بوروتبا، دنباس و مبارزه برای کمونیسم در جهان معاصر – مباحثه ای با یک رفیق

نوشتۀ: بهمن شفیق، منوچهر پیرو
Write a comment

سلب مالکیت از سرمایه‌دار منفرد و برقراری مالکیت ملی پس از تصرف قدرت البته ضرورتی است اجتناب ناپذیر اما این ضرورت زمانی به تمامی «ضرورت جبهه کار» است که درون افق بسیار فراتری تعریف شود. یعنی چیرگی انسان کارگر بر جبر هستی اجتماعی خویش. این هدف تعیین کننده‌ای است که قرار گرفتن در مسیر آن را نمی‌توان به فردای اوکراین موکول کرد. هدف نهایی، آرمانی بیرونی نیست که در پیکارهای هر روزه فراموش شود.

توضیح: متنی که در دست دارید مباحثه ای است با رفیق منوچهر پیرو. گفتگو درباره دو نوشته از رفقا ویکتور شاپینوف و آلکسی آلبو از سازمان بوروتبا آغازگر مباحثه حاضر بود. مباحثه ای که در روند خویش از موضوع ویژۀ بوروتبا و مبارزه طبقاتی در دنباس فراتر رفته و به مباحثه ای پایه ای تر در باره کمونیسم و سازماندهی طبقاتی پرولتاریا بدل شد.

مباحثه حاضر از سه نامه تشکیل می شود. در نامه نخست رفیق منوچهر به طرح انتقاداتی در رابطه با سازمان بوروتبا و نظریات رفقا شاپینوف و آلبو پرداخت و طی آن بر برخی مبانی مارکسیستی در روش برخورد به امر سازمانیابی کارگران تأکید نمود. در پاسخ به آن نوشته من در نامه ای ملاحظات خودم را طرح کردم و رفیق منوچهر نیز در نامه سومی هم ارزیابی دقیق تری از مباحث خویش در نامه اول ارائه داد و هم به طرح برخی خطوط از زاویه ای دیگر پرداخت. ترجیح دادم به جای پاسخ به این نوشته بعدی رفیق، مباحثه را در همین حد کنونی اش منتشر کنیم و به این وسیله راه برای ورود رفقای دیگری نیز به این مباحثه باز شود که دستیابی به راهکارهای سازماندهی و سازمانیابی کمونیستی طبقه کارگر را امر خویش می دانند. پیشنهادی که با استقبال رفیق منوچهر نیز مواجه شد.

شاید لازم به توضیح نباشد که مباحثه حاضر را باید به عنوان یک مباحثه در نظر گرفت و نه به عنوان نوشته هائی تمام شده. این تبادل نظری باز بین کمونیستهائی است که بدون پیش داده های ثابت و برای دستیابی به حقیقت وارد گفتگو شده اند و نه الزاما برای اثبات صحت دیدگاه خویش. محصول این مباحثه می تواند باز شدن چشم اندازهای جدیدی باشد که شاید در نقطۀ آغازین مباحثه برای هیچکدام از طرفین بحث روشن نبوده باشند. این راه تکامل نظری جنبش کمونیستی است. جنبشی که همواره دوره های شکوفائی اش با مباحثات پرشور و حتی مجادلات آتشین در درون خود کمونیستها همراه بوده است.

نظر به اهمیت بحث در دستیابی به راهکارهای کمونیستی، امری که وجهه کار ما در کنفرانس پیش رو نیز هست، این مباحث را در چهارچوب مباحث کنفرانس منتشر میکنیم. چهارچوب باز مباحث کنفرانس این امکان را برای ورود آن دسته از رفقائی به بحث نیز فراهم میکند که چه بسا اساسا منتقد هر دو دیدگاه طرح شده در این نوشته ها باشند.

بهمن شفیق،

مهر 1394

اکتبر 2015

رفیق بهمن عزیز

سلام و امیدوارم خوب و سلامت باشید.

... به نظرم کتاب بزرگ انگلس درباره وضعیت طبقه کارگر انگلستان یک ستون اصلی کمونیسم است و معتقدم علم جامعه از منظر مارکسیسم دقیقاً علم «وضعیت طبقه کارگر» است. فکر می‌کنم «وضعیت طبقه کارگر» با آن غنای تحلیلی که در کار انگلس سراغ داریم، حلقه مفقوده کمونیسم حاضر است. در حال حاضر اکثر تلاش‌ها معطوف به بررسی و تحلیل صورت‌های خارجیت‌یافته و معلول‌های وضع طبقه کارگر شده‌اند.مباحث فراخوان «کنفرانس اول تدارک کمونیستی»، به همراه متون به راستی آموزنده، قاطعانه و متعهد سایت امید هم مشوق است و هم لزوم مشارکت در مباحث را یادآور می‌شود.

رایا دونایفسکایا توضیح می‌دهد که در بین‌الملل اول اصلی وجود داشت که به شدت مورد تاکید مارکس و انگلس بود. این اصل می‌گوید: احترام کامل به شرایط خاص طرفین و مبارزه متقابل برای استقلال طرفین. بنظرم این اصل بنیادی هر جهت‌گیری و هر فعالیت کمونیستی است. اجازه بدهید منهم بدون رودربایستی بگویم، متنی که تحلیل‌ها و صورت‌بندی‌هایش نسبت به هستی اجتماعی کارگران اوکراین علی‌السویه می‌ماند [اشاره به متون رفقا ویکتور شاپینوف و آلکسی آلبو] در مقام یک خواننده لازم می‌دانم در حد توان آن را نقد کنم. متاسفانه آگاهی قابل قبولی از شرایط و تحولات دنباس ندارم. اما با احترام کامل به مبارزه مردمی فی‌الحال جاری در اکراین و همدلی کامل با مبارزان صدیق این جبهه، بنظرم هیچ جهتگیری کمونیستی در متون فوق وجود ندارد. از «تدارک کمونیستی» آموخته‌ایم که تشریک مساعی انقلابی کارگران همه کشورها در متن مناسبات مادی موجود به حاکمیت سرمایه در اشکال و نمودهای بسیار گوناگونش پایان می‌دهد. نمی‌توان پذیرفت استراتژی‌ها و اصولی در یک گوشه جهان بیان‌گر جهت‌گیری کمونیستی باشند، اما همان اصول و راهبردها در گوشه‌ای دیگر اساساً نمود جهت‌گیری خاص سرمایه برای بیرون کشیدن کار اضافی بیشتر باشند. مواردی از این دست را در متون فوق برمی‌شمارم.

 در مصاحبه 21 جولای با ویکتور شاپینو، این رفیق ابتدا توضیح می‌دهد که در دونتسک و لوگانسک ما یک جنگ شهری داریم که این جنگ «ریشه‌ای اجتماعی-سیاسی دارد» و طبعاً همین ریشه، مبارزین را از نقاط مختلف جذب می‌کند و مساله ملیت و زبان آن‌قدر تعیین کننده نیستند. 

خب در پاسخ به سوال بعدی، ما انتظار داریم این پرچمدار که شجاعانه در جبهه حضور دارد، این ریشه اجتماعی-سیاسی را برای ما بیشتر بشکافد و از خلاقیت‌ها و ابتکارهای نوین مردمی در جهت تشکل و اتحاد در متن این شرایط نوین بگوید. چرا که ما می‌دانیم مردم کارگر همه کشورها  به دلیل مناسبات مادی میان‌شان گرفتار تفرقه و آشفتگی می‌شوند نه به دلیل فقدان سنت‌های انقلابی مشترک یا فقدان زبان مشترک. اما از سوال دوم به بعد با اظهارات واقعاً تحمل‌ناپذیری درباره «جهان شورایی» سابق مواجه می‌شویم که هیچ پایه‌ای در تاریخ ندارند. 

سوال این است : همبستگی طبقه کارگر در پهنه‌ای که متاثر از تحولات اکراین است با چه موانعی از حیث مناسبات و قانون‌های سرمایه روبرو است و راهکار کارگری برای غلبه بر این موانع مادی و ساختاری چیست؟ رفیق ویکتور مساله را وارونه بیان می‌کند. از نظر او امر بدیهی و طبیعی همان وحدت «جهان شورایی» بر مبنای «سنت‌های پیشتاز اتحاد شورووی»، «جنبش آزادی‌خواه روسی» و «ادبیات کلاسیک روسی» است. این طبیعت شورایی است که مردم روسیه و اکراین و احتمالاً باقی مردم جهان را متصل به هم نگه می‌دارد و همین «جهان شورایی» کامل‌ترین شکل همبستگی در برابر وقایع تفرقه‌افکن تاریخی است.

این وارونه‌ نشان دادن مساله است. موانع پیش روی همبستگی مردم جزء ذات شیوه تولید حاضر هستند و چیرگی بر این موانع نیز در متن مناسبات مادی انجام می‌شود. ویکتور شاپینوو گرچه مستقیماً به زبان نمی‌آورد اما چیرگی بر جنگ جاری را جزء جوهر و ماهیت سنت و فرهنگ شورایی به شمار می‌آورد و در مقابل، موانع و ناملایماتی که بر سر این وحدت قرار می‌گیرند را اموری اتفاقی و حادث معرفی می‌کند.

می‌توانیم به مارکس مراجعه کنیم. در گروندریسه حین بحثی درباره اضافه تولید و سرمایه به عنوان مانع تولید، مارکس میگوید سیسموندی نه تنها به وجود موانع آگاه است بلکه نشان می‌دهد که چگونه خود شیوه تولید پدیدآورنده آنهاست، اما «او بر آن است تا موانعی از بیرون و از طریق سنت، قانون و غیره در برابر تولید قرار دهد، موانعی که صرفاً ساختگی و بیرونی هستند و ناچار توسط سرمایه خرد و متلاشی می‌شوند» (ترجمه پرهام ص 397). 

اما بنظرم نیازی به مراجعه به مارکس نیست. ساختگی بودن «جهان شورایی»رفیق ویکتور مشخص است. چرا که این جهان شورایی مصنوعاً از طریق حذف پایه‌های تاریخی-مادی‌اش که هرکدام نمود مبارزه طبقاتی معینی هستند، ساخته شده است. ما نمی‌توانیم از سنت شورایی حرف بزنیم اما چیزی درباره سیر تکامل تاریخی ارگان‌های طبقه کارگر نگوییم. نمی‌توانیم شرایط تاریخی رکود و قهقرای این ارگان‌ها را بیان نکینم. نمی‌توانیم از فرماندهی سلسله‌مراتبی بر مولدین در «سنت شورایی» سخنی نگوییم. نمی‌توانیم نشان ندهیم که وحدت شورایی تثبیت شده در اتحاد جماهیر، خود محصول شکست سازمان مستقل پرولتاریا بود و این وحدت اساسا وحدتی برای تصاحب کار اضافی بود. نمی‌توان عملکرد «جهان شورایی» در قبال طبقه کارگر کشورهای اروپای شرقی را از «سنت شورایی» حذف کرد. از قضا طبقه کارگر باید با این واقعیات تاریخی آشنا شود، نه با تصویری ناتورالیستی از اتحاد جماهیر شوروی. 

بدین ترتیب به جای به تن کردن قبای عاریتی «جهان شورایی»، بنظرم یک کمونیست در اکراین باید الگوی «کالبدشناسی میمون» را بکار ببرد: وضعیت مادی طبقه کارگر در جهان پس از فروپاشی و امروز، کلید فهم راز «جهان شورایی» است. نه برعکس.  

در مورد مبارزه با فاشیسم باز هم ما شاهد موضعی کمونیستی نیستیم. شاپینو جمله‌ای از استالین نقل می‌کند: «هیتلرها می‌آیند و می‌روند اما آن‌چه باقی می‌ماند مردم آلمان و ملیت آلمانی است». من فکر می‌کنم  پدر استالین می‌خواسته بگوید: هیتلرها می‌آیند و می‌روند ولی بنده تا ته تاریخ در خدمتتان هستم. بله هیتلرها و هونکرها می‌آیند و می‌روند اما حاکمیت ملی هر کدام بیانگر ضرورت‌های تاریخی شیوه تولیدی جهان‌شمول است. با رفتن هیتلر مناسبات مادی پشتوانه او منحل نمی‌شوند همان‌طور که با رفتن استالین این مناسبات نابود نشدند. وظیفه ما ایجاد سازمان‌های متکی به قدرت مولدین، برای چیرگی بر دینامیزم این مناسبات است.  

مصاحبه شاپینو می‌خواهد نشان دهد همبستگی رهاییبخش مطلوب در برابر فاشیسم، همبستگی مبتنی بر دارایی‌های مستقل از زندگی طبقاتی انسان‌هاست. اما فاشیسم چیست؟ فاشیسم نوعی واکنش به بحران‌های ساختاری سرمایه است همان‌طور که استالینیسم هم چنین بود. در این نوع واکنش، مردم به خاطر جایگاه‌‌شان در تقسیم کار اجتماعی، درگیر پایه‌های مادی فاشیسم می‌شوند. بنابراین هستی اجتماعی بخش بزرگی از انسان‌ها در معرض جانبداری از عوامل حاکمیتی فاشیسم قرار می‌گیرد.

مبارزه با فاشیسم، صرفاً مبارزه با فاشیست‌ها نیست. چرا که اگر مبارزه با فاشیست‌ها تا مرزهای نهایی‌اش پیش برود، لاجرم طبقه کارگر باید قید تشکل‌های مستقل را بزند و مثل خوره به جان خودش هم بیافتد. بهتر از من می‌دانید که مبارزه با فاشیسم، فازی از مبارزه سازمان‌یافته با نظم اجتماعی سرمایه است. در این‌جا نیز ارگان‌های پیشتاز طبقه کارگر در چارچوب یک راهکار رادیکال سوسیالیستی می‌توانند در مقام و موضع کارگزار نظام اجتماعی حاضر بشوند و بخش‌های ناکارآمد و مسخ‌شده تقسیم کار را زیر چتر خود بگیرند. مصاحبه شاپینو به این راهکار مادی نزدیک هم نمی‌شود. 

در کل بنظرم خوب است سطور آغازین هجدهم برومر لوئی بناپارت را به یاد این رفیق مبارز بیاوریم: انقلاب اجتماعی چکامه‌های خود را از آینده می‌گیرد.

در مورد مصاحبه دوم با رفیق آلکسی آلبو فقط به یک نکته اشاره می‌کنم. ایشان در پاسخ به سوالی مبنی بر حمایت چپ‌گراها از یورومیدان، پاسخ می‌دهد «برای کمونیست‌ها مساله اصلی باید مساله مالکیت بر وسایل تولید باشد». باز هم با احترام به این مبارز شریف باید بگوییم به هیچ وجه برای کمونیست‌ها مساله مالکیت، مساله بنیادین نیست و به هیچ وجه مساله مالکیت مرز میان چپ‌ها و کمونیست‌ها را مشخص نمی‌کند. خیر، مساله اصلی بر سر مبارزه قدم به قدم و فراگیر برای غلبه بر اشکال متنوع تصاحب کار اضافه است. این جایی است که چپ‌ها از کمونیست‌ها جدا می‌شوند. نوع مالکیت بر وسایل تولید، تابع ضرورت‌های بیرون کشیدن کار اضافه است. 

شاید رفیق آلبو برای ما ثابت کند که در مرحله فعلی مبارزه در دنباس، باید مساله مالکیت را در راس امور قرار دهیم. ما به شرایط خاصی که ایشان درگیرش است احترام می‌گذاریم. اما اولاً از او می‌خواهیم تشکل‌های تضمین‌کننده استقلال و فرماندهی طبقه کارگر در این جابجایی مالکیت را نشانمان بدهد و ثانیاً از او تقاضا می‌کنیم مساله خاص را به عنوان مساله جهانی جا نزند.

سوالی که جای خالی‌اش در این مصاحبه احساس می‌شود این است: چپ‌های اروپایی که به دنباس می‌آیند از مبارزات اکراین چه درس‌هایی برای مبارزه طبقاتی کشور خودشان کسب می‌کنند؟ مسائل جهان‌شمول بسیاری در دنباس وجود دارد. مثل تلف شدن هر دم فزاینده نیروی مولد جامعه، به نفع جبهه سرمایه و به ضرر جبهه کار. مبارزه سازمان‌یافته در اکراین امروز چه درس‌های بین‌المللی برای چیرگی بر این اتلاف در ممالک دیگر دارد؟

....

با امید و اعتماد

منوچهر

رفیق منوچهر عزیز

با سلامهای گرم. خیلی خوب شد که گفتگوهایمان را کتبی ادامه دادیم. این کار فرصتی میدهد که بدون دویدن در حرف همدیگر، هر کسی ایده های خود را آسوده خاطر به میان بگذارد. حالا بروم سر اصل مطالب.

نامه ات حقیقتا خوشحالم کرد. حتی نقدهای مربوط به بوروتبا هم هوای تازه ای بودند. در این باره البته پائین تر بیشتر توضیح خواهم داد. پیش از آن اما میخواهم به این نکته اشاره کنم که در مباحث مربوط به کنفرانس اول تغییراتی را صورت داده ایم که امیدوارم در اطلاعیه بعدی در رابطه با برگزاری کنفرانس این تغییرات را هم ذکر کنیم [نامه حاضر پیش از صدور اطلاعیه مربوط به تغییر کنفرانس اول نگاشته شده بود]. به طور کلی به این نتیجه رسیده ایم که برخی از بحثهای مربوط به سازمانهای موجود "کارگری" در ایران را فعلا کنار بگذاریم. بحثهای اساسی کنفرانس در سه زمینه خواهند بود که عبارت خواهند بود از تحلیل سرمایه داری ایران در سالهای پس از اصلاحات، تحلیل از روندهای سرمایه داری معاصر و مباحث نظری در زمینه دولت و انقلاب اجتماعی که خود این بحثهای نظری دربرگیرنده چند بحث خواهند بود. ...

و اما در مورد بوروتبا. راستش از تیزی نقد تو در برخی جاها خیلی خوشم آمد. از ماجرای استالین و اظهار نظرش راجع به هیتلرها هم واقعا لذت بردم. با یک تبصره و آن هم آوردن اسم هونکر در کنار هیتلر بود که به نظرم اصلا مناسب نیست. با این حال به نظرم در قضاوت تو نکاتی هست که نیازمند تعدیلند.

اول این که قضاوت در مورد بوروتبا را نباید به این ضعفهایشان - که به نظر من هم اینها ضعفهایشان هستند - مبتنی کرد. بوروتبا جریان جوانی است که مدت نسبتا کوتاهی پیش شکل گرفته است و پیش از این که بتواند چهارچوبهای فکری و سازمانی خود را استحکام ببخشد، به دل حوادثی پرت شد که این سازمان جوان برایشان آماده نبود. با این همه، آنچه بوروتبا را از تقریبا تمام چپ در عرصۀ بین المللی متمایز میکند، تشخیص عمیقا درست، طبقاتی و انقلابی ماهیت جنبشی بود که در اوکراین شکل گرفت و بخش اعظم چپ همان اوکراین را هم با خودش برد. در مقام مقایسه، واکنش بوروتبا به جنبش میدان را باید با واکنش چپ ایران به سبز مقایسه کرد که با تمام یال و کوپال و "تجربه" اش به زائده و دنبالچه ای از آن بدل شد. همین ویکتور شاپینوف مقالات درخشانی هم در تبیین جنبش میدان دارد که بسیار از تحلیلهای "محور مقاومتی" مبنی بر این که اینها را سیا ساخته است فراتر می روند و خصلت ارتجاعی آن جنبش را با گرایش درون طبقۀ متوسط مدرن تبیین می کنند. به نظر من بوروتبا جریانی است که می تواند بر ضعفهایش غلبه کند. و این البته نیازمند برخورد انتقادی نیز هست. اما قبل از آن اجازه بده به چند موضوع دیگر هم در این رابطه بپردازیم.

دوم این که آنچه در مورد روش برخورد به نظام شورائی و با قیاس تکامل میمون به انسان گفته ای، تنها به طور مشروط صدق میکند. این درست است که عناصر تکامل بعدی را میتوان در همان نطام شورائی هم یافت. اما این درست نیست که از وضعیت امروز سرمایه داری گانگستری اوکراین و روسیه و آذربایجان میتوان به ماهیت آن شوراها و آن نظام شورائی پی برد. چنین رویکردی هنگامی کارکرد دارد که آن نظام شورائی را تنها عنصر رقم زننده این تحولات بدانیم. واقعیت اما مرکب تر از اینها بود. در آنجا مبارزه ای طبقاتی در جریان بود که هم از ابعاد ملی و هم از ابعاد بین المللی برخوردار بود. در جریان این مبارزه سنگین طبقاتی عناصری در دل آن نظام شورائی از بین رفتند و عناصر دیگری جایگزین آنها شدند و یا دست بالا را گرفتند. آرایش امروز این جوامع را نمی توان نتیجۀ خطی تکامل آن نظام شورائی قلمداد کرد.

بگذار از ایران مثال بزنم. اگر قرار باشد روش پیشنهادی تو را به کار بگیریم، از این چپ منحط  امروز باید به قضاوت درباره انقلاب نیمه تمام 57 بنشینیم و این بسیاری از جوانب انقلابی تحول آن دوران را از دید پنهان می کند. می توان در نظرات جزنی عناصر تکامل بعدی جنبش فدائی به سازمان اکثریت را پیگیری کرد، می توان در نظریه صدای پای فاشیسم راه کارگر تکامل بعدی آن به جریانی بورژوائی را ردگیری کرد، میتوان در نظریه "ضد انقلاب بورژوا امپریالیستی" و "دولت در دوره های انقلابی" منصور حکمت عناصر تطور اتحاد مبارزان کمونیست را به حزب کمونیست کارگری تماما بورژوائی و باند سیاهی امروز نشان داد و میتوان از موجودیت امروز همۀ این جریانات به ضعفهای دیروز آن جنبش هم نگاه کرد. اما نمی توان از این دید به ارزیابی از آن انقلابی نشست که فراتر از تک تک این جریانات بود.

یک خصیصه پایه ای انقلابات در تأثیرات عمیق تری است که در هنجارهای اجتماعی از خود بر جا می گذارند و چه بسا در نهادهای رسمی بازتاب روشنی نیز نمی یابند. حتی مقایسه امروز روندهای مبارزه طبقاتی در فرانسه و آلمان نیز اختلافاتی را به نمایش می گذارد که ریشه آنها را باید در تحول انقلابی فرانسه و تحول یونکری آلمان جست. با این که از آن تحولات بیش از یک قرن و دو قرن می گذرد. در دنباس هم میتوان بقایای آن روح انقلابی اکتبر را دید. گرچه نه همه جانبه و فقط در گردان شبحش و در (به قول یک کامنت گذار) جوهیل جانباخته اش. درست میگوئی، شاپینوف در این مقاله اش بر متن مناسبات مادی موجود به مصاف نظم مسلط نمی رود و کاری مشابه سیسموندی میکند. اما مسأله این است که این که اصلا شاپینوفی و بوروتبائی و موزگووی ای در دنباس به وجود می آیند، خود از جمله نتیجه ای از آن واقعه باشکوه اکتبر 1917 هم هست. مسأله از این لحظه به بعد انتقال آن میراث به جهان معاصر است و با تو کاملا موافقم که این بر متن همین مناسبات باید صورت بگیرد و این کاری است که نقد ما باید در این جهت مؤثر واقع شود. از این نقطه نظر فکر میکنم یادداشت نقادانه ات در کار ما هم مؤثر خواهد بود که تاکنون از طرح صریح انتقادات به بوروتبا خودداری کرده ایم و تنها در بحثهای شفاهی به طرح ملاحظاتی بسنده کرده ایم.

سوم در تحول دنباس و بوروتبا باید به یک نکته دیگر هم توجه کرد و آن هم موقعیت عینی جنبش مقاومت در دنباس است. کل تحول اوکراین در نتیجۀ تعرض بورژوازی ترانس آتلانتیک واقع شده است و مقاومت در برابر این تعرض در خودش عناصر مقاومت در برابر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی مسلط سرمایه داری معاصر را هم می پروراند. این عناصر را بخصوص در آغاز جنبش مقاومت دنباس در صحبتهای فرماندهان سادۀ نظامی و مردم عادی در خیابانها هم می شد دید. این موقعیتی است متفاوت با مثلا موقعیت کردهای سوریه. در دنباس هیچ جریان چپی نمی تواند به صف بورژوازی مسلط جهانی بپیوندد، حتی اگر بخواهد. در کردستان سوریه و در ایران اما چنین نیست.

البته ممکن است که چنین جریانی در دنباس بخواهد به صف مقابل بپیوندد، به همان "محور مقاومت"، یا به طور مشخص به اردوی بورژوازی روسیه. این خطری است واقعی که جنبش مقاومت در دنباس کاملا به درون چهارچوبهای نزاع بین دو قطب اصلی درگیر در اوکراین منتقل شود. اما هم مقاومت کمونیستهای متشکل در برابر طرحهای بورژوازی مایه امیدواری است که چنین نشود و هم ضعف بورژوازی روسیه چه به لحاظ ایدئولوژیک و چه در تقابل با بورژوازی ترانس آتلانتیک. هیچ معلوم نیست که دینامیسم مبارزه طبقاتی در دنباس و اوکراین در همان مسیری قرار بگیرد که دو قطب اصلی جهانی درگیر در ماجرا خواهان آنند.

چهارم در مورد مسأله مالکیت به نظرم بحثی که طرح میکنی نیازمند بررسی بیشتری است. پاسخ تو مبنی بر مبارزه قدم به قدم و فراگیر برای غلبه بر اشکال متنوع تصاحب کار اضافه هنوز انتزاعی تر از آن است که بتوان از آن پراتیک معینی را استنتاج کرد. این به طور کلی یکی از مهم ترین معضلات کمونیسم است. در مقاطع تاریخی تعیین کننده ای پاسخهای نادرست انواع چپ دقیقا به همین دلیل مقبولیت عامه در میان تودۀ کارگران یافته اند که پاسخهائی بودند کنکرت و برای توده ها ملموس، در حالی که پاسخ کمونیستی از حدی از انتزاع نتوانسته پیش تر رود. شخصا فکر میکنم این معضلی است که در پروبلماتیک عمومی رابطۀ رفرم و انقلاب می گنجد. اما ملاحظاتی عمومی را هم که به نظرم در این مباحثه مشخص مهمند طرح میکنم.

در رابطه با دو نوع مالکیت عمومی و خصوصی بر وسایل تولید نخست لازم است که تمایزی بین این دو قائل شد. در حالی که مالکیت خصوصی بر وسائل تولید مبنای حقوقی نظام مبتنی بر کار مزدی و استثمار است، در مورد مالکیت دولتی مسأله متفاوت است. مالکیت خصوصی بر وسائل تولید یعنی سلب مالکیت از تولید کنندگان واقعی. اما آیا در مورد مالکیت دولتی هم می توان اینگونه قضاوت کرد. به نظرم اینجا یک مسألۀ تعیین کننده خود مالک وسایل تولید، یعنی دولت، است.

در این البته شکی نباید باشد که هر گونه مالکیت دولتی بر وسایل تولید یا نتیجۀ محدودیتهای سرمایه داری است و یا عدم تکامل آن. از مورد دوم، یعنی تکامل نامکفی سرمایه داری بگذریم. فکر میکنم این روشن باشد که در چنین شرایطی سرمایه به عصای دولت تکیه می کند. اما در شرایط دیگر، یعنی در شرایط تکوین مناسبات سرمایه داری و تعمیم تولید کالائی چه؟ در چنین شرایطی مالکیت دولتی را چگونه باید تبیین نمود؟ به نظر من در چنین شرایطی به هیچ وجه نمی توان از فرمولی عمومی حرکت کرد. به این دلیل خیلی ساده که این که برقراری مالکیت دولتی بر وسایل تولید به چه نتایجی بیانجامد، مستقیما به شرایط حاکم بر مبارزه طبقاتی، توازن نیروها، قدرت صف کمونیستی پرولتاریا و سرانجام نتایج این اقدام در تضعیف و یا تحکیم سیادت دولت بورژوائی بستگی دارد. به نظر من پاسخ به این سؤالات را نمی توان یک بار و برای همیشه داد.

از نقطه نظر پرولتاریای کمونیست، امر تعیین کننده در یک کلام این است که آیا و چگونه برقراری چنین شکلی از مالکیت می تواند در جهت تضعیف سیادت طبقاتی بورژوازی به کار گرفته شود. در چنین شرایطی باید قاطعانه خواستار مالکیت دولتی بر وسایل تولید شد. این میتواند مثلا در دوره ای انقلابی واقع شود که مسألۀ قدرت سیاسی در جامعه باز شده است. اما در دوره هائی هم باید قاطعانه با دولتی شدن مالکیت به مبارزه برخاست. مخالفت مارکس در نقد برنامه گوتا با خواست لاسالی دولتی شدن آموزش و پرورش نمونۀ درخشانی از این مخالفت است. آنجا این دولتی شدن فقط به معنای تحکیم ارتجاع پروسی بود. به همین ترتیب نیز دولتی کردن های مؤسسات بزرگ در دوره های بحران های اقتصادی که در حقیقت سرشکن کردن بار آنها بر سر جامعه است و یا در دوره های ارتجاع سیاسی از قبیل فاشیسم و نازیسم که فکر میکنم نیازی به توضیح نداشته باشد.

فکر میکنم در این رابطه لازم است که بیشتر تبادل نظر کنیم.

....

با بهترین آرزوها برایت و در انتظار پاسخت،

بهمن

سلام رفیق بهمن عزیز

امیدوارم خوب و سلامت باشید

...

تاخیر در پاسخ از یک طرف به خاطر شرایطی است که توانایی تمرکز ذهنی را از من می‌گیرد و البته از طرف دیگر به خاطر ماهیت کاملاً عینی موضوع مورد بحث است. امیدوارم این تاخیر را نشانه غفلت نگیرید. با خودم کلنجار می‌روم شخصی چون من که از طریق چند متن در اینترنت با شرایط شرق اوکراین ارتباط دارد تا کجا می‌تواند تحلیل‌اش را پیش ببرد. به ویژه با یادآوری این روش مارکسی که گروه‌های اجتماعی را باید بر مبنای فعالیت و عمل انسانی که بر بستر جبر تاریخی شکل می‌دهند و مناسباتی که میان خود ایجاد می‌کنند، مورد داوری قرار داد. و بدیهی است که چنین داوری در مورد شرق اوکراین هم از توان من خارج است هم از قالب نامه. در هر صورت با اعتماد به مسیری که شما در آن قرار دارید - مسیری که پشتوانه‌اش فعالیت انسانی گرم و سرد چشیده‌ای است که همواره در دوره‌های حزب‌بازی و بازارگرمی پروفسورهای نقد اقتصاد سیاسی، تدارک کمونیستی و سازمان‌یابی کارگران را سرلوحه قرار می‌دهد - تصمیم به ادامه کار گرفتم. فکر می‌کنم با تکیه بر اصول سوسیالیسم علمی بتوانم نظرم را به طور خاص بیان کنم.

من هنوز پاسخ کامل نامه شما را آماده نکرده‌ام. به زودی آن را خواهم فرستاد. تلاش می‌کنم جنبه‌های بنیادی در این بحث را دقیق‌تر و شفاف‌تر توضیح بدهم. ایده شما درباره انتشار این بحث بسیار عالی است. امیدوارم در کنار متن پیشینم که بیشتر شبیه کامنت است، متنی شایسته عنوان نامه به یک رفیق آماده کنم.

مقدمتاً بگویم که پاسخ شما به متن قبلی غافلگیرم کرد. در آن متن از عبارات شاپینوف استفاده کردم و تا می‌توانستم اسبم را تازاندم و زمانی که به متن آلکسی آلبو رسیدم نفس زنان و گذرا جملات شعارگونه‌ و ناکاملی نوشتم. با اشتیاق انتظار داشتم دفاع پرشور شما را از «جهان شورایی» رفیق شاپینوف بخوانم و انتظار داشتم نقد نصف و نیمه‌ام به بینشی که در سخنان آلبو وجود دارد را به صورت قانع کننده‌ای کامل کنید. اگر درست فهمیده باشم شما از احضار آن‌چنانی جهان شورایی در متن شاپینوف به عنوان یک ضعف، آن هم ضعفی فکری - سازمانی (نه ضعف طبقه در عرض اندام خودش) گذشتید، به میراث انقلاب اکتبر اشاره کردید و نقد (ناکامل) من به بینش آلبو درباره افق کمونیسم را انتزاعی خواندید.

بی‌شک یک میراث سرزنده و جاودان انقلاب کارگری اکتبر در این «یادداشت فلسفی» لنین وجود دارد :«جهان، انسان را خرسند نمی‌کند و انسان تصمیم می‌گیرد با فعالیت خود آنرا تغییر دهد». هر چقدر هم بساز بفروش‌های حزب و مجمع و انجمن این زمانه بگویند لنین در هنگام نوشتن این جمله جَوگیر منطق هگل بوده، بازهم نمی‌توان رابطه عمیقاً دیالکتیکی و حقیقتاً انقلابی میان خودپویی واقعیت با حزب پیشتاز کمونیستی که در این استنتاج‌های لنین استوار است را از نظرها پنهان کرد. رابطه‌ای که در تنگناهای سنگین تاریخی خودش را همچنان استوار در «همه قدرت به شوراها» در «حق تعیین سرنوشت ملت‌ها» در «نظریه امپریالیسم» و ... نشان داد.

از این منظر نقد پیشین من به جهان شورایی رفیق شاپینوف ایرادی جدی دارد. جهان شورایی که در سخن این مبارز ظاهر می‌شود گرچه بی‌میانجی و بی‌واسطه به شکل زمختی میان زمین و آسمان معلق است، اما عنصر عمیق «فعالیت انسانی» که در آن نهفته است را نمی‌توان از دست داد. احضار مستقیم «جهان شورایی» از گذشته دقیقاً آن نوع خودجوشی، استقلال و قدرت آفرینشی را به واقعیت‌های امروز نسبت می‌دهد که در نظم سرمایه مطرود و حرام است. سرمایه یا کار مرده‌ ای که مثل «خفاش خون آشام» رفتار می‌کند، «فعالیت آزادانه انسانی» را وحشیانه می‌بلعد.

حقیقت عمیقی که در خواست و مطالبه «احیای» جهان شورایی وجود دارد بنظرم دقیقاً فراخوانی است برای پاسخ گفتن به ضرورت ایجاد ارگان‌های مستقل و آزاد طبقه کارگر (هرچند فراخوانی مشحون از وهم و اسطوره). نیاز به تشکل‌های متحد و خودمختار در متن واقعیت تیره و تار امروز که بی‌چیزان ناخرسند از رویای غربی را ناگزیر از بسیج توده‌ای پشت یک «گردان» می‌کند. با خواندن دوباره و دوباره مصاحبه شاپینوف به این صرافت افتادم رسالت تاریخی که دانسته یا نادانسته بر گردن بوروتبا است، چیزی جز مبارزه در جهت زمینه‌سازی برای فعالیت متشکل و آزادانه کارگران نیست. فعالیت آزادانه‌ای که البته با سخت کوشی و آه و فغان بسیار از دل جنگ داخلی جاری باید متولد شود. تازه نفس بودن برگ برنده تاریخی است نه ضعف. تا آن‌جا که به این رسالت بازمی‌گردد،جوانی و تازه‌نفسی این تشکل دقیقاً در ارتباط با پیشبرد یک ضرورت تاریخی است و نمی‌توان آن را منشا ضعف‌اش دانست. ضعف را باید در جایی جست و جو کرد که «هدف نهایی» از این اشتیاق راستین برای همبستگی و استقلال، جدا می‌شود. ضرورت متجلی در بوروتبا، ضرورت ساختن میانجی‌هایی برای تکامل فعالیت آزادانه و انسانی کارگران است. در حال حاضر شرق اوکراین چنین میانجی‌هایی را در قبای «شوراها»ی گذشته می‌یابد.

بنظرم این رسالت بر گردن بوروتباست تا راهگشای تقویت و ارتقا خودجوشی و استقلال واقعیت و تضعیف نیروی بیگانه سرمایه شود. بر گردن بوروتبا یا هر سازمان پیشتازی که در چنین شرایطی، به قول شما پاسخ خرده‌بورژوایی و بورژوایی به بحران جاری را نفی می‌کند و برای اثبات پاسخ شورمندانه تیره‌بختان جامعه مدنی مبارزه می‌کند. دادگاه خلقی که در زمان موزوگوی بپا شد که شما هم در گفتاری به آن اشاره داشتید بیانی بود برای این ضرورت تاریخی. واکنش بی‌شرمانه و کثیف رسانه‌های غربی به این دادگاه نشان داد که پایه‌های به‌ظاهر ابدی دمکراسی بورژوایی چگونه به لرزه می‌افتند.

خب، مسیر سخت و پر پیچ و خمی برای خودآگاهی نسبت به این رسالت پیش روست. مسیری که به هیچ وجه در قلمرو نظریه و در محدوده خود بوروتبا طی نمی‌شود. این مسیری است برای چیره شدن تشکل‌های کارگری بر قدرت بیگانه «کار مرده» نه صرفاً برای تضعیف سیادت بورژوازی. یکی دیگر از میراث‌های شاداب انقلاب کارگری اکتبر این است: انکشاف و تحول ارگان‌های واقعی طبقه کارگر و برآمد و تحول خودآگاهی او دو جنبه از فرایند مادی-تاریخی واحدی هستند. تکامل و پخته شدن بوروتبا در گرو پیکار بی‌امان وی در متن جبر تاریخی، برای سازمان‌یابی آزادانه کارگران است. در واقع در گرو برپا شدن میانجی‌هایی است که طبقه کارگر را از مقام نیروی یکدست پشتیبان یک «گردان» یا «دولت خلقی» به مقام فاعل مستقل جهت‌دهنده ارتقا دهند. میانجی‌های نظام‌مندی که آنان را از مقام واگذار کننده نیروی کار به ماشین‌آلات (ملی یا خصوصی فرقی ندارد) به مقام تولیدکنندگان همبسته و مالک شرایط عینی کار ارتقا دهند. تولیدکنندگانی که  به سازمان‌یابی بی‌چیزان و بیکاران همجوار خود نیاز عمیق دارند. در این مسیر دشوار است که رفیق ویکتور شاپینوف یا همرزم‌های حزبی او می‌توانند معنای درونی فرایند تاریخی را دریابند و معنای بیرونی، افسانه‌ای و اخلاقی که از این فرایند دارند را کنار بگذارند. بدون تکامل پرولتاریا نمی‌توان انتظار داشت کسی در جایگاه شاپینوف به جای سخن گفتن از «احیاء جهان شورایی» از ساختن عناصر «جهان شورایی» نوین سخن بگوید.

بنابراین نمی‌توان از این حقیقتی که با لکنت و لغزش بیان می‌شود به عنوان ضعفی حاشیه‌ای عبور کرد و در عوض بر افقی که آلکسی آلبو در مورد فعالیت کمونیستی ترسیم می‌کند به عنوان راهکاری غیرانتزاعی تاکید کرد. میان آن حقیقت و راهکار آلبو تناقضی وجود دارد و میان آن لغزش‌ها و آن افق یک تناظر وجود دارد. ضعف بوروتبا همان‌طور که گفتم مربوط به تازه‌نفسی‌اش نیست بلکه ریشه در افقی دارد که به یکباره بر فراز جنبش کارگری می‌ایستد: بسیج تمام نیروها برای جابجایی مالکیت و لغو سرمایه‌داری گانگستری. با خواندن مجدد متن‌ها و سپس با یافتن دو متن از رفیق آلبو با عناوین The Other Ukraine و On The Principles of The New State به این نتیجه رسیدم که رابطه ظریفی میان آن «جهان شورایی» تخیلی و این افق مبارزه وجود دارد. در نامه بعدی سعی می‌کنم نشان دهم که چرا میان دولت جدید رفیق آلبو با حقیقت شورایی مورد دعوی، تناقضی جدی وجود دارد. اکنون فقط به این موضوع اشاره می‌کنم که یک سر «جهان شورایی» تخیّلی ویکتور شاپینوف در اصول مالکیت رفیق آلکسی آلبو قرار دارد (می‌گویم اصول آلبو چون تا کنون این گرایش از سوی ایشان به زبان آمده).

«جهان شورایی» بی‌واسطه شاپینوف بی‌ارتباط با ماتریالیسم بی‌واسطه‌ای نیست که خود را در راهکارهای آلکسی آلبو و برنامه ایشان برای اوکراین نوین نشان می‌دهد. ماتریالیسم کهنه و بی‌واسطه‌ای که در تزهای آلبو بروز یافته، نیروی آزاد کننده عناصر جامعه نوین را در حکمرانی برنامه‌دار دولتی می‌جوید که به نام خلق بر فراز خودتکاملی مولدین جامعه مستقر خواهد شد. بنظرم کل موضوع همین است. در صورت‌بندی او هیچ نشانی از دولت رو به زوال توسط فعلیّت دیکتاتوری پرولتاریا نیست. دولت او متکی و وابسته به کارگران مستقل نیست. برعکس، کارگران حیات و فعالیت خود را مدیون قدرت و وحدت سیاسی این دولت و این حکمرانی هستند. معلوم نیست سرنوشت آن سازمان‌دهان یا بازوهای قدرتمند مبارزه هرروزه اقتصادی چه خواهد شد. مساله «دولت نوین» نه بر سر ریشه‌کن کردن کار بیگانه (که سازمان‌یابی خود را می‌طلبد) بلکه مساله وفق دادن کار بیگانه با دولت و مالکیتی نوین است. در این میان تمام مسایل دشوار جنبش کارگری موجود در شرق اوکراین، مسائلی چون همبستگی با کارگران غرب اوکراین و مناطق همجوار، جنگ‌زده‌ها و مهاجرین شرق اوکراین و پذیرفتن بیچیزان منطقه، همگی پاسخ خود را در فردای تشکیل دولت نوین خواهند یافت. به جای آن‌که وضعیت طبقه کارگر تعیین کننده باشد، تعیین شونده می‌شود. به جای آن‌که کارگران فاعل جهت‌دهنده باشند، نیروی یکپارچه و واحد فرمان‌پذیر می‌شوند. آن هم توسط دولتی مقتدر که پیشاپیش «اصول» آن در سطوح بالای حزب تعیین شده است.

خود جهان شورایی اتحاد جماهیر شوروی گواهی می‌دهد که وفق دادن زور و قدرت انباشت سرمایه و قانون ارزش با زور و قدرت دولت «خلق» هرگز به معنای رهایی تولیدکنندگان از اراده بیگانه کار مرده نیست. در چنین جامعه جدیدی تنها چیزی که جدید است شیوه‌های تصاحب کار اضافه و تقسیم کار جدیدی است که با حذف سرمایه‌دار خصوصی، همچون خفاشی جدید بر صحنه حاضر می‌شوند. شیوه‌هایی که دستاوردهای گران‌قیمت کارگران سازمان‌یافته را در چشم بر هم زدنی دود کرده و به هوا می‌فرستند. تجربه اتحاد جماهیر شوروی نشان می‌دهد نهادهای توده‌ای که به پرولتاریا نه به عنوان فاعل خودتکامل‌یابنده بلکه به عنوان نیروی جهت‌پذیر نگاه می‌کنند، چگونه به خصم خود تبدیل می‌شوند.

سلب مالکیت از سرمایه‌دار منفرد و برقراری مالکیت ملی پس از تصرف قدرت البته ضرورتی است اجتناب ناپذیر اما این ضرورت زمانی به تمامی «ضرورت جبهه کار» است که درون افق بسیار فراتری تعریف شود. یعنی چیرگی انسان کارگر بر جبر هستی اجتماعی خویش. این هدف تعیین کننده‌ای است که قرار گرفتن در مسیر آن را نمی‌توان به فردای اوکراین موکول کرد. هدف نهایی، آرمانی بیرونی نیست که در پیکارهای هر روزه فراموش شود. هدف نهایی یا جامعه نوین، پرولتاریایی بسیار تکامل یافته است که سوخت و ساز جامعه را در ارگان‌های تهاجمی‌اش به دست می‌گیرد. این هدف، چیزی بیگانه از پیکار امروز نیست. لنین بر جدا کردن دلبخواهی و در یک معنا «سیاسی» هدف نهایی از جنبش کارگری، فقط یک نام می‌گذاشت : تجدید نظر طلبی. تجدید نظر است اما در واقعیت در حکم بازگشتن به روسیه اواخر قرن 19 است.  

بنظرم «تدارک کمونیستی» در جایگاهی است که می‌تواند با احترام به شرایط خاص اوکراین رابطه‌ای موثر و سازنده با مبارزین دنباس برقرار کند. در این مورد همکاری مورد نظر، می‌تواند با تدوین بینشی طراز نوین در مورد «وضعیت طبقه کارگر» و «فعالیت انسانی» در متن الزامات و اقتضائات تاریخی، گام های استواری بردارد.

خواننده‌ای در سایت موضع بوروتبا حول مبارزه طبقاتی در کشورهای دیگر را نقد کرده بود. من با این نوع نقد موافق نیستم. آن‌چه اکنون ضرورت اش احساس می‌شود تدوین بینشی جامع و کل‌گرا در مورد وضعیت طبقه کارگر اوکراین، قابلیت‌ها و فعلیت‌های او از سوی مبارزین پیشتاز است. وقتی چنین بینشی در قلمرو ملی تدوین شد آن‌گاه موضع‌گیری‌ها در مورد ملل دیگر هم شکل و محتوای دیگری می‌گیرند. با اشتیاق فراوان در انتظار قوت گرفتن چنین تدارک کمونیستی هستم.

با احترام کامل

رفیق شما

منوچهر

 

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر