لق لقه های آنتی کمونیستی چپ پست مدرن - چگونه ژیژک چامسکی را لو می دهد؟

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

این ژیژک است. چپ است، "مارکسیست" است، مدح انقلابیگری لنین را هم می گوید، منتقد فرهنگ است، طرفدار سرسخت "فرهنگ اروپائی" هم هست، در مقابل اروپائیان به دفاع از هالیوود می پردازد و در مقابل سودانی ها و زیمبابوه ای ها و لیبیائی ها به دفاع از اروپا (ببخشید: "فرهنگ اروپا!!"). علیه نظم مسلط است، در عین حال مدافع آن هم هست. سیستم ژیژک سیستم شرکتهای تجاری دوران گلوبالیزاسیون است که کارشان تجارت مثلا قهوه است، اما شورت و پیراهن زیر و آبمیوه گیری و کاندوم هم در قفسۀ اجناسشان به فروش می رسانند


«بله، آدم اینجا حال و هوائی می یابد و خیلی احساس راحتی می کند. اینها همه خوبند و زیبا، علیرغم این من از آن خوشم نمی آید. مثلا همین فیلم "زندگی دیگران" را در نظر بگیریم که در مقام دوم همه پرسی قرار گرفته است. حالا با این که من خود را جزو چپ می دانم، میخواهم چیزی در این باره بگویم. این فیلم به اندازه کافی ضد کمونیستی نیست. چرا که اینطور نشان می دهد که که یک وزیر [در آلمان شرقی] نویسنده ای را تحت مراقبت اشتازی [سازمان امنیت آلمان شرقی] قرار می دهد چونکه میخواهد با زن او بخوابد. اما در آلمان شرقی واقعی این نویسنده به هر جهت تحت تعقیب و مراقبت قرار می گرفت، مستقل از این که وزیری از زنش خوشش می آمد یا نه.

این برای آنتی کمونیستهای امروزی کاملا خصلت نماست. آنها به اندازه کافی آنتی کمونیست نیستند. آنها اصلا تصویر درستی از دهشت واقعی استالینیسم یه دست نمی دهند. و این سانتی مانتالیسم احساسی شامل فیلمهای دیگری که نام برده اید هم می شود...»

اینها اظهارات اسلاوی ژیژک در مصاحبه ای هستند که در ژوئیه سال 2013 رادیو فرهگی آلمان با وی صورت داده است. موضوع مصاحبه یک همه پرسی بود که توسط انستیتو گوته در رابطه با فرهنگ اروپائی صورت گرفته بود و شرکت کنندگان در همه پرسی از جمله به انتخاب بهترین فیلمهای اروپائی نیز پرداخته بودند. نه استالین و استالینیسم، نه کمونیسم و لیبرالیسم، هیچکدام موضوع مصاحبه نبودند. ژیژک اما لازم می داند که در مقام یک منتقد فیلم، سانتی مانتالیسم احساسی را مورد حمله قرار دهد. برای او اما این سانتی مانتالیسم بیش از هر چیز در مماشات با کمونیسم است که خود را نشان می دهد. و کمونیسم برای ژیژک همان استالینیسم است. او برای حمله به سانتی مانتالیسم احساسی می توانست فیلم کمدی فرانسوی "دست نیافتنی ها  Intouchables" را مورد انتقاد قرار دهد که در دوستی بی شائبۀ یک بیکار مهاجر آفریقائی و یک ثروتمند معلول با ظرافت تمام به تبلیغ آشتی طبقاتی از طریق امتزاج "زیبائی" های دو جهان طبقاتی متفاوت دست می زند. آن هم در فرانسه ای که تعداد میلیونرهای آن بیشتر از آلمانی است که به مراتب از لحاظ اقتصادی قدرتمندتر است. اما این نیت ژیژک را برآورده نمی کند. او کالائی برای فروش دارد که بیش از دو دهه است در بازار گلوبال با موفقیت کامل در حال بازاریابی برای آن است. کالای او چیزی نیست جز خوش خدمتی به لیبرالیسم به نام چپ. و حمله به کمونیسم یک رکن این کالاست. همانطور که حمله به هر چیزی که از کمونیسم متأثر بوده نیز جزئی از همین کالاست.

در همان مصاحبه از او سؤال می شود که بهترین فیلمهای اروپائی از نظر او کدامند؟ در پاسخ، او به ستایش از هالیوود می نشیند که از نظر او بهترین ها را از همه جای جهان در خود جمع می کند و از قضا در همین هالیوود است که اروپائی ترین فیلم ها را نیز باید دید. فیلمهای هیچکاک: «برای تجربۀ دوران شکوفائی فیلم اروپائی باید یک گام از اروپا فراتر رفت. نباید به محصولات خسته کنندۀ هنری ای از قبیل آنتونیونی و فلینی و غیره چسبید. نه! سینمای اروپائی در هالیوود واقع می شود». بله. در هالیوود است که همه چیز به سرگرمی بدل می شود و هنر و سینمای آنتی کمونیستی آقای ژیژک را هم باید در هالیوود جستجو کرد و نه در سینمای رئالیستی ایتالیای بعد از جنگ. ژیژک کمان خود را زده است. از آنتی کمونیسم ناپیگیر سانتی مانتال احساسی شروع می کند تا یکسره تکلیف سینمای رئالیستی ایتالیا و یا بهتر است بگوئیم یکسره تکلیف هنر منتقد به نظم اجتماعی مسلط بر غرب را یکسره کند. حالا که تکلیف این سینمای خسته کننده روشن شده است و برای حسن ختام، ژیژک لازم می داند که کل بحث را آب بندی کند تا کسی هوس تکرار آن سینمای منتقد را نکند: «ما اغلب دچار پانیک می شویم و میگوئیم که پایان جهان نزدیک است، همۀ ما در بحران هستیم. نه، ما به فیلمهای بیشتری از نوع فیلم نامبرده لارس فون تریر [ملانکولیا] نیاز داریم. فیلم فوق العاده زیبائی است که ما را در وضعیتی از آرامش قرار می دهد و دقیقا به همین نیاز داریم. والتر بنیامین مدتها قبل این را به درستی تشخیص داده بود. او گفته بود که انقلابی واقعی یک سیم بریدۀ خوش بین استالینیست نیست، یلکه کسی است که عمیقا محزون است». پایان نقل قول. حسن ختام. و صد البته که نمی توان از بندبازی مثل ژیژک منبع دقیق نقل قول را خواست. خواهد گفت که یک مصاحبۀ شفاهی بوده است و در مصاحبۀ شفاهی که نمی شود نقل قول دقیق را آورد. و البته که شنونده هم نمی داند که اینها اظهارات خود ژیژکند که به والتر بنیامین نسبت می دهد. صحبت بر سر این نیست که آیا از نظریات بنیامین می شود چنین استنباطی را کرد یا نه؟ من این را نمی دانم که آیا بنیامین در جائی از ادبیات و هنر ملانکولیک یا حزن انگیز به عنوان هنر انقلابی حرف زده است یا نه. اما اینقدر هست که او در نوشته ای معروف کاملا خلاف این را گفته است. او در مقاله ای به نام «ملانکولی [یا حزن] چپ»، به بررسی زیبائی شناسانۀ ادبیات چپ رادیکال معاصر خویش با بررسی اشعار اریش کستنر (و با اشاره به کورت توخولسکی و مهرینگ) می پردازد و این ادبیات را «ادا و اطوار پرولتاریائی بورژوازی در حال زوال» می نامد و در ادامۀ نقد خویش از قضا با ملانکولیک خواندن اشعار کستنر در مورد آن چنین حکم می کند که «حماقت رنجیده خاطر: این آخرین تحفۀ دگردیسی دو هزار سالۀ ملانکولی است». همین عبارات معلوم می کند که بر خلاف لق لقۀ ژیژک، ملانکولی برای بنیامین در مقابل انقلابیگری خوشبینانه تقدیس نمی شود. کاملا برعکس، بیرحمانه مورد نقد قرار می گیرد. آن دو هزار سال را هم احتمالا بنیامین در رابطه با مسیحیت به کار برده است که در تاریخش ید طولائی در فراخواندن مردم به تسلیم به سرنوشت داشته است. او ادامه می دهد که «اشعار کستنر چیزی برای آدمهای با درآمدهای بالاست، همان عروسکهای تن لش غم انگیزی که راهشان از روی اجساد می گذرد». ملانکولی اشعار کستنر برای بنیامین چنین جایگاهی دارد. هنر و ادبیات بورژواهای اندوهناک در حال زوالی که در عین حال از روی اجساد نیز می گذرند. این هنر و ادبیات فقط برای آن است که این بورژواها با خودشان به آرامش برسند. فراز پایانی بنیامین را باید دقیق خواند تا متوجه شد که ژیژک شارلاتان چگونه همه چیز را وراونه می کند. می نویسد: « تعجبی نیست که این ادبیات کارکرد خویش را در آن دارد که این تیپ [اجتماعی] آرامش خود را در آن بیابد و همان هویت یگانۀ واحد بین زندگی شغلی و شخصی را برایشان ایجاد کند که تحت نام "انسانیت" فهمیده می شود، در حقیقت این اما خودِ واقعیت وحشیانه است. چرا که انسانیت واقعی – تحت شرایط امروزی – تنها از دل تنش بین آن دو قطب [اجتماعی] می تواند عروج کند. در آن [انسانیت] است که اعتقاد و عمل شکل می گیرد. ایجاد آن وظیفۀ هر شعر سیاسی است و این امروزه به دقیق ترین معنای کلمه در شعر برشت است که تحقق می یابد». و این دقیقا و کاملا خلاف آن چیزی است که ژیژک وانمود می کند. اتفاقا یک انقلابی سیم بریدۀ خوش بین کمونیست (یا آنطور که آقای ژیژک دوست دارد: استالینیست) به نام برشت است که بنیامین او را تحقق ادبیات انقلابی می داند. و اتفاقا هنر ملانکولیک دقیقا چیزی است که به عنوان هنر وحشیانۀ بورژوازی مورد انتقاد بیرحمانه بنیامین است. و ژیژک نیز دقیقا در ستایش همین هنر منحط و وحشیانۀ بورژوای منحط دوران معاصر است که از بنیامین یاری می طلبد. فیلمساز برجستۀ او لارس فون تریر است. و فون تریر همان کسی است که دو سه سال قبل اوج انقلابیگری اش را در این اظهارات در فستیوال کان به نمایش گذاشته بود که "اصلا من یک نازی هستم". فیلم "ملانکولیا"ی او نیز چیزی جز ادامه همان بیخیالی سنگین و آرامش بخش بورژوای "شورشی" در حال گندیگی نیست که در دنیای تخیلات خویش نابودی جهان را به عنوان لذتی زیبائی شناسانه به تصویر می کشد. راستی تماشای تصویر نابودی زمین از راه دور باید بسیار زیبا باشد، نه؟ این همان ایجاد هویت واحدی به نام انسانیت بین زندگی شخصی و زندگی شغلی بورژوازی منحط است. حالا این بورژوا با سر افراشته می تواند در فستیوال بعدی ونیز و لوکارنو شرکت کند. خرمگسی به نام ژیژک هم پیدا می شود که هم آن را هنر انقلابی بنامد و هم با یک ضربه تمام هنر رئالیستی فلینی و انتونیونی و دسیکا را محصولات سیم بریده های کله خر خوش بین استالینیست معرفی کند. فیلسوف پست مدرن چپ خوب بلد است که در رد همه و هر گونه نظریه انتقادی، جهان شمول حرف بزند.

ژیژک البته فقط در این عرصه ها نیست که خدمتگذاری با جیره و مواجبش را به بورژوازی به نام رادیکالیسم چپ ارائه می کند. همه و هر جا که پای افزایش نفوذ "فرهنگ روشنگرانۀ اروپائی" در میان باشد، ژیژک را در کنار جنگ طلبان دوآتشۀ محافل امپریالیستی می توان دید. هنگامی که جنبش نان و آزادی در جهان عرب جرقه زد، ژیژک از اولین نظریه پردازان غربی بود که به انتقاد "رادیکال" از سیاست دول حاکم بر غرب پرداخت. دو هفته قبل از چرخش در سیاست سارکوزی در برخورد به تحولات تونس، ژیژک سیاست دولت فرانسه در کمک به رژیم بن علی را محکوم کرده و خواستار یک تغییر رادیکال در سیاستهای دول غربی نسبت به این تحولات و جانبداری این دولتها از آن چیزی شد که از نظر او دمکراسی خواهی نامیده می شد. دو هفته بعد دولت فرانسه این تقاضا را اجابت نمود و از همان نقطه موج "حمایت" دول غربی از "بهار عربی" آغاز شد. حمایتی که گر چه بنیادهای زندگی اجتماعی را در تمام این کشورها با مخاطره جدی روبرو کرده است، اما دست کم این حسن را برای امثال ژیژک داشت که صورت مسأله برای دوره ای طولانی عوض شده است. همۀ عناصر طبقاتی جنبشی که برای نان و آزادی آغاز شده بود، امروز به طور تقریبا کامل محو شده است و جدال طبقاتی به جدالی بین اخوان المسلمین و القاعده و شیعه و سنی و لیبرال پروغربی بدل شده است. فعلا به امثال ژیژک برای پر کردن استودیوها نیاز هست. چه چیزی بهتر از مقابله با اسلام سیاسی؟

ژیژک رادیکال است. در پرووکاسیون رادیکال است. در اختلاط مفاهیم رادیکال است. در دمکراسی خواهی رادیکال است و همچنین در نقد سانتی مانتالیسم اخلاقی. با رد همین سانتی مانتالیسم اخلاقی - که در عرصۀ هنر و سینما به تمجید هیچکاک ضد کمونیست سازندۀ توپاز و به تقبیح رم فلینی می رسد - در سیاست نیز ژیژک درست در همان لحظه ای که با غریو به محکوم کردن لفظی نئولیبرالیسم می پردازد، خواستار کنار گذاشتن ملاحظات اخلاقی و ارسال اسلحه به شورشیان لیبی بر علیه قذافی "تروریست" هم می شود. در هر پانلی او هم جهان "بدون جهان" رادیکال دمکراتیک را می خواهد که به سیاق "بزک نمیر بهار میاد" نفی نظم نئولیبرالی را در آینده های دور نوید می دهد و هم حمایت دست به نقد از هر جنبشی را که فعلا و دست به نقد به تقویت "فرهنگ روشنگرانۀ اروپائی" در آفریقا و خاورمیانه و چین و آمریکای لاتین منجر می شود الزامی می داند: «اروپا فقط به عنوان سر منشأ کولونیالیسم؟ نه. من اروپا را به عنوان مرکز رهائی می بینم. این قاره باشکوه ترین سنتها را دارد». (گفتگو با دانیل کوهن بندیت در فرانکفورتر آلگماینه)  و هیچ کس بهتر از فیلسوف ما نمی داند که این تقویت "فرهنگ روشنگرانۀ اروپائی" در عین حال به معنای حفظ منافع کاملا زمینی و مادی همین بلوک غربی مسلط بر مناسبات جهانی است: «به طور مثال، در هفته های اخیر که من مباحثات مربوط به لیبی را تعقیب کرده ام، برداشت من این است که اکثریت چپهای لیبرال که نسبت به دخالت ناتو در لیبی انتقاد دارند، با "شرافت" دچار مسأله شده اند. آنها میگویند که این یک اقدام انساندوستانه است. اما آیا واقعا چنین است؟ آیا این دلیل واقعی [دخالت] است؟ آیا پشت این واقعه منافع اقتصادی و یا سیاسی قرار ندارد؟ کوتاه بگویم: من از این بابت خجالت میکشم!». فیلسوف مقدمات را می چیند. میگوید خجالت می کشد. اما از چه؟ از دخالت ناتو یا از دو روئی چپهائی که می دانند این دخالت منافع اقتصادی و سیاسی را دنبال می کند و آن را دخالتی انساندوستانه وانمود می کنند؟ «آدم باید در اینجا کاملا سرسخت بماند: واقعا از ناتو چه انتظاری هست؟ فقط خدمات انساندوستانه انجام دهد؟ بدیهی است که اینجا پای منافع در میان است. اما این بی اهمیت است. پرسش این نیست که آیا اینجا منافع اقتصادی عمل می کنند. تنها پرسشی که باید بدان پاسخ داد این است: چه کسی اسلحه ها را دریافت می کند و این به چه معنی است؟» (ژیژک، مقاله: وضعیت ناامید کننده است، اما...، 8 مه 2011) روشن شد؟ فیلسوف می گوید تعارفات را کنار بگذاریم. مهم نیست که منافع اقتصادی غرب تأمین می شود یا نه. مهم این است که اسلحه دست اسلامی های افراطی نیفتد. به "دمکراتها"ی پرو غرب تا می توانید اسلحه بدهید. و برای تسکین وجدان چپی که تا دیروز ضد امپریالیست بود و امروز خواهان دخالت انساندوستانۀ امپریالیستی، فیلسوف اضافه می کند که: «...باشد، برایشان اسلحه بفرستید. شاید اینها تا 10 سال دیگر یا چیزی در این حدود، این اسلحه ها را علیه خود ناتو به کار بگیرند، کسی چه می داند؟ آینجا باید کلبی مسلک بود». و اگر نکردند، این دیگر تقصیر خودشان است. و همین ژیژک در پاسخش به چامسکی همان لیبرالهای دچار عذاب وجدان را کلبی مسلک می خواند.

این ژیژک است. چپ است، "مارکسیست" است، مدح انقلابیگری لنین را هم می گوید، منتقد فرهنگ است، طرفدار سرسخت "فرهنگ اروپائی" هم هست، در مقابل اروپائیان به دفاع از هالیوود می پردازد و در مقابل سودانی ها و زیمبابوه ای ها و لیبیائی ها به دفاع از اروپا (ببخشید: "فرهنگ اروپا!!"). علیه نظم مسلط است، در عین حال مدافع آن هم هست. سیستم ژیژک سیستم شرکتهای تجاری دوران گلوبالیزاسیون است که کارشان تجارت مثلا قهوه است، اما شورت و پیراهن زیر و آبمیوه گیری و کاندوم هم در قفسۀ اجناسشان به فروش می رسانند. به هر کسی طبق نیاز لحظه اش. (در گفتگو با تظاهر کنندگان وال استریت ستایشگر جنبش بدون رهبری می شود و مداح وسیع ترین دمکراسی و در گفتگو با دانشجویان ترک و در رابطه با نگرانی های مربوط به تجزیه کردستان، فیلسوف رادیکال ما مدل خلافت عثمانی را به عنوان مدل مناسبی برای حل این موضوعات پیشنهاد می کند). برای همین هم هست که ژیژک را در الجزیزه به وفور می توان دید و در بی بی سی و در طیف بیشماری از مدیای چپ، به همان نسبت که در حریت و زمان در ترکیه و در اعتماد و انتخاب و انواع رسانه های اصلاح طلبان و تکنوکراتهای اسلامی و در باشگاه اندیشه و معارف اسلامی هم می توان مقالات ژیژک را رؤیت کرد و در نشریات و سایتهای چپی مثل هفته و نقد اقتصاد سیاسی و انسانشناسی و فرهنگ. 

از چامسکی باید قدرادانی نمود که با بیان چند عبارت موجز شارلاتانیسم این فیلسوف را به مؤثرترین وجهی عیان کرد. ژیژک در مجادله ای که پس از اظهارات چامسکی در آن وارد شد، جوهر پرو امپریالیستی خویش را به عیان نشان داد. با این حال، چپ انگلیسی زبان به نظاره این جدال نشست و آن را جدالی سرگرم کننده و آموزنده بین "دو غول فکری" قلمداد نمود. طرفه این که این جدال به همینگونه وارد حوزه فارسی زبان هم شد. چپ فلکسودوکس بی پرنسیپ ایرانی هم نشان می دهد که دست کمی از چپ غربی ندارد. دستهایش را متفکرانه زیر چانه می گذارد و به تحسین "غولها"ی فکری پست مدرن می نشیند. ظاهرا ژیژک به همان اندازه برای این چپ بخشی از "مقاومت" به حساب می آید که مارکس "فیلسوف". این  لنین انقلابی است که از پرسپکتیو "مقاومت" باید حذف شود. ترجمۀ مقالۀ «چامسکی یا ژیژک؟» توسط پرویز صداقت و انتشار آن در سایتهای متعدد چپ (نقد اقتصاد سیاسی، هفته، اندیشه و پیکار، راه کارگر و ...) و همچنین ترجمۀ پاسخنامۀ سراسر افترای ژیژک به چامسکی توسط وبلاگ شبه رادیکال "تز یازدهم" و بازنشر آن در هفته از یک سو و از سوی دیگر سکوت سایر بخشهای چپ در قبال این جدال، تماما نشان می دهد که چپ ایران بر بستر همان دمکراتیسم رادیکال اروپامحور حرکت می کند. بستری که حتی حساسیتهای قدیمی ضدامپریالیستی این چپ را کند کرده و آن را به نیروئی در خدمت "تحول دمکراتیک" در ایران بدل می کند. تحولی که چشم انداز پیوستن به حوزۀ غرب از ارکان آن را تشکیل می دهد. به ویژه یک مسألۀ گرهی در این مجادله به خوبی نشان می دهد که موضوع نه بر سر تئوریسین بودن یا نبودن ژیژک، بلکه بر سر حمایت وی از دخالتهای انساندوستانه امپریالیستی است. این را امیر رضا گلابی مترجم پاسخنامۀ کذائی ژیژک نیز به خوبی متوجه شده است. در معرفی مجادله می نویسد: «مورد اخیر اختلاف بین چامسکی- ژیژک، دو تن از مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری چپ، نمونه جالبی است از به گفته ژیژک جنگ کهنه بین فلسفه قاره‌ای و فلسفه انگلو‌ساکسون. چامسکی ژیژک را متهم می‌کند که نوشته‌های او اداواصول توخالی و بی‌محتوایی است که اگر کلمات قلمبه سلمبه‌اش را از آن حذف کنید چیزی فراتر از سخنانی نیست که «نتوان در عرض پنج دقیقه به یک بچه دوازده‌ساله توضیح داد» و پایه‌ای در شواهد تجربی ندارد، ژیژک در مقابل ضمن اظهار همدلی با مواضع سیاسی چامسکی یادآور می‌شود که صرف تکیه بر شواهد تجربی نمی‌تواند صحت مدعای ما را ثابت کند و چامسکی حداقل در قضیه دفاعش از خمرهای سرخ در دهه ۷۰ فریب همین داده‌های تجربی ناکافی را خورد، ضمن این‌که ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم از کافی بودن شواهد تجربی برای جمع‌بندی نهایی استدلال‌مان مطمئن شویم، بنابراین برای رسیدن به نتیجه پیشاپیش باید از تئوری‌هایمان کمک بگیریم، کاری که به گفته ژیژک خود چامسکی آن را انجام می‌دهد، بدون آن‌که حاضر باشد بدان اعتراف کند». مضمون سیاسی حاد مجادله یکسره پنهان شده و موضوع به جدال فلاسفۀ هگلی روشنگران اروپای کهن و فلاسفۀ پوزیتویست آنگلوساکسون بدل شده است. چه جدال پر ثمری!! و روشن است که انتلکتوئل ایرانی که تا دیروز رهائی خویش را در گرو همیت موسوی و کروبی می جست، امروز باید جانب فیلسوف اروپائی را بگیرد و نه آنارشیست کله خر آنگلوساکسون را.

در این نحوۀ معرفی جدال ژیژک- چامسکی، چپ ایران بخشی از میراث انقلابی خویش را از تن می تکاند. نه تنها این، بلکه با کسب مشروعیت برای ژیژک به عنوان "یک روانکاو کمونیست" (مقاله چامسکی یا ژیژک؟)، عملا به تقویت مبانی دیدگاههائی از چپ می پردازد که در تمام بیست سال گذشته به عنوان مباشر بورژوازی در تقویت "دمکراسی" خواهی عمل کرده و خواهد کرد. لازم نیست کسی مدافع دیدگاههای چامسکی باشد تا در مضمون دست راستی حملۀ ژیژک به چامسکی دفاع وی از بلوک مسلط بر سرمایه داری جهانی را ببیند. چامسکی یک آنارشیست مدافع دمکراسی پایه ای است و از همین موضع نیز در تمام سالهای اخیر به مخالفت با جنگ طلبی آمریکا پرداخته است. نقد مفصل دیدگاه چامسکی فرصتی دیگر می خواهد. اما در یک نکته نمی توان با چامسکی توافق نداشت و آن هم مخالفت با سیاست جنگ طلبانه ای که امروز بیش از هر زمان دیگری در دستور کار مشترک اروپا و آمریکا قرار می گیرد. مدافعان ژیژک و تماشاگران "بیطرف" جدال بین ژیژک و چامسکی، این واقعیت دهشتناک را لاپوشانی می کنند و این تعرضی است که باید بدان پاسخ داد.  

نوشتۀ آملی لانیر Amelie Lanier به بهترین وجهی مضمون این جدال را برملا کرده و اصل مطلب را ادا نموده است. از همین رو به جای ورود مستقل به این جدال، خود این نوشته را با هم مرور می کنیم. در پایان نوشته لانیر و طی پی نوشت جداگانه ای به برخی ملاحظات اساسی در رابطه با مجادله مزبور می پردازیم.

 

واژگان چند هجائی مد روز به عنوان تئوری

 جدال بین دو غول فکری چپها که در حوزۀ انگلیسی زبان بیشتر گرد و خاک به پا کرده است تا نزد ما [آلمانی زبانها]، در بسیاری از بلاگها به مثابۀ نوعی جنگ خروس معرفی می شود که در آن دو شخصیت خودخواه در جنگی لفظی حساب همدیگر را می رسند و جماعت فن دو طرف هم تشویقشان می کنند. .. این تصویر اولا ناروائی در حق نوآم چامسکی است. دوما این دیدگاه نسبت به آنچه که مضمون واقعی این جدال را تشکیل می دهد سکوت می کند.

1-     نقد چامسکی به ژیژک

گرچه این جدال قدیمی تر از آن چیزی به نظر میرسد که دیده می شود و اکنون فقط به طور جدی به جریان افتاده است، می توان آغاز آن را از مصاحبه ای از چامسکی در دسامبر سال قبل (2012) دید.  در این مصاحبه با سایت مخالفین جنگ در آمریکا به نام "Veterans unplugged " او در پاسخ به سؤال مصاحبه کننده مبنی بر این که نظر وی دربارۀ کارهای ژیژک چیست و این که چرا او دیگر به تئوریهای دریدا و لاکان که از جانب ژیزک به کار گرفته می شوند نمی پردازد، عنوان داشت: «شما به چیزی اشاره می کنید که به عنوان "تئوری" معرفی میشود. وقتی من می گویم علاقه ای به "تئوری" ندارم، منظورم این بود که من این ژست را رد میکنم که مفاهیم مد روز را با چند صوت به کار بگیریم و این را به عنوان تئوری معرفی کنیم، گرچه این با تئوری هیچ ربطی هم ندارد. در کل این دستگاه چیزی نیست که شایسته نام تئوری باشد. آن گونه که تئوری در علوم طبیعی و یا سایر رشته های تخصصی فهمیده می شود. سعی کنید در آن کارهائی که اشاره کرده اید اصلی را پیدا کنید که بتوان از آن نتیجه گیریهائی کرد و یا اظهاراتی که از نظر تجربی تأئید شده باشند. لااقل به اندازه ای که بتوان بیش از آن چیزی گفته شود که به یک بچۀ دوازده ساله در عرض 5 دقیقه می توان گفت. نگاه کنید و ببینید که بعد از رازگشائی از الفاظ مد روز می توانید چیزی پیدا کنید؟ من نمی توانم. من از این ژستها نمی توانم چیزی در بیابم. ژیژک یک نمونۀ افراطی آن است. من از اظهارات او هیچ چیز نمی توانم بگیرم».

چامسکی در اینجا به عنوان اولین نفر به صراحت از این صحبت می کند که چگونه زبان و دنیای مفاهیم پست مدرن امروز وارد چپ شده است و کماکان می شود. این ادا و اطوار بکارگیری مفاهیم قلمبه سلمبه برای هیچ چیز نگفتن، اما در عین حال ژست شدیدا انتلکتوئلی و انتقادی گرفتن، تا زمان چرخش [فروپاشی دیوار]، ورزش خاص نخبگان بود که در سمینارها و نوشتجات فلاسفه یافت می شد. اما بعد از 1990 چپ به شدت بی اعتماد به خود به این ابزار متوسل شد و جای خود را در این کف بازی پیدا کرد. به این ترتیب این امکان را داشت که "به خودش وفادار یماند"، کماکان به عنوان منتقد اجتماعی ظاهر شود و خود را به گونه ای بیان کند که برای هر کس امکان ورود دلخواه به این تولیدات هوائی فکری و خروج دلخواه از آن باشد. معروفترین و موفق ترین کار از این دست را نگری و هاردت در امپایر نشان دادند. چپی که می خواهد فاصله ای تهی از مضمون با سرمایه و امپریالیسم را حفظ کند  و هر گونه میل عملی به تغییر را از دست داده است، در این بیهودگی سربسته و رازآمیز خود را بازیافت و تشویق خود را نثار مؤلفان چنین کارهائی کرد و در زمرۀ هواداران آنها وارد شد.

متفکرین منتقد و ناراضیان قدیمی کشورهای سابقا سوسیالیستی هم این ملغمۀ مارکسیستی، لنینیستی، روانکاوانه و من درآوردی "چند واژگی" و انواع "ایسم" ها را به شدت جذاب یافت. این امکان آن را می دهد که هم با سیستم سابقا سوسیالیستی و هم با کاپیتالیسم زشت امروزی مرز خود را حفظ نمود و خود را به عنوان "فیلسوف"، "منتقد فرهنگی" و "متفکر مستقل" معرفی نمود. در حالی که همزمان می توان به تودۀ ناظر القا کرد که البته همۀ تئوریهای مهم را می شناسند و همۀ آنها را هم خیلی ساده می دانند. واژگان پست مدرن، افاده تحصیلکردگان بورژوا و پز انتقادی یکدیگر را به نحو احسن تکمیل می کنند. و همۀ اینها نزد خوانندگان و شنوندگانی از همان قماش مثل آب خوردن جا می افتد، چرا که آنها هم به این طریق خودشان را از نظر معنوی در سطح همان معبودهایشان و به عنوان کسانی که سر از وقایع در می آورند می بینند و لذت می برند. 

بنا بر این چامسکی در انتقاد خودش نخست هیچ چیز مضمونی نشان دهنده تفاوتهای سیاسی را بیان نکرده بود که بعد در جریان مجادله رو آمدند. او از توانائی های زبان شناسانۀ خویش استفاده کرده و نه بیشتر و نه کمتر از کاری را کرد که کودک معروف داستان آندرسن کرده بود. او به شاه نگاه کرده و گفته بود: او که برهنه است!

2-     واکنش ژیژک

واکنش ژیژک به گونه ای حیرت انگیز مدت زیادی به درازا کشید. در آغاز ماه ژوئیه سال جاری (2013) زمان آن فرا رسید. در جریان یک پانل گفتگو در لندن او نیز به نوبه خود حملۀ همه جانبه ای را به سمت چامسکی روانه کرد. همچنان که در خور آدم متفرعنی است که لباسهای پر زرق و برقش را از تنش درآورده باشند، او به شدت رنجیده خاطر است و جوابیه اش را نخست با یک دروغ شاخدار آغاز می کند:

«با تمام احترامی که برای چامسکی قائلم»

- تا بعد تقریبا بدون هیچ حرمتی – چرا که با تحریف چامسکی – ادامه دهد که –

«چامسکی همواره نخست تأکید می کند که باید تجربی و دقیق بود».

چیزی که حرف چامسکی نبود. علم همواره باید "تجربی" ، یعنی معطوف به واقعیت باشد و "دقیق" هم معیار نامناسبی برای تئوری است که یا درست است و یا درست نیست. انتقاد چامسکی این بود که امر ژیژک و امثالهم اصلا توضیح [واقعیت] نیست. بعدا معلوم می شود که این نسبت دادن تأکید بر امر "تجربی" به چامسکی سوء تفاهمی از جانب ژیژک نیست، بلکه استراتژی ای در مباحثه است.

«و در عین حال من کسی را نمی شناسم که در توصیفاتش اینقدر به خطا رفته باشد!».

 ژیژک در اینجا واژه توصیفات descriptions   را به کار می برد، که نشان می دهد که او زیر عنوان "تئوری" چیزی متفاوت از آن چیزی را می فهمد که چامسکی می فهمد. چامسکی از "نتیجه گیری کردن" صحبت کرده بود و نه از "توصیف".

و بالاخره ژیژک به چامسکی انتقاد می کند که از نظر "تجربی" ناحقی کرده است. این هم انتقاد عجیبی است. گویی کسی گربه ای را سگ نامیده باشد، یعنی چیزی را که به طور تجربی قابل دریافت است، به درستی درک نکرده باشد. این اما امری متفاوت از آن است که چیزی را نادرست توضیح داده باشند و یا اصلا توضیح نداده باشند.

«بگذارید ببینیم. من به خاطر می آورم که او در تببینش از خمرهای سرخ دفاع کرد و سلسله ای از متون را نوشت که در آنها ادعا کرده بود: "نه، این تبلیغات غربی ها است. خمرهای سرخ آنقدرها هم که میگویند وحشی نیستند"».

بعدا معلوم می شود که ژیژک در اینجا به نوشته هائی از چامسکی در سالهای 70 و 80 اشاره دارد. اما اگر کسی دائما اشتباه می کند و حرفهای غلط می زند – آنطور که ژیژک مدعی است –، خیلی عجیب است که برای نشان دادن این به اصطلاح غلطهای فراوان نیاز به بازگشت به 20-30 سال قبل باشد. اما ایرادی که او به چامسکی می گیرد دیگر با امر تجربی ربطی ندارد. او به چامسکی انتقاد می کند که در مقابل تبلیغات غربی ها به مقابله برخاسته و تصویر دشمن سازی از خمرهای سرخ را رد کرده است.

«هنگامی که او بعدا مجبور شد "اعتراف کند" که خمرهای سرخ صمیمی ترین آدمهای این کهکشان نبودند و غیره، دفاعیاتش مرا تقریبا وحشتزده کرد. او [یعنی چامسکی] گفته بود که "نه، با داده هایی که آن زمان در اختیار ما بود، حق با من بود. در این مقطع ما هنوز به اندازه کافی نمی دانستیم ..." خودتان بقیه را می دانید».

افترا زدن اینطور است. چامسکی "مجبور شد" چیزی را "اعتراف کند". به این وسیله او تا حد یک جنایتکار خرده پا تنزل داده می شود که ناچار است به دزدی از یک فروشگاه اعتراف کند چرا که مچش را گرفته اند. و حالا هم تلاش می کند کم یا بیش خود را از مهلکه خلاص کند. بدیهی است که ژیژک برای این ادعای خودش که چامسکی به این شکل به توجیه کار خودش دست زده، هیچ سند و نقل قولی هم ارائه نمی کند. به این وسیله ژیژک با این حقه هم بازی می کند که روشنفکران غربی ضد سرمایه داری را به "کوری" در مقابل "جنایات" ادعائی سوسیالیسم متهم کند و به این ترتیب تمام انتقاد ضدسرمایه داری اجتماعی شان را به عنوان لجبازی های کودکانۀ افرادی ساده لوح، یا حتی بیمار روانی، معرفی کند.

«اما من این نوع استدلال را کاملا رد می کنم. خدای من، کافی است که فقط به گفتمان عمومی درباره استالینیسم و خمرهای سرخ نگاه شود تا فهمیده شود که آنجا امور به طرز وحشتناکی آسیب شناسانه pathological جلو میرفت».

اینجا هم ژیژک به یک یا چند حقه متوسل می شود. اولا او خود را به عنوان مرجع اخلاقی معترض تری در مقابل آن استدلالهائی قرار می دهد که از قرار اعمال وحشتناک خمرهای سرخ و استالین را بی ضرر معرفی می کنند. "استدلالهائی" که او خود اختراع کرده است. او بر مترسکی می کوبد که خود او ساخته است. دوما او "گفتمانی عمومی" را به میان می کشد که آن را نیز خود او اختراع کرده و کم یا بیش خود چامسکی را هم به درون آن می کشد. نمی شود دانست که او از چه چیزی و از چه کسی حرف می زند. اما همین قدر است که موضوع بر سر موارد سنگین "آسیب شناسانه" است. 

«تا جائی که به اشتهار برمیگردد، من کمی هم از این بابت عصبانی می شوم که ما با این سفسطه گری عمیقمان میخواهیم در میان علوم طبیعی هژمونی هم اعمال کنیم. آیا آدمها دیوانه شده اند؟ من فکر میکنم که ما همیشه حاشیه ای هستیم».

آخر کار یکباره تواضع لازم می شود. با تمام اختلافات با چامسکی که ژیژک از آنها اسم برده است، در یک نکته ناگهان یک "ما" لازم می آید. "ما" که نباید خودمان را اینقدر مهم فرض کنیم! یعنی که تو، چامسکی، هم فقط یک نقطۀ کوچک در تاریخ جهان یا در علوم اجتماعی هستی!

اما چامسکی هیچگاه "سفسطه گری عمیق" ننوشت و نه تنها در تئوری سیاسی، بلکه همچنین در علم زبانشناسی از اعتباری شایسته برخوردار است. ژیژک تنها می تواند خواب چنین اعتبار علمی ای را ببیند. با این همه و به همین دلیل او از فرصت استفاده می کند تا چامسکی را تخریب کند، چرا که او با وی وارد یک مباحثه شده است. فیلسوف انتقادی با لودگی شوخی می کند و مثل رفیقهای قهوه خانه ای به شانه های چامسکی میزند که تو و من، ما که فقط کرمهائی در کیهان هستیم. این دعوا بر سر تئوری برای چیست؟

3-     پاسخ چامسکی

چامسکی در روز 21 ژوئیه به این تراوشات روشنگرانۀ ژیژک در یک سایت چپ پاسخ داد. او در رابطه با انتقادات ژیژک نخست چنین اظهار داشت: «من آنها را با مقداری علاقه خواندم. به این امید که چیزی یاد بگیرم. از روی عنوان آن برداشت کرده بودم که شاید من باید برخی اشتباهاتم را اصلاح کنم. بدیهی است که اشتباه همواره در چیزهائی که به چاپ میرسند وجود دارند. حتی در مجلات تخصصی، که این را میتوان از بررسی های کتابشناسی در این مجلات هم فهمید. من هم اگر این اشتباهات را ببینم و کسی توجهم را به آنها جلب کند، اصلاحشان می کنم».

متعاقب آن چامسکی به اتهامات ژیژک می پردازد و معلوم می شود که اختلافات آنها از زمانهائی دورتر در رسانه های مختلف راه یافته بودند و ضمن اختلاف بر سر تئوری علم، شامل اختلافات مضمونی نیز بودند:

«... از جمله ژیژک در سال 2008 در مجله آلمانی لتر اینترناسیونال Lettre International یک اظهار نظر راسیستی برلوسکونی درباره اوباما را به من نسبت داده یود». 

چامسکی می گوید که نه خود او، بلکه کس دیگری به دنبال روشن شدن موضوع رفت. وقتی که معلوم شد که این نقل قول به عنوان یک شوخی در یک روزنامه اسلووانیائی درج شده بود، ژیژک عنوان کرده بود که این را به عنوان انتقاد طرح نکرده بود، چرا که چنین اشاراتی تماما در توافق با «مبارزۀ ایدئولژیک و سیاسی ما [یعنی ژیژک و چامسکی]» قرار دارد. یعنی ژیژک معتقد بود که معرفی یک آش دستپخت برلوسکونی به عنوان یک نقل قول از چامسکی مزاح دلچسبی در «مبارزۀ ایدئولوژیک و سیاسی» مشترک است که بعدا معلوم می شود چنین مبارزۀ مشترکی اصلا وجود هم ندارد، چرا که چامسکی و ژیژک به هیچ وجه اهداف مشترکی را دنبال نمی کنند. پس بنا بر این ژیژک از چامسکی به عنوان یک اتوریته چپ استفاده کرد – همانطور که چامسکی به طور عمومی دربارۀ روش اشخاصی مثل ژیژک عنوان کرده بود – تا ژست خود را بیاید. چه می شود گفت!

لینکی که چامسکی در رابطه با این ماجرا درج کرده است کار نمی کند، اما اگر نضف آن چیزی که چامسکی می گوید درست باشد، ژیژک را زیر نورافکن نامطبوعی قرار می دهد. هم در رابطه با ظرفیتهای روشنفکری اش و هم در رابطه با کردارهای ژورنالیستی اش. [مقالۀ رسوا کنندۀ ژورنالیست اسلووانیائی به زبان اصلی را می توانید در اینجا ببینید. در پی نوشت بیشتر به این موضوع می پردازیم. ب. ش]

چامسکی پس از آن به اتهام ژیژک می پردازد مبنی بر این که او خمرهای سرخ را کم یا بیش بی اهمیت جلوه داده و بعدها به این اعتراف کرده است. او به کتابهایش در رابطه با این موضوع مراجعه می دهد: اقتصاد سیاسی حقوق بشر 1 و 2 (1979)، و همچنین "مهندسی اجماع" (1988) که هر سه کتاب با همکاری ادوارد هرمن منتشر شده اند. چامسکی به این اشاره می کند که این کتابها موضوعی کاملا متفاوت از آن داشتند که خمرهای سرخ چه میخواستند و چه کردند. امر این دو مؤلف آن بود که چگونه کشتارها و اطلاعات مربوط به آنها در رسانه ها کار می شوند. موضوع این کتابها ایدئولوژی یا نقد رسانه ها بود. آنها به مقایسه گزارشات در رابطه با وقایع خمرهای سرخ در مقابل گزارشات تهاجم به تیمور شرقی پرداخته و از دل آن مدلی برای چگونگی دشمن سازی را استخراج کردند. و بدیهی است که رسانه ها هم بلنگوهای سیاست خارجی آمریکا و برخورد متفاوت آن با دوست و دشمنند.

«این دو مورد طبیعتا یکی نیستند. موضوع تیمور شرقی اما مهم تر است، چرا که در آنجا امکان پایان دادن به اعمال قهرآمیز وجود داشت، همچنان که در سپتامبر 1999 این واقع گردید. در مقابل آن هیچ کس پیشنهادی مبنی بر این نداشت که چگونه می توان به اعمال قهرآمیز خمرهای سرخ پایان داد. و هنگامی که در سال 1979 همین اتفاق با هجوم ارتش ویتنام به کامبوج افتاد، ویتنامی ها به شدیدترین وجهی از جانب دولت آمریکا و رسانه ها محکوم و مجازات شدند و آمریکا نیز فورا آغاز به آن کرد که خمرهای سرخ را به رسمیت بشناسد و از نظر دیپلماتیک و نظامی مورد حمایت قرار دهد».

او و هرمن در این چهارچوب به تمایز قائل شدن بین قربانیان "با ارزش" و "بی ارزش" پرداخته بودند. اولی ها کسانی هستند که  توسط دشمنان ایالات متحده به قتل میرسند و دومی ها کسانی که توسط آمریکا و متحدان آن. در قضیه مردم کامبوج سقوطی از ردۀ اولی ها به ردۀ دومی ها صورت گرفته بود.

چامسکی اشاره میکند که اشخاص مختلفی سعی کردند اشتباهات او و مؤلف همکارش را به اثبات برسانند، بدون آن که موفق شوند. او نیز از همان منابعی برای کتابش استفاده کرده بود که رسانه های مورد انتقاد او. تنها در تفسیر این داده ها او با آنان تفاوت داشت. چامسکی علاوه بر این اشاره میکند که کتاب او و هرمن قبل از چاپ توسط دانشمندان کامبوجی مطالعه و تأئیده شده بود. «بنا بر این تعجبی نبود که اشتباهی در آن پیدا نکرده بودند».

چامسکی توضحاتش را با این عبارات خاتمه می دهد: «همچنان که خواننده می بیند، ژیژک کمترین شواهدی برای اثبات اتهامات خود ارائه نمی کند. او چیزهائی را تکرار می کند که احتمالا شنیده و یا در یک روزنامۀ اسلووانیائی خوانده است. حیرت ژیژک از این نیز جالب است که ما همان داده هائی را مورد استفاده قرار دادیم که در دسترش همگان بودند. او این روش را "کاملا رد میکند".... سایر اظهارات ژیژک اصلا به چیزهائی مربوط نمی شوند که من گفته یا نوشته ام. برای همین هم من آنها را نادیده میگیرم. این سؤال اما باقی می ماند که چرا اظهار نظرهای اینگونه جدی گرفته می شوند. اما به آن هم نمی خواهم اینجا بپردازم».

واکنش دوم ژیژک

این بار پاسخ ژیژک سریع آمد. در حالی که او در اولین پاسخش تلاش کرده بود چامسکی را هم – مثل خودش – نوعی دلقک سیاسی معرفی کند و بگوید که : هی، ما دو نفر که در صحنۀ این سیرک نباید با هم دعوا کنیم، ما که هر دو مهره های مضحک این صحنه ایم، حالا دیگر حقیقتا خشمگین شده است. نه، دیگر بس است، خیلی جلو رفته ای نوآم عزیز!

«از آنجائی که مقالۀ 31 ژوئیه چامسکی تحت عنوان "تخیلات" واکنشی به پاسخ من به مصاحبه اش در زمینه رد انتقادی کارهای مرا در بر داشت، توضیحات کوتاهی برای روشن کردن موضوع را الزامی می کند».

خواننده فکر میکند، چه خوب! ژیژک چامسکی را فهمیده است – او برای اظهارات ژیژک ارزشی قائل نیست، چه گفتاری و چه نوشتاری – و حالا ژیژک در این رابطه با صراحت نظر خود را بیان می کند. پاسخ او اما نه کوتاه است و نه روشن. البته در پایان بحث اختلاف روشن می شود، اما برای رسیدن به آنجا خواننده باید از لابلای کلی اظهارات رد شود که در آنها از زمین و آسمان صحبت شده است، در حالی که به خود موضوع اصلی به طور ضمنی پرداخته می شود.

اولین چیزی که می آید این است: نقل قولی که از من آورده شده است غلط است و خارج از کانتکست بحث! (بعد از این هم باید گفت: اینجا دیگر خود آدم اینکاره است که حرف می زند! [یک متخصص نقل قول درست از دیگران!! – ب. ش]).

«آنچه که چامسکی به عنوان "پاسخ" من عنوان میکند، متن پیاده شدۀ جواب به یک سؤال در یک پانل گفتگوی عمومی در کالج بیربک لندن بود که از جانب من تأئید نشده بود. همانطور که از کل متن معلوم می شود، من در آن لحظه اطلاعی ار حملۀ چامسکی به خودم نداشتم».

و این مسأله ای هم نبود. در این صورت میشد به سؤالی که از دل جمعیت آمده بود اینطور پاسخ داد: من اطلاعی ندارم موضوع چیست. لطفا شما به من بگوئید ماجرا چیست و کجا میتوانم این اظهارات را بخوانم! اما می شود تصور کرد که ژیژک میدانسته که موضوع چیست اما ترجیح می داده آن را مسکوت بگذارد. اگر که فقط این سؤال دردسرساز از دل جمعیت نبود.

«بنا بر این اشارۀ چامسکی (در پاسخش به نام "تخیلات") مبنی بر این که من نقل قولی نمی آورم تا ادعاهایم را از طریق همان ابهاماتش اثبات کنم ادعائی خنده دار است. چطور می توانستم در یک پاسخ فی البداهه در مقابل سؤالی غیر منتظره نقل قول بیاورم؟».

چواب این است: به هیچ شکلی. او می توانست تحت آن شرایط از طرح چنین ادعائی خودداری کند.

بعد از آن ژیژک "عذرخواهی" اش را در رابطه با ماجرای نقل قول برلوسکونی ("اوباما سفیدپوستی است که چند جلسه حمام آفتاب گرفته است") که او آن را به غلط به چامسکی نسبت داده بود نقل می کند. اما این "عذرخواهی" اولا خودش یک وقاحت است. چرا که ژیژک در آن کم یا بیش چنین معنائی را میرساند که: خوب که چی؟ خود این عبارت که خیلی هم خوب است. چامسکی باید از این خوشحال هم باشد که من انتظار چنین چیزی را از او دارم! ژیژک از این گله می کند که چامسکی به خاطر این ماجرای قدیمی چنین سر و صدائی به پا کرده است. ژیژک بر آن است که اما حالا که من چنین شرافتمندانه پای اشتباهم ایستاده ام، چامسکی حقیقتا رذالت می کند:

«آیا چامسکی هم حاضر است به خاطر سطح پائین حمله اش به من عذرخواهی کند؟ آنجا که مدعی است که من در اتهاماتم به او در رابطه با رفتارش نسبت به جنایات خمرهای سرخ قائل به تمایز بین قربانیان باارزش و بی ارزش هستم؟».

 متعاقب آن او از چامسکی نقل قول می کند، بدون آن که آن را به طور مشخص نقل کند (نقل قول کردن، اینطور که دیده می شود، جنبۀ قوی ژیژک نیست!). این نقل قول را هم باید از متن چامسکی به هم چسباند:

«قربانیان باارزش کسانی هستند که سرنوشتشان به یک دشمن رسمی نسبت داده می شود و بی ارزشها قربانیان دولت خودی و متحدان آن».

بعد از آن یک قسمت خالی با سه نقطه می آید که در متن اریجینال شامل 5 پاراگراف است که در آنها چامسکی به معیارهای نابرابری می پردازد که نسبت به این دو نوع قربانی به کار گرفته می شود و معتقد است که ژیژک هنگامی که او را متهم به بی ضرر جلوه دادن "جنایات" خمرهای سرخ کرده است، این نوع نگرش، یعنی این معیار دوگانه را پذیرفته و از آن خود کرده است. اینجا اما ماجرا به نوعی وانمود می شود که گویا چامسکی مدعی شده است که خود ژیژک بین قربانیان "باارزش" و "بی ارزش" تفاوت قائل است. دو امکان در انیجا وجود دارد: 1- ژیژک سواد خواندن ندارد و در کلاس اکابر هم رد می شود و یا 2- عمدا وارونه جلوه می دهد. یک نکته را اما ژیژک درست فهمیده است. چامسکی به او به عنوان یک جانبدار امپریالیسم نگاه می کند که به همان تصاویر دشمن سازی پروپاگاند آنتی کمونیستی می پیوندد.

ژیژک مورد تأکید قرار میدهد که: اما نه، اینطور نیست. برای من که همه قربانیان به یک اندازه وحشتناکند! سپس قطعه ای از کارهای خود در سال 2002 را نقل می کند:

«چرا قربانیان برجهای دوقلوی تجارت جهانی باید ممتازتر از مثلا قربانیان قتل عام هوتوها توسط توتسی ها در سال 1999 در رواندا باشند؟». 

صرفنظر از این که در سال 1999 در رواندا توتسی ها توسط هوتاها قتل عام شدند و نه برعکس، سؤال این است که چه منظوری از "ممتاز" بودن قربانیان دارد؟ چگونه می شود که کسانی که مرده اند نسبت به دیگرانی هم که مرده اند "ممتاز" باشند؟ اصلا این مقایسه بین 3000 کشتۀ برجهای دوقلو و بین نیم میلیون تا یک میلیون کشتۀ رواندا و بروندی که برای سازمان ملل هم ارزش یک تریبونال و محکومیت را داشتند برای چیست؟ تنها یک چیز در این دو واقعه مشترک است: در هر دو مورد دست امپریالیسم آمریکا در کار نبود که موضوع مورد بحث چامسکی هم همین بود. اینجا این شرارت به طور کلی است که دارد محکوم می شود که – رو راست باشیم – خیلی پیش پا افتاده است و جایش در روضۀ یکشنبه های کشیشها است و نه در یک مباحثۀ سیاسی. با همین ژست از خود راضی – من که همیشه مخالف شرارت و جنایتم – ژیژک به محکوم کردن جنایتهای خمر سرخ می پردازد و آخر کار برای خالی نبودن عریضه آمریکا را هم بی نصیب نمی گذارد:

«باید این را هم در نظر داشت که نقش آمریکا در رابطه با خمرهای سرخ را نمی توان تنها به اهریمن سازی محکوم کننده تقلیل داد»، چرا که آنها، همانطور که چامسکی نشان داده بود، بعدها همین خمرهای سرخ را مورد حمایت قرار دادند.

بعد از این که این همه وقت بر سر موضوع خمرهای سرخ که در حقیقت در مباحثات امروزی تنها به عنوان پانویس ظاهر می شوند، صرف شد، ژیژک به موضوع اصلی می پردازد: تئوری، ایدئولوژی و یاوه.

چامسکی گفته بود که ژیژک گویا این گفته را به او نسبت داده بود که «ما نیازی به نقد ایدئولوژی نداریم». یعنی این که به او این نسبت داده می شود که خود او آن چیزی را غیرلازم دانسته است که بخش مهمی از زندگی اش را با آن گذرانده است. ژیژک به این وسیله نشان می دهد که او آن چیزی را که چامسکی بدان مشغول است اصلا نقد ایدئولژی نمی داند. مثال: باز هم خمرهای سرخ!

او به نقل قولی از یک مقالۀ چامسکی در سال 1977 می پردازد تا ثابت کند که اظهارات هرهری اش مبنی بر این که چامسکی گفته است که « نه، این تبلیغات غربی ها است. خمرهای سرخ آنقدرها هم که میگویند وحشی نیستند» به نوعی درست است. چنین چیزی البته در مقالۀ مورد اشارۀ ژیژک از چامسکی عنوان نمی شود، با مقداری زحمت اما می توان آن را اینطور هم خواند، به ویژه در سال 2013 یعنی در زمانی که ایدئولوژی و سیاست خمرهای سرخ به طور دقیق ثبت شده اند. چیزی که در سال 1977 به هیچ وجه مصداق نداشت. احتمالا انتخاب خمرهای سرخ هم به آن دلیل از جانب ژیژک صورت گرفته است که ابعاد دقیق اعمال پر برکتشان و بنیانهای ایدئولوژیکشان سالها بعد روشن شد و مورد بررسی قرار گرفت و این موضوع به همین خاطر برای وارد آوردن اتهام یکجانبه نگری به چامسکی موضوعی مناسب است. اما ربط این موضوع به نقد ایدئولوژی چیست؟

«به هر جهت، گرچه چامسکی می گوید که او ادعای آن را ندارد که از آنچه واقعا در کامبوج می گذرد مطلع است، با این حال جانبداری توصیفاتش کاملا روشن است: سمپاتی او شامل کسانی می شود که تلاش میکنند ابعاد جنایتهای خمرهای سرخ را کوچک نشان داده و آنها را کم اهمیت جلوه دهند».

بعد از این دروغ آشکار ژیژک سرمستانه ادامه می دهد:

«و این جانبداری ایدئولوژی است. مجموعه ای از مواضع، تصمیمگیری ها، علائق و غیرۀ اخلاقی-سیاسی صریح و ضمنی و حتی بیان نشده که دریافت ما از داده های واقعی را تعیین می کنند. آن چیزهائی را که مورد تأکید قرار می دهیم و آنهائی را که مایلیم نادیده بگیریم. این که ما چگونه داده ها را در هیأت یک عمل و تئوری واحد سازمان می دهیم».

به این ترتیب ژیژک در واقع تمام درک خود را از تئوری بیان می کند (و نشان میدهد که تمام اتهامات چامسکی به وی درست بود).

1-      تمام انسانها جانبدارند و نمی توانند غیر از این باشند. جانبداری پس کاملا انسانی است و باید به آن اذعان کرد. آنهائی که مدعی اند جانبدار نیستند، دروغگوهائی بیش نیستند.

2-      جانبداری برای خیلی ها نا آگاهانه است، چرا که آنها می خواهند در هالۀ غیر جانبداری و "علمی" به سر ببرند. من البته به یمن شناخت عمیقم از روانکاوی دست همۀ اینها را مدتهاست خوانده ام و از این بازیهای کودکانۀ گمراه کننده مبری هستم.

3-      این جانبداری ها و علایق نا(خود)آگاهانه بر دریافتهای ما تأثیر میگذارند. عینی بودن به این دلیل هم غیر ممکن است که ما بر حسب تعین خود تنها قادر به دریافتهائی مشروط هستیم.

4-      بعد از این که داده ها را بر اساس علایق خویش مثل گلهای آفتابگردان جمع کردیم، از آنها یک دسته گل می سازیم و اسم آن را میگذاریم "تئوری". و یا آنظور که در نقل قولهای دیگر آمده است: "توصیف".

خودمحدودسازی این روح بزرگ به اندازه کافی گویاست. تمام اظهارات وی در این دگم قدیمی فلسفه خلاصه می شوند که: «همینقدر می دانم که چیزی نمی دانم»، همراه با این انتظار بیشرمانه از بقیۀ جهان که آنها هم خود را تا این سطح ناچیز انتلکتوئل تنزل دهند.

حالا که تمام چیزهای فکری، تمام تئوری ها تا حد دریافتهای ذهنی و محدود تقلیل داده شده اند، وقت آن است که دوباره به عنوان آدم متفکر ظاهر شد و سهم خود را دقیقا طلب کرد:

«سوء تفاهم نشود: من در اینجا از موضع "پست مدرنیته" دفاع نمی کنم که ما اینجا برای همدیگر روایتهای متفاوتی را بیان می کنیم که بر داده ها متکی نیستند».

با چنین کاری در واقع او خود را به عنوان یک راوی لو می داد و او این را نمی خواهد.

«به همان ترتیب هم من خواهان یک موضع غیر جانبدار و خنثی نیستم».

بعد از این که او جانبداری را به عنوان پایۀ تفکر تعیین کرده است، این که دیگر معلوم است.

«من میخواهم بگویم که پایۀ تنوع روایتها و جانبداری ها بر مبارزات واقعی ما قرار دارد».

و به این ترتیب هر نگرشی هم حقانیت خود را دارد. بگذار 1000 گل بشکفد. تساهل داشته باشیم. همدیگر را خراب نکنیم و ادعا هم نکنیم که واقعا چیزی می دانیم! در این صورت می توانیم گل بگیم و بشنویم و همه هم راضی خواهیم بود! (به طور ضمنی این هم تداعی می شود که ژیژک در کنار همۀ این پرت و پلا گفتن ها خود را مبارز هم می داند و در ردیف همۀ آنهائی قرار می دهد که مبارزه می کنند. بر علیه چه چیزی و برای چه چیزی، معلوم نیست). و چامسکی در این جمع سعادتمند بازی خراب کن است:

«تا جائی که به چامسکی مربوط می شود، من بر این نظرم که جانبداری اش او را گاهی به جمع آوری داده ها و نتایجی می راند که واقعیت پیچیده ای را که در حال تلاش برای تحلیل آن است، بر او پنهان می کنند».

چیزی که [از نظر ژیژک] چندان ایرادی هم ندارد، فقط به شرط این که او به این اعتراف کند. اما نه، او بر عینیت پافشاری می کند و این هم با همۀ چیزهائی که ما می دانیم وجود ندارد، کودکانه است و شیک هم نیست.

به این ترتیب روشن می شود که تفاوت در "نقد ایدئولوژی" در کجاست. دو طرف با این مفهوم واحد، مضامین اساسا متفاوتی را بیان می کنند: چامسکی معتقد است که نقد ایدئولوژی نقد توضیح نادرست پدیده ها و رجوع به منافع سیاسی و اقتصادی ای است که این توضیحات نادرست ناشی از آنها هستند. ژیژک در مقابل تمام تفکر را ایدئولوژی می داند و نقد ایدئولوژی نزد او اشاره به این است که هیچکس نباید مدعی شود حقیقت را می داند.

بعد از این که ژیژک کارتهایش را رو کرد، حالا دیگر می تواند راحت بر علیه چامسکی و امثال او میدان باز کند: کسی که اینطور سهل انگارانه جنایتهای خمرهای سرخ را انکار می کند، احتمالا جنایتهای نازی ها و استالین را هم انکار می کند و یا کم اهمیت جلوه می دهد. اینها دستیاران واقعی خشونتند، "ایدئولوگها"ی واقعی اینها هستند. به این ترتیب کمان زده شده است تا چامسکی را به خاطر درک وی از علم در کنار تجدیدنظر طلبان تاریخی و انکار کنندگان هولوکاست قرار دهد. (پاراگرافهای مربوطه البته با چنان نگارشی نوشته شده اند که ژیژک هر زمان که لازم شد و کسی او را در مقابل این سؤال قرار داد که "یعنی شما میگوئید چامسکی ...؟"، می تواند بگوید: «نه، شما را به خدا، من که هیچ وقت چنین ادعائی نکرده ام!»)

بقیۀ جوابیه روده درازی درهم برهمی درباره دوروئی "مداخله های انساندوستانۀ" سرمایه داری در حد کلی است که خود او بالاخره همین مداخله در یوگسلاوی را برایش هورا می کشد – گرچه از نظر او خیلی دیر واقع شد – و به این وسیله خود را به عنوان کسی معرفی می کند که بر جانبداری اش هم ایستاده است و آن هم در طرف قدرت حقیقی. 

بعد از این که او چامسکی تئوریسین را به عنوان یک مدعی تنگ نظر توجیه گر جنایات افشا کرد، حالا نوبت رسیدن حساب چامسکی آنارشیست به عنوان نمونۀ تیپیک یک آمریکائی است که همان دعوای قدیمی امپریستی را با اروپائی ها دارد ادامه می دهد. این قبیل آدمها در بلند کردن تجربه و داده ها اصلا قادر نیستند نسبتهای پیچیده را درک کنند! اتهامات چامسکی به علت واژه های چند هجائی و مد روز و ژست و غیره همانهائی هستند که بر علیه هگل و هایدگر هم عنوان شده اند (توجه کنید: هگل، هایدگر و من با اتهامات مشابه مواجهیم!!). پس چامسکی هم بر طبل کهنه ای میکوبد و چیز تازه ای نمی گوید. او فقط این را خیلی بیمزه هم میگوید:

«تنها قساوت ردیه اش او را متمایز می کند».

و بالاخره تا جائی که به اتهام سطح مبتذل بحث مربوط می شود، ژیژک همین اتهام را با مهارت به چامسکی برمیگرداند:

«شاید چامسکی به این دلیل در کار من چیزی پیدا نمی کند "که نتوان آن را طرف 5 دقیقه به یک بچۀ دوازده ساله فهماند"، که او فلسفۀ قاره ای [اروپا] را با فهم کودک دوازده ساله ای نگاه میکند که تفاوت بین تفکرات جدی فلسفی و ژستهای توخالی و بازی با مفاهیم توخالی را نمی فهمد؟».

این ممکن است. اما این نه استدلالی بر علیه فهم آن کودک دوازه ساله، بلکه به نفع او است.

دامنه این جدال طبیعتا از دو طرف درگیر فراتر است و به همین دلیل نیز توصیف آن به عنوان ورزش دو اتوریتۀ نظری و تقسیم بندی خوانندگان و پیروان این دو دیدگاه به طرفداران این یا آن شخص در مباحثه، توصیفی نابجاست. موضوع بر سر چیزی کمتر از این نیست: تحلیل یا "توصیف"؟ علم یا فلسفه؟ تئوری یا ایدئولوژی؟ رد قدرت دولتی یا هویت یابی با آن – و البته تحت شرایطی معین و برای مبارزه با شرارت؟

همچنان که جدال بین ژیژک و چامسکی نشان می دهد، اینجا در حقیقت جدال بین دو موضع مقابل هم است. در این مجادله می توان دید که چگونه از یک سو نسبیت گرائی شناخت شناسانه و وراجی و از سوی دیگر کاسه لیسی قدرتهای مسلط – در عین غریوهای اخلاقی پر شکوه محکومیت زیردستان و بندگان – دست در دست هم پیش می روند. رد عینیت دانش، به بهترین وجهی با زانو زدن در مقابل قدرتهای واقعی خوانائی دارد.

پی نوشت: پاشنه آشیل چامسکی

مقاله آملی لانیر مضمون واقعی مجادلۀ بین ژیژک و چامسکی را به خوبی روشن می کند. با این حال از چند جنبه می شد بیشتر به موضوع پرداخت.

نخست این که تبیین لانیر از نظریه پردازی پست مدرن به مثابه واکنش چپ مستأصل پس از فروپاشی دیوار برلین و پناه بردن آن به قلمبه گوئی های بیربط و هوائی فلسفی گر چه در توضیح پدیده موفق است، اما در مورد ویژۀ اسلاوی ژیژک نکتۀ مهمی را از دید پنهان می کند. همۀ این تعابیر را شاید بتوان در مورد هاردت و نگری و بادیو به کار گرفت. اما ژیژک پدیده ویژه تری است. او علاوه بر همۀ خصایص پست مدرنیته، خصوصیتهای ویژه تری را نیز به گونه ای برجسته به نمایش می گذارد. ژیژک اوج بی پرنسیپی و هرزگی الیت روشنفکری معاصر است. الفاظ، مفاهیم، آرمانها نزد ژیژک تنها ابزارهای بازاریابی اند. ابزارهایی که به حقه ها و حیله های صنعت تفریحات نیز مزین شده و ارزش بالائی را در بازار گلوبال برای ژیژک رقم زده اند. ما بالاتر به مواردی از این بازاریابی اشاره کرده ایم. او خود را اروپائی می داند و از دستاوردهای باشکوه قارۀ اروپا دم می زند. اما هم او در مقابل اروپائی ترین آثار هنری هالیوود را تجسم هنر اروپائی به حساب می آورد. او در پاسخش به چامسکی لیبرالهای مدافع دخالتگری انساندوستانه را کلبی مسلک می نامد، اما خود او هنگام نظریه پردازی در این مورد از ضرورت کلبی مسلک بودن در این عرصه حرف می زند و سیاست خود را دقیقا با همین مفهوم گنگ کلبی مسلکی توجیه می کند . او از لنین و انقلاب حرف میزند اما در عین حال با این تفاهم دارد که دولتها اسرارشان را مخفی نگه می دارند. او به خود اجازه می دهد در گفتگوهای مسلسل وارش هر نسبت نادرستی را به هر کسی بدهد و از هر اتوریته ای برای پیشبرد مقاصد خود استفاده کند. چامسکی به این اشاره کرده است که او به دروغ مدعی شده بود که اختلافش با وی بر سر انتساب نقل قول برلوسکونی به او را پای تلفن حل کرده است. نقل قولی که از قرار ژیژک در "رسانه های اسلووانیائی" خوانده بود و مقالۀ ایگور ویدمار روزنامه نگار اسلوانیائی، حقایق بیشتری را برملا می کند که نشان می دهند ماجرا از این نیز وخیم تر بوده است. بنا بر اظهارات ویدمار پس از انتشار خبر اظهارات ادعائی چامسکی نسبت به اوباما توسط ژیژک، در نشریه آلمانی لتره اینترناسیونال Lettre Internationalژیژک عین این مقاله را در نشریۀ اسلووانیائی ملادینا نیز منتشر نمود. پس از انتشار مطلب در ملادینا، سیل نامه ها و ایمیل ها به تحریریۀ این روزنامه روانه شد و بسیاری میخواستند بدانند که منشأ این نقل قول کجاست. بدیهی است که جوابی در کار نبود. این وقایع در ماه نوامبر سال 2008 اتفاق افتادند. با همۀ اینها، ژیژک مطلب را در ژانویه سال 2009 یعنی بیش از دو ماه بعد از آن که معلوم شده بود که منشأ نقل قول پیدا نیست و باز هم معلوم بود که لااقل در اسلوانی خوانندگان ملادینا به موضوع حساسیت نشان داده اند – و ژیژک نمی توانست از این موضوع بی اطلاع باشد- ، برای انتشار در اختیار مجله آمریکائی هارپر قرار داد. با انتشار مقاله در این مجله بود که سام استارک، عضو تحریریۀ مجله، به تحقیق در این مورد پرداخت. تحقیقی که سرانجام و پس از دو بار تماس با ژیژک به نامۀ معذرت خواهی وی منجر شد. استارک از این نیز حرف می زند که به اندازه کافی در سایتهای اسلووانیائی جستجو کرده بود اما اثری از این اظهارات در آنها نیافته بود. با همۀ اینها ژیژک کماکان گفتۀ خود را تکرار می نمود که این اظهارات در "رسانه های اسلووانی وسیعا" درج شده بودند. رفتار ژیژک چیزی جز شارلاتانیسم نیست. و همین شارلاتانیسم نیز او را از تمام سایر نظریه پردازان پست مدرن متمایز می کند. به این معنا و در این رابطۀ مشخص، مقالۀ لانیر حق مطلب را به اندازه کافی در مورد ژیژک بیان نکرده است.

با این حال موضوع مهم تر چیز دیگری است. ژیژک مقاله اش برای نشریۀ لتره اینترناسیونال را پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری نوشته بود. این مقاله ورژن کوتاه شده ای از مقالۀ دیگری بود به نام " توهمات خود را به کار بگیر" که وی مدتی قبل آن را در نشریه انگلیسی زبان London Review of Books منتشر کرده بود. عنوان مقاله در واقع نوعی موضعگیری در برابر نوآم چامسکی نیز بود. نه ژیژک و نه چامسکی به این موضوع اشاره نمی کنند. این موضوعی بود که در همان زمان ما در مقالۀ "رؤیای مارتین لوتر کینگ یا کابوس کاندالیزا رایس" به آن پرداخته بودیم. چامسکی نیز در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2008 در میان انبوه روشنفکران چپی قرار داشت (از جمله نائومی کلاین) که فراخوان به رأی دادن به اوباما داده بود. چامسکی در فراخوان خویش هشدار داده بود که در مورد اوباما نباید توهمی داشت، چرا که «همه آرزوهای "تغییر" و "امید" به سیاستهای استاندارد سنتریستی حزب دمکرات ختم خواهند شد». عنوان مقالۀ ژیژک دقیقا به همین موضوع اشاره داشت. در آنجا نیز ژیژک مشابه همان موضعی را اتخاذ کرده بود که در جریان جنگ لیبی و در مقابل آن دسته از روشنفکرانی که به دنبال توجیه دخالت نظامی در لیبی با دلایل انساندوستانه بودند. او همانطور که از این روشنفکران لیبرال می خواست که دست از این تعارفات بردارند، در زمان انتخاب اوباما نیز دقیقا مشابه چنین چیزی را از چامسکی نیز میخواست. و انیجا به موضوع اصلی میرسیم.

چامسکی با ژیژک متفاوت است. چه در جریان انتخاب اوباما و چه به ویژه در موضوع برخورد به جنگ افروزی امپریالیستی، چامسکی موضعی متفاوت اتخاذ نموده است. اما این تفاوت تفاوتی است بر بستری واحد و این دقیقا همان چیزی است که ژیژک نامی را در موضعی تعرضی در برابر چامسکی قرار می دهد (این قرار گرفتن بر بستری واحد در جریان جنبش سبز در ایران نیز خود را نشان داد که هم چامسکی و هم ژیژک به دفاع از آن پرداختند). در ماجرای انتخاب اوباما سؤال اصلی این بود: اگر قرار است به اوباما رأی بدهیم، پس این خویشتنداری برای چیست؟ چرا کسی که حاضر می شود به اوباما رأی بدهد نباید یک گام فراتر برود و شکل دادن به نظام سیاسی پس از رأی گیری را هم امر خود نداند؟ این منطق موضعگیری ژیژک بود. و حقیقتا نیز این منطقی قویتر از منطق چامسکی است. در ماجرای خمرهای سرخ نیز همین تقابل بین دو منطق است که خودنمائی می کند. با این تفاوت که اگر در جریان انتخاب اوباما، چامسکی و ژیژک هر دو در یک صف قرار می گرفتند، این بار صف بندی به آن روشنی نیست.

چامسکی یک فعال پیگیر بر علیه جنگهای امپریالیستی است و ژیژک مدافع چنین جنگهائی است. اما مبنای مخالفت و موافقت هر دو یکی است. هر دو برای امر دمکراسی است که به مخالفت یا موافقت با جنگ افروزی امپریالیستی می پردازند. برای چامسکی این جنگها معنائی جز بی اعتباری دمکراسی ندارند و برای ژیژک دقیقا همین جنگها هستند که نقش راه بازکن دمکراسی را ایفا می کنند. پاشنه آشیل چامسکی هم دقیقا در همین جاست.

به عنوان یک مخالف جنگ افروزی های امپریالیستی، چامسکی در سالیان دراز فعالیت سیاسی خویش کارهای بسیار با ارزشی ارائه کرده است. اما مسألۀ اصلی چامسکی در مخالفت با این جنگ افروزی ها نه توضیح دلایل پیدایش آنها و نتیجتا توضیح نظم جهان معاصر بر اساس آن، بلکه نشان دادن نقض پرنسیپها و اصولی است که از نظر چامسکی مشروعیت هر دولتی متکی بر آنهاست. چامسکی این فقدان مشروعیت را به چالش می طلبد و در حال مبارزه برای تحقق چنان دولتی است که نه ناقض این پرنسیپها، بلکه مدافع آنان باشد. اظهاراتی از این دست که «کشورهای عقب مانده در مقابل مسائل غیر قابل تصور و شاید غیر قابل حلی قرار دارند و تنها از امکانات محدودی برای غلبه بر آنها برخوردارند. ایالات متحدۀ آمریکا از میدان عمل گسترده و امکانات فراوان و علاوه بر اینها ابزارهای اقتصادی و تکنولوژیکی لازم برای مقابله با بخشی از مسائل برخوردارند، اما آشکارا از ابزارهای معنوی و اخلاقی لازم برخوردار نیستند» (مسئولیت روشنفکران، به نقل از نشریه خلاف جریان)، نشان می دهند که چامسکی نه به عنوان منتقد سرمایه داری، بلکه به عنوان منتقد اخلاقی امپریالیسم آمریکا است که مخالفت خویش با جنگ افروزی های آمریکا را درک می کند. او متوجه نیست که بر بنیان نظم مسلط سرمایه داری این روال طبیعی امور خواهد بود. ایالات متحدۀ آمریکا دقیقا به این دلیل از چنین امکاناتی برخوردار است که دیگران از آن محرومند و جنگ افروزیهای امپریالیستی هم دقیقا برای حفظ همین رابطه است.

یک محور اساسی این انتقاد اخلاقی در مقابله با سیاست جنگی دولت آمریکا و سیاست مسلط بر مدیای آمریکا، نشان دادن مداوم نقض پرنسیپهای دمکراسی و دوروئی و ریاکاری طبقات حاکم است. در این چهارچوب است که نشان دادن معیارهای دوگانه اخلاقی در مباحثات چامسکی نقش برجسته ای می یابد. در جریان مجادله بر سر موضوع خمرهای سرخ نیز همین نارسائی بکارگیری معیارهای دوگانه بود که از جانب روباه حقه بازی به نام ژیژک به دقت مشاهده و مورد حمله قرار گرفت. برای نشان دادن معیارهای دوگانه، مقابله با پروپاگاند جنگی امپریالیستی اهمیتی حیاتی می یابد. و در این پروپاگاند جنگی است که نقش و وزن جنایات و وحشیگریها اهمیتی ویژه در شکل دادن به چهارچوبهای ایدئولوژیکی جنگ پیدا می کند. هر طرف جنگ تلاش می کند طرف مقابل را به جنایت و بربریت و وحشیگری متهم کند و به همان اندازه نیز نشان دهد که ابعاد چنین جنایاتی در طرف مقابل بزرگترند. گستردگی جنایات جنگی آمریکا البته کار را در تقریبا تمام موارد ساده می کند. از بمبارانهای ویتنام و کامبوج تا جنایات جنگی در افغانستان و عراق و گوشه و کنار دنیا، به سادگی می توان بر ابعاد فوق العاده چنین جنایاتی انگشت گذاشت. اما در موردی مثل کامبوج خمرهای سرخ این استدلال نقاط ضعف پایه ای خود را نیز نشان می دهد. در اینجا این خود امپریالیسم جنگ افروز است که جنایات طرف مقابل را زیر ذره بین قرار می دهد و آگراندیسمان می کند. مادام که ابعاد جنایات خمرهای سرخ روشن نبود، می شد دوروئی پروپاگاند غرب را بر ملا کرد و چامسکی در سالهای اولیه جنگ نیز با موفقیت دست به این کار زد و در همان مقالۀ مورد اشارۀ ژیژک به خوبی نشان داده بود که چگونه در آغاز جنگ کامبوج حتی تصاویری از باصطلاح جنایات جنگی در کامبوج در جهان پخش شد که در تایلند صحنه سازی شده بودند. اما با روشن شدن حقایق دوران خمرهای سرخ، عدم کارآئی این رویکرد به خوبی عیان می شود و حدود 40 سال بعد از جانب یک فیلسوف پست مدرن جنگ طلب به عنوان ادعانامه ای بر علیه چامسکی به دست گرفته می شود.

مسألۀ اساسی اما در برخورد به واقعۀ خمرهای سرخ این نبود و نیست که آیا ابعاد جنایات آنان بیش از ابعاد جنایات آمریکا بود یا نه (و همینجا بگویم که تمام جنایات خمرهای سرخ در مقابل بربریت آمریکا در هندوچین پانویسی بیش نبود). این مسأله ای ثانوی است. مسألۀ اساسی این بود و هست که که در پروپاگاند جنگ طلبانۀ امپریالیستی، همه و هر آن جنایتی که در کشورهای مورد تعرض قرار گرفته واقع می شود نتیجۀ طبیعی نظام ایدئولوژیک متفاوتی قلمداد می شود که در آنجا حاکم است و همه و هر جنایتی که از سوی پیش قراولان دمکراسی واقع می گردد تنها عوارض ناگوار افراطها و زیاده رویهای این یا آن دولت و این یا آن سرویس جاسوسی و این یا آن ارتش قلمداد می گردد. به طور مشخص و در واقعۀ خمرهای سرخ، این پروپاگاند جنگی بیشترین موفقیت را در انتساب جنایات خمرهای سرخ به "کمونیسم" به طور کلی داشت و دارد. واقعۀ خمرهای سرخ در کنار سرکوبهای استالین هنوز که هنوز است برای حمله به کمونیسم در هر گوشۀ دنیا به آسانی مورد بهره برداری قرار می گیرد. چامسکی در مقابل به واقعۀ همزمان تیمور شرقی و لشگرکشی اندونزی با حمایت آمریکا می پردازد تا در دو واقعۀ همزمان دوگانگی معیارهای برخورد را نشان دهد. چامسکی متوجه نبود و نیست که اینجا دیگر جنگ بر سر خلوص معیارها نیست. موضوع این جدال چیزی بیش از نشان دادن دوروئی و تزویر دمکراسی است. واقعۀ خمرهای سرخ در پروپاگاند دمکراسی اهرمی برای فرو کردن این دروغ به کلۀ انسانها است که "الترناتیوی بهتر از دمکراسی وجود ندارد". همۀ آلترناتیوهای دیگر به طور اجتناب ناپذیری به چنین جنایاتی منجر می شوند. حتی این واقعیت که جنایات خمرهای سرخ با ورود نیروهای ارتش "کمونیستی" دیگری، یعنی ارتش ویتنام پایان یافت، و حتی این واقعیت که همان خمرهای سرخ پس از ورود ارتش ویتنام در ردۀ دوستان آمریکا قرار گرفتند، در اصل حکم این تغییری به وجود نمی آورد. امروز و چهل سال بعد از وقایع کامبوج، هر کمونیستی در هر گوشۀ جهان باید پاسخگوی اعمال خمرهای سرخ هم باشد. و هیچ دمکراسی خواهی در هیچ نقطه ای از جهان به خاطر جنایاتی که در همان اندونزی دوران سوهارتو تا سال 1966 واقع شد نیست. جنایاتی که در آن بیش از یک میلیون کمونیست به قتل رسیدند و بنا بر اسناد معتبر محلات و مناطقی از شهرها به طور کامل محاصره و از جمعیت خالی شدند: مرد و زن و پیر و جوان و کودک. همۀ اینها جنایات سوهارتو قلمداد می شوند و نه جنایات سرمایه داری، جنایات خمرهای سرخ اما جنایات "کمونیسم"  و نه جنایات خیو سامفان.

ژیژک نیز بر همین طبل می کوبد. برای او نیز جنایات چهل سال قبل خمرهای سرخ ابزاری برای مقابله با کمونیسم امروزند. چامسکی در مقابل مجددا بر معیارهای دوگانه اش تکیه می کند. این پاشنه آشیل او و چیزی است که او را در این مجادله آسیب پذیر می کند. پاسخ ژیژک یک چیز بیشتر نیست: خفه شو مزدور.

بهمن شفیق

18 بهمن 1392

6 فوریه 2014

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر