دستهای خانم مرکل

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

پیروزی وحشت انگیز خانم مرکل اروپا را باز هم بیشتر به سمت راست خواهد راند. اما این راست چیزی جز سرمایه داری ناب و بدون حشو زوائد نیست. پاسخ به این تحول نه اتخاذ سیاست چپ، آنگونه که سیریزا در یونان دنبال می کند، بلکه در نقد رادیکال پایه های این تحول است. زمان زمان انتقاد کمونیستی است و نه سیاست چپ.

 

شامگاه روز یکشنبه 22 سپتامبر را اروپا در شوک به سر برد. مفسران و ستون نویسان و مخبران رسانه های ارتباط جمعی، سیاستمداران و ناظران، از شمال تا جنوب اروپا مات و مبهوت در انتظار تحول لحظه به لحظۀ وقایع به سر می بردند و از آنچه در آلمان واقع می شد سر در نمی آوردند. در آنجا یک انتخابات برگزار شده بود. امری عادی که به روتین زندگی سیاسی دمکراسی تعلق دارد. اما نتایج این انتخابات را نمی شد در شمار تحولات روتین سیاسی در اروپا به حساب آورد. آنچه واقع می شد، یک جابجائی سنگین در توازن قوا، نه تنها در آلمان، بلکه در اروپا نیز بود. جابجائی ای که به دنبال خود مؤلفه های سیاست در جهان را نیز تکان خواهد داد.

مبارزۀ انتخاباتی 2013 در آلمان شاید از همیشه بی رونق تر بود. در خود آلمان، پیش از انتخابات، همه چیز روال عادی خود را داشت. نه پولاریزاسیونی در فضای جامعه شکل گرفته بود که در حیات سیاسی جامعه تأثیر بگذارد و نه موضوعی در انتخابات به میان کشیده شده بود که در میان مردم تحرکی غیر عادی ایجاد کند. اما به همان نسبت که در آلمان وقایع چهره ای عادی به خود گرفته بودند، به همان نسبت در اروپا انتخابات آلمان به عنوان انتخابات سرنوشت ساز برای اروپا با دقت تعقیب می شد. در شب انتخابات حتی روزنامه های اسپانیائی نیز در پرتال های آنلاین خود شمارش و نمودارهای لحظه به لحظۀ انتخابات آلمان را در صفحۀ اول جا داده بودند. و این اخبار حقیقتا حیرت انگیز بودند. برای ساعتهای متوالی، نتایج شمارش آرا از احتمال کسب اکثریت مطلق پارلمانی برای خانم مرکل خبر می دادند. انقلاب کوچکی در سیستم حکومتی آلمان بعد از جنگ جهانی دوم در حال وقوع بود. سیستمی که به خاطر نوع انتخاب پارلمان و نحوۀ تقسیم کرسی های پارلمانی کسب اکثریت مطلق آرا توسط یک حزب را تقریبا غیر ممکن کرده و همواره تشکیل حکومتی ائتلافی را به دنبال داشت. اکنون در این سیستم حزب دمکرات مسیحی در حال کسب اکثریت مطلق آرا بود. امری که البته با اختلافی ناچیز واقع نشد. با این همه، شوکی که از این انتخابات بر آلمان و اروپا وارد شد، غیر قابل انکار بود. همه و همۀ احزاب پارلمانی سنتی میلیونها رأی دهندۀ خود را به زیان حزب دمکرات مسیحی از دست دادند. از سوسیال دمکراتها تا سبزها و حزب چپ و حزب لیبرال. و این آخری که تقریبا در تمام دوران بعد از جنگ، تا پیش از ظهور سبزها، یک جزء ثابت دولتها را تشکیل می داد و سکان سیاست خارجی آلمان را با سیاستمدارانی مثل گنشر در دست داشت، این بار به کلی از راه یافتن به پارلمان بازمانده و سخت ترین شکست تاریخ خویش را تجربه کرد. سبزها، این حزب نازپروردۀ طبقۀ متوسط برآمده از شورشهای دهۀ شصت، بر ویرانه ای از شکست یکباره تمام هویت خویش را بر باد رفته دیدند و تمام رهبری خود را از دست دادند. حزب چپ با این افتخار شکست خویش را پوشاند که بیش از سبزها رأی آورده و اکنون به احتمال قوی با تشکیل دولت ائتلاف بزرگ دمکرات مسیحی و سوسیال دمکرات، او به بزرگترین فراکسیون اپوزیسیون در پارلمان بدل خواهد شد. و سوسیال دمکراسی؟ سوسیال دمکراسی از شب انتخابات به بعد خود را در موقعیت خرگوشی می بیند که ناچار است از لانه خویش بیرون بیاید و در مقابل درب این لانه ماری به نام ائتلاف بزرگ در انتظار بلعیدن اوست.

اما همۀ اینها می تواند بسیار عادی باشد. همۀ احزابی که در انتخابات شکست می خورند، دچار چنین بحرانهائی می شوند. با این همه آنچه در آلمان اتفاق افتاده است چنین نیست. شکست سنگین احزاب اپوزیسیون و حتی یک حزب شریک در ائتلاف حاکم – حزب لیبرال – بیش از یک شکست عادی است. همانطور که پیروزی خانم مرکل بیش از یک پیروزی عادی است. شرایط حاکم بر آن شکست و این پیروزی است که اوضاع را متفاوت می کند. احزاب شکست خورده در یک نبرد رویارو شکست نخوردند. حزب پیروز نیز در نبردی رویارو پیروز نشد. و این دقیقا ویژگی انتخابات آلمان بود. ویژگی ای که نتایج این انتخابات را به امری وحشت انگیز بدل می کند.

پیروزی حزب دمکرات مسیحی پیروزی خانم مرکل بود و نه پیروزی این حزب. برنامۀ انتخاباتی حزب دمکرات مسیحی تنها از دو کلمه تشکیل می شد: خانم مرکل. در این برنامه نه از طرحی برای جامعۀ آینده حرفی به میان می آمد، نه از نظام مالیاتی متفاوتی، نه از برنامه هایی برای رفرم در نظام بهداشت و بیمه و نه از بهبود وضع بازنشستگان و بیکاران. برنامۀ حزب دمکرات مسیحی هیچ چیز نداشت. هیچ چیزی نداشت که اپوزیسیون بتواند آن را به عرصۀ تعرض خویش بدل کند. خانم مرکل با هیچ پیروز شد و همین هیچِ پیروز است که این پیروزی را از پیروزی سارکوزی و برلوسکونی و کامرون نیز وحشت انگیزتر می کند. هیچ، یعنی همه چیز. هیچ یعنی اصل ماجرا. هیچ یعنی نظم به همانگونه که هست. هیچ یعنی وضع موجود.

خانم مرکل هیچ شعاری طرح نکرد که اپوزیسیون بتواند با حمله به آن از خود چهره ای متفاوت به دست دهد. تنها شعار خانم مرکل این بود "با هم موفق خواهیم شد". و مگر کسی هم هست که مدعی شود "بدون هم موفق خواهیم شد"؟ "با هم موفق خواهیم شد" یعنی رجوع به عقل سلیم، یعنی به رأی گذاشتن اصل روزمرگی، بدون این که آن اصل در قالبی برنامه ای و قابل حمله ارائه شده باشد. خانم مرکل به اپوزیسیون حمله نکرد، گذاشت که پوچی این اپوزیسیون خودبخود رو شود. با اجتناب از ارائۀ طرح هایی ویژه، خانم مرکل بر حقیقت عینی پایه ای نظام سرمایه داری در جامعه ای که در شمار برندگان رقابت سرمایه داری است تکیه کرده بود. او هیچ طرح ویژه ای برای مورد انتقاد قرار گرفتن از سوی اپوزیسیون ارائه نکرد. خانم مرکل تنها یک راه را باز گذاشته بود و آن هم به زیر سؤال بردن نظم موجود بود. و حاشا و کذا که در آلمان، در جامعه ای که وفاق بنیان ایدئولوژیک آن را تشکیل می دهد، کسی پیدا شود و بینانهای نظم را مورد تعرض قرار دهد. در مقابل این رجوع به اصل نظام، طرحهائی از قبیل تغییر در سیاست انرژی از جانب سبزها و یا حداقل دستمزد و مالیات ثروتمندان احزاب چپ و سوسیال دمکرات، اسباب بازیهائی بیش نبودند. جامعۀ حسابگر آلمان می دانست و می داند که اگر این تغییر انرژی "به نفع ما" باشد، اگر این حداقل دستمزد به نفع ما باشد، خانم مرکل آنها را در وقت مقتضی اجرا خواهد کرد. می دانست و می داند که خود خانم مرکل اگر لازم باشد مالیاتها را افزایش نیز خواهد داد. برای این کارهای جزئی نیازی به رأی دادن به سبز و چپ و سوسیال دمکراسی نیست. خود خانم مرکل کارها را روبراه خواهد کرد. و حقیقتا نیز خانم مرکل همین است و همین نیز لیبرالیسم  آلمانی را از انواع آنگوساکسون آن متمایز می کند.

لیبرالیسم آلمانی با آن چه به نام نئولیبرالیسم معروف است متمایز است. این لیبرالیسمی که به نام اردو لیبرالیسم Ordoliberalismus و آن هم تقریبا تنها در داخل خود آلمان شناخته می شود. پراگماتیسم سیاسی و ایدئولوژیک، وفاق و استمرار و ثبات، این اردو لیبرالیسم را از انواع لیبرالیسم آنگلو ساکسون متمایز می کند. در این لیبرالیسم دولت بر خلاف لیبرالیسم آنگلو ساکسون، مظهر شر به شمار نمی رود. اتفاقا دولت به عنوان نمایندۀ اقتدار طبقۀ حاکم، نزد این لیبرالیسم اهمیتی ویژه دارد. سیاست در آلمان هیچگاه دولتگرائی بیسمارکی را کنار نگذاشت. چه از سوسیال دمکراسی لاسالی اش و چه محافظه کار و حتی لیبرالش. و همین لیبرالیسم بود که بینانهای دولت رفاه آلمان پس از جنگ جهانی را تحت عنوان "بازار آزاد اجتماعی" Soziale Marktwirtschft پایه ریزی کرد و نه سوسیال دمکراسی. سوسیال دمکراسی ویلی براندت تنها این دولت رفاه را گسترش داد و تعمیق نمود. در دوران چرخش بزرگ ایدئولوژیک در آغاز دهۀ هشتاد و همزمان با تاچر و ریگان، در آلمان نیز محافظه کاری با هلموت کهل قدرت را به دست گرفت. اما بر خلاف انگلیس و آمریکا، کهل ارتش را به سراغ کارگران اعتصابی برای 35 ساعت کار در هفته نفرستاد و دولت رفاه را یکباره مورد تعرض قرار نداد. او با وفاق و گام به گام به ایجاد اصلاحات در این دولت پرداخت. این تازه ائتلاف سبز و سوسیال دمکراسی تحت رهبری شرودر بود که برشی رادیکال در دولت رفاه ایجاد نمود.

 آنچه اما این لیبرالیسم به عنوان یک اصل تخطی ناپذیر بر آن پا می فشارد، ثبات در سیاست ارزی و پولی است. استقلال کامل بانک مرکزی تا پیش از تشکیل اروپای واحد، تنها در این اردولیبرالیسم بود که کاملا رعایت می شد و پس از تشکیل اروپای واحد نیز این همان مهری بود که آلمان بر پیشانی اروپا کوبید. در هیچ نقطۀ دیگری از جهان، نه در آمریکا و نه در انگلستان و فرانسه، استقلال بانک مرکزی اینچنین خدشه ناپذیر نیست. آلمان که بعد از جنگ جهانی به "غول اقتصادی و کوتولۀ سیاسی" معروف شده بود، به اتکاء همین سیاست سختگیر ارزی و پولی بود که توانست موقعیت صنعتی تعیین کنندۀ خود را حفظ کرده و آن را به صنعتی نیرومند بدل کند. هر جا که شاخه ای از صنعت توان تحمل مارک نیرومند و بعدها یوروی نیرومند را نداشت، آلمان یا به راحتی از آن صرفنظر کرد و یا با سیاستهای حمایتی متفاوتی به تقویت قدرت رقابتی آن پرداخت. اما آلمان تقریبا هیچگاه برای حمایت از صنعت داخلی در بنیانهای سیاست پولی دست نبرد. تنها مورد استثناء در دوران دولت سوسیال دمکراتیک براندت و اشمیت واقع شد که آنها نیز به اپیزودی گذرا در سیاست آلمان بدل شدند.

اما این تمام تمایز عملی این اردولیبرالیسم با لیبرالیسم آنگلوساکسون نیست. اردولیبرالیسم آلمانی با جابجا کردن نقش سیاست و اقتصاد و با تأکید بر وفاق اجتماعی، حل معضلات پیچیدۀ سیاسی را به قضات واگذار کرد. به جای ورود به جدالهای سیاسی سنگین، این قضات دیوان عالی اند که در صورت اختلاف حرف نهائی را می زنند و حرف این قضات نیز نه بر مبنای صف کشی های سیاسی، بلکه بر اساس حق بورژوائی است. وزن حقوق در تعیین سیاست در آلمان از همۀ کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری تعیین کننده تر است و نقش دیوان عالی نیز از همۀ این کشورها پر رنگ تر. کار به جائی رسیده است که حتی در موارد دخالت نظامی در خارج از آلمان نیز، این دیوان عالی است که تعیین می کند کدام تصمیمات باید با دخالت پارلمان باشند و کدام یک را دولت بدون دخالت پارلمان نیز می تواند اتخاذ کند.

به این ترتیب جدالهای بزرگ ایدئولوژیک وسیاسی، جائی در سیاست آلمان ندارند. به استثناء دورانی که ویلی براندت با سیاست تشنج زدائی در شرایط جنگ سرد، در جدالی سیاسی-ایدئولوژیک با نیروهای محافظه کار موفق به پیروزی در انتخابات شد، سرنوشت پیروزی یا شکست در انتخابات را معمولا چیز دیگری تعیین می کند. چیزی به نام توانائی ادارۀ دولت، یا به نام توانائی مدیریت. با ورود به جهان پس از جنگ سرد، این از همه چیز برجسته تر نیز شد. آن هم به روش آلمانی عاشق تکنیک. مهم ترین اصطلاح برای نشان دادن عدم شایستگی حزب حاکم نشان دادن اشتباهات آن در ادارۀ امور است و برای این اشتباهات عبارتی به کار می رود که دقیقا فاقد هرگونه بار سیاسی است: handwerkliche Fehler. یعنی اشتباهاتی که به Handwerk مربوطند و Handwerk هم یعنی کار دستی صنعتگرانه. اصلا تصادفی نبود که بزرگترین و مؤثر ترین و بحث انگیز ترین پلاکاتهای تبلیغاتی خانم مرکل فقط دستهای او را نشان می دادند و نه حتی چهرۀ او را.  بدبختی اپوزیسیون هم در این بود که نزد خانم مرکل از handwerkliche Fehler خبری نبود.

سیاست در کل قارۀ اروپا اکنون مدتی است که رسما به ادارۀ امور تقلیل یافته است. بگذار بازار کار خود را بکند. سیاست تنها وظیفۀ تنظیم چهارچوبهایش را بر عهده دارد و نه بیشتر. به استثناء آمادگی سرکوب. اما این در هیچ نقطه ای مثل آلمان درونی نشده است. اردولیبرالیسم آلمانی که از اساس بر پایۀ کاهش اهمیت نقش سیاست بنا شده بود،  نیازی به "طرحهای بزرگ" سیاسی ندارد. نیازی به نظریه پردازان بزرگ نیز ندارد. نظریه پردازی را رسما به دیگران واگذار کرده است. پیروزی تاچر در انگلستان نام فریدریش هایک را نیز بر خود داشت و پیروزی ریگان نام میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو را. اما پیروزی کهل با کدام نام همراه بود؟ با هیچ نامی.  بلر برای پیروز شدن در انگلستان به "راه سوم" آنتونی گیدنز نیاز داشت، اما بزرگترین جراحی اقتصادی شرودر را دلالی به نام هارتز طراحی کرد که طرح قانون مخوف هارتز 4 را ارائه داد. دلالی که بعدا به جرم قوادی 44 میلیون یوروئی محاکمه شد. 44 میلیون یوروئی که در اختیار رؤسای اتحادیه های کارگری قرار داد تا در فاحشه خانه های تایلند صفا کنند. سارکوزی برای پیروز شدن در کنار برنارد لوی ژست می گرفت و برنارد کوشنر را برای جلب انتلکتوآلیسم فرانسوی به عنوان وزیر امور خارجه وارد کابینه کرد. حتی کامرون نیز برای پیروزی به طرحی بزرگ به نام "جامعۀ بزرگ" آویزان شد که تداعی کنندۀ "جامعۀ باز" کارل پوپر بود. خانم مرکل اما دستهایش را نشان داد.

آلمان نیازی به اقتصاددانان بزرگ ندارد، مدتهاست که فلاسفه را به پستوها رانده است و نظریه پردازان اجتماعی بزرگ نیز در آن جائی ندارند. فلسفیدن را هم مدتهاست به فرانسوی ها واگذار کرده است. از مکتب فرانکفورت کورسوئی به نام هابرماس باقی مانده است. مهم ترین فیلسوف آلمان پتر اسلوتردایک است که به نشخوار دربارۀ چگونگی خوشبخت شدن در بازار مشغول است و در خود آلمان هم کمتر کسی با نام او آشناست تا چه رسد به خارج از مرزهای آلمان. مهم ترین اقتصاددانان آلمان را امثال هانس گئورگ زین و پاول کیرشهوف تشکیل می دهند. نامشان را شنیده اید؟ بگذار جایزه اقتصادی نوبل را امثال استیگلیتز آمریکائی درو کنند. ملتی که غول اقتصادی است نیازی به این افتخارات کاذب ندارد. بگذار فوکو و رانسیه و بادیو برای فرانسوی ها فلسفه ببافند. زمانی مارکس در مقام توضیح عروج فلاسفۀ بزرگ در آلمان با مقایسۀ این کشور با فرانسه و انگلیس، عقب ماندگی آلمان را دلیلی برای توضیح این پدیده خوانده بود. در حالی که انگلیسی ها جامعۀ بورژوائی را تثبیت کرده بودند و فرانسوی ها با انقلاب به آن دست یافته بودند، در آلمان عقب مانده این انقلاب در فلسفه واقع شده بود و فلاسفۀ بزرگ ظهور کرده بودند. امروز اما به نظر میرسد که تاریخ ورق خورده است. این آلمان است که به پیشرفته ترین سطح سرمایه داری دست یافته است و در مقام قدرت تعیین کنندۀ سرنوشت اروپا، آرام اما مداوم ارادۀ خود را به قاطعانه ترین شکلی بر تمام کشورهای این حوزه تحمیل می کند. برای فرانسه و انگلستان چیزی به جز نشان دادن زور بازوی شان باقی نمانده است. قدرتهای رو به افولی که تنها هنرشان را در این می بینند که در رأس لشگرکشی به کشورهای درمانده ای از قبیل لیبی و مالی و سوریه قرار بگیرند. قدرتهائی که تنها هنرنمائی سیاستمدارانشان در پنهان کردن افول موقعیتشان در بازار جهانی است. حالا در این کشورها است که فلاسفۀ بزرگ و نظریه پردازان اجتماعی ظهور می کنند. آلمان با همان دستهای خانم مرکل کار را پیش می برد و دستهای خانم مرکل هم یعنی "بگذار بازار کار خودش را بکند، هر جا لازم شد ما تعمیرش می کنیم. نیازی هم به نظریه پرداز و فیلسوف نداریم". و همین پیروزی خانم مرکل را وحشت انگیز می کند.

یک هفته قبل از انتخابات، مجلۀ اکونومیست با تحلیل صف بندی انتخابات آلمان و وضعیت اروپا آشکارا تمایل خویش به پیروزی خانم مرکل را نشان داد و او را مناسبترین گزینه برای رهبری نه فقط آلمان، بلکه همچنین اروپا دانسته بود. این که انگلیسی ها یک آلمانی را برای رهبری اروپا مناسبترین فرد بدانند، از روی علاقه به آلمانی ها نیست. این بدترین اتهامی است (شاید در کنار ایرلند دوستی) که به یک انگلیسی می توان وارد کرد. اکونومیست نیز نه به عنوان نشریه ای انگلیسی، بلکه به عنوان سخنگوی دیرینه سرمایه داری مرکل را شایسته ترین فرد برای رهبری اروپا دانست. تشخیص اکونومیست هم کاملا درست بود. با پیروزی مرکل هیچ طرح ویژه ای به پیروزی نمی رسید. این پیروزی، پیروزی ناب منطق بازار بود. با این پیروزی بود که راه برای تداوم بازسازی کامل سرمایه داری اروپا، برای تداوم ریاضت اقتصادی و برای تجدید آرایش اروپا در مصافهای جدید جهانی باز می شد. همۀ سیاستمداران اروپائی که در سالهای گذشته مجری این سیاستها بودند، از اسپانیا تا یونان و فرانسه، بدون استثناء در انتخابات باختند و جای خود را به رقبایشان از احزاب دیگر دادند. رقبائی که آنها نیز گر چه ادامه دهندۀ همان سیاستها بودند، اما لااقل هنگام مبارزۀ انتخاباتی توهم کاهش ابعاد فاجعه آمیز این بازسازی اقتصادی را دامن می زدند. مهم ترین سران دول اروپائی در آستانۀ انتخابات آلمان در نا مساعدترین وضعیت قرار داشتند. کامرون شکستی تاریخی در پارلمان را تجربه کرده بود و اولاند رسما به موقعیت سگی تنزل پیدا کرده بود که فقط پارس کردن بلد است. تزلزل تمام پروژۀ بازسازی اروپا را فرا گرفته بود. تنها آلمان و تنها پیروزی خانم مرکل می توانست از فروپاشی کامل این پروژه جلوگیری کند. هم آلمان از توان اقتصادی و سیاسی لازم برای انجام چنین امری برخوردار است و هم خانم مرکل دقیقا همان مشخصاتی را به نمایش می گذارد که انگلیسی پراگماتیست سنتا با آن خو گرفته است.

هنگامی که نازیها قدرت را در آلمان به دست گرفتند، توصیفی از این تحول معروف شد که:

Dad Land der Dichter und Denker wurde das Land von Richter und Henker

"کشور شاعران و متفکران به کشور قاضیان و جلادان بدل شد". دیشتر و دنکر معنای شاعران و متفکران را می دهند و ریشتر و هنکر معنای قاضیان و جلادان. بعدها و در جریان سالهای نود قرن بیستم و شکوفائی بازارهای مالی، این عبارت در شکل تغییر یافته ای نیز به کار رفت و Banker به معنای بانکداران جای Henker به معنای جلادان را گرفت. اما این هنوز به ضرب المثلها راه نیافته کهاز 8 سال قبل این کشور توسط یک Physiker یعنی فیزیکدان رهبری می شود. و جهان فیزیکدان جهان تقابل و توازن نیروها، جهان بالانسها و تعادل ها است. احساس و افق و دورنما در این جهان جائی ندارد. هر چه هست وضع موجود است و بهترین توازن ممکن در آن. در مقام حکومت در جامعۀ سرمایه داری این یعنی واگذاری سرنوشت جوامع به تنازع بقای اصلح. و همین است که مرکل را به آلترناتیو مطلوب اکونومیست برای رهبری اروپا بدل می کند.

مسألۀ اساسی در انتخابات آلمان یافتن پاسخ به این پرسش بود که تا چه حد این دیدگاه مبتنی بر تنازع بقا، این دیدگاه عقل سلیم حسابگر و معامله گر در جامعۀ آلمان ریشه دوانده است. و ملت آلمان در روز انتخابات نشان داد که مرکل زائده ای تحمیل شده بر آنان نیست، روح آن جامعه است. اگر نه چگونه می توان تصور کرد که در جامعه ثروتمندی که در عین حال یکی از جوامع با بیشترین شکاف طبقاتی در اروپاست، جامعه ای که هنوز دستمزد در آن حتی از حمایت قانونی برای کاهش به زیر خط فقر مطلق نیز برخوردار نیست، جامعه ای که میلیونها کارگر با دستمزدهای ساعتی 4، 5 و یا در بهترین حالت 7 و 8 یورو کار می کنند و بیش از 1.5 میلیون نفر شاغل با قرار داد رسمی زیر خط فقر دارد، صدراعظمی که به دوستی با رؤسای بانکها مشهور است و کاخ صدارت را برای جشن تولد رئیس دویچه بانک در اختیار او می گذارد، چنین کوبنده در انتخابات به پیروزی برسد؟ پاسخ همان است که بالاتر نیز اشاره کردیم. خانم مرکل تجسم انسانی روندهای عینی فکری جامعۀ سرمایه داری است و جامعۀ آلمان جامعه ای است که کاملا سرمایه دارانه می اندیشد و زندگی می کند. هیچ تعجبی نیست که در چنین جامعه ای حتی افراد متعلق به لایه ها و طبقات پائینی جامعه نیز به خانم مرکل رأی بدهند. مگر نه این که کارگران کارخانه ای که در رقابت با رقبا موفق است، از مدیریت کارخانه بیشتر خوششان می آید تا کارگران کارخانه های ناموفق؟ و مگر نه این که آلمان تماما کارخانه ای موفق است؟

پیروزی خانم مرکل حقیقتا وحشت انگیز است. این پیروزی نشان داد که تا چه حد سرمایه دارانه زیستن و اندیشیدن و عمل کردن در جامعۀ آلمان ریشه دوانده است. اما این همۀ ابعاد ماجرا نیست. با این پیروزی، مدل آلمان، مدل کار و دیسیپلین و صرفه جوئی اکنون دیگر رسما به الگویی برای اروپا بدل می شود. کامرون در انگلستان به اتکاء پیروزی کوبندۀ مرکل و با اشاره به الگوی اقتصادی موفق آلمان سعی خواهد کرد که برنامه های ریاضت اقتصادی خویش را به پیش ببرد و نه تنها در انگلستان، بلکه حتی در فرانسۀ شورشی نیز این الگو بیش از پیش سرمشق قرار می گیرد. یک هفته پیش از انتخابات آلمان نتایج یک همه پرسی در فرانسه نشان می داد که بیش از 81 درصد از فرانسویان توافق خود را با یک مشی سختگیرانه صرفه جوئی اعلام می کردند. حتی در اسپانیا نیز سطح  67 درصد چنین سیاستهائی را تأئید می کردند. 73 درصد فرانسویان به مرکل علاقه دارند و در او نوعی ژاندارک منجی یورو را می بینند. و سرانجام این که سه روز پیش از انتخابات در همه پرسی نشریه فیگارو  بیش از 53 درصد فرانسویان تمایل خود را به دورۀ سومی از زمامداری مرکل نشان داده و بیش از 63 درصد از فرانسویان خواستار الگوبرداری از مدل آلمان شدند.

پیروزی وحشت انگیز خانم مرکل اروپا را باز هم بیشتر به سمت راست خواهد راند. اما این راست چیزی جز سرمایه داری ناب و بدون حشو زوائد نیست. پاسخ به این تحول نه اتخاذ سیاست چپ، آنگونه که سیریزا در یونان دنبال می کند، بلکه در نقد رادیکال پایه های این تحول است. زمان زمان انتقاد کمونیستی است و نه سیاست چپ.

بهمن شفیق

4 مهر 1392

26 سپتامبر 2013

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر