از سرمایه دارانه بودن این مناسبات به هیچ وجه نمی توان این نتیجه را گرفت که چین در ایجاد فجایع اجتماعی در کشورهای طرف رابطه اش نقش ایفا کرده است. کسی که چنین ادعائی می کند، باید آن را نشان دهد. در غیر این صورت انتساب چنین نقش فاجعه باری به چین، آن هم در مجادله با جیره خواران امپریالیسم بشر دوست و هنرپرور فرانسه و آمریکا و انگلیس و آلمان، فقط ریختن آب به آسیاب این پروپاگاند چین ستیزانه است.
حمله به این همکاریها فارغ از محتوای فنی یا نیات چین انعکاس صدای منوچین وپمپئو است. چنین رویکردی در این مقطع نه کارشناسانه و فنی است و نه خواهان شفافیت، بلکه موضعی سیاسی است در دایره ای از پیش رسم شده.
از انقلاب اکتبر تا انقلابات رنگی آغاز قرن حاضر، چه چیز انقلابات پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیست را از انقلابات بعدی متمایز می کرد؟ چگونه مفهوم انقلاب از امر رهائیبخش طبقه کارگر به ابزاری در دست بورژوازی برای استمرار نظام سرمایه داری تحول یافت؟
این دود موشکهای میدانهای نفتی الباب سوریه است که از میان چپی های برلین و لندن و نیویورک بلند شده است. آنان سوگواران داعشند و النصره و نه بشارت دهندگان رهائی بشر.
آیا طبقه کارگر می تواند به قدرت سیاسی بیندیشد؟ آیا در شرایط کنونی چشم اندازی برای پیدایش زمینه های وقوع انقلاب اجتماعی و تسخیر قدرت سیاسی از سوی طبقه کارگر هست؟ گفتاری در مطلوبیت و ضرورت استراتژی معطوف به انقلاب اجتماعی و برنامه پرولتاریائی
بدبختی اصلی این اپوزیسیون هم در همین است. آنها کسی را در مرکز آرایش سیاسی خود و به عنوان سمبل این ائتلاف یا "اتحاد" قرار داده اند که خود بیان کامل و رسائی از تناقضات است.... او به مثابه شاهزاده وارث سلطنتی است که تمرکز قدرت و مبارزه با واگرائی پیرامونی قلمرو کشوری از اصلی ترین شاخصهای آن را تشکیل می داد.... اما این سمبل باقی مانده از آن نظم سالهاست که وظیفه ای دیگر بر عهده گرفته است و آن هم به فروش رساندن خرده خرده آن میراث است.
تقابل بین بازار داخلی به مثابه حوزه انباشت تحت حفاظت دولت خودی و بازار جهانی، پایه مادی گرایشات مختلف درون طبقه بورژوازی را تشکیل می دهد ... نزد مارکس حرکت کل سرمایه های اجتماعی چیزی نیست جز مجموعه حرکتهای اجزاء مختلف و در عین حال مستقل تشکیل دهنده آن. و برآیند توازن قوای همین اجزاء مختلف تشکیل دهنده کل سرمایه اجتماعی است که گرایشات عمومی حاکم بر این یا آن دولت معین را نیز رقم می زند. گرایش به جهانی شدن و جهانی عمل کردن و درهای باز به همان اندازه یک جزء لاینفک این حرکتها است که گرایش به حفظ منافع در بازار خودی و دفاع از منافع ملی.
روشن است که اگر او دست به تبیین رابطه مشخص سرمایه داری ایران با سرمایه داری جهانی می زد نمی توانست به چنین نتیجه مهملی برسد که بورژوازی "ملی" یک اسطوره است. همه داده های مشخص اقتصادی بر وجود تضادهای معینی بین بورژوازی ایران و سرمایه داری جهانی حکایت می کردند. همچنان که در مورد هر بورژوازی دیگری در هر کشور دیگری چنین است. اما او به جای ورود به بررسی این تضادهای مشخص برای اثبات عدم امکان وجود یک بورژوازی ملی با انتقال بحث به سطح دیگری از انتزاع و به میان کشیدن "کل سرمایه اجتماعی" همراه با مفهوم کلی و عمومی "سرمایه انحصاری" و گره زدن انباشت سرمایه به آن، به انکار امکان انباشت سرمایه به طور کلی در بازار داخلی دست زد
حقیقتا معلوم نیست که چرا رهبر جمهوری اسلامی ایران در مقابل تلاش اصلاح طلبان در جهت تبدیل ولایت فقیه به نظامی مشابه سلطنت فرمایشی انگلستان مقاومت می کند.
انسان باید چشم خود را بر تحولات بسته باشد که این همه «مقاومتِ بورژوایی» در برابر امپریالیسم آمریکا را نبیند. چین و روسیه «مقاومتِ بورژوایی» نیستند؟ ایران و سوریه «مقاومتِ بورژوایی» نیستند؟ حتی سرکشی های گاه و بیگاه امثال ترکیه و آلمان در برابر اوامر ارباب «مقاومتِ بورژوایی» نیستند؟ همه اینها مقاومتند و حقیقتا هم مقاومتند. اینها می توانند کل آن امپراطوری را به سقوط بکشانند و دارند می کشند.