آقای شالگونی و وظیفۀ قدیمی حمایت از بورژوازی در لباسی جدید

نوشتۀ: علی شمس
Write a comment

آقای شالگونی به خود اجازه می دهد که این امر را شبح سوسیالیسم قلمداد کند. و این اوج تحریف این جمله مانیفست کمونیست است که: "شبحی بر فراز اروپا به حرکت در آمده است، ....شبح کمونیسم". آقای شالگونی بهتر است عنایت بفرمایند که مانیفست کمونیست به پشتوانه احزاب کمونیست وجنبشهای موجود حکم حرکت شبح کمونیست بر گرد اروپا را صادر کرد، نه بر مبنای مبارزات نمایندگان کنسرنها در پارلمان وسوسیالیست شدن مولتی میلیاردرها.

محمد رضا شالگونی معمولا هر جمعه با رادیو سپهر در ارتباط با مسائل روز مصاحبه می کند. صرف نظر از این که مجری برنامه چه سؤالی مطرح نموده است، آقای شالگونی مسائل مورد علاقه خود را ابراز می دارد که گاه ربطی به پرسش مجری برنامه ندارد. به عنوان نمونه در برنامه هجدهم دسامبر ایشان در پاسخ به سؤالی درباره موافقتنامه برجام سر از جنگ های ایران و روس و غصب خاک کشور توسط روس ها در زمان فتحعلی شاه قاجار درآورد. ایشان در گفتاری دیگر درباره مناقشات منطقه ای و اوضاع سوریه اظهار می دارد که روسیه باید برود و ماستش را بخورد. گذشته از این ها برای هر شنونده منصفی خیلی حیرت انگیز است که چرا دُز روسیه ستیزی در ایشان نیز همچون دیگر چپ ها این روزها آنقدر بالا رفته و به یاد جنگ های روسیه تزاری روسیه با ایران افتاده است.

با وجود این ها آن چه به مصاحبه های آقای شالگونی با رادیو سپهر که بیشتر به قصه برای بزرگسالان شبیه است اهمیت می بخشد این است که از مواضع ایشان که به سختی از لابلای داستان هایشان قابل استخراج است می توان برای رصد و تشخیص مواضع سیاسی اکثریت عظیمی از نیروهای سیاسی در قبال تغییر و تحولات استفاده کرد. مواضع ایشان معمولا معدلی از مواضع گرایشات گوناگون درون چپ است. آقای شالگونی در قریب به اتفاق موارد آن چنان خط میانه در درون چپ را مراعات میکند که به آگاهی از مواضع ایشان و با کمی مسامحه و بالا و پایین می توان مواضع دیگر نیروهای چپ را نیز تخمین زد.

باری یکی از این گفتارهای رادیویی که به تاریخ ششم نوامبر 2015 پخش شده قابل تأمل است و از اهمیت بیشتری برخوردار است ، چرا که پرسشی کلیدی از جانب مجری برنامه مطرح میگردد، بدین گونه که « چپ امروز چگونه چپی باید باشد؟ » در اینجا بد نیست به این نکته اشاره کنم که این نوع از طرح سؤال خود القایی است. بدین معنا که این امر را از پیش پذیرفته است که چپ امروز باید با چپ دیروز متفاوت باشد.

تا آن جا که به چپ امروز برمی گردد، این چپ همچون آقای شالگونی شیفته دموکراسی است. از نظر این چپ چه آن را بیان کند چه پوشیده ،گسترش دموکراسی و حق برابر شهروندی است. با این تفاصیل هر بورژوایی بدون آنکه خود بداند، بالقوه یک سوسیالیست است. زیرا فلسفه لیبرالیسم اساسا بر حق برابر شهروندی بنا شده است و هیچ سیاستمدار لیبرالی پیدا نمی شود که علی رغم معضلاتی که ممکن است در واقعیت برای گسترش دموکراسی پیش می آیند، مخالف بسط دموکراسی باشد. حتی وقایع امروز اکراین یا سوریه هم نه به بهانه دموکراسی بلکه واقعا برای گسترش دموکراسی به خاورمیانه صورت می گیرند. هم موضع شدن چپ در کنار سیاستمداران لیبرال، نئولیبرال و سوسیال دموکرات غرب هم به همین دلیل است که در تصور کلی این چپ، تهاجم لیبرال دموکراسی غرب به خاورمیانه نمودی از گسترش دموکراسی است. البته چه میان خود چپ ها و چه میان آن ها با سیاستمداران فوق و چه در بین این سیاستمداران اختلافاتی در مورد نحوه پیشبرد و گسترش این دموکراسی وجود دارد. اما وجود این اختلافات وجود آن اشتراکات بنیادین را نفی نمی کنند. این ها خلاصه آن چیزی است که شالگونی می گوید. اینک اما پاسخ خود آقای شالگونی:

  « تعریف من از چپ سوسیالیسم است وتنوع آرا در این عرصه بسیار است ولی باید توجه کنید که اخیرأ در امریکا یک سناتور آمده وخودش را طرفدار سوسیالیسم میداند،سوسیالیسم دمکراتیک و حرفهای خیلی قشنگی هم میزنه ویا در انگلیس در حزب کارگر یک خیزشی از پایین صورت گرفته وجوانان ومردم ریختند در داخل این حزب و از جرمی کوربین که از سوسیال دمکراتهای قدیمی حزب کارگر بوده و آدم خیلی شریف ومبارزی است حمایت کردند که با اکثریت عظیمی انتخاب شده، در نظر بگیرید که در دو کشور انگلیس و امریکا که اصلأ کسی فکرش را نمیکرد حالا حالاها صحبتی از سوسیالیسم بشه اینک سوسیالیسم در دستور قرار گرفته، نه اینکه سوسیالیستی میشه بلکه سوسیالیسم در سیاست رسمی وارد شده، و یا اینکه گویا در یک مناظره انتخاباتی در امریکا خانم هیلاری کلینتون را بجایی بردن که ایشان مجبور شده اعتراف کند که نظام سرمایه داری اشکالاتی دارد همچین بی اشکال هم نیست،همچنین کلوپی از مولتی میلیاردرها گفتند که باید مالیاتها اضافه بشه و بالاخره اینکه توماس پیکتی که بنا به گفته خودش مارکسیست هم نیست و طرفدار سرمایه داریه در کتابش بنام سرمایه در قرن 21 میگه که برای حل نابرابری در جامعه وجلوگیری از بحران سرمایه داری فقط گرفتن مالیات از سرمایه داران کافی نیست بلکه باید از ثروتشان هم گرفت. و اینها همه مطرح شدن سوسیالیسم در کشورهای مرکزی سرمایه داریست که خیلی خوبه تا بالاخره معلوم بشه سوسیالیسم چیه وحتمأ نظرات مختلفی پیدا میشه که خیلی خوبه وبه قول مانیفست کمونیست اینک شبحی از سوسیالیسم در کل جهان در حرکت است.»

آقای شالگونی که شیفته دموکراسی است گامی جلوتر می آید. او فاکتها و علامت های مثبتی از جهت و راستای فکری دولتمردان و دانشمندان جوامع مرکزی سرمایه داری به دست میدهد و خوشحال است از این که با این اوصاف و با نفوذی که ایده گسترش دموکراسی در میان این دولتمردان و دانشمندان پیدا کرده، راه برای سوسیالیسم هموارتر می شود. این طور که پیش می رود و با کمی گسترش بیشتر دموکراسی در اندیشه ی سرمایه داران مورد نظر آقای شالگونی، دیگر حتی به خود کهنه کاران چپ ما هم نیازی نخواهد بود. آن ها خود وظایف ایشان را در زمینه انتقال متمدنانه به سوسیالیسم از طریق گسترش حق شهروندی، دموکراسی و حقوق بشر به انجام می رسانند. و از قرار خود این دولتمردان و میلیاردرها با رهنمودهای قشنگ تئوریسین های اقتصاد، جامعه را به طرف سوسیالیسم میبرند واز آنجا که هم پول دارند و هم زور خیلی بهتر اینکار را به سرانجام خواهند رساند، هم نابرابری را حل وهم بحران را جلوگیری خواهند کرد ، دیگر چه میخواهید؟

این در ظاهر نوعی بی وظیفگی است. حالا که ساندرز و کوربین دارند کار را تمام می کنند، نیازی به انجام وظیفه ای ویژه توسط چپ نیست. اما همین بی وظیفگی ظاهری تکرار وظیفه ای است قدیمی و آن هم پیدا کردن نیروهائی در درون بورژوازی و حمایت از آنها. قبلا این وظیفه بیشتر در رابطه با ایران و اصلاحات و سبز معنی میشد، حالا معنائی جهانی هم پیدا می کند.

آقای شالگونی به جای آن که از اعتراف خانم کلینتون به نقایص سرمایه داری و یا اعتقاد یک سناتور آمریکایی به سوسیالیسم دموکراتیک، وضعیت انفجار آمیز در آمریکا و جهان امروز را نتیجه بگیرد، ابراز خوشحالی می کند که سوسیالیسم در سیاست رسمی وارد شده است. ایشان از آماده شدن سرمایه داران برای مقابله با این وضع و پیشنهاد اعمال سیاست های کینزی به سر شوق می آید و آن را نشانه ورود سوسیالیسم در سیاست رسمی می داند. ایشان توضیح نمی دهد که ورود سوسیالیسم به سیاست رسمی سرمایه داری چه تفاوتی با سوسیال دموکراسی دارد. آقای شالگونی به خود اجازه می دهد که این امر را شبح سوسیالیسم قلمداد کند. و این اوج تحریف این جمله مانیفست کمونیست است که: "شبحی بر فراز اروپا به حرکت در آمده است، ....شبح کمونیسم".

آقای شالگونی بهتر است عنایت بفرمایند که مانیفست کمونیست به پشتوانه احزاب کمونیست وجنبشهای موجود حکم حرکت شبح کمونیست بر گرد اروپا را صادر کرد، نه بر مبنای مبارزات نمایندگان کنسرنها در پارلمان وسوسیالیست شدن مولتی میلیاردرها.

محض اطلاع آقای شالگونی و تمام چپ های طرفدار دموکراسی باید گفت که موضوع ظهور ساندرز و کوربین جدی تر از آن چیزی است که آقای شالگونی تبیین می کند. ساندرز در عرصۀ بین المللی تداوم همان جنگ طلبی مسلط بر آمریکاست. کوربین هم با آزاد گذاشتن رأی گیری در مورد حمله به سوریه نشان داد که به گذشته پیشین ضد جنگش وفادار نیست و نخواهد ماند. سیاست خارجی از این نقطه نظر مهم است که در پیوند تنگاتنگ با سیاست داخلی قرار دارد. اگر قرار باشد وضعیت انفجار آمیز در انگلیس و آمریکا کنترل شود، باید نوعی کینزیانیسم جدید در آنجاها به وجود بیاید. اما این کینزیانیسم جدید برای تأمین هزینه های برنامه های اجتماعی اش، یا باید سرریز شدن مافوق سود امپریالیستی به این کشورها را تضمین کند و یا باید به طور رادیکال در توزیع ثروت در جامعه دست ببرد. این دومی به همین سادگی امکان پذیر نیست. می ماند اولی که هم ساندرز و هم کوربین دارند در این راه گام بر میدارند.

اینک بپردازیم به مواد و ملاتی که آقای شالگونی با استناد به آنها حکم حرکت شبح سوسیالیسم در کل جهان را صادر میکند. اولیش دررابطه با امریکا و سناتوری  که خود را طرفدار سوسیالیسم میداند و بقول ایشان حرفهای قشنگی هم میزند و یا خانم کلینتون، نامزد مورد علاقه وال استریت و گلدمن زاکس، که فرمودند سرمایه داری اشکالاتی هم دارد. اینجا باید به عرض ایشان برسانم که حرف قشنگ نه شکم سیر میکند و نه بحران حل میکند فقط میتواند دستمایه تحلیلهای جنابانی چون ایشان که مرعوب همان دمکراسی گشته اند قرار بگیرد، واژه مرعوب گشته را بدین سبب برازنده میدانم چرا که در ادامه همین گفتار چنان از سیستم دمکراسی درامریکا با داشتن اولین قانون اساسی سکولار درجهان و وجود و اجرای تفکیک قوا تعریف و تمجید میکنند. ایشان تا آنجا پیش میروند که بعضی از چپها را به عدم فهم سیستم دمکراسی در امریکا متهم میکنند. با عرض پوزش از ایشان من خیلی مختصر سیستم دمکراسی در امریکا را تشریح میکنم و آن عبارت است از میدان مسابقه اسب دوانی. هیچ سیستم انتخاباتی در دنیا به اندازه سیستم انتخابات در امریکا به میدان مسابقه اسب دوانی شبیه نیست. در این سیستم سرمایه داران وکنسرنها در عرصه انتخابات روی افراد شرط بندی میکنند که نام دیگر آن ساپورت مالی در انتخابات است. فردای انتخابات اسب برنده در مقابل ساپورت کننده های مالی باید به انجام تعهدات از پیش توافق شده بپردازد و این یک امر پذیرفته شده در بین همان مولتی میلیاردرها است. و بازنده ها  باید منتظر بمانند برای انتخابات ومیدان و شرط بندی دیگر. در حقیقت سیستم سرمایه داران و کنسرنها در آمریکا همان کاری را می کند که شورای نگهبان در ایران به ضرب و زور سیاسی انجام میدهد.       

مورد دیگری که مورد توجه آقای شالگونی است انتخاب آقای جرمی کوربین به رهبری حزب کارگر انگلیس است که به گفته ایشان "از افراد قدیمی حزب کارگر و آدم خیلی شریف ومبارزی است و به واسطه خیزش از پایین جوانان ومردم به این پست رسیده است". نکته ای که جلب توجه می کند این است که آقای شالگونی در تحلیل هایش از واژه مردم بسیار استفاده میکند واین برای مارکسیستها بار خودش را دارد ، چرا که تحول احزاب کمونیست طبقاتی به احزاب سوسیال دمکرات هم همین روند را طی کردند یعنی از حزب طبقه کارگر به حزب تمام خلقی یا مردم (کلاس پارتای به فولکس پارتای) که پیش برنده سازش طبقاتی بجای مبارزه طبقاتی که جوهر اصلی مارکسیسم است.

و اما در رابطه با جرمی کوربین، او رهبری جنبش ضد جنگ را به عهده داشته، اما اینک در رهبری حزبی قرار دارد که حمله بریتانیا به سوریه را آزاد اعلام کرد. و این چرخش سیاسی هم نشان می دهد که چگونه رهبران چپ خود را با نیازهای سرمایه وفق می دهد. این ها تنگناهایی است که شالگونی را برای خروج از آن ها به مخمصه می اندازد. ایشان در برخورد با این مسئله در مصاحبه 4 دسامبر خود این کار کوربین را دو دوزه بازی خواند. کسی از ایشان انتظار ارائه تحلیلی طبقاتی از مسئله نداشت. ولی ایشان حتی به تصحیح آن چه که در مصاحبه قبل درباره کوربین گفته بودند دست نزد و به روی مبارک هم نیاورد.

او حاضر به نقد و تصحیح گفتارهای قبلی خود نیست، در حالی که بارها به خاطر طرفداری کردن از استالین در گذشته های دور که امروز به تاریخ پیوسته است نه تنها اعلام برائت کرده بلکه با تآسی از مارکس که شرم را یک احساس انقلابی می داند، اعلام شرمندگی نموده است. ولی انگار در موارد متعدد دیگری که کاملا به روز هستند ایشان نیازی به تاسی از مارکس در خود احساس نمی کنند. یکی از این موارد حمایت ایشان و سازمانش از جنبش میدان در اوکرایین و همسویی با بورژوازی غرب در به قدرت رسیدن فاشیستها وقتل عام وسوزاندن کارگران وجوانان به شیوه جنگهای غیر متعارف درخانه اتحادیه های اودساست. این ها برای ایشان مایه شرمساری نیست و نیازی به نقادی از خود ندارند.

مسئله ایشان نقد استالین و جنایت های انجام شده نیست. ایشان سرسپردگی خود به دموکراسی را، به لیبرال ها اعلام می کنند. حمله دمادم ایشان به استالین هم روی دیگر سکه حمایت از ارتجاعی ترین جنبش های رنگین دموکراسی طلب است. این ها سیگنال هایی است که باید مدام ارسال شوند تا تعلق ایشان به اردوی لیبرال دموکراسی را اثبات کنند.

متأسفانه قصه گوی ما بقدری شیفته دمکراسی شده اند که گاهی داستان هایش بیشتر به هذیان شباهت پیدا می کند مثلأ در رابطه با وضعیت فعلی عراق، ایران را مقصر میداند. او در گفتار رادیویی 4 دسامبر می گوید: « مصیبت عراق بعد از صدام تقصیر ایران است وایران این وضعیت را در عراق بوجود آورده ، این به معنای تبرئه امریکا در به آتش کشیدن منطقه خاورمیانه و شمال افریقا است.

آقای شالگونی وقتی هدف بلاواسطه مبارزه خود را دستیابی به سیستم لیبرالیستی تعیین میکند چاره ای ندارد جز دفاع از امریکا و همپیمانانش وبه تبع آن حمایت از هر جنایتی که آنها مرتکب شوند، و برای توجیح  اعمال آنها دنبال مجرم میگردد وچه کسی بهتر از قذافی واسد واخیرأ پوتین و روسیه، تا هنگام دخالت روسیه در جنگ داخلی سوریه نه آقای شالگونی ونه همفکران پروغرب ایشان درخارج از ایران ویا مارکسیستها وسوسیالیستهای پرو سبز متحول گشته داخل ایران هیچگاه نه نامی از جنگ امپریالیستی بردند ونه خواهان قطع بمباران کشورهای غربی در سوریه شدند وبرای پیروزی بهارعربی وسقوط  اسد روز شماری میکردند واگر اینجا و آنجا لب به شکوه وشکایت از امریکا و غرب میگشودند نه برای بمباران مردم غیر نظامی بلکه به جهت تعلل وکوتاهی آنها درشدت بخشیدن به حملات بود چرا که اسد را خط مقدم و خاکریز اول جمهوری اسلامی میپنداشتند و احتمالأ آنرا در نوبت بعدی،آقای شالگونی در همان گفتار ششم نوامبرش قبل از ورود به عرصه دفاع عریان از لیبرالیسم طبق عادت همیشگی اش وجهت هرگونه سوء برداشت مخاطب، مارکسیست بودن خود را یادآوری میکند منتهی جهت جلوگیری از سوءتفاهم دیگران تبصره هایی بر آن میافزاید بدین صورت که من مارکسیست هستم همانطور که مگر میشود طرفدار نیوتن نبود،واینکه مگر میشود تبصره های بعدی کپلر را بر نیوتن نپذیرفت، ، البته ایشان فعلأ نمی فرمایند که تبصره چه کسی را به مارکس باید پذیرفت ولی دریافت آن از فحوای کلامش آنچنان که در ادامه به آن می رسیم نیاز به هوش وذکاوت زیادی ندارد، ایشان در ادامه در توضیح معنی ومفهوم دمکراسی می فرمایند :« دمکراسی یعنی حکومت مردم وما باید این دمکراسی را پاس بداریم و در تعریف وتمجید از دمکراسی به مقایسه بین ایران و سوئد می پردازد و با تشر یادآوری می کند که دمکراسی لیبرالی توهم نیست منتهی ما دمکراسی بیشتر می خواهیم، دمکراسی لیبرالی لازم است ولی کافی نیست.» در اینجا آقای شالگونی نه تنها خودش از دمکراسی دفاع می کند بلکه وقتی می فرمایند ما باید این دمکراسی را پاس بداریم دیگران را نیز به حمایت از آن فرا می خوانند ، گویا ایشان فراموش کرده اند که در یک جامعه طبقاتی دمکراسی عمومی معنا ندارد ودمکراسی هم مانند هر مقوله سیاسی دیگر طبقاتی است، اینکار ایشان جز خاک پاشیدن به چشم کارگران و زحمتکشان و به نوعی عوامفریبی معنی دیگری ندارد، چرا که در این شرایط دولت هر اندازه که دمکراتیک، سکولار و لائیک هم که باشد باز هم سازمان اداری وآلت و ابزار اعمال حاکمیت طبقاتی است، و اما در رابطه با مقایسه سوئد با ایران واینکه  دمکراسی لیبرالی توهم نیست.

ایشان در حمایت از سیستم دمکراسی بورژوایی و در آنجا که به انتخابات می رسد واقعأ سنگ تمام می گذارد وشاهدش را انتخابات آلمان می آورد بدین گونه که با توجه به پیروزی حزب دمکرات مسیحی در بیشتر انتخابات های پس جنگ دوم مگر می شود گفت که صندوق ها را عوض کرده اند یا دزدیده اند ، بلکه باید پذیرفت که کارگران هم به آنها رأی داده اند، در اینجا ایشان با ظرافت خاصی دو مسئله اساسی را به مخاطب حقنه میکند، یکی صندوق رأی به عنوان داور اجتماعی ودیگری غالب کردن حزب سوسیال دمکرات به مثابه حزبی سوسیالیستی که کارگران از آن فاصله گرفته اند. و همه این ادعاها زمانی صورت می گیرد که سرمایه داری، لیبرالیسم و دموکراسی در گندیده ترین دوران تاریخی خود و در حال ویران کردن جهان و به بربریت کشاندن انسان است. حتی در دوران انقلابی بودن بورژوازی در نیمه های قرن نوزده نیز که دموکراسی رویکردی مترقی محسوب می شد، کارل مارکس کارگران را از این توهم پرهیز می داد که از طریق توسعه و گسترش دموکراسی می توان به سوسیالیسم رسید. این ادعاهای چپ دموکراسی طلب و گذاشتن آن ها در برابر طبقه کارگر که فرق سوسیالیست ها با لیبرال ها در این است که سوسیالیست ها دموکراسی بیشتری می خواهند، چیزی نیست جز تسخیر ذهن کارگران با ایدئولوژی بورژوایی و  استفاده از آنان در جهت اهداف لیبرال دموکراسی. هیچ آدم عاقلی نقد را رها نمی کند که به نسیه بچسبد. برای دموکراسی بیشتر آقایان باید ابتدا به میزان ممکن و قابل دسترس همان طور که راه قدس از کربلا می گذرد، راه دموکراسی بیشتر هم از دموکراسی معقولی که در کشورهای نامبرده وجود دارد می گذرد. نتیجه این حکم آقای شالگونی ائتلاف با لیبرال دموکرات ها برای میزان ممکنی از دموکراسی است. این چیزی نیست جز فریب دادن کارگران.

 بد نیست در این جا کل بحث را برای آقای شالگونی خلاصه کنم، دموکراسی مقوله ای بر فراز سرمایه داری و دیکتاتوری طبقاتی حاکم نیست بلکه جزیی از آن و مفهوم و ابزاری برای اعمال آن دیکتاتوری به شیوه ای معین است. بنابر این گسترش دموکراسی نه به سوسیالیسم وکمونیسم، بلکه به تشدید و گسترش دیکتاتوری سرمایه می انجامد. دموکراسی مورد علاقه ایشان در سوئد هم از این قاعده مستثنی نیست. هرگاه سرمایه داری دیگر نتواند با دموکراسی نظم طبقاتی موجود را محافظت کند، فاشیسم برقرار می گردد. البته این به معنای آن نیست که برای کارگران و کمونیست ها فاشیسم با دموکراسی یکسان است، بلکه بدین معناست که از گسترش دموکراسی نمی توان انتظار برآمد سوسیالیسم را داشت. بدین معنی است که نباید وجه مشترک این دو را که اعمال دیکتاتوری حاکم است نادیده گرفت. از این سخن نمی گوییم که در اوج دموکراسی ورود یک کارگر کمونیست به پارلمان سوئد یا آلمان امری غیر ممکن است. اما فرض کنیم و البته فرضی محال، که فرد یا افرادی که قبلا با آراء انتخاباتی به مجلس آلمان راه یافته اند به یکباره خواب نما شوند و تصمیم بگیرند دست بورژوازی آلمان را از نهادهای قدرت سیاسی کوتاه کنند و ابزارهای آنها از قبضه قدرت را از دستشان بگیرند. بد نیست که آقای شالگونی پاسخ دهند که چه اتفاقی خواهد افتاد؟  برطبق قانون اساسی دموکراسی پارلمانی آلمان، همین نمایندگانی که با رای وارد مجلس شده اند مجرم شناخته شده و به جرم نقض دموکراسی پارلمانی تحت پیگرد و دستگیری قرار خواهند گرفت.

البته مطمئنا کار به این جا ها نخواهد کشید و با پدیدار شدن اولین موارد مشکوکی که نماینده ای یا سناتوری و یا حتی رئیس جمهوری حرف محافل بورژوازی بزرگ را نمی خواند حکم کله پا شدن آن هم صادر خواهد شد. اما حتی اگر باز هم بر همان فرض محال، این افراد، اکثریت نمایندگان پارلمان آلمان را هم تشکیل دهند، بورژوازی آلمان، ارتش و نیروهای امنیتی، انتظامی و قضایی خود را به پارلمان گسیل خواهد کرد تا برای محافظت از دموکراسی پارلمانی، افراد مزبور را دستگیر و محاکمه کنند. و این یعنی فاشیسم. این یعنی روی دیگر سکه دموکراسی.

از این فرض های محال دست برداریم و به مورد آقای کوربین بپردازیم. چندی پیش یک ژنرال ارتش بریتانیا تهدید کرد که در صورتی که آقای کوربین به نخست وزیری انگلستان انتخاب شود، ارتش با دخالت خود مانع خواهد شد؛ یعنی کودتا خواهد کرد. و البته این نشانه نقض دموکراسی نیست. این نشانه حدود کارکرد دموکراسی و محدود بودن آن به دیکتاتوری طبقه حاکم است. جرمی کوربین که چند دهه است در جناح چپ احزاب بورژوایی بریتانیا فعالیت کرده، سال ها با رای آحاد ملت به نمایندگی در پارلمان انتخاب شده، و رهبری حزبی را در دست دارد که اخیرا در جهت منافع و در هماهنگی با بزرگترین محافل بورژوازی بین الملل رای به حمله به خاورمیانه داده است و هدفش تثبیت سرمایه داری احیانا با سیاست های کینزی است با چنین تهدیدی مواجه می شود، وای به حال آن نمایندگان فلک زده ی فرضیات محال ما.

با این وجود آقای شالگونی و چپ های دموکراسی طلب همچون بقیه احزاب بورژوایی، تلاش دارند دموکراسی و دولتی برآمده از انتخاباتی دموکراتیک را فرای منافع طبقات بنشانند. می خواهند قدرت طبقه حاکم را در پشت نقاب دموکراسی پنهان کنند. آن ها می خواهند هزاران شبکه پنهان طبقه حاکم را که در درون و پشت پرده دموکراسی قرار دارد از معرض دید خارج کنند. و  توجه کارگران را به تماشای تصاویر زیبای روی پرده جلب نمایند. آن ها فرصتی را که دموکراسی در اختیار جناح های مختلف طبقه حاکم می گذارد تا قدرت را -براساس قواعد بازی معینی که رقابت انتخاباتی نام دارد- بین خود تقسیم کنند، به منزله فرصتی برای عموم و حتی کارگران جا می زنند.

در سوئد مورد نظر آقای شالگونی نیز همچون هرجای دیگری دموکراسی علاوه بر آن که مکانیسمی برای تقسیم قدرت بین وسیع ترین اجزاء بورژوازی در اختیار آن ها می گذارد، ابزاری است برای ممانعت از انقلاب اجتماعی. در آن جا هم نمی توان با گسترش دموکراسی به سوسیالیسم رسید. در آن جا هم برای سوسیالیسم باید به انقلاب اجتماعی دست زد. عمق و گستردگی دموکراسی در سوئد نه تنها به منزله نزدیک تر بودن چشم انداز چنین انقلابی نیست، بلکه به معنای قدرت و استحکام بورژوازی این کشور و دسترسی ناپذیرتر بودن سوسیالیسم است.

دموکراسی در اساس باید همان وظیفه ای را برای طبقه حاکم انجام دهد که در موقع لزوم فاشیسم انجام می دهد و به عکس. فاشیسم و اعمال قهر آشکار زمانی باید جای دموکراسی را برای بورژوازی بگیرد که بورژوازی یا در جریان مبارزات طبقاتی و یا به علت بحران های ناشی از تناقضات درونی شکننده شده باشد.

ولی دعوت از کارگران وزحمتکشان در جهت حمایت وپاسداشت دمکراسی لیبرالی که همان سیستم بورژوایی است اوج فریبکاریست،آقای شالگونی همچنین میفرمایند دمکراسی لیبرالی لازم است ولی کافی نیست، ما دمکراسی بیشتر می خواهیم، او ما را به یک دمکراسی موهوم احاله می دهد که با گسترش آن می توان به سوسیالیسم رسید.

با گسترش دموکراسی امکان تولد هیچ سوسیالیسمی در هیچ جایی از کره زمین جز در تخیل آقای شالگونی و چپ های همفکرش وجود ندارد. برای سوسیالیسم باید انقلاب کرد. و برای انقلاب باید بساط سرمایه داری، دموکراسی، لیبرالیسم و فاشیسم را برچید. سوسیالیسم بدون دیکتاتوری پرولتاریا ممکن نیست.

آقای شالگونی؛ دموکراسی دژ مستحکم بورژوازی و زندان پرولتاریاست. همچنان که فاشیسم هم قلعه نظامی بورژوازی و سیاه چال پرولتاریاست. لطفا کارگران را به گسترش و ساختن برج و باروهای این زندان با دست های خودشان فرانخوانید. با گسترش دموکراسی ممکن است به سوسیال دموکراسی رسید ولی به سوسیالیسم هرگز!

آقای شالگونی؛ شما هرجا لازم باشد چشم خود را بر خون و جنایتی می بندید که توسط همین دموکراسی های مورد علاقه تان در جهان صورت می گیرد. شما پشت تحول صلح آمیز از طریق صندوق های رای در این کشورها، انحصارات جنگ طلب و جنگ افروز را نمی بیند. این امر به آستان بوسی بورژوازی ختم خواهد شد. آقای شالگونی لطفأ بس کنید!

علی شمس

26.1.2016

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر