دگردیسی نه چندان اعجاب انگیز طبقۀ متوسط - بوتۀ مالجو در بوتۀ نقد (قسمت پایانی)

نوشتۀ: وحید صمدی
Write a comment

الیت طبقه متوسط در توهم عصر روشنگری است، در تب آزادی می سوزد؛ در آرزوی نهادهایی مدنی است که از طریق آن ها در قدرت سیاسی شریک گردد. اما قادر به تشخیص تناقضاتی نیست که توسعه سرمایه داری معاصر را از دوران انقلابات بورژوایی و یا دوران تسلط تفکر کمونیستی بر جریان روشنفکری متمایز می کند. این الیت در جستجوی گفتمانی است که از انحطاط سرمایه داری، روشنگری و ترقیخواهی را استخراج کند. اما وعده تکرار عصر روشنگری دروغی بیش نیست

مقدمه

همان طور که در قسمت قبلی این نقد اشاره کردیم پس از جنگ پایه های قدرت در درون جامعه یک به یک جمع آوری شدند و بدین ترتیب طیف وسیعی از جریانات خرده بورژوایی که در کمیته ها، مساجد، شوراها و انجمن های اسلامی، جهاد سازندگی، بسیج، ارگان های سرکوب و.... متشکل شده بودند، جذب روند سازندگی و اصلاحات گردیدند.در مسیر این تحول، اندیشه حاکم بر جریان موسوم به "خط امام" نیز رنگ باخت و بدون سر و صدا در درون گفتمان های جدید طبقه متوسط مدرن شهری استحاله شد.

دسته جاتی مثل مجاهدین انقلاب اسلامی جزو آخرین جریاناتی بودند که گفتمان خط امام و عدالت طلبی خرده بورژوایی را ترک کردند و به صفوف ارتقاء یافته طبقه متوسط شهری مدرن پیوستند. در جریان این گذار این جریانات دیگر هیچگاه نتوانستند اعتبار و ابتکار عمل گفتمانی پیشین خود را حفظ کنند. آن ها نه تنها جایگاه گفتمانی خود را از دست دادند بلکه با بهت در برابر جریاناتِ فکریِ قوی ترِ درونِ طبقه ی متوسط به نظاره و دنباله روی مبتلا شدند.

اما این استحاله تنها مختص خط امام نبود؛ استحاله چپ شبه مارکسیست و حتی گرایشات میلیتانت و به اصطلاح رادیکال آن نیز که از ابتدای دهه ی 70 شروع شده بود با جنبش دوم خرداد تسریع و در جنبش سبز تکمیل شد.

در انتهای دهه 70 دیگر چیزی از خط امام و عدالت خواهی او نمانده بود. این گفتمان به تمامه در گفتمان اصلاح طلبی و لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی منحل شده بود. اما آن طیف از بورژوازی که اصطلاحا از آن به نام "طبقه متوسط" یاد می کنند، کل خرده بورژوازی ایران را شامل نمی شد. در دهه ی 70 و پس از جنگ، تمام اقشار بورژوازی خرد به یکسان از مواهب سازندگی و اصلاحات بهره مند نشدند. بخش دیگری از خرده بورژوازی ایران –که در دهه ی 60 بعضا پایه های اجتماعی وسیع خط امام را تشکیل می دادند- نتوانسته بود خود را از نردبان "مدرنیسم" بالا بکشد و در روند ارتقاء طبقاتی موقعیت بهتری کسب کند. این قشر که امکان این را نداشت تا خود را به الیگارش ها و اصلاح طلبان پیوند بزند، در ابتدای دهه ی 80 از انسجام گفتمانی برخوردار نبود و نماینده ی مطرحی در میان جریانات سیاسی نداشت. دهه ی 60 دوران طلایی آن ها بود. آن ها مسلمانان موج "انقلاب" و "موجی" های عروسی خوبان بودند، که از تحولات جامعه خرسند نبودند.

اما بی توجهی به وضعیتاکثریت فرودست جامعه و خلاء سیاسی ناشی از تصعید خط امام برای سرمایه داری ایران مخاطره آمیز بود. فقدان یک جریان عدالت خواه به رهبری جناح های حاکم می توانست به تدریج به مبارزه طبقاتی ابعادی رادیکال ببخشد و حتی به تقویت جنبش کمونیستی منجر گردد. در نیمه اول دهه ی 80 علائمی از این واکنش در درون طبقه کارگر در اعتصاب و شورش کارگران خاتون آباد و شهر بابک و رزمندگی کارگران شرکت واحد و سپس هفت تپه قابل مشاهده بود.

پیش از این و در نوشتارهای متعدد به سرکوب روتین این جنبش توسط دولت و پلیس بورژوازی پرداخته ایم و همچنین تلاش چپ برای مطادره و به انشقاق کشاندن جنبش کارگری را افشا کرده ایم.

آنچه در این جا نیاز به تاکید مجدد دارد تشریح تحولاتی است که در درون بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی ایران صورت گرفت تا برای خلاء مذکور پاسخ مناسبی بیابند. همان طور که در قسمت قبلی مقاله اشاره کردیم، ظهور گفتمان عدالت طلبی و پدیده احمدی نژاد محصول این تحولات بود. عدالت طلبی احمدی نژادی جای خالی خط امام را پر کرد و به بیان وارونه ی فقر و فاقه طبقات فرودست تبدیل گردید. علاوه بر این بخش انحصاری سرمایه داری ایران توانست به کمک احمدی نژاد و با رفع سیاست های دهه 70 پا به دهه ی پر نعمت 80 بگذارد.

در این قسمت از مقاله و قبل از پرداختن به مضمون "دگرگونی های ساختاری" مورد نظر مالجو مرور تحولات دهه ی 80 را پی می گیریم.

مروری دوباره بر تحولات دهه ی 80

همان طور که بیان گردید در طول دهه ی 70 و به زور ضرورت های انباشت سرمایه، الگویی بر اساس پیشتازی و تسلط سرمایه های انحصاری و شبکه ی آریستوکراسی مالی و تولیدی آن بر مقدرات جامعه حاکم شد.از آن پس دیگر امکان تفکیک سرمایه انحصاری از کل بورژوازی ایران ممکن نبود. سرمایه ی انحصاری با تشدید استثمار کارگران و بوسیله بازتوزیع سود از بدنه ی اقتصاد بورژوایی نیرو می گرفت و همزمان به توسعه بورژوازی و بسط همین بدنه یاری می رساند. این بخش که از درون حجره های بازار، بنیادها و تولیدی های متوسط و بزرگ دهه ی 60 سر برآورده بود، جزیی انتگره از کل بورژوازی ایران؛ و تضعیف آن - مثل هر اقتصاد سرمایه داری پیشرفته ی دیگری- به معنای به خطر افتادن کل سازوکار سرمایه بود. تمامی اقشار بورژوازی و از جمله بخش مدرن طبقه متوسط -که خود در دهه ی 70 در تثبیت این الگوی انباشت مشارکت داشت و در پرتو آن رشد کرده بود-، به خوبی به این امر واقف بودند. و به لزوم تمکین به بخش انحصاری توجه داشتند.

با ورود به دهه ی 80 تناقضات الگوی انباشت بارزتر شد. منبع انباشت به تدریج و هر چه بیشتر از بدنه بورژوازی ایران فاصله گرفت و در بخش انحصاری آن متمرکز گردید. صنایع کاربر با سطح تکنولوژی و ترکیب ارگانیک پایین قادر به رقابت با کالاهای وارداتی از یک سو و سرمایه های انحصاری داخلی از سوی دیگر نبودند. تعداد زیادی از آن ها که نتوانستند ارتقاء یابند از دور خارج شدند و نرخ رشد بدنه بورژوازی ایران کاهش یافت. و این مسئله افت اقتصادی اوایل دهه ی 80 را به رکودی مزمن در انتهای این دهه تبدیل نمود.

با این همه و علی رغم روند نزولی نرخ رشدِ انباشتِ کل و باوجود رقبای سنگین وزن و فشارهای اقتصادی و سیاسی بین المللی، سرمایه ی انحصاری توانست در همین دهه نیز با تشدید استثمار طبقه کارگر و پا گذاشتن بر گرده بورژوازی غیر انحصاری به رشد شتابان خود ادامه دهد. و این امر بدون وجود یک طبقه کارگر بزرگ و بدون حضور یک بورژوازی گسترده ممکن نبود. سرمایه ی انحصاری ایران در این دهه، بدون تکیه به چنین پیش زمینه ای قادر به حفظ این سطح از رشد و ایستادگی در برابر رقبای جهانی و منطقه ای خود نمی بود. بدین ترتیب برخلاف دهه ی 70، تداوم رشد بورژوازی انحصاری -با تکیه بر بازار داخلی- به بهای کاهش نرخ رشد سرمایه غیر انحصاری و کاهش نرخ رشد تولید ناخالص داخلی و فلاکت بیشتر طبقه ی کارگر تمام شد. و این هم میسر نمی شد، مگر با اعمال فشار سیاسی و سرکوب طبقه کارگر و طبقه متوسط.

انتگراسیون سرمایه در ایران و پیوند بخش های مختلف طبقه حاکم و ماهیت اعتراضات طبقه متوسط

اما با وجود آن که رشد شتابناک سرمایه انحصاری، اینک و در دهه ی 80 دیگر نه فرصت که به عامل ایجاد تنگنا برای سرمایه های کوچکتر تبدیل شده بود، سرنوشت بخش غیرانحصاری بورژوازی، همان طور که اشاره شد، همچنان به سیطره ی بلامنازع سرمایه ی انحصاری گره خورده بود و این بخش وجود و اقتدار سرمایه انحصاری را برای حفظ و تداوم سرمایه داری ضروری می دانست.

از همین رو هم بود که طبقه متوسط علی رغم تمام اعتراضاتش، سرمایه انحصاری را ولی نعمت می دانست (و می داند) و انتقاداتش را فقط به سوی ساختار سیاسی قدرت سرازیر می کرد و تحقق لیبرال دموکراسی معهودش و مدینه فاضله مطلوبش را در گرو حکمرانی بورژوازی متعارف می دانست. به همین دلیل هم بود و هست که در هنگام سرکوب سیاسی و بستن فضا بر روی طبقه متوسط، انتقادات این بخش از بورژوازی ایران و حتی طیف چپ آن اساسا نه متوجه انحصارات که همچنان معطوف به شکل حکمرانی است. ساختار سرمایه انحصاری فقط تا آنجا مورد انتقاد این چپ قرار میگرفت (و می گیرد) که بتوان آن را به حکمرانی بد نسبت داد.  و با توجه به این نکات است که می توان دریافت که چرا طبقه متوسط ایران تاکنون نتوانسته به صفی مستقل دست یابد، و مطالبه اش برای "دگرگونی های ساختاری" را از زیر سایه جناح اصلاح طلب خارج نماید.

اما تنگنای رقابت های بین المللی و منطقه ای برای سرمایه داری ایران به حوزه های اقتصادی صادرات، واردات و سرمایه گذاری محدود نبود. این امر با فشارهای سیاسی و تهدیدهای نظامی هم توام بود و این راه توسعه ی منطقه ای و حتی گسترش سرمایه گذاری ها در داخل را به روی سرمایه ی انحصاری ایران بسته بود. سرمایه ی انحصاری ایران باید راه های گریز منطقه ای و جهانی را جستجو می کرد. و بخش مسلط طبقه ی حاکم و نمایندگان سیاسی و نظامی اش باید برای خروج از پوسته خود و حضور در آن سوی مرزها –بدون توجه به هزینه ای که این امر برای اقشار متوسط داشت- تدارک می دیدند.

چنین تدارکی برای بخش مدرن طبقه متوسط –که در دهه ی 70 از درون جریان سازندگی سر برآورده و به سرعت به نان و نوا رسیده بود- هزینه ای بیش از حد در بر داشت. این ها از دید طبقه متوسط جار و جنجال ها و ادعاهای کذایی حکام فاسدی بود که با کمک "پوپولیستی نادان"، سرنوشت "ملت"  را به بازی گرفته بودند.

 و این نیز روشنفکران، تکنوکرات ها و الیت تحصیلکرده و دانشگاهیِ مفتون لیبرال دموکراسی و همچنین بخش هایی از بورژوازی کوچک و غیر انحصاری را هرچه بیشتر به جریان اعتدال و اصلاح طلب نزدیک می کرد. از دید طبقه متوسط، اگرچه رفسنجانی و دار و دسته اش ممکن بود برای منافع خود دارایی های "ملت" را به حراج بگذارند، ولی حداقل حکمرانان بهتری بودند.

این بخش از طبقه متوسط به این رقابت شدید بین سرمایه انحصاری ایران و سرمایه ترانس آتلانتیک نیاز ندارد و آن را هستی بر باد ده می داند. چه بهتر که بخشی از گرایشات سرسخت و تندروی سرمایه داری انحصاری ایران –که مالجو آن را حکمرانی بد می نامد و چپ رادیکال آن را اسلام سیاسی- در برابر غرب به زانو درآیند و از اقتدارشان کاسته شود تا فضایی "باز" برای رشد و سازمان یافتن طبقه متوسط باز شود. این تفکر، رادیکال ترین بیان خود را در گرایشی یافت که طی سال های آخر دهه ی 80 و اوایل دهه ی 90، امید خود را به ناتو بسته بود تا پس از لیبی و سوریه پروژه ی رژیم چنج در ایران را به اجرا درآورد.

برای بخش انحصاری سرمایه داری ایران اما هیچیک از این اراجیف محلی از اعراب نداشت. آن ها در نیمه ی دوم دهه ی 80 متوجه شده بودند که بدون تسلط بر بخشی از بازارهای منطقه، هست و نیستشان را از دست خواهند داد. آن ها به تدریج قید بازار رو به رکود داخلی را می زدند و به جریانات تندروی درون حاکمیت چراغ سبز نشان می دادند. "اعتدال سیاسی" و امید بستن به بهبود رابطه با غرب در آن هنگام بخش بزرگی از سرمایه انحصاری را به نفع معدودی الیگارش، به کام سرمایه داری ترانس آتلانتیک می کشاند. و این چیزی نبود که کل سرمایه انحصاری بدان تن دهد.

اقتصاد صادرات محور؛ تحولات در نیمه دوم دهه ی 80 و  گسترش رکود به حوزه انحصارات

پیش از این درباره ی گرایشات شبکه های قوی انحصارات سرمایه داری ایران در زمینه ی سیاست خارجی در نیمه ی اول دهه 80 توضیح دادیم. در نیمه ی دوم این دهه نیز تغییر چندانی در این مواضع حاصل نشده بود. هنوز بخش وسیعی از سرمایه داران بزرگ با اعتدال و تعامل با غرب مخالف بودند. آن ها هنوز در محور شرارت آمریکا قرار داشتند و راه های رشد خود را در مقاومت در برابر سرمایه ی مسلط جهانی و یافتن متحدینی در آفریقا، آمریکای لاتین و یا هرکجای دیگر و تامین اقتدار منطقه ای جستجو می کردند و حاضر به کرنش در برابر رقبای جهانی و دادن امتیاز نبودند. کوتاه آمدن در برابر سرمایه جهانی، در آن ایام به معنای افول بورژوازی ایران بود. باز کردن راه برای سرمایه های خارجی و تغییر قوانین و تعرفه ها، بیشتر از آن که به ورودِ سرمایه به بازارِ رو به رکود ایران بیانجامد، راه دیکته ی صندوق بین المللی پول، تضعیفِ اقتدارِ بورژوازیِ انحصاری، افول آن و تبدیل شدن دولت او به بازیچه ای در دست آمریکا را هموار می نمود. ورود حجم بالایی از سرمایه، نه تنها رقیبی قدرتمند را وارد بازار داخلی می کرد بلکه تمام ساختارِ چیده شده از دهه 70 به بعد را به مخاطره می افکند. تازه این خوشبینانه ترین حالت بود. حالت دیگر این بود که اگر بخش مسلط بورژوازی ایران و نمایندگانش در هیات حاکمه کوتاه می آمدند، در آن صورت سرمایه داری ترانس آتلانتیک به کمک بنیادهایی همچون بنیاد سوروس به جای سرمایه، سیلNGO ها را برای پیشبرد استراتژی اش به درون ایران سرازیر می کرد و آنچه را که در سال های بعد در سوریه انجام شد، به درجات و شکلی دیگر در ایران هم به انجام می رساند.

اما بورژوازی ایران برخلاف سوریه عمدتا با الیگارش ها نمایندگی نمی شد. این بورژوازی چه به لحاظ تاریخی، چه بلحاظ ساختارهای اجتماعی ریشه دار بود و به همین دلیل هم توانست مقاومت در برابر چنین "نفوذ"ی را سازمان دهد. اصولگرایان تمایلات این دوره ی بخش عمده سرمایه ی انحصاری را نمایندگی می کردند و ولی فقیه در راس این سیاست قرار داشت.

هرچند اصولگرایان در ابتدای دهه ی 80 و برخلاف اصلاح طلبان بر درون گرایی تاکید داشتند و در برابر "نفوذ دشمنان" به شدت واکنش نشان می دادند، اما از نیمه دوم دهه ی 80 به تدریج بر نوع متفاوتی از برونگرایی متمرکز شدند که دیگر نه فقط حالت دفاعی، بلکه به درجه ای تهاجمی بود. غول های سرمایه داری ایران بیش از پیش متوجه شده بودند که تکیه به بازار رو به رکود داخلی برای همیشه امکان پذیر نیست. در نیمه دوم دهه ی 80 سیاست مقاومت و دفاع در برابر "نفوذ دشمنان" با سیاست توسعه ی منطقه ای بورژوازی ایران تکمیل شد. سقوط طالبان در افغانستان و صدام حسین در عراق و فعل و انفعالات بعدی خاورمیانه هم فرصت های مناسب برای تحقق چنین سیاستی را فراهم نمود. بدین ترتیب در برابر سیاست اصلاح طلبانه ی باز کردن درها به روی سرمایه جهانی، سیاست اصولگرایانه ی تبدیل شدن به قدرت و فتح بازارهای منطقه ای نشست. ولی فقیه و اصولگرایان نمایندگان واقعی این گرایش در درون بخش انحصاری سرمایه داری ایران بودند. احمدی نژاد نیز حمایت های اجتماعی لازم برای پیشبرد چنین گرایشی را تامین می نمود. کار به جایی رسیده بود که احمدی نژاد به سمبلی از مقاومت در برابر تجاوزگری آمریکا و اشغالگری اسرائیل در نزد بخش وسیعی از توده های خاورمیانه تبدیل شده بود. توده هایی که البته از دید متجددین پروغرب، بی سر و پا، طرفدار اسلام سیاسی، فناتیک و مرتجع قلمداد می شدند.

بدین ترتیب در حالیکه اصلاح طلبان حفظ نرخ سودآوری سرمایه انحصاری را در گرو جذب در بازارهای جهانی، تعامل با غرب، فراهم نمودن شرایط سرمایه گذاری خارجی در ایران و افزایش بارآوری کار در داخل می دیدند، اصولگرایان توسعه سرمایه داری ایران را در بسط سرمایه انحصاری در منطقه، فتح بازارها، ایجاد بلوک اسلامی و تقابل با غرب جستجو می کردند. و این با گرایشات درون قدرتمندترین شبکه های مالی-تولیدی و تجاری بخش اصلی  سرمایه داری بزرگ ایران در نیمه ی دوم دهه ی 80 تطابق داشت. اما از این اختلاف اساسی که بگذریم، هردو جناح هر چند به دو روش کاملا متضاد به بیرون توجه داشتند و قید بدنه اقتصاد بورژوایی و بازار داخلی را حداقل تا چشم انداز بعدی زده بودند. ولی این تمام واقعیت جامعه ایران نبود.

عدالت طلبی اسلامی- اقتصاد ملی- تکیه بر بورژوازی و بازار داخلی

همان طور که طبقه متوسط شهری در رؤیای دهه ی 70 بسر می برد، بخش دیگری از خرده بورژوازی ایران هنوز خواب دهه 60 را می دید.

با استحاله خط امام در اصلاح طلبی و دفاع آشکار نمایندگان پیشین آن از هارترین نوع توسعه سرمایه داری، جریان دیگری باید جای آن را می گرفت. بورژوازی ایران نمی توانست این خلاء را نادیده بگیرد. از این رو جریانی از درون حاکمیت و متکی بر اختلافات سیاسی درون سرمایه انحصاری خلاء موجود را پر کرد. گفتمان عدالت خواهی احمدی نژاد به گفتمان مستضعفین ایران و منطقه تبدیل گردید. شاید بتوان گفت که گفتمان احمدی نژادی بازتاب تمایلات این بخش از توده ها در درون گفتمان اصولگرایی بود.

اما احمدی نژاد برخلاف دیگر گرایشات درون اصولگرایان می خواست که بدنه بورژوازی ایران را دوباره احیاء و تنومند کند. او به فکر رونق بازار داخلی بود. او نیز در صدد بود تااز گسترش رکود اقتصادی به سرمایه های انحصاری جلوگیری نماید، اما تامین امنیت و رشد آن ها را با تکیه به بازار داخلی ممکن می دانست. گفتمان او در ایدئولوژی و فرهنگی که سرمایه داری انحصاری ایران از آن سر برآورده بود، ریشه داشت. در اعتراضات بازاریان علیه حکومت شاه در قیام بهمن، در حکومت مستضعفین بر زمین و در شکل گیری نطفه های اولیه سرمایه داری انحصاری در دهه ی 60. گفتمان او ترکیبی ناهمگون از گذشته و حال و واقعیت و توهم بود. تلفیقی ناساز از تمایلات اقشار فرودست با منافع بزرگترین مراکز سرمایه در ایران.

احمدی نژاد که دولت سرمایه های بزرگ را اداره می کرد، تصور می نمود که هنوز می توان با واحدهای کوچک صنعتی کاربر –که در انتهای دهه ی 80 با تاسیس هر یک از آن ها دو تای دیگرشان از رده خارج می شدند- مازاد کافی برای تقویت سرمایه های انحصاری را فراهم نمود. در توهمات او هنوز می شد در عصر سرمایه ها و انحصارات جهانی به سیاست های اقتصادی گاندی بازگشت و با چرخ های ریسندگی خانگی به رقابت با سرمایه های بین المللی پرداخت. او به ایرانی ها پیشنهاد می کرد که در حیاط خانه هایشان مرغ و جوجه پرورش دهند. و با وعده واگذاری خانه های هزار متری از مردم می خواست که در آن ها به باغداری و سبزی کاری بپردازند.

او بدین وسیله می خواست تا بدنه اقتصاد بورژوایی ایران را برای خدمت به اقتدار سرمایه داری ایران تقویت و بسیج نماید. از نظر وی بدون این سطح از بسیج، بورژوازی ایران از همبستگی و قدرت لازم برای مقاومت در برابر بورژوازی جهانی و رقابت با آن برخوردار نیست.

علاوه بر این او می خواست با تلفیق خصوصی سازیهای لیبرالی با نوعی کینزیانیسم و سیاست انبساط پولی و تخصیص بخشی از رانت ها، قدرت خرید مردم را تقویت کند و از تشدید رکود جلوگیری نماید. و همین هم نقطه ی افتراق او در حوزه اقتصادی با دیگر جناح های حاکم بود. احمدی نژاد در زمان ریاستش بر دولت دهم همچنان اصرار می ورزید که انباشت سرمایه را همچون گذشته با تکیه بر بازار داخلی و درونگراییِ اقتصادی تداوم بخشد و آن را با در پیش گرفتن استراتژی توسعه صادرات، آن هم با شرکای در هم شکسته ای مثل ونزوئلا،  سوریه و برخی از کشورهای بحران زده آفریقایی از یک سو و تقویت بازار مصرف داخلی و گسترش پایه های بورژوازی و واحدهای زودبازده تکمیل نماید. افزایش درآمدهای نفتی امکان اجرای این سیاست را برای مدتی فراهم آورد. اما بخش انحصاری تحمل خاصه خرجی های احمدی نژاد را نداشت. این بخش به این رانت ها برای سرپا ماندن نیاز داشت.

در عین حال سیاست تکیه به بازار داخلی و استقلال اقتصادی آن طور که احمدی نژاد دنبال می کرد و یا استراتژی فتح بازارهای خارجی و ایجاد بلوک منطقه ای آن طور که اصولگرایان می خواهند، صرفنظر از تخیلی یا واقعی بودن آن ها هر دو مستلزم اعمال اقتدار بیشتر بر فضای سیاسی کشور است. در حالیکه استراتژی باز گذاشتن دروازه ها به روی بورژوازی ترانس آتلانتیک و انحلال بورژوازی ایران در بورژوازی جهانی برای طبقۀ متوسط شهری به معنای باز شدن بیشتر فضای سیاسی به طور نسبی و کاهش مطلقیت ولایت فقیه و کاهش هر چه بیشتر نقش "سیب زمینی خواران" و "ساندیس خورها" در جمهوری اسلامی است.

و این هم علت دیگری است که بخش هایی از انتلکتوئل ها و الیت مدرن طبقه متوسط سیاست اخیر را بر دو سیاست فوق الذکر ترجیح می دهند. در برابر جامعه ی بسته ای که بر توسعه ی درونگرا و سیاست های حمایتی و حمایت های سیاسی استوار است و یا به فتح بازارها و ایجاد بلوکی جدید در برابر بلوک غرب می اندیشد، طبقه متوسط مدرن ایران جامعه ای "باز" را مطالبه می کند.

لازم به ذکر است که بررسی کامل فراز و فرودهای طبقه ی متوسط در دو سه دهه ی اخیر از حوصله ی این نقد خارج است. با این وجود تا آن جا که به محمد مالجو و کتمان رد پای سرمایه بر می گردد ناچاریم که قسمت آخر این نقد را با بررسی اجمالی دگردیسی های این طیف از بورژوازی و آشکار نمودن این رد پا در کردار و اندیشه ی طبقه ی متوسط به پایان ببریم. این بررسی را به منظور اختصار در چارچوب تبیین جنبش سبز و افشای مضمون طبقاتی "دگرگونی های ساختاری" مورد نظر محمد مالجو پی می گیریم.

جنبش سبز

در همین اوان اصلاح طلبان و کارگزاران و الیگارش های مرتبط با آن ها، تلاش کردند که با کمک پایگاه اجتماعیشان در طبقه متوسط و علی رغم شکست در انتخابات، قدرت را قبضه کنند. بخش وسیعی از بورژوازی انحصاری در برابر آن ها صف کشید. جناح های سیاسی دوباره به پایه های اجتماعی خود در درون توده ها مراجعه کردند و برای مدتی نزاع به خیابان کشیده شد. اصولگرایان توانستند به کمک احمدی نژاد اقشارِ محروم تر جامعه را برای عقب راندنِ بخش مرفه طبقه ی متوسط شهری وارد میدان کنند.

آن بخش از بورژوازی انحصاری ایران که متمایل به اعتدالگرایان بود، معاملات بزرگی با کمپانی های غربی داشت. پیوند بین بخشی از این الیگارش ها با غرب، نزدیک به دو دهه سابقه داشت و در همین ارتباط سرمایه داران بزرگی را خلق کرده و آقازاده ها و دلالان محترمی را برخوردار کرده بود. آن ها استراتژی توسعه ی منطقه ای اصولگرایان را هزینه بر و پرمخاطره می دانستند و درآمدها و پورسانت هایِ معامله با غرب را بر نسیه ی بازارها و بلوکِ منطقه ای اصولگرایان ترجیح می دادند. اگرچه استراتژیِ اصولگرایان و بخشِ بزرگی از  سرمایه داران انحصاری، برای گریز از رکود بازار داخلی، هنوز بر گسترش صادرات استوار بود، بخش اصلاح طلبِ آن ها برای حفظ خود در برابر امواج رکود، استراتژی جذب در بازارهای جهانی را دنبال می کرد و ترجیح می داد که سرمایه داران غربی را به سرمایه گذاری در ایران ترغیب کند. با این وجود این بخش از سرمایه داران، نه تنها در آن هنگام در اقلیت بودند بلکه خود به عنوان بخشی از شبکه ی در هم تنیده ی سرمایه های انحصاری و کانون های قدرت- به دلیل سودآوری های بالا و سهم نجومی آن ها از خصوصی سازی ها در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد- در حمایت از سیاست های پروغرب کارگزاران و اصلاح طلبان تردید داشتند. این بخش خیلی زود با تشخیص شرایط، پشت جنبش سبز را خالی کرد. و بدین ترتیب رادیکال های بخش مرفه طبقه متوسط شهری بدون حمایت ولی نعمتان، در خیابان ها تنها ماندند.

اما آن چه که گفتمان این طیف مدرن شهری را از آن پس و بیش از پیش از دهه ی 70 متمایز می کند، خصلت ذهنی- تخیلی نسخه های گوناگون آن است. گفتمانی که در دهه 70 با عینیت تحولات سرمایه داری ایران سازگار بود و به تغییرات بنیادین در ساختارهای قدرت کمک می کرد، در دهه 80 به خاطرات و آرزوهای  طبقه متوسط تبدیل شد. طبقه متوسط  با عبور از دهه 70 و پدیدار شدن آثار رکود و ورشکستگی در درون بورژوازی خرد و متوسط، به رؤیاها و امیدهایش پناه برد.  امید به جامعه ای "باز"، "پلورال" و "مدنی"؛ و امید به "حکمرانی خوب". رؤیای این بخش از بورژوازی به عبث، بازگشت به دوران خوش رشد و تاثیرگذاری اش در دهه 70 بود. دهه ای که جریان تثبیت الگوی انباشت جدید، امکان رشد آن ها را نیز فراهم کرده بود. از آن پس دیگر نقش این بخش از بورژوازی ایران به پایگاه انتخاباتی و احیانا خیابانی اصلاح طلبان حکومتی تنزل یافت و دغدغه ی اصلی او بازگشت به گذشته بود و نه حرکت به جلو و تغییر الگوهای انباشت و تغییر ساختارهای قدرت منبعث از آن. این ها همه باید به "پروژه" تبدیل می شدند و در سمساری ذهن ایدئولوگ های این قشر تحصیلکردگان ایران جای می گرفتند.

این قشر اجتماعی حتی در خرداد 88 نیز به ترکیب طبقاتی و تسلط انحصارات اقتصادی معترض نبود، و به کانون ها و شبکه های قدرت برآمده از این انحصارات توجهی نداشت. مخالفت آن ها با ولایت فقیه در این ایام فقط برای تحقق حکمرانی خوب بود. برای جایگزین کردن شکلی از اقتدار مطلق سرمایه ی انحصاری به جای شکلی دیگر. اگر طبقه ی متوسط در دهه ی 50 و همین طور در دهه ی 70، نیروی تغییر الگوی انباشت و تغییرات بنیادین در ساختارهای طبقاتی قدرت بود، در سال 88 این طبقه، تنها ابزاری برای حفظ بنیادی ترین پایه های الگوی انباشت موجود بود. در سال 88 این قشر از بورژوازی ایران برای به زیر کشیدنِ قدرتِ سرمایه دارانِ کلان به میدان نیامده بود، بلکه برای تحکیم همین مناسبات قدرت می جنگید. و در حالی که احمدی نژاد در آن ایام در ذیل لیبرالیزه کردن اقتصاد به مبارزه با شبه دولت ها و کانون های قدرت می اندیشید، طبقه متوسط، حمایت او از طبقات فرودست را تحقیر می کرد، و برای حذف او چشم به همین کانون های قدرت دوخته بود.  این طبقه برای حفظ الگویی از انباشت به واکنش دست می زد که باتلاق ناشی از آن کل جامعه را می بلعید. جنبش سبز به شدت ارتجاعی و گذشته گرا بود.

مرور مختصر تحولات فوق برای ترسیم شمایی کلی از تحولاتی ارائه شد که رد پای سرمایه را بر خود دارند. رد پایی که محمد مالجو منکر آن است و یا آن را دست کم می گیرد. اما همین اندک نیز کافی است تا دریابیم که مقدمات سیاست ورزی امروز نظریه پردازانی مانند مالجو و طیف نویسندگان سایت "نقد اقتصاد سیاسی" را باید در سرنوشت نافرجام جنبش سبز و استحالۀ بعدی آن به دولت بنفش جست. با بسیج پایگاه های اجتماعی جریان "عدالتخواهِ" حاکمیت و با محروم شدن جنبش سبز از حمایت انحصارات بزرگ، رادیکال هایِ طبقه متوسط در خیابان ها تنها ماندند. اما واکنش آن ها به این شرایط چه بود؟

همان طور که گفته شد، رادیکالیسم طبقه متوسط ایران در این زمان به رادیکالیسم خرده بورژوازی دهه های 40 و 50 شباهتی نداشت. خرده بورژوازیِ آن زمان، رادیکالیسم خود را با مبارزه ی طبقاتی و مارکسیسم محک می زد و به بنیادهای الگوی انباشت در آن دوران که آن را "بورژوازی کمپرادور" یا "سرمایه داری وابسته" می نامید حمله می کرد. این رادیکالیسم در آن دوران تازه بعد از سرکوب جنبش های خیابانی، سازمان های چریکی اش را خلق می نمود. اما محک رادیکال های جنبش سبز، لیبرال دموکراسی غرب بود.

تعدادی از این رادیکال ها در اولین شکست ها کشور را ترک کردند؛ گروهی از آن ها به خانه خزیدند و تعدادی در انتظار جنبش بنفش نشستند و به فحاشی به احمدی نژاد ادامه دادند؛ و تعداد زیادی نیز، چشم به معجزه ای از خارج دوختند.  تقویم برهنگی و تقویم آلترناتیو برهنگی هر دو از محصولاتِ چپِ این دوره بودند. اولی به عنوان واقعیت امروز و دومی به عنوان افتخاراتِ دیروزِ خرده بورژوازیِ "مدرن" ایران. جنبش سبز فروکش کرد و عورت این رادیکالیسم نمایان شد. واین عورت چیزی نبود جز اوج انحطاطِ طبقه ی متوسطِ ایران.

طیف کمتر رادیکال چپ سبز، در پرتو این وقایع به واقع بینی هر چه بیشتر روی آورد و به مرور عطای "دمکراتیزاسیون" را به لقای "نرمالیزاسیون" بخشید و با تغییری در مؤلفه های ایدئولوژیک، مبارزه با "حکمرانی بد" را در دستور کار خود قرار داد. نظریه پردازانی مثل مالجو، اگر در جریان جنبش سبز و با پیدا شدن نشانه های شکست آن خطاب به این جنبش لزوم توجه به خواستهای طبقه کارگر را گوشزد می کردند، امروز خطاب به طبقه کارگر ضرورت وارد شدن به میدان مبارزه بر علیه حکمرانان بد را یادآوری می کنند. آرزوهای بلندپروازانۀ آنان در جنبش سبز، امروز به چنین مطالبات ناچیزی تقلیل یافته است. با این وجود هنوز هم از "دگرگونی های ساختاری" سخن می گویند

طبقه متوسط و دگرگونی ساختاری مورد نظر مالجو

مالجو نظر خود در باره "دگرگونی های ساختاری" را این گونه فرموله می کند:

"سومین سطح از نزاع سیاسی نیز اساساً نزاع بر سر ساختارهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است و نه فقط جابه جایی در مناصب سیاسی و تغییر شیوه­ی حکمرانی بلکه دگرگونی های ساختاری را نیز می طلبد...."

".....مشارکت جنبش کارگری در جهت تغییر حکمرانی بدون اهتمام به تحقق دگرگونی های ساختاری اصلا استراتژی مناسبی نیست"

در قسمت قبل این مقاله توضیح دادیم که چرا افکار مالجو آمیخته ای از تردید و تذبذب است و چرا نمی توان سخنان او را حتی آن جا که از دگرگونی های ساختاری سخن می گوید، جدی گرفت. او مخالف حکمرانان بد و منتقد حکمرانان خوب است. از نظر او تثبیت جناحی از بورژوازی (حکمرانان خوب) شرط لازم برای خروج از رکود اقتصادی است و خروج از رکود، شرط لازم برای بهبود وضعیت طبقه کارگر است. پس می توان نتیجه گرفت که شرط لازم برای بهبود وضعیت طبقه کارگر، قدرت گیری بورژوازی و تثبیت اوست. با این تفاصیل معلوم نیست که طبقه کارگری که خود را در قرون هفده و هجده و در دوران پیش از انقلابات بورژوایی فرض می کند و به تلقین محمد مالجو بهبود وضعیت خود را به تحکیم قدرت بورژوازی پیوند می زند، چگونه قادر خواهد بود که "دگرگونی ساختاری" بوجود آورد و موازنه طبقاتی در جامعه را به نفع خود تغییر دهد!؟

تا آن جا که به منافع طبقاتی کارگران برمی گردد، "دگرگونی های ساختاری" مورد بحث مالجو چیزی نیست جز وعده هایی برای فریب کارگران و جذب آنان به جنبش های طبقه متوسط. طرح بحث هایی درباره مشکل کارگران برای متشکل شدن و یا سلب حقوق آنان در جمهوری اسلامی، و یا ابراز نگرانی از تضعیف قدرت چانه زنی آن ها، مالجو را به مدافع حقوق کارگران تبدیل نمی کند. او بنا بر تاکیدات خودش به دنبال تحکیم قدرت بورژوازی از نوع متعارف آن است. 

بهانه ها و دست آویزهای کارگری محمد مالجو را کنار بگذاریم و فرض کنیم که او از آن دسته از اقتصاددانان دانشگاهی است که بهبود وضعیت اقتصاد را مستلزمِ تغییرات ساختاری می دانند. اما ببینیم که آیا در این صورت چیزی در نظرات او وجود دارد که این "دگرگونی های ساختاری" را حداقل از دیدی بورژوایی توضیح دهد؟

متاسفانه مالجو در همین حد هم چیزی به دست نمی دهد. او توضیح نمی دهد که این "دگرگونی ساختاری" از دید بورژوازی ایران چیست و بر اساس آن کدام نهادهای اقتصادی باید خلق شوند، کدام نهادها باید اصلاح گردند و چه تغییری باید در سیستم های مالیاتی، گمرکی، آماری و غیره صورت گیرد و چرا؟ او حتی وقتی به بحث دولت بورژوایی می پردازد، تحول ساختاری آن را در چارچوب قوام یافتن دولت مدرن بورژوایی و ضرورت تمرکز قدرت در دست دولت و حذف مراکز گوناگون تصمیم گیری و شبه دولت ها -و ده ها معضلی که طیف های گوناگون و دولت بورژوازی با آن روبرو هستند- به بحث نمی گذارد. او مشخص نمی کند که کدام بخش از بورژوازی و به چه منظور، قرار است سکاندار پیشبرد این "دگرگونی های ساختاری" باشد و جای خود او و همفکرانش در این رابطه کجاست؟ او توضیح نمی دهد که تاثیر این "دگرگونی ساختاری" در افزایش و کاهش نرخ رشد اقتصادی و یا تغییر موازنه های سیاسی در درون بورژوازی چه خواهد بود و کدام تضادها را حل خواهد کرد و کدام  تضادها را در درون خود حمل خواهد نمود؟

البته انتظار ارائه چنین مواردی از ایشان بی مورد است. این نوع موارد کار مشاورین اتاق های بازرگانی، بانک ها و مراکز تصمیم گیری است. این ها وظیفه اقتصاددانان خبره ی جناح های سیاسی حاکم است. مالجو اقتصاددان طیف چپ طبقه متوسط مدرن شهری است و تخصصش فقط تشخیص تمایزات حکمرانان خوب و بد و کشف زنجیره های از هم گسسته انباشت اولیه و "پروژه"های توسعه ی اقتصادی و سیاسی است.

بنابر این همان طور که قبلا مشاهده کردیم او در این زمینه هم چیزی بیشتر از لق لقه های فکری کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی، مبنی بر زائد بودن "طبقه سیاسی حاکم" - یعنی دستگاه ولایت فقیه و اطرافیانش- و ضرورت جایگزین کردن آن ها با "حکمرانی خوب" ارائه نمی دهد. در قسمت های قبل در مورد فقر نهفته در این نظرات نوشتیم و تصریح کردیم که اگر چه جریانات مسلط بر اصلاح طلبان به خوبی بر آن چه که می گویند و مطالبه می کنند واقفند، نظریه پردازان طبقه متوسط چیزی بیش از بیان توهمات خود ندارند.آنان ترجیح می دهند فرض را بر این بگذارند که بورژوازی متعارف در قدرت نیست تا رؤیای شیرینشان برای حاکمیت خوب، "توسعه سیاسی" و روزهای بهتر پریشان نشود.

دگردیسی ارتجاعی طبقۀ متوسط

اما واقعا چرا جنبش طبقه متوسط ایران یا حداقل جنبش بخش مدرن شهرنشین آن تا این اندازه دست راستی است؟

قبلا به انتگراسیون سرمایه و تعلق متقابل بخش انحصاری و غیر انحصاری سرمایه در طی دو دهه ی گذشته اشاره کرده ایم. اینک تصریح می نماییم که طی دو دهه گذشته طبقه متوسط با تسلط مطلق بورژوازی انحصاری و عظمت تولیدی و مالی آن مخالفتی نداشت، بلکه فقط تنها نمودهای بیرونی آن در شکل ولایت فقیه را به زیر سؤال می برد. حتی در ادبیات چپ این طیف از بورژوازی ایران کمتر نقدی بر رشد سرمایه های انحصاری و ایجاد شکاف طبقاتی دیده می شود. و اگر هم در کنار مقولات حقوق بشر یا دموکراسی از فقر و مشکلات اقتصادی سخن به میان آید در چارچوب نقد ولایت فقیه و به قول مالجو "طبقه سیاسی حاکم" صورت می پذیرد.

طبقه متوسط امروز ایران بی تردید رشد اقتصادی خود را در پیوند با سرمایه ی انحصاری جستجو می کند . سرمایه های انحصاری در دوران جمهوری اسلامی از بطن رشد بورژوازی سنتی و کوچک و متوسط و بر بستر گسترش بازارهای داخلی رشد کرد. بورژوازی انحصاری ایران لنگر و تکیه گاه کل بورژوازی ایران و با آن در پیوند است. و از این نظر با الیگارشی بورژوایی در زمان شاه متفاوت است. بنابر این نفی بورژوازی انحصاری در ایرانِ امروز -همچون کشورهای پیشرفته تر سرمایه داری- به معنای نفی کل بورژوازی است، در حالیکه نفی بورژوازی باصطلاح کمپرادور در زمان شاه و عقب راندن آن از قدرت، فضای کافی برای رشد بورژوازی کوچک و متوسط فراهم می نمود.

به همین دلیل هم هست که همان طور که قبلا هم اشاره شد، گرایشات چپ رادیکال در درون بورژوازی خرد در زمان شاه الیگارشی سیاسی حاکم را با سرمایه داری کمپرادور تحلیل می کردند و عقب راندن آن را شرط ضروری توسعه اقتصادی و سیاسی می دانستند اما گرایشات چپ فعلی، حتی آریستوکراسی طبقه حاکم و نقش مسلط سرمایه انحصاری و قدرت اقتصادی و حجم سرسام آور انباشت آن را کتمان می کنند. آن ها انباشت سرمایه را در ایران غیر سرمایه دارانه، غیر ممکن و یا از هم گسیخته هم می دانند

از این رو مبارزات طبقه متوسط ایران در دو دهه اخیر دنباله روش های  مبارزاتی طبقه متوسط اروپا در دهه ی 60 میلادی و یا سنت های رادیکالیسم خرده بورژوایی دهه های 40 و 50 در ایران نیست. رادیکالیسم خرده بورژوایی در آن دوره ها از مبارزات انقلابی طبقه کارگر و مارکسیسم تاثیر می پذیرفت و "کمپرادوریسم" بورژوایی، انحصارات سرمایه داری و امپریالیسم را به زیر سؤال می برد. طبقه متوسط امروز سرپناهی ندارد و باید به سروران طبقاتی خود تکیه نماید و در سایه بخشی از الیگارش ها، صاحبان هلدینگ ها و نمایندگان سیاسی آن ها حرکت کند.

فتح بازارها یا "ماجراجویی های جمهوری اسلامی" در خاورمیانه از آنجا که در تقابل با غرب صورت می گیرد، برای طبقه متوسط جذابیتی ندارد. غرب مدینه فاضله طبقه متوسط مدرن است و در تصور او  باز شدن درها به سوی غرب زمینه رشد طبقه متوسط را بدون دردسر زیاد فراهم می کند. این طبقه امروز برای رونق کسب و کار و تکامل اجتماعی خود به تردد بیشتر، تعامل فرهنگی، توریسم، پاسپورت های معتبر، جامعه باز، مدارا و رشد سرمایه گذاری های خارجی نیاز دارد.

بنابر این مبارزه برای آزادی های سیاسی از دید این طیف از بورژوازی نه تنها نباید به اقتدار و تسلط بخش انحصاری اما معتدل طبقه حاکم لطمه بزند بلکه مطابق نظر صریح کسی مثل مالجو اساسا باید با پیشتازی آن هم همراه باشد.

اما همین طبقه متوسط که از سویی خواهان مشارکت اقشار وسیع تری از بورژوازی در قدرت است، از سوی دیگر برای تحکیم آریستوکراسی بورژواها مبارزه می کند. این طیف دنباله رو بخشی از نمایندگان سرمایه انحصاری باقی مانده است و با فراز و فرود آن ها جشن می گیرد و یا دچار یاس می شود. طبقه متوسط ایران طی دو دهه ی گذشته گفتمان های مدرن را اقتباس کرده، تغییرات فرهنگی حاصل نموده، مفاهیم جدید پرداخته، خواهان آزادی های اجتماعی-سیاسی و فرهنگی بوده، بهبود وضعیت اقتصادی را مطالبه کرده، اما از زمان رفسنجانی به بعد همواره در همسویی با بخشی از طبقه حاکم قرار داشته که کوچکترین تغییری را در ساختار و آرایش طبقاتی کنونی جامعه تحمل نمی کند.

و باز هم تاکید می کنیم که در درون اقشار مختلف طبقه ی متوسط هرچند اعتراض به ولایت فقیه و علیه اقتدار حاکم موج می زند اما نه تنها هنوز هم کمترین اثری در ادبیات حتی بخش چپ رادیکال و نیروها و سازمان های به اصطلاح سوسیالیست این طیف اجتماعی درباره ی حجم سرمایه و قدرت تولیدی و مالی سرمایه داری انحصاری، پروسه های شکل گیری آن و جایگاه آن در قدرت و سیاست مشاهده نمی گردد، بلکه برعکس این نقش اساسا کتمان و یا به عاملی فرعی فروکاسته می شود؛ و تضادها و تقابل های درونی جامعه صرفا با مقولاتی مثل اسلام سیاسی، ولایت فقیه، حکمرانی بد، غارت، ثروت اندوزی و فساد و سوء استفاده از قدرت تبیین می گردد.

اگر هم در ادبیات چپ طبقه متوسط اشاره ای به فقر و ثروت هست، همچون مالجو آن را با فرادستان و فرودستان، با زنجیره های گسسته ی انباشت، با اکثریت توده ها و "طبقه سیاسی حاکم" یا به طور روشن تر با ولایت فقیه و "حکمرانی بد" توضیح می دهند. این وارونگی واقعیت در ذهنیت طبقه ی متوسط بی دلیل نیست. طبقه متوسط ایران علی رغم اعتراضاتش، علی رغم انتقاداتش به استبداد سیاسی، علی رغم شیفتگی اش به مدرنیسم و جامعه مدنی و علی رغم علاقه اش به پلورالیسم؛ آمادگی ندارد تا آرایش طبقاتی موجود و حتی نقش مسلط سرمایه انحصاری را به زیر سؤال ببرد. سرمایه انحصاری از نظر طبقه متوسط برای لیبرالیزه کردن اقتصاد، برای نزدیکی به غرب و برای سرکوب طبقه کارگر لازم است. در نظر طبقه متوسط و در واقع از منظر سرمایه داری امروز، بدون سرمایه های انحصاری اساسا چشم اندازی از گسترش کسب و کار و خروج از رکود قابل تصور نیست. سرمایه انحصاری در نظر طبقه متوسط سمبل اقتدار ملی و نظم است. مبارزه با استبداد در ذهنیت طبقه متوسط امروز ایران برخلاف گذشته با مبارزه با قدرت اقتصادی و سیاسی الیگارش ها و به چالش کشیدن جایگاه مسلط آنان در قدرت مطالبه نمی شود؛ این طیف مدرن فرصت های گسترش پایه های قدرت سیاسی در درون اقشار بورژوازی را در عقب زدن الیگارش ها یا سرمایه ی انحصاری نمی بیند، بلکه برعکس، حتی وجود همین انحصارات در قدرت را هم کتمان می کند و تقویت آن ها را شرط لازم ایجاد "حکمرانی خوب" می داند. جامعه مدنی این بخش از بورژوازی ایران نه بر بستر عقب راندن بورژوازی انحصاری و تضعیف آریستوکراسی سرمایه داری ایران و نه حتی در جریان شورش علیه بخش مسلط طبقه حاکم، بلکه تنها با تضعیف و حذف "حکمرانی بد" و اصلاح و یا کمرنگ تر شدن اسلامیت آن تحقق می یابد.

برای این طبقه متوسط اقتدار و عظمت سرمایه چه در بعد اقتصادی و چه در بعد سیاسی آن، از اهمیتی خدشه ناپذیر برخوردار است. چشم او به کانون های قدرت است و علی رغم صدماتی که متحمل شده است هنوز به فکر تغییر در این ساختار در معنای گسترده آن نیست. او ولایت فقیه را به زیر سؤال می برد، خواهان جدایی دین از دولت است، به فساد و رانت خواری معترض است، به قانونگرایی فرامی خواند اما نمی تواند سلسله مراتب طبقاتی در درون بورژوازی یعنی تسلط بلامنازع سرمایه انحصاری و کانون های قدرت آن را به زیر سؤال ببرد. بورژوازی ایران هنوز از باتلاق و لجنزاری از فساد و تباهی که خود ساخته است ارتزاق می کند و تصور خشک شدن این باتلاق او را به وحشت می اندازد.

الیت طبقه متوسط در توهم عصر روشنگری است، در تب آزادی می سوزد؛ در آرزوی نهادهایی مدنی است که از طریق آن ها در قدرت سیاسی شریک گردد. اما قادر به تشخیص تناقضاتی نیست که توسعه سرمایه داری معاصر را از دوران انقلابات بورژوایی و یا دوران تسلط تفکر کمونیستی بر جریان روشنفکری متمایز می کند. این الیت در جستجوی گفتمانی است که از انحطاط سرمایه داری، روشنگری و ترقیخواهی را استخراج کند.

اما وعده تکرار عصر روشنگری دروغی بیش نیست. وعده ی سر خرمن و مشغول کردن طبقه کارگر و زحمتکشان و حتی جوانان طبقه متوسط با رؤیاهای گذشته است. در عصر حاکمیت ارتجاع سرمایه، نه در ایران و نه در هیچ کجای دنیا عصر روشنگری تکرار نخواهد شد. ترقیخواهی آینده نه با بازگشت به عصر روشنگری و انقلابات بورژوایی قرون گذشته که با پیشروی پرولتاریا امکانپذیر است.

پایان سخن

تلاش ما در مجموعۀ نوشته های حاضر پرداختن به نظرات مالجو به عنوان بخشی از نظریه پردازان چپی بود که منبع الهام نظری شان را از امثال پولانی و استیگلیتز و پیکتی بر میگیرند و در پوشش نوعی مارکسیسم آکادمیک رقیق شده ارائه میدهند. این بررسی بدون پرداختن به تحولات ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی دوران عروج و افول احمدی نژاد بررسی ای ناکامل خواهد ماند. اما پرداختن به این وجه از تحولات اجتماعی در ایران که پایه های مادی دگردیسی بخش چپ طبقۀ متوسط را نیز تشکیل می دهد، فرصتی دیگر می طلبد که آن را در سومین و آخرین بخش نوشته "نگاهی به توسعۀ سرمایه داری در ایران در دو دهۀ اخیر" به انجام خواهیم رساند.

وحید صمدی

31 اردیبهشت 95

 

20 مه 2016

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر