور ناشی از خرده اختلافها و خرده حسابها باشد، در این صورت تنها می توان نتیجه گرفت که این در بر همان پاشنه می چرخد. در چنین حالتی نه اتحادها و ائتلافهای این جنبش جدی اند و نه اختلافهای آن. به همان ترتیب که سالها پیش و در زمان تشکیل کمیته پیگیری و سپس کمیته هماهنگی چنین بود. اختلافاتی که بیش از آن که بیان اختلافات واقعی درون جنبش کارگری باشند، نشانه هائی از انتقال اختلافات حقیر گروهبندیهای چپ به درون جنبش کارگری اند.

اما اگر مضامین سیاسی معینی به کنار گذاشتن – یا کنار ماندن – دو تشکل مزبور انجامیده باشند، آنگاه موضوع متفاوت می شود. آنگاه هم این پرسش به میان می آید که چرا در 21 بهمن چنین اختلافاتی وجود نداشتند و به فاصله حدود سه ماه در اول ماه مه بروز کرده اند. و هم این پرسش که این مضامین سیاسی کدامند؟

امضا کنندگان قطعنامه مشترک اول ماه مه باید این مضامین را توضیح دهند. در چنین صورتی است که درک روشنی از این اختلافات می تواند به پیشرفت جنبش کارگری یاری رساند. باید روشن شود که آیا عدم همکاری با اتحادیه آزاد کارگران و کانون مدافعان حقیقتا از درک سیاسی معینی ناشی می شود یا نه. اگر آری، این درک سیاسی چیست و کجا اختلاف خویش را با دو تشکل مزبور نشان می دهد. اختلافی که تا آن حد اهمیت دارد که به صدور قطعنامه ها یا بیانیه هائی مجزا انجامیده است.

جنبش کارگری ایران از کنار گذاشتن اتحادیه آزاد و کانون مدافعان نه تنها زیانی نمی کند، بلکه نفع نیز میبرد. اتحادیه آزاد کارگران ایران از مخرب ترین تشکلهائی است که در دور جدید سازمانیابی سیاسی در ایران به نام طبقۀ کارگر شکل گرفته است. این اتحادیه از نا سالم ترین گروهبندیهای سیاسی چپ ایران است که از نامش تا عملش تنها مصادره و تخریب جنبش کارگری را به دنبال داشته است. گروهی که نام خود را "اتحادیه آزاد کارگران ایران" گذاشته است در حالی که نه اتحادیه است و نه "کارگران ایران" را نمایندگی می کند. گروهی که فعالینش از اولین روزهای تشکیل کمتیه پیگیری از مؤثرترین عوامل تشنج آفرینی در درون این کمیته و سپس در بیرون آن بوده اند و با پرووکاسیونهای مداوم خویش به نام سوسیالیسم در بی اعتبار کردن سوسیالیسم و به کجراهه کشاندن جنبش کارگری نقش غیر قابل بخششی ایفا کرده است. گروهی فاقد هر گونه پرنسیپ سیاسی و تعهد طبقاتی که روزی رهبران فاسد جنبش سبز را "دوستان" خطاب می کند و روزی دیگر در کنفرانس لیبراستار با اسپانسورینگ مالی سالیداریتی سنتر شرکت می کند و روز بعد سر از غرفۀ برادران ایلنا در می آورد و با خانۀ کارگر طومار امضا جمع آوری می کند و در همۀ این فرصت طلبی های سیاسی نیز جامۀ رادیکالیسم به تن می کند.

عین همین وضعیت در مورد کانون مدافعان حقوق کارگر نیز صدق می کند. دسته بندی سیاسی مذبذبی که رهبران آن گاه از ناکافی بودن تحریمها سخن می گویند و گاه به سرزنش فعالین کارگری می نشینند که چرا تعهد داده اند و در همۀ موارد هم با وزش باد سبز و بنفش و در پرتو بادگیر "طبقۀ متوسط" به طرح مباحثی در رابطه با جنبش کارگری می پردازد که جز ایجاد تشتت و پراکندگی بیشتر هیچ نتیجۀ دیگری به دنبال نخواهد داشت. مباحثی از قبیل طرح "ایجاد تشکل مستقل زنان کارگر" نه دفاع از طبقه کارگر و "حقوق" آن، بلکه تحمیل چشم اندازهای بورژوائی بر این جنبش است.

تحولات آینده نشان خواهند داد که آیا سندیکای واحد و سندیکای هفت تپه با اشراف به چنین موازینی از امضاء قطعنامه مشترک با این تشکلها خودداری کرده اند یا نه؟ امضاء بیانیه مشترک برای حداقل دستمزد متأسفانه این را نشان نمی دهد. اما همچنین مباحثی در خود قطعنامه اول ماه مه نیز مؤید همین نگرانی اند.

2-

قطعنامه توصیف گیرائی از وضعیت نابسامان طبقه کارگر و تعرض همه جانبه بورژوازی به آن به دست می دهد. اما هم بی دقتی هائی در این توصیفات از قبیل قائل شدن هماهنگی سرمایه داری در ایران « با سرمایه‌ بحران زده جهانی و نهادهای مالی و واسطه ای آن، همچون “سازمان تجارت جهانی”، “صندوق بین المللی پول” و “بانک جهانی”» و هم نتایجی که از این توصیفات گرفته می شود نشان میدهد که نویسندگان قطعنامه از همان فضای شعارپردازیهای پوچی متإثرند که اتحادیه آزاد و تشکلهای مشابه دست ساز چپ بارزترین نمونه های آن هستند. توصیف اجحافات و دست درازیهای خشونت بار و قساوتمندانۀ سرمایه داری در ایران به طبقۀ کارگر با قید "در هماهنگی با سرمایه بحران زده جهانی" و غیره نه تنها بازگو کنندۀ واقعیات سرمایه داری ایران نیست، بلکه در خود قائل شدن به نوعی از سرمایه داری بدون چنین هماهنگی ای را نیز نهفته دارد. واقعیت این است که سرمایه داری ایران در تمام دوران جمهوری اسلامی، گاه در هماهنگی با سرمایه جهانی و در بسیاری مواقع اتفاقا در جدال با همان "سرمایه بحران زده جهانی" به معیشت طبقه کارگر حمله کرده است و میکند. چه با صندوق بین المللی و بانک جهانی و چه بی آنها، تحمیل فقر و فلاکت بر بخشهای وسیعی از طبقه کارگر همواره یک پیش شرط انباشت سرمایه در ایران را تشکیل می داده است و تأکید قطعنامه بر این "هماهنگی با سرمایه داری بحران زده جهانی" توصیفی از واقعیت سرمایه داری ایران نیست، بلکه تنها عبارت پردازی تهی از معنائی است که قرار است ضد سرمایه داری بودن این تشکلها را نشان دهد. چنین توصیفاتی برای یک خرده بورژوا لازم است، برای یک تشکل کارگری زائد و مضر است. از همین منطق است که قطعنامه نتیجه میگیرد که "ما کارگران اجازه نخواهیم داد که همچون گذشته توافق های سرمایه داری جهانی و داخلی برای بهره کشی از نیروی کار ارزان و غارت دسترنج و حاصل ما کارگران، قرین موفقیت گردد و ما را همچنان در فرودستی باقی بگذارد". واقعیت اما این است که به خصوص در گذشته کمتر چنین توافقهائی بین سرمایه داری جهانی و داخلی واقع شده است و سرمایه داری ایران برای تعرض به طبقه کارگر هیچ نیازی به چنین توافقهائی نداشت و امروز هم ندارد. اگر قصد نویسندگان قطعنامه تأکید بر مخالفت با مشی دولت روحانی در نزدیکی به مراکز سرمایه داری غرب بود، همین را می شد به صراحت و بدون اضافات به بهترین وجهی بیان کرد.

تأکید بر همین عبارت پردازی های توخالی است که در ادامه اش به گنده گوئی های پر طمطراق نیز می انجامد. قطعنامه می گوید: "ما کارگران تولید کنندگان اصلی رفاه و ثروت در جامعه هستیم و برخورداری از یک زندگی انسانی، مطابق با بالاترین استانداردهای حیات بشری را حق مسلم خود می دانیم و برای تحقق آن تمامی موانع پیش روی را با برپایی تشکل های مستقل از دولت و کارفرما و با اتکا به قدرت همبستگی و اتحاد کارگری و طبقاتی مان از سر راه بر خواهیم داشت". اگر توصیفات پیشین قطعنامه نادرستند، این بیان قطعنامه فقط کاریکاتوری بی معنی است. کاریکاتوری که در تضاد آشکار با واقعیات قرار دارد. بیان این که ما کارگران برخورداری از یک زندگی انسانی، مطابق با بالاترین استانداردهای حیات بشری را حق مسلم خود می دانیم فقط زیبنده یک خرده بورژوا است که اهداف خویش را نه از دل مبارزه طبقاتی، بلکه از بیان آرزوها و تخیلات شیرین خویش بیرون می کشد. یک کارگر باید بداند که بالاترین استانداردهای حیات بشری عبارتی پوچ است. کدام بشر؟در کدام جامعه؟ و مهم تر از همه کدام استاندارد؟ سطح زندگی بشر را هیچ مؤسسۀ استانداردی طبقه بندی و کلاسه نکرده است. اگر منظور زندگی در تجملات و غرق شدن در لوکس و تزئینات است، این سطح استاندارد بیونسه و بیل گیتس و الیگارشهای روسیه و چین و مهاراجه های هندوستان و بارون های برزیل و مکزیک است. آیا حقیقتا رفقای ما این را حق خود میدانند؟ اگر آری، آیا حقیقتا فکر می کنند که با تشکلهای مستقل خود می توانند به این دست بیابند؟ چنین چیزی فقط میتواند یک کاریکاتور مسخره باشد. کاریکاتوری که قبل از هر چیز جدیت چنین مدعیانی را زیر سؤال می برد. چنین عبارت پردازیهای پوچی را باید به همان طرفداران ماکسیمالیسم سوپر مدرن واگذار کرد.

مضاف بر این که اتفاقا همین بالاترین استانداردهای حیات بشری  امروز است که باید در مرکز نقد به مناسبات سرمایه داری قرار بگیرد. ولادیمیر ایلیچ لنین حرف خوبی زده بود که در جامعۀ کمونیستی از طلا می توان مستراح های خوبی ساخت. حقیقتا این بالاترین استانداردها فقط به بهای محرومیت میلیونها و میلیاردها انسان از ابتدائی ترین امکانات یک زندگی ساده، از آب، از مدرسه، از بیمارستان و بهداشت، از غذای کافی نصیب عده ای قلیل شده اند. هدف طبقه کارگر نمی تواند دستیابی به این استانداردها باشد. برعکس، خود این استانداردها را همراه با این نظام باید به زباله دان تاریخ سپرد.

3-

قطعنامه در بخش مطالبات بر بسیاری از مطالبات واقعی طبقه کارگر به درستی تأکید کرده است. در موضوع "حداقل دستمزدها" قطعنامه به خط فقر سه و نیم میلیون تومانی و حداقل دستمزد 812 هزار تومانی اشاره کرده است و بر خلاف بیانیه 21 بهمن بر مبارزه برای حداقل دستمزدی معادل 3.5 میلیون تومان تأکید نکرده است. توضیح چرائی این امر با تشکلهای امضا کننده است. ما نیز در این باره در فرصتی دیگر صحبت خواهیم کرد. در اینجا تأکید بر این مهم است که هم تأکید قطعنامه بر اهمیت تشکلهای مستقل کارگری و هم بر پشتوانه وسیع تودۀ کارگران برای دستیابی به دستمزدی "عادلانه" امری است که از وقوف نویسندگان قطعنامه بر ملزومات یک مبارزه مؤثر برای افزایش دستمزدها حکایت دارد. علاوه بر این در سایر بندهای قطعنامه نیز مطالبات متعددی به میان کشیده شده اند که تنها می توان بر آنها خط تأکید کشید.

با این حال قطعنامه آنجا که چهره ای سیاسی به خود میگیرد به شدت دچار کمبود است. در بند 15 قطعنامه تشکلهای امضا کننده لازم دانسته اند که مخالفت خویش با جنگ افروزی را اعلام داشته و به عنوان نیروهائی مدافع صلح اعلام موضع کنند. قطعنامه می گوید: "ما به همراه عموم کارگران ایران و جهان سیاست های جنگ افروزانه و تجاوز کارانه علیه کشورها را محکوم کرده و خواهان برقراری صلح و امنیت در منطقه و جهان و دفاع از منافع عمومی و آزادی و رفاه و پیشرفت مردم ایران و منطقه و جهان هستیم". نخست این که  با تأسف فراوان باید گفت که "عموم کارگران ایران و جهان سیاست های جنگ افروزانه" رامحکوم نمی کنند. اگر چنین بود، بورژوازی به این سادگی نمی توانست آتش جنگهای خانمان برانداز را یکی پس از دیگری بیفروزد. طبقه کارگر نیازمند بازگوئی حقیقت است و نه افسانه های زیبا. این افسانه ها به درد خرده بورژوای سانتی مانتال میخورد. اما صرفنظر از این عبارت پردازی بی معنا آیا این موضعگیری کافی است؟ آیا محکوم کردن " سیاست های جنگ افروزانه و تجاوز کارانه علیه کشورها" کافی است؟ نه. این کافی نیست. نه تنها این، بلکه حتی گمراه کننده نیز هست. این بیان به حدی بی ضرر و غیر جانبدار است که حتی جان کری نیز می تواند پای آن را امضا کند.

امضا کنندگان قطعنامه عنوان 5 تشکل مستقل کارگری در کشوری در جغرافیای سیاسی معینی به نام خاورمیانه را با خود حمل می کنند. صرفنظر از این که کدام یک از امضا کنندگان تا چه حد حقیقتا یک تسکل مستقل کارگری اند، خود همین عنوان و موقعیت این تشکلها تعهد معینی را برای آنها ایجاد می کند. نمی شود در منطقه ای که سرتاسر در آتش و خون است و در کشوری که از یک سو خود یک طرف مجادلات منطقه است و از سوی دیگر یک هدف بالقوه و کاندید سوریه ای شدن، به این حد از محکوم کردن جنگ افروزی اکتفا کرد. بغل گوش ما بزرگترین سلاخی جهان معاصر در جریان است و کل تحولات سیاسی منطقه ای و حتی داخلی از این سلاخی متأثر است. ارتجاعی ترین جنبش تاریخ معاصر ایران، جنبش سبز و پس مانده های بنفش دولتی و غیر دولتی و اپوزیسیونی آن، به صراحت در ایجاد چنین وضعیتی نقش داشته اند. آنها پلاتفرم سیاسی معینی را در مقابل جامعۀ ایران گذاشته اند که با شعار "نه غزه، نه لبنان" آغاز شد و اکنون نیز با برجام مراحل بعدی خویش را طی می کند. مضاف بر این بخشهای وسیعی از چپ برای ارتجاعی ترین باندهای قصابی هورا کشیده اند. تبدیل خاورمیانه به کشتارگاه خونین توده های محروم لیبی و سوریه و عراق و یمن و مصر اتفاقی ناخواسته نبوده است. این تداوم خشونت عریان از سوی ارتجاعی ترین بلوک جهان معاصر، بلوک سرمایه داری ترانس آتلانتیک به رهبری آمریکا و اروپا بود که به طور مشخص با جنگ عراق آغاز شد، جان میلیونها انسان را قربانی گرفت و دهها میلیون انسان را بی خانمان و بی آینده کرد و تکامل مبارزه طبقاتی در خاورمیانه را دهها سال به عقب انداخت.

در این منطقه نمی توان به این حد مخالفت با جنگ افروزی اکتفا کرد. به ویژه این که مذبذب ترین بورژواها و خرده بورژواها نیز با همین عبارت پردازی ها به تأئید این سلاخی ها مشغولند. آنها نیز جنگ افروزی را محکوم می کنند. اما آنها صدام حسین و قذافی و بشار اسد و حزب الله لبنان را مسئول این جنگ افروزی قلمداد می کنند. آنها "اسلام سیاسی" را مسئول فجایع خاورمیانه قلمداد می کنند و همزمان کاسۀ گدائی محافل مالی وال استریت را می لیسند. نویسندگان قطعنامه می توانستند و باید با صراحت تمام موضع خویش را بر علیه خطرناکترین این جنگ افروزان بدون هیچ اما و اگری بیان می کردند. قطعنامه باید روشن می کرد که تشکلهائی که در ایران به نام طبقه کارگر حرف میزنند کمترین تزلزلی در محکوم کردن ناتو و متحدان منطقه ای اش به خود راه نمی دهد. قطعنامه باید با صلابت بر فرق هر بورژوای پرو غرب می کوبید که در ماجراجوئی خونینش طبقۀ کارگر را در مقابل خویش می بیند. باید روشن می کرد که هیچ درجه از قساوت و سرکوبگری هیچ کدام از حکام و سلاطین و "رؤسای جمهور" در منطقه به گرد پای جنایات سران دمکراسی نمی رسد. باید با صدای بلند اعلام می کرد که تعیین تکلیف با حکومتهای منطقه امر خود مردم منطقه است و طبقۀ کارگر اجازه نخواهد داد سلاطین سرمایه های مالی نقش قیم را برای ملتهای خاورمیانه بازی کنند. جامعه باید در تشکلهایی که به نام طبقه کارگر سخن می گویند نیروئی را می دید که برای حفاظت از حیات انسانها آمادۀ رزم است. بیان قطعنامه چنین نیست. بیان پاسیفیستهائی بی خاصیت است که از موضعگیری صریح طفره رفته اند. بیان کسی است که می ترسد چاکران چپ و راست بورژوازی غربی به وی اتهام طرفداری از رژیم را بزنند. این جای تأسف دارد.

4-

و یک نکته در حاشیه. رفقای سندیکای نقاشان البرز در بیانیه ای خواستار شرکت کارگران در تظاهرات خانه کارگر شدند. این رفقا در بیانیه خویش نوشتند: " در آستانه اول ماه مه امسال، در شرایطی که توازن قوا اجاره برگزاری یک مراسم مستقل و تأثیرگذار را از فعالین جنبش کارگری سلب می کند، ما پیشنهاد می کنیم که فعالین کارگری، در میان کارگرانی که «خانه کارگر» به عنوان ابزار تبلیغاتی خود گرد می آورد، حضور پیدا کنند و با طرح شعارها و مطالبات مستقل جنبش کارگری اجازه ندهند این نهاد ارتجاعی برنامه خود را پیش ببرد".

به نظرم این اقدام درستی نبود. لازم نیست درباره ماهیت خانه کارگر چیزی گفته شود. خود رفقا هم در بیانیه اشان به این پرداخته اند. مسأله این است که اعلام علنی این تصمیم اقدامی است نسنجیده. اقدامی که از نظر سیاسی اعتراف علنی به ضعف خویش و قدرت طرف مقابل است. درست است، ما ضعیفیم. اما اعلام این در یک بیانیه همراه با فراخواندن کارگران به تظاهرات یک تشکل ارتجاعی اقدامی است نادرست. یا ما حقیقتا آنقدر نیرومندیم که با فراخوان ما به اندازه کافی کارگرانی در تظاهرات خانه کارگر جمع می شوند که بتوانند شعارهای آن را تغییر دهند و مضامین متفاوتی را بر آن تحمیل کنند. چنین حضوری باید حضوری قابل توجه و بیش از ده نفر و صد نفر باشد. در چنین صورتی دیگر نیازی به حضور در آن تظاهرات نیست. می توان بدون واهمه فراخوان به یک گردهمائی مستقل داد. گردهمائی مستقلی که در آن بیش از یک یا دو هزار کارگر شرکت کنند، بدون تردید اقدامی است که ارزش پرداختن بهای خویش را نیز دارد.

اما اگر صحبت بر سر دهها و حداکثر چند صد نفری است که با تشکلهای مستقل کارگری مرتبطند، می توان به سادگی با پیامرسانی شفاهی همان منظور را تأمین کرد و این افتخار را به مزدوران مرتجع خانه کارگر نداد که رو به کارگران شرکت ما را به عنوان شاهدی بر ضعف ما و قدرت خویش به رخ کارگران بکشند. اگر نمی توانیم نیرومند باشیم، لااقل سکوت کنیم. تظاهرات سالانه مزدوران خانه کارگر تظاهرات کشیش گاپون در مقابل کاخ تزار نیست که در حیات اجتماعی طبقه کارگر به نقطه عطفی بدل شود. مراسمی است حقیر که هر سال تکرار می شود و تنها زمانی اثری از خود بر جا میگذارد که علنا پرچم راسیسم ضد افغانی را به دست می گیرد. در مقابل چنین تظاهرات حقیرانه ای نباید اظهار ضعف کرد. اگر قرار باشد سیاستی در قبال این مضحکه عنوان شود، چنین سیاستی فقط می تواند تحریم این تظاهرات باشد. اگر نیرویش را نداریم، بهتر است سکوت کنیم. مشتی که باز نشود پر ابهت تر است و جنبش طبقه کارگر نیز به این نیاز دارد که دشمن طبقاتی در لحظات معینی قادر به برآورد نیرویش نباشد.

 

بهمن شفیق

13 اریبهشت 95

2 مه 2016

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر