اتحادیه ها و دیکتاتوری

نوشتۀ: آنتونیو گرامشی، نوید پایور
Write a comment

دیکتاتوری پرولتاریا خواهان محو تولید سرمایه داری است، خواهان نابودی مالکیت خصوصی است، برای اینکه فقط به این ترتیب استثمار انسان از انسان را می توان برانداخت. دیکتاتوری پرولتاریا خواهان محو اختلاف طبقاتی، خواهان پایان دادن به مبارزه طبقاتی است، زیرا بدین سان است که رهایی اجتماعی طبقه کارگر کامل می شود. برای رسیدن به چنین پایانی حزب کمونیست، پرولتاریا را برای سازمان دادن قدرت طبقاتی اش آموزش می دهد تا با به خدمت گرفتن این قدرت مسلح، بر طبقه بورژوازی چیره شود و شرایط سرکوب این طبقه استثمارگر را تدارک ببیند تا دیگر قادر به سر برافراشتن نباشد. بنا بر این وظیفه حزب کمونیست در دیکتاتوری پرولتاریا این است: سازمان دهی قدرتمندانه و قاطعانه کارگران و دهقانان به عنوان طبقه مسلط، بازرسی این که تمام ارگان های دولت جدید به شکل انقلابی کار آمد تحول یافته و باطل کردن حقوق باستانی و مناسبات به ارث رسیده بر اساس مالکیت خصوصی. 

توضیح:

ترجمۀ مطلب حاضر از گرامشی در چهارچوب مباحث کنفرانس اول تدارک کمونیستی صورت گرفته است. ترجمه این مطلب از گرامشی در کنار برخی از مقالات دیگر وی در دوران پیش از دستگیری و همچنین ترجمه برخی از کارهای یوگنی پاشوکانیس در بررسی تئوری مارکسیستی حقوق و رابطۀ آن با دولت، از جمله کارهای مصوب در جلسۀ آماده سازی کنفرانس در تابستان سال 2014 بود. ترجمۀ این آثار از آن رو در دستور کار ما قرار می گرفت که رجوع انتقادی به مباحث واپسین سالهای شکوفائی جنبش کمونیستی کارگران در قرن بیستم، سالهای بلاواسطه پس از پیروزی انقلاب اکتبر، و بهره گیری از دستاوردهای نظری این دوران، در رابطه با کار تجدید سازمان کمونیسم معاصر ضروری به نظر میرسید. در مباحث رهبران و نظریه پردازان جنبش کمونیستی در این سالها هم می توان مباحثی گسترده تر و متنوع تر از مباحث دوران بلشویسم پیش از انقلاب اکتبر را در رابطه با سازماندهی و سازمانیابی کارگران پیگیری نمود و هم چالشهای در حال عروج برای کمونیسم بین المللی را که آشکارا متفاوت از چالشهای دوران جنگ و انقلاب بودند تشخیص داد.

همۀ این مسائل البته در دهه های بعد توسط انبوه بیشماری از نظریه پردازان مدعی مارکسیسم و کمونیسم نیز به دفعات مورد بحث قرار گرفتند. تفاوت پایه ای بین این نظریه پردازان متأخرتر با نظریه پرداران دوران مورد توجه ما در این بود که بر خلاف امثال گرامشی و پاشوکانیس، تقریبا هیچکدام از نظریه پردازان متأخرتر از موضع طبقۀ کارگری در حال نبرد برای کمونیسم و برای پاسخگوئی به نیازهای واقعی این جنبش وارد چنین مباحثی نمی شدند. اینان یا در بهترین حالت در قالب نظریه پردازان رسمی دولتی، یا متعلق به احزابی در حال زوال به مصاف چالشهای نظری پیش رو می رفتند و یا – و این در غرب تقریبا تعمیم یافته بود – در قالب مارکسیستهای دانشگاهی و در راستای تبدیل مارکسیسم به یکی از اجزاء جامعۀ مدنی.

مباحث گرامشی و پاشوکانیس در سالهای مورد بحث، از نقطه نظر طرح چشم اندازهائی نوین در رابطه با حزب، دولت و سازماندهی در زمره پیشروترین مباحث کمونیستی تاکنونی به حساب می آیند. هر دو این نظریه پردازان بعدها و به ویژه در دهه شصت میلادی توسط چپ نو اروپائی "کشف" و به خدمت گرفته شدند. این به خدمت گرفتن اما هم سرقت بخشی از میراث تاریخی پرولتاریای کمونیست بود و هم روندی از مسخ پایه های نظری این رهبران کمونیست و تبدیل آنان به جامعه شناسان چپ. بارزترین نمونۀ این به کارگیری را در دگردیسی نظریۀ هژمونی و دولت انتگرال گرامشی می توان یافت که نزد گرامشی اساس آن بر دیکتاتوری طبقاتی بورژوازی و بدیل آن، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا استوار است، نزد گرامشین های چپ اما به مقدماتی برای عروج به مبحث "گفتمان سازی" برای تأمین هژمونی بدل گردید. نظریۀ دولت حقوقی پاشوکانیس نیز دچار سرنوشتی مشابه همان گردید.

برای کمونیسم معاصر اما رجوع به این مباحثات از چند نظر اهمیت دارد. نخست این که کمونیسم معاصر تنها میتواند امتداد همان سنتی باشد که در آغاز قرن بیستم با انقلابات پرولتری و بلشویسم و انترناسیونال سوم برای نخستین بار ظرفیت عظیم پرولتاریای بین المللی برای به دست گرفتن سرنوشت خود و جامعۀ بشری را به نمایش گذاشت. به بیانی دیگر، اگر این درست باشد که هر دور تازه ای از مبارزه از نقطه ای آغاز می شود که در دور قبلی به پایان رسیده است، مبارزه امروز پرولتاریای جهانی نیز از همان نقطه ای تداوم می یابد که در دور قبلی، در دهۀ بیست قرن پیشین به پایان رسیده است. تاریخ یک قرن گذشته نه تاریخ انکشاف این پرولتاریای انقلابی، بلکه تاریخ فترت آن بود. با تمام اهمیت درسهای این دوران فترت طولانی، آنچه بیش از همه برای مبارزه امروز پرولتاریا اهمیت دارد، انتقال سنن انقلابی دوران عروج و شکوفائی جنبش کمونیستی، کوبندگی سیاسی، توان عملیاتی، بشاشیت و طراوت نظری و قدرت سازماندهی آن به دوران نوین است. دورانی که البته از مشخصاتی کاملا متفاوت برخوردار است اما به همان اندازه به فضیلتهای تاریخی کسب شده توسط پرولتاریا نیازمند است.

از این گذشته، اهمیت رجوع به آن مباحث برای کمونیسم معاصر تنها در تداوم آن سنن نیست. به طور مشخص و از جنبۀ نظری بسیاری از عناصر جدالهای بعدی پرولتاریا و بورژوازی تا همین زمان امروز ما، در جدالهای آن دوران و در مباحث پیشروترین نظریه پردازان پرولتاریا نخستین انعکاسهای خود را یافته اند: از بحث جامعۀ مدنی تا مباحث معروف به نئولیبرالیسم و از خودگردانی آنارشیستی تا تریدیونیونیسم و سندیکالیسم رفرمیستی و انقلابی. نقد انقلابی رهبران و نظریه پردازان کمونیست آن دوران، ابزاری برا در دست کمونیستهای امروز نیز هست. ورای تمام جلوه های مدرن سرمایه داری امروز، قوانین پایه ای سرمایه داری امروز نیز همانند که صد سال پیش نیز بودند.

و سرانجام مضاف بر همۀ اینها، مباحثات کمونیستهای پس از انقلاب اکتبر حاوی وجوهی از نقد به جامعۀ سرمایه داری است که در مباحثات تا زمان انقلاب اکتبر و به طور مشخص در مباحثات بلشویسم کمتر انعکاس یافته اند و اصولا نمی توانستند انعکاس بیابند. شتاب حیرت انگیز تحولات در روسیه و سرعت وقوع انقلاب اکتبر، امکان انکشاف بسیاری از ساختارهای پیچیده تر سرمایه داری و همچنین اشکال پیچیده تر سازمانیابی طبقه کارگر را فراهم نکرده بود. نه ساختار دولتی در روسیه از پیچیدگی ساختار دول متکامل تر سرمایه داری غربی برخوردار بود و نه به تناسب آن جامعۀ مدنی از چنان درجه ای از قوام برخوردار بود که اشکال متنوع تری از سلطه طبقاتی را از درون خود بیرون دهد. اشکالی که وجود اتحادیه های کارگری همخوان با نظم مسلط نیز بخشی از آن هستند. پس از انقلاب اکتبر بود که پرولتاریای جهانی در مسیر پیشرفت انقلاب خویش با این موانع پیچیده تر در اروپای غربی مواجه می شد. آثار آنتونیوگرامشی از این رو نیز از اهمیت بیشتری برخوردارند.

مقاله حاضر از گرامشی به بخشی از این معضلات می پردازد. وی در نقد خویش از اتحادیه ها بدون هیچ گونه ملاحظه ای نسبت اتحادیه ها با انقلاب را شاخص و معیار قضاوت قرار می دهد و نه توانائی آنان در دستیابی به بهبودهای معین برای تودۀ کارگران متشکل در اتحادیه ها را. مقطع نگارش مقاله، اکتبر 1919، حقیقتا نیز مسألۀ انقلاب را به موضوع مرکزی در جنبش کارگری بدل کرده بود. به ویژه تأکید درخشان گرامشی بر این که پیشرفتهای جنبش اتحادیه ای در چهارچوب نظم سرمایه داری به اشکال پیچیده تری از تداوم استثمار انسان از انسان منجر می شوند، حائز اهمیت فراوان است. همچنین اشاره به این نیز می تواند در مباحث جاری برای تجدید سازمان کمونیسم مؤثر واقع شود که تلقی گرامشی از نقش اتحادیه ها در ساختمان سوسیالیسم از تلقی رهبران حزب بلشویک متمایز است. او در مقاله حاضر نیز، مانند برخی از نوشته های دیگرش، اتحادیه های پس از انقلاب را یک رکن سازماندهی تولید سوسیالیستی قلمداد می کند.

مقاله را رفیق نوید پایور از متن انگلیسی ترجمه کرده است. در متن آلمانی بخشهائی متفاوت نوشته شده اند و دو پاراگراف آخر تماما فقط در متن آلمانی آمده اند. تغییرات مربوط به متن آلمانی را من ترجمه و به متن اضافه کرده ام.

بهمن شفیق

25 بهمن 94

14 فوریه 2016

***************************************

اتحادیه ها و دیکتاتوری

آنتونیو گرامشی

ترجمه: نوید پایور

 

مبارزه طبقاتی جهانی در اوج خود به پیروزی کارگران و دهقانان و بخشی از پرولتاریای جهانی انجامید. در روسیه و مجارستان کارگران و دهقانان، دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار کردند و این دیکتاتوری در روسیه درست همچون مجارستان تنها جنگی بی امان را بر علیه بورژوازی رهبری نمی کرد، بلکه ناچار بود  با اتحادیه ها [هم] مبارزه کند: بنابر این یکی از علل سقوط مجارستان شورایی درگیری بین دیکتاتوری پرولتاریا و اتحادیه ها بود. به این دلیل که اتحادیه ها، اگر چه هیچ موقع  آشکارا در جهت سر نگونی آن دیکتاتوری اقدام نکردند، عملکردشان اما همواره به شکل ایجاد تشتت در انقلاب و کاشتن بی وقفه نارضایتی و ترس در بین کارگران و سربازان کمونیست بود. حتی یک بررسی مختصر، از علل و شرایط این در گیری نمی تواند در تربیت انقلابی توده ها مفید واقع نشود. اگر قرار است توده ها قانع شوند که اتحادیه بدین علت احتمالا مهمترین ارگانیسم پرولتری انقلاب کمونیستی است، که باید پایه های اشتراکی کردن* صنایع بر آن اساس [یعنی اتحادیه] استوار شوند، و همچنین به این دلیل که اتحادیه باید شرایط از بین رفتن بخش خصوصی و ممانعت از تجدید حیات آن را فراهم آورد؛ پس باید [توده ها] قبل از انقلاب به ضرورت بوجود آوردن شرایط روانی و عینی ای قانع شوند که بر اساس آن هر گونه درگیری و تقسیم قدرت در ارگانیسم های متعددی که در آن ها مبارزه طبقه پرولتاریا بر علیه سرمایه داری تجسم می یابد غیر ممکن گردد.

مبارزه طبقاتی تاکنونی در تمام کشورهای اروپا و جهان موکدأ خصلتی انقلابی به خود گرفته است. درک منبعث از انترناسیونال سوم، که طبق آن مبارزه طبقاتی باید جهت استقرار دیکتاتوری پرولتاریا باشد، در برابر ایدئولوژی دمکراسی دست بالا را دارد و در بین توده ها براحتی شیوع پیدا کرده است. از یک طرف احزاب سوسیالیست به انترناسیونال سوم ویا حداقل به اصول پایه ای که در کنگره مسکو تدوین شد، وفادارماندند. از طرف دیگر [اما] ، اتحادیه ها به "دمکراسی واقعی" متعهد ماندند و از هیچ فرصتی برای اجبار یا متعهد کردن کارگران به اعلام دشمنی با دیکتاتوری پرولتاریا و سرباز زدن از همبستگی با روسیه شوراها، کوتاهی نکردند. از آنجا که در روسیه توسعه سازمان های تجارت و صنعت، همراه با، و به موازات توسعه شوراهای کارخانه ای شد که با سرعتی به مراتب بیشتر شکل می گرفتند، بر مواضع اتحادیه ها به سرعت غلبه شد. اما در عوض در مجارستان [موضع اتحادیه ها] پایه های قدرت پرولتاریا را فرسوده کرد. در آلمان باعث قتل عام بزرگ کارگران کمونیست و تولد پدیده نوسکه شد [1]و در فرانسه باعث شکست اعتصاب عمومی 20 -21 جولای و محکم شدن رژیم کلمانسو گردید [2]، و در انگلستان تا کنون باعث بستن راه هر گونه دخالت مستقیم کارگران انگلیس در مبارزات سیاسی است و در همۀ کشور های دیگر قدرت کارگران را به شکل خطرناک و عمیقی تهدید به پراکنده گی می کند.

اکنون احزاب سوسیالیست بیشتر از همیشه هویت بین المللی و آشکارا انقلابی کسب می کنند، اما از طرف دیگر تمایل اتحادیه ها در به خدمت گرفتن تئوری(!) و تاکتیک فرصت طلبانه رفرمیستی ودر آمدن به شکل ارگان های صرفا ملی است. در نتیجه ی کار آنها شرایط ناپایداری بوجود آمده است، یک حالت اغتشاش دائمی و ضعف شدید طبقه کارگر که تعادل کلی جامعه را به نفع اشاعه سقوط اخلاقی و بربریت بهم میزند. اتحادیه ها مطابق اصول مبارزه طبقاتی، کارگران را سازمان دادند و خودشان ازاولین اشکال طبیعی این مبارزه بوده اند. سازمان دهنده گان همیشه گفته اند تنها مبارزه طبقاتی میتواند باعث رهائی پرولتاریا شود و سازمان های اتحادیه ای هدفشان دقیقا نفی منفعت خصوصی فردی واستثمار انسان از انسان است، چرا که برنامه اشان محو سرمایه داری (مالکیت خصوصی) از پروسه تولید صنعتی و در نتیجه محو طبقات است. اما اتحادیه ها نمی توانند فورآ به این اهداف برسند بنابر این آنها تمام قدرت خود را به طرف بهتر کردن فوری شرایط زندگی طبقه کارگر، حقوق بیشتر، کم کردن ساعات کار و مجموعه ای ازقوانین اجتماعی، متمرکز می کنند. بروز جنبش های متوالی و اعتصابات، بهبود نسبی شرایط زندگی کارگران را به دنبال داشت. اما تمام این نتایج و پیروزی های بدست آمده به سبب فعالیت اتحادیه ها بر مبنای همان بنیان های کهنه است: اصول مالکیت خصوصی دست نخورده و محکم باقی می ماند، نظام تولید سرمایه داری و استثمار انسان از انسان دست نخورده و نتیجتا به اشکال نوین و پیچیده تری در آمده اند. هشت ساعت کار روزانه، اضافه دست مزد و منفعت های قوانین اجتماعی، به سود خدشه ای وارد نمی کنند. این عدم تعادلی که از فعالیت اتحادیه ها به میزان سود دهی تحمیل میشود دوباره باز سازی میشود و در بازی رقابت آزاد کشورها در اقتصاد جهانی، مثل انگلستان و آلمان و در سیستمی از حمایتگرائی از تولیدات داخلی برای کشور هایی با اقتصاد محدود تر مثل فرانسه و ایتالیا همسازی های جدیدی برای خود پیدا می کند. یعنی این که سرمایه داری افزایش هزینه های کلی تولید صنعتی اش را بر گرده توده های پراکنده ملی و یا توده های مستعمرات سرشکن می کند.

بنابراین فعالیت اتحادیه ای نشان میدهد که در محدوده وظایفی که برای خود تعیین کرده است و با ابزارهائی که در اختیار دارد قادر به غلبه بر جامعه سرمایه داری نیست و [بدین ترتیب] ناتوانی خود را در هدایت پرولتاریا به رهائی و دستیابی به آن پایان نهائی و رستگاری جهانی -که خود از ابتدا به عنوان هدف و وظیفه ی خود معین کرده بود-، به نمایش می گذارد.

بر طبق آموزه سندیکالیستی، اتحادیه ها باید کارگران تحصیل کرده را به مدیریت تولید بگمارند. گفته می شد از آنجائی که اتحادیه های صنعتی بازتاب در هم تنیدۀ بخش معینی از صنعت اند، می توانند به کادرهای کارگری که توانایی اداره بخش هایی از صنایع را دارند تبدیل شوند. نقش اتحادیه به این صورت در خواهد آمد که امکان انتخاب بهترین کارگران، کوشاترین شان، باهوش ترین و شایسته ترین شان برای بدست آوردن مهارت مکانیسم های پیچیده تولید و مبادله را فراهم می آورد. رهبران کارگری صنایع چرم توانا ترین مدیران آن صنایع خواهند بود و همینطور برای صنایع فلز، صنایع چاپ و غیره.

توهمی بزرگ. انتخاب رهبران اتحادیه ای هرگز بر اساس معیارهای شایسته گی صنعتی نبود، بلکه تنها بر اساس شایستگی های قانونی، بوروکراتیک و عوام فریبی صورت می گرفت. و هرچه این سازمان ها بزرگتر می شدند، هر چه دفعات دخالتگری آن ها در مبارزه طبقاتی بیشتر می شد، هر چه آکسیون های آنها عمیق تر و وسیع ترمی شد، ضرورت تقلیل نقش اداره رهبری نیز به یک ادارۀ صرفا اداری و حسابداری بیشتر و توانایی های فنی و صنعتی به همان نسبت بی ارزش تر می شد و [بدین ترتیب] بوروکراسی و ظرفیت تجاری دست بالا را پیداکرد. در نتیجه یک کاست واقعی و بخصوصی از کارگزاران اتحادیه ای و روزنامه نگاران به همراه  طرز تفکری مطلقا متضاد با طرز تفکر کارگران شکل گرفت، و به همان نگرشی به توده های کارگر منتهی شد که بوروکراسی حاکم دولتی با آن به دولت پارلمانی مینگرد: این بوروکراسی است که حکم رانی میکند.

دیکتاتوری پرولتاریا خواهان محو تولید سرمایه داری است، خواهان نابودی مالکیت خصوصی است، برای اینکه فقط به این ترتیب استثمار انسان از انسان را می توان برانداخت. دیکتاتوری پرولتاریا خواهان محو اختلاف طبقاتی، خواهان پایان دادن به مبارزه طبقاتی است، زیرا بدین سان است که رهایی اجتماعی طبقه کارگر کامل می شود. برای رسیدن به چنین پایانی حزب کمونیست، پرولتاریا را برای سازمان دادن قدرت طبقاتی اش آموزش می دهد تا با به خدمت گرفتن این قدرت مسلح، بر طبقه بورژوازی چیره شود و شرایط سرکوب این طبقه استثمارگر را تدارک ببیند تا دیگر قادر به سر برافراشتن نباشد. بنا بر این وظیفه حزب کمونیست در دیکتاتوری پرولتاریا این است: سازمان دهی قدرتمندانه و قاطعانه کارگران و دهقانان به عنوان طبقه مسلط، بازرسی این که تمام ارگان های دولت جدید به شکل انقلابی کار آمد تحول یافته و باطل کردن حقوق باستانی و مناسبات به ارث رسیده بر اساس مالکیت خصوصی. اما این اعمال کنترل و تخریب باید بلافاصله با کار مثبت تولید خلاق همراه باشد. اگر این کار موفقیت آمیز نباشد، توانایی سیاسی بیهوده خواهد بود، و دیکتاتوری پرولتاریا دوامی نخواهد آورد: هیچ جامعه ای بدون تولید بر سر پا نخواهد ماند، این حتی بیشتر برای دیکتاتوری پرولتاریا صادق است که در حال محکم کردن خود در شرایط فروپاشی اقتصادی است. شرایطی که توسط پنج سال جنگ و ماه های متمادی تروریسم مسلح بورژوازی بدتر شده، و بنابر این احتیاج به تولید بیشتری دارد.

و این وظیفه بزرگ و عظیمی است که باید پیش روی اتحادیه های صنعتی گذاشت. آنها باید به دقت اشتراکی کردن تولید را شروع کنند، آنها باید نظم نوینی از تولید را شروع کنند، که در آن بنگاه اقتصادی نه بر اساس آمال صاحبانش برای ثروت، بلکه برای منافع مشترک اجتماع قرار خواهد داشت که هر شاخه از صنعت را از بی فرمی کلی در آورده و زیر چتر اتحادیه های کارگران ثبات لازم را به آنها می بخشد.

در مجارستان شورایی، اتحادیه ها خود را از تمام کار های خلاق محروم کردند. از لحاظ سیاسی کارگزاران اتحادیه ها مرتبا در سر راه دیکتاتوری پرولتاری مانع تراشی کردند و دولت در دولت تشکیل دادند و از نظراقتصادی نیز غیر فعال ماندند: نه فقط یک بار، بلکه بسیار بیشتر، اشتراکی کردن کارخانه ها باید بر خلاف خواست اتحادیه ها صورت می گرفت، با این که اشتراکی کردن قاعدتا باید نخستین وظیفۀ اتحادیه ها می بود. اما "رهبران" سازمان های مجارستانی از لحاظ معنوی محدودنگر بودند، آنها روحیات بوروکراتیک - رفرمیستی داشتند و دائم نگران از دست دادن قدرتی بودند که تا آن موقع بر کارگران اعمال می کردند. از آنجایی که کارکرد اتحادیه ها تا زمان دیکتاتوری پرولتاریا با تسلط طبقه بورژوازی همخوانی داشت، و از آن جا که کارگزاران آن ها فاقد توانایی های فنی و صنعتی بودند، به دفاع از این نظر پرداختند که طبقه پرولترها فاقد بلوغ لازم برای مدیریت مستقیم تولید است، آنها به دفاع از دمکراسی "واقعی" پرداختند، یعنی آنها می خواستند که بورژوازی را در مواضع اصلی اش به عنوان طبقۀ مسلط حفظ کنند. آنها خواهان ابدی کردن و همچنین تشدید دوران سازشها، توافقات کاری و وفاق اجتماعی بودند تا از این طریق شایستگی های خود را ثابت کنند. آنها خواهان این بودند که انقلاب انترناسیونالیستی منتظر بماند. آنها قادر نبودند بفهمند که انقلاب جهانی دقیقا در خود مجارستان و با انقلاب مجارستان در حال وقوع است، ودر روسیه با انقلاب روسیه، و در تمام اروپا با اعتصابات عمومی، با حکومت های نظامی، با شرایط زندگی غیر قابل تحملی که در نتیجه جنگ برای طبقه کارگر بوجود آمده بود.

یکی از با نفوذترین رهبران اتحادیه ای مجارستان در آخرین جلسه شورا در بوداپست دیدگاه شکست طلبان انقلاب را بیان کرد: "هنگامی که پرولتاریای مجارستان قدرت را به دست گرفت و جمهوری شوراها را اعلام کرد، به سه چیز امید بسته بود: 1- به انقلاب جهانی در حال وقوع؛ 2- به کمک ارتش سرخ روسیه؛ 3- به روحیۀ فداکاری پرولتاریای مجارستان. اما انقلاب جهانی واقع نشد، نیروهای سرخ تا مجارستان نرسیدند و روحیۀ فداکاری پرولتاریای مجار بزرگتر از روحیۀ فداکاری پرولتاریای اروپای غربی نبود. در لحطۀ کنونی تاریخی دولت شوراها خود را عقب می کشد تا به کشور این امکان را دهد که با متفقین وارد مذاکرات شود. عقب میکشد تا پرولتاریای مجارستان غرق در خون نشود، برای نجات او و برای حفظ او در جهت انقلاب جهانی. چرا که بالاخره روزی زمان انقلاب سوسیالیستی جهانی فرا خواهد رسید".

در آخرین شماره روزنامه کمونیستی"روزنامه سرخVörös Ujsäg " در تاریخ 2 آگوست 1919 خطاب به پرولتاریای مجارستان وضعیتی که سازمانهای سنتی به سر او آورده اند اینگونه توضیح داده می شود: "آیا پرولتاریای مجار می داند که اگر فورا دست قاتلین را از درون خانه اش کوتاه نکند چه بر سرش خواهد آمد؟ آیا پرولتاریای بوداپست می داند چه سرنوشتی در انتظار اوست اگر که نیروی آن را نیابد تا باندهای غارتگری را که به درون دولت پرولتاریائی رخنه کرده اند دفع کند؟ ترور سفید و ترور رومانیائی نیروهایشان را متحد خواهند کرد تا بر پرولتاریای مجارستان حکومت کنند، شلاق شیرین تر از شکنجه ناشی از گرسنگی خواهد بود و کار مولد به غارت ماشین آلات و تخریب بنگاههای تولیدی بدل خواهد شد.

«اشرافیت" طبقۀ کارگر، همۀ آنهائی که فقط یک بار خطاب به پرولتاریا سخن گفته اند، باید گزارش عملکرد خود را به سرنیزه ها و مسلسل های رومانیائی پس بدهند. دمکراسی "واقعی" در مجارستان برقرار خواهد شد، چرا که همۀ آنهائی که می توانستند حرفی بزنند در گورستان برابر خواهند بود و دیگران در زیر شلاق بویار ها** همه از حقوق برابر برخوردار خواهند بود. مباحثه بین حزب و اتحادیه هم به پایان خواهد رسید زیرا که برای مدتی طولانی در مجارستان نه حزبی خواهد بود و نه اتحادیه ای. مباحثه در این باره نیز تمام خواهد شد که آیا دیکتاتوری پرولتاریا باید از قدرت استفاده کند یا اعتدال نشان دهد، زیرا که بورژوازی و بویارها هستند که درباره روشهای دیکتاتوری خودشان باید تصمیم بگیرند: صدها جوخۀ دار اعلام خواهند کرد که چگونه مباحثه به نفع بورژوازی تمام خواهد شد. به علت ضعف پرولتاریا".

نظم نوین، 25 اکتبر 1919


توضیحات مترجم:

* socialization بیشتر به معنای اجتماعی کردن است. ما در برابر آن از واژۀ "اشتراکی کردن" استفاده کرده ایم که از دقت "اجتماعی کردن" برخوردار نیست اما در ادبیات سیاسی فارسی گویاتر است.

** Bojarenزمینداران بزرگ

[1] ( گوستاو نوسکه سیاستمدار ارتجاعی سوسیال دمکرات، سرکوبگر کمونیستها و اولین وزیر دفاع جمهوری وایمار1919 – 1920 )

[2] ( جورج بنیامین کلمنسو رهبر فرانسه در جمهوری سوم که کشورش را وارد جنگ جهانی اول کرد)

https://www.marxists.org/archive/gramsci/1919/10/unions-dictatorship.htm

https://www.marxists.org/deutsch/archiv/gramsci/1919/10/gewerk.html

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر