یادداشت سردبیر:
مطلب حاضر شاید نخستین نوشتهای در سالهای اخیر باشد که بر مبنای عزیمت از مارکسیسم و در جهت تعمیق انتقاد کمونیستی و یاری رساندن به انکشاف مبارزه طبقاتی پرولتاریای ایران به ارزیابی از جنبشی میپردازد که در سپهر سیاست ایران جایگاه برجستهای را اشغال کرده است. مشاهدات و ملاحظات رفیق نویسنده هم از یک سو نشان دهنده دقت وی و هم از سوی دیگر اشراف وی بر روندهای کلان تحول اجتماعی است. اما آنچه نوشتن یادداشت حاضر را لازم می کرد، صرفاً تأکید بر نقاط قوت نوشته حاضر نیست. یا شاید از جنبهای دیگر، آنچه لازم است بر آن تأکید شود نقطه قوت نوشته از سوئی دیگر است و آن هم فراتر رفتن از درک وسیعا رایجی که درواقع همواره متأثر از ژاکوبنیسم انقلاب فرانسه بر جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی مسلط بود و رفیق حمید به سادگی آن را پشت سر می گذارد. نکته برجستهای که مباحثه درباره آن چیزی کمتر از یک تجدید ارزیابی از یکی از ارکان سیاست ورزی کمونیستی در برخورد به مطالبات دمکراتیک نیست: جدائی دین از دولت. و به همین دلیل لازم است که هم به آن اشاره شود و هم نوشته حاضر را به عنوان زدن کلید آغاز این مباحثه در نظر گرفت.
اما موضوع چیست؟ در بخشی از نوشته رفیق حمید به مسأله آموزش ایدئولوژیک در مدرسهها ورود میکند و به طرحی که از دو سه سال قبل مورد بحث قرار گرفته است و بر مبنای آن طلبه ها باید بتوانند پس از کسب شرایط لازم به تدریس در مدرسهها در رشتههای مربوط به تخصص شان بپردازند. امری که از سوی جنبش معلمان به عنوان دخالت ایدئولوژیک دولت در آموزش و پرورش مورد مخالفت قرار می گیرد.
رفیق حمید به این موضوع منتقد است و در مخالفت با این موضوع از یک طرف و انتقاد از رژیم آخوندی به مثابه رژیمی ایدئولوژیک از طرف دیگر یک تناقض می بیند. میتوان در این مورد اختلاف نظر داشت و مدعی شد که اینجا هیچ تناقضی نیست. آنها دقیقا به دلیل مخالفت با رژیم آخوندی است که مخالف حضور طلبه ها در مدارس هستند. اما ممکن است منظور رفیق این باشد که از دید معلمان حضور طلبه ها در مدرسهها یعنی دخالت ایدئولوژیک رژیم و در نتیجه مخالفت با حضور آنان یعنی مخالفت با دخالت ایدئولوژیک دولت. از نقطه نظر رفیق حمید اما خود این مخالفت با رژیم آخوندی برخوردی است ایدئولوژیک. بر این اساس نمیتوان خود برخوردی ایدئولوژیک نمود و همزمان مخالف برخورد ایدئولوژیک دیگران بود. این هسته اصلی انتقاد رفیق حمید است.
حقیقتا نیز در اینجا تناقضی هست. مخالفت با رژیم آخوندی خود امری ایدئولوژیک است و این ظاهرا در تناقض با آن مطالبه غیر ایدئولوژیک بودن آموزش و پرورش قرار می گیرد. اما پرسش این است که اولاً این انتقاد تا چه حد به ریشه موضوع نزدیک میشود. به نظر من این انتقاد گرچه از نظر صوری درست است اما در حقیقت انتقادی است ضعیف به دلیل اینکه به ریشه موضوع دست نمی برد. در بهترین حالت، یعنی با پذیرش این انتقاد نتیجهای که حاصل میشود چیست؟ یا باید معلمان آن مطالبه ممانعت از حضور طلبه ها در مدرسهها را کنار بگذارند و برای آنان نیز همان حقی را قائل شوند که برای فی المثل لیبرال ها جاری است و یا مخالفتشان با رژیم آخوندی را کنار بگذارند. نمیشود در یک مورد ایدئولوژیک بود و در موردی دیگر مخالف ایدئولوژی. بر این اساس، محتمل ترین حالت در صورت پذیرش این انتقاد این است که جنبش معلمان مخالفت خود با حضور طلبه ها را کنار بگذارد. امری که البته میتواند واقع هم شود و در چنین صورتی کل مسئله موضوعیت خود را از دست خواهد داد. دقیقاً به همین دلیل دست گذاشتن بر چنین انتقادی چه بسا به نتیجه مطلوب منجر نشود. تاریخ بورژوازی در کشورهای مختلف شواهد بیشماری از انعطاف بورژوازی در چنین مواردی را نشان می دهد.
اما فراتر از این، مسأله حتی نتایج عملی انتقاد مزبور نیست. مشکل و در عین حال نقطه قوت درخشان برخورد رفیق حمید این است که او از یک سو دو سطح مختلف بروز مسأله را در کنار هم قرار میدهد و از سوی دیگر با جسارتی تحسین برانگیز بر تابوئی انگشت میگذارد که بر تمام جنبش کمونیستی و سوسیالیستی لااقل یک قرن اخیر مسلط بوده است. تا جائی که به دوسطح مختلف برمیگردد، حضور طلبه ها در مدارس به طور مشخص مربوط میشود به امر معین آموزش و پرورش ایدئولوژیک در حالی که مخالفت با رژیم آخوندی ربطی به ایدئولوژیک بودن یا نبودن آموزش و پرورش ندارد و خیلی فراتر از این است. به عبارتی بهتر، میشود با نظام جمهوری اسلامی مخالف نبود اما با آموزش و پرورش ایدئولوژیک مخالف بود. میشود حتی ضمن اعتقاد به نظام به شدت منتقد محتوای ایدئولوژیک دروس و یا حتی همان حضور طلبه ها هم بود. بارزترین نمونه این را ایرانگرایان نشان می دهند. آنها کاملا مخالف تعالیم ایدئولوژیک و حتی دخالت آخوندها در آموزش و پرورش (و کلا عرصه های مختلف حیات اجتماعی) هستند اما شدیدا هم از نظام طرفداری می کنند. بنا بر این، این روند استدلال کل موضوع را توضیح نمی دهد.
اما مهم تر از ایراد روند استدلال بحث آن تابو است که بسیار بسیار مهم است. پرسش بنیادی نه مسأله دخالت یا عدم دخالت دولت در آموزش و پرورش بلکه دخالت یا عدم دخالت روحانیت در آموزش و پرورش است. هیچکس در هیچ نقطهای از دنیا نمیتواند مخالف دخالت دولت در آموزش و پرورش باشد. با همگانی شدن آموزش و پرورش در دوران سرمایه داری تنظیم آن طبق تعریف بر عهده دولت هم قرار می گیرد. اما پرسش این است که آیا باید با دخالت روحانیت در آموزش و پرورش موافق بود یا مخالف؟ در اینجا تمام بحث دیرینه جدائی دین از دولت است که متمرکز میشود. رفیق حمید به گونهای عملی وارد این بحث شده است و پاسخی را ارائه داده است که متفاوت از پاسخ تمام جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی در یک قرن اخیر است. او با قائل شدن ضمنی حق تدریس برای طلبه ها در مدرسهها این اصل دیرینه جدائی دین از دولت را زیر سؤال برده است. به عبارتی او موضوعی بسیار مهم با عواقب و نتایج گسترده برای بازتعریف کمونیسم معاصر را به میان کشیده است اما نه از طریق طرح بنیانهای موضوع، بلکه در جریان یک چالش عملی مبارزاتی.
مسأله اما این است که در پرداخت به این امر آن سطح از مباحثه پاسخگو نیست. صحبت بر سر موافقت یا مخالفت با نتایج عملی متخذه از جانب رفیق نیست. میتوان با این دخالت دین یا روحانیت موافق بود یا مخالف. بحث مقدمتا این نیست که کدام موضع درست است. بخصوص بعد از تجارب یک قرن گذشته این هم بحثی است که ما باید از ریشه بازتعریف کنیم. درست به همانگونه که بحث مبارزه برای آزادیهای دمکراتیک و یا جایگاه جنبشهای مطالباتی را در پرتو تجارب جنبش کارگری به گونهای متفاوت بازتعریف کردیم. حقیقتاً چگونه میتوان با دخالت روحانیت یا دین در آموزش و پرورش و درسطحی وسیعتر با دخالت دین در دولت به طور کلی مخالف بود و همزمان دولت تا مغز استخوان ایدئولوژیک ال-جی-بی-تی-کیو را به عنوان دولت غیر ایدئولوژیک به جامعه تحمیل نمود؟ چگونه میتوان آموزش تمام «علوم» اجتماعی را که مجموعه تمام و کاملی از شستشوی مغزی نسلهای آینده است به عنوان آموزش و پرورش غیر ایدئولوژیک به رسمیت شناخت اما مخالف تدریس تعلیمات دینی در مدرسهها بود؟ رفیق حمید با جسارت تمام به این موضوع ورود کرد و پاسخی را نیز در عرصهای معین ارائه نمود. مشکل فقط این است که نحوه ورود بسیار ساده رفیق به بحث، نیازمند مداقه و کنکاش بسیار وسیعتری است. این بحثی است که تمام زمینههای حیات اجتماعی را در بر میگیرد. از حقوق خانواده تا حق وراثت، از سازمان اجتماعی کار تا نظام مالیاتی و تا به رسمیت شناختن یا نشناختن ارزشهای فرهنگی و هنری و اخلاقی در جامعه همه و همه چیز به این بحث گره خورده است. به طور مشخص و در جریان همین بحث حق ورود طلبه ها به عرصه تدریس در مدارس کافی است کمی بیشتر به جلو رفت. این درست است که طلبه در حوزه تعلیمات دینی و علوم مشابه مورد نظر به احتمال قوی از معلم بورس باز مسلط تر و بهتر است (البته اگه خود طلبه هم بورس باز نباشد). اما سؤال مهم تر این است که آن موضوع تدریس مربوطه اصلا چرا در برنامه آموزشی دانش آموزان هست که برای تدریسش طلبه بهتر باشد یا نه. مثلا چرا باید اصولاً تعلیمات دینی را در مدارس آموزش داد؟ و اگر نباید تعلیمات دینی را در مدارس آموزش داد، چرا باید راه را برای بسیاری از شاخههای «علوم اجتماعی» بورژوازی باز گذاشت؟ و اگر نباید این راهها را، چه برای تعلیمات دینی و چه برای آن علوم کذائی بورژوائی باز گذاشت، چگونه میتوان از دل نقد نظام آموزشی موجود پایههای نظام آموزشی جامعه آینده را پی ریخت. و این تازه فقط در عرصه نظام آموزشی است. رفیق حمید با بازکردن این بحث افق مباحثه و انتقاد کمونیستی را گسترش داده و در جهت تحکیم سنت نوپای کمونیستی ای گام برداشته است که تکوین و تقویت آن امر همیشگی تدارک کمونیستی بوده است.
26 اردیبهشت 1401
جنبش معلمان؛ خشمگین از جمهوری اسلامی، حیران در انتخاب لیبرالیسم چپ یا راست، هراسان از انقلاب اجتماعی
در یک سال اخیر خیابانهای تهران و شهرستانها شاهد تجمعاتی از معلمان بود که هم به لحاظ گستردگی جغرافیایی، هم به لحاظ تعداد تجمعات و هم آمار معلمان حاضر در تجمعات بعد از انقلاب ۵۷ بی سابقه بوده است. دامنه ی تنها یکی از تجمعات در آذر ۱۴۰۰، به ۲۷ استان رسید و نزدیک به ۲۰۰ شهر و روستا را به مدت سه روز در بر گرفت. برای بررسی ابعاد مختلف موضوع ابتدا مروری مختصر خواهیم داشت به وقایعی که در یکی دو دهه ی گذشته جامعه را به سیطره ی خود درآورده و این جنبش نیز از آن مستثنی نیست.
بعد از جنبش سبز، شکاف غیر قابل ترمیمی از درون نظام سربرآورد که به معنای عدم مشروعیت نظام در دل خود نظام بود. طبقه ی متوسط نیرومندی، به مانند ستون پنجمی در دل ارتش در حال محاصره ی نظام شکل گرفت که بی محابا به دشمنان نظام گرا میداد. این درست زمانی بود که خرده بورژوازی شکل گرفته در دولتهای قبل و بخصوص در دوران اصلاحات به نهایت فربه گی رسیده بود و احزاب چپ همواره به مانند سدی در مقابل هر مطالبه ای که به سمت امر طبقاتی حرکت میکرد، ایجاد مانع میکردند. بعد از جنبش سبز، اجماعی که از قبل و از دوره ی ریاست رفسنجانی بین طبقات متوسط و بورژوازی ایران بر روی خصوصی کردن تمامی ساحتهای آموزشی، درمانی، تولیدی و ... صورت گرفت، نیرومندتر گردید. این ائتلاف و همبستگی میان جریانات رادیکال بازار آزادی که از ارکان رسمی هسته ی مرکزی نظام تا تمامی جناحهای اپوزیسیون داخلی و خارجی را در بر میگرفت، در واقع انتقامی بود که شکست این جنبش از طبقات فرودست گرفت.
با شکست جنبش سبز و عواملی بیرونی من جمله روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و نتیجتا از دست دادن هژمونی جریانات برانداز و اپوزیسیون و در ادامه اعتراضاتی که این بار نه دمکراسی بلکه مسائل معیشتی بود که مردم را به خیابان میکشاند، یعنی اعتراضات ۹۶ و ۹٨ و اعتصابات گسترده ی کارگری، روند کلی اعتراضات دگرگون شد. اگر چه آثار جنبش سبز هرگز از بین نرفت و روی کار آمدن دولت بنفش ادامه ی همان جنبش محسوب میشد، اما درست در همان زمان، هم در سطح جهانی و هم در سطح داخلی، شکافهای سلطه ی ایدئولوژیک طبقه ی حاکم روز بروز بیشتر انکشاف پیدا کرد و پرده ها یکی پس از دیگری از واقعیت ها کنار زده شدند. آبان ۹٨ بعنوان لحظه ای از روندی پایدارتر، که قبل از دی ۹۶ آغاز شده بود ، بعنوان برآمدی ماندگار در صحنه ی سیاست ایران به پایان رسید. اگر چه این اعتراضات به سرعت به اهرمی برای سرنگونی بدل گردید که خود منجر به برخورد قاطع ماشینهای سرکوب حکومتی گردید، اما تغییر رفتار هم در سطح دولتی و هم احزاب چپ و تفاله های لیبرالیسم، تحت عناوین مختلف سوسیال دمکراسی، لیبرال دمکراسی، سرنگون طلبی و ... مشهود بود. "عدالت" بیشتر از هر زمانی دیگر به واژه ی مقدسی بدل شد که در لفافه ای از ابهام پنهان و از آن پس از دهان دولتمردان و احزاب سیاسی چپ نیفتاد. مشخص بود که از این پس، بدون در دستور کار قرار دادن مطالباتی با داعیه ی عدالتخواهی، امکان پیشروی برای این احزاب وجود ندارد. در این بین نقش احزاب چپ که داعیه ی سوسیالستی دارند پر رنگتر شد. این تغییر استراتژی برای تمامی سبزهای تکه تکه شده، امری بدیهی تلقی میشد. چه برای آن دسته که آلترناتیوی غیر نظام موجود نمی یافتند و تنها به اصلاحاتی درون خود نظام امیدوار شدند و بعدتر در بدنه ی دولت بنفش - چه در بدنه ی بوروکراتیک و چه در جبهه ی ایدئولوژیک آن - ایفای نقش کردند و چه برای احزاب سرنگون طلبی که بدنبال بورژوازی رادیکالتر و هارتر بازار آزادی بودند. شعار "آموزش رایگان و همگانی" مطرح شده در جنبش معلمان که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت در دل چنین شرایطی شکل گرفت.
در این بین و در لحظه ی کنونی، گفتمانهای احزاب لیبرال دمکراسی که در حال حاضر میتوان گفت رونقی و توکلی از سخنگویان اصلی آن محسوب میشوند، در طیف دوم قرار میگیرند. آقای نجات بهرامی - عضو تشکل سابقا موجود دانشجویان لیبرال در ایران - و از متحدین این جریان، در یک کلاب هاوس بی پرده در جواب چپ سازمان یافته در دسته ی اول که سندیکاهای کارگری و مدنی و معلمان آن را نمایندگی میکنند، اعلام میکند: "مگر ما چند دوره در ایران انباشت سرمایه داشتیم که دوستان، بدون برنامه و دست و دلبازانه به هر ساحتی برچسپ رایگان میزنند؟ سرمایه ای که توی کارخانه نیشکر هفت تپه خوابیده یا مال یک شخص مشخص میباشد و یا دولت. در حالت اول که تکلیف مشخص است، صاحب دارد و در حالت دوم بیت المال است و در هر دو حالت، مال کارگر نیست."
رویکردها و نگاهها به جنبش معلمان را در چند دسته میتوان جای داد. دسته ی فوق که عنوان "لیبرال دمکراتها" را برای خود برگزیده اند و بعد از شکست جنبش سبز ایمانشان را به هر جنبشی به پیشروی طبقه متوسط از دست دادند، از همان ابتدا در مقابل این جنبش موضع گرفتند. آن دسته از طبقه ی متوسطی که با شکست جنبش ٨٨ لباس مدافعان نظام بر تن کردند، اگر چه با کلیت آن هرگز موافق نبودند اما در مقابل آن سکوت کرده و تا کنون هیچ تبیین مشخصی از جنبش ارائه نکرده اند.
دسته ی سوم که طیف بسیار وسیعی از سندیکاها، جامعه ی مدنی، فعالین محیط زیستی، فعالین حقوق بشر و شوراهای صنفی را شامل میشوند، تمام قد پشت این جنبش ایستادند و از جان گرفتن دوباره ی خیابانها به وجد آمدند.
احزاب گوناگون چپ نیز در نقش تئوری پردازان جنبش، مجددا با ادبیات قدیمی و اغتشاش آمیزی چون "هر کس نیروی کارش را میفروشد، کارگر محسوب میشود"، وارد میدان نبرد شدند. حمایت آنها از جنبش معلمان غالبا تحت تئوری پردازی هایی صورت گرفت که خلاصه ی آنها چنین است؛ "معلمان دستمزد میگیرند، ابزار تولید از آنان سلب و آنان نیز به مانند کارگران به فروش نیروی کار خود بوده و نهایتا تحت استثمار - وزیر آ.پ بعنوان کارفرما - قرار دارند." [آ. پ: آموزش و پرورش] سایتهای خبری چپ "مجله هفته"، "نقد اقتصاد سیاسی"، " منجنیق" و... با اتکا به همین استدالها، غالبا معلمان را کارگران آموزشی زیر سلطه و استثمار قلمداد کرده و با معلمان همدل و همصدا شدند.
مروری کوتاه به چارت سازماندهی جنبش معلمان:
از همان آغاز، فراخوان این تجمعات خیابانی که به لحاظ مکانی و جغرافیایی در مقابل مجلس- در تهران- و یا وزارت آ.پ تعیین شده بود، توسط "شورای هماهنگی تشکلات صنفی فرهنگیان کشور" و "شوراهای صنفی معلمان در تهران و شهرستانها" که نقش هر کدامشان از عنوان آنها مشخص است، ابلاغ گردید. گروهها و کانالهای زیر نظر آنها از مدتی قبل از شروع تجمعات، فعال شده و تعداد کاربران آنها سیری صعودی داشته و در مواردی به ۵۰ هزار رسید. تمام موارد از مطالبات، شعارها، محل تجمع و ... قبلا در اتاقهای فکری بسته و محدود به هیات مدیره ها نسخه پیچی شده و توسط شوراهای صنفی دیکته میشد. فضای حاکم بر گروههای تلگرامی نیز حاکی از رهبری همان عده ی محدود داشت که در ادامه، اسامی بانفوذترین آنها به همراه پیشینه و سوابقشان را بیان خواهیم کرد. تعداد گروهها در نسبت با کانالها بسیار کم و امکان گفتگو در آنها نیز به ساعات خاصی محدود است. در این گروهها، غالبا بعد از دهها و صدها گفتگویی که از جانب کاربران صورت میگیرد و گاها به اختلاف نظراتی منجر میشود، مدیر گروه وارد بحث شده، آن را هدایت و در چند جمله موضوع را سرهم میکند. میتوان گفت ایجاد این گروههای تلگرامی، نه با هدف تبادل آرا و نظرات بلکه بیشتر با هدف تامین بخش مالی تجمعات صورت گرفت.
در میان رهبران جنبش معلمان نقش افرادی چون اسماعیل عبدی، محمود بهشتی، رسول بداقی، محمد حبیبی، عزیز قاسم زاده، رادا مردانی، شهرزاد قدیری، ژاله روح نژاد، نصرت بهشتی و ... بیشتر به چشم میخورد. بجز مواردی محدود چون اسماعیل عبدی که مدتهاست در بازداشت میباشند، بیشتر این فعالین از همان آغاز تجمعات، یک پایشان در بازداشت و پای دیگرشان در جنبش بوده است. ابتذال این قضیه تا جائی پیش رفت که شبکه ی خبری ایران اینترنشنال در یکی از برنامه هایش پیرامون تجمع معلمان، در حال مصاحبه ای زنده با رسول بداقی بود و همزمان در زیر نویس شبکه، بازداشت شدن همین فرد به دست نیروهای امنیتی را گزارش میداد. به لحاظ تئوریک نیز از همان ابتدا اشخاصی چون فرج سرکوهی، آصف بیات و بخصوص فردی بنام سعید مدنی (جامعه شناس، پژوهشگر ارشد علوم اجتماعی، استاد دانشگاه و روزنامه نگار ) به این جنبش خط میدادند. سعید مدنی از بنیانگذاران نشریه ی توقیف شده ی "ایران فردا" و کسی بود که در جریان جنبش سبز در پی اعتراض به نتیجه انتخابات، مدتی از تدریس محروم و دو سال بعد (سال ۱۳۹۰) به ۱۰سال حبس و تبعید محکوم شد. جنبش- و تمایز آن از خیزش- نیز نامی بود که ایشان، به حرکت آغاز شده ی معلمان عطا کردند.
معلمین درگیر در تجمعات - بر اساس گزارشاتی که از کانالهای شورای صنفی داریم حدود ۳۰ درصد از جمعیت یک میلیونی معلمین کشور را شامل میشوند.
آموزش ایدئولوژیک
در حالی که متحدین اپوزیسیون راست از ابتدای جنبش، با انتشار کلیپ هایی از دانش آموزان که در حال اجرای مراسمات مذهبی و ملی هستند، معلمان را به آموزشهای ایدئولوژیک و حکومتی متهم میکردند، جنبش معلمان، شعار " نه به آموزش ایدئولوژیک"ی سر میدادند که توضیح آن را از زبان یکی از فعالین جنبش بازگو خواهیم کرد.
جعفر ابراهیمی بازرس شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان ایران در مصاحبه ای با رادیو زمانه اعلام میکند: "اینکه ما نظام آموزشی مبتنی بر بازار آزاد را نقد میکنیم بمعنای حمایت از نظام آموزش دولتی - ایدئولوژیک نیست. گزینه ی سومی وجود دارد. نظامی آموزشی که دمکراتیک و مشارکتی است. در این نظام آموزشی وظیفه ی دولت اینست که در بعد ایدئولوژیک آن دخالت نکند."
منظور ایشان و سایر معلمان از آموزش ایدئولوژیکی که خود را در مقابل آن میبینند، طرحی است که در یکی دو سال گذشته مبنی بر حضور طلبه ها در مدارس اجرا شد و از همان زمان بارها توسط جامعه ی مدنی و اپوزیسیون و بخصوص معلمان محکوم گردید. مطابق این طرح برای یک طلبه، سطح دو و سه ی حوزوی، معادل کارشناسی و کارشناسی ارشد دانشگاهی در نظر گرفته میشود. سایر شرایط عمومی و آزمونی از طریق ماده ی ۲٨ اساسنامه دانشگاه فرهنگیان در مورد آنها نیز قابل اجراست.
بعبارتی از نقطه نظر آنها، اینکه طلبه ای که نه منبر دارد و نه هیچ حرفه و درآمدی، اگر در کنار سایر داوطلبان در آزمون ورودی ماده ۲٨ شرکت کند و در صورت قبولی و طی سایر مراحل استخدامی به تدریس دروس مرتبط با حوزه مشغول شود، بمنزله ی دخالت ایدئولوژیک حاکمیت در آموزش است اما اگر همین دروس توسط معلمی با مدرک دانشگاهی و تفکرات لیبرالی ارائه گردد و این معلم از اول تا آخر کلاس سرش در گوشی باشد و بالا و پائین رفتن سهام بورس را لحظه ای رصد کند و برای دانش آموزانش از فضیلتهای غرب صحبت کند، ایدئولوژیک نیست.
البته انتظار نداریم آقای ابراهیمی از محتوای کتابهایی صحبت کنند که مطالب آنها در نهایت گسستگی و یکسره آکنده از مفاهیم علم بورژوایی است. مشخصا از کتابهای تاریخی که یکسر تحریف شده و تقویمی است، از ادبیاتی که یک سرش به عرفان و سر دیگرش به مفاهیم ایدئولوژیک بورژوایی گره خورده است و یا از اقتصادی که بنیان آن نه بر پایه ی اصول علمی اقتصاد، بلکه در چارچوب علم اقتصاد بورژوازی چون شاخص بهای کالا، تورم و ... نگارش شده اند. منظور ایشان و سایر نمایندگان جنبش از عدم دخالت دولت و سیستم آموزشی مورد نظرشان را کمی بازتر میکنیم. فعالین جنبش، ادعایی مبنی بر نقد آموزش مبتنی بر بازار آزاد را بارها بکار گرفته اند. این در حالی است که در چند سال اخیر دیدیم که چگونه همین معلمان به سالنها و زمینهای فوتسال که تعداد محدودی از مدارس دولتی از آن برخوردارند، رحم نکرده و به خصوصی کردن آن همت گماشتند و برای تحقق این امر مقدس، چه کسی بهتر از دبیران، بخصوص دبیران درس تربیت بدنی که مدتهاست بیکارگی خود در مدارس و دریافت حقوق بالاتر از معلمان سایر رشته ها با همان طبقه ی شغلی را با افتخار بیان میکنند و اولین نتیجه ی این اقدام، محروم کردن همان بچه های محروم، از همان تک ساعت ورزششان است که سنگشان را به سینه میزنند.
جنبش معلمان که شعارهایی در جهت توقف خصوصی سازی آموزش را در بوق و کرنا کرده است، از ابتدای کلنگ زنی مدارس غیر دولتی که اکنون به بیش از پانزده هزار واحد در سطح کشور رسیده است، هرگز در برابر آن قرار نگرفت و حتی اجرای این پروژه ها بدون نقش معلمان از مدیریت این مدارس گرفته تا کادر آموزشی آن محقق نمیشد. این همان نظام آموزشی دمکراتیک و مشارکتی مد نظر ایشان است.
نظام آموزشی مبتنی بر بازار آزاد را نقد میکنید؟ معلمانی هستند که تحت عنوان طرح "خرید خدمات آموزشی" در دوره ی دوم ریاست احمدی نژاد و در سالهای ۹۱ و ۹۲ که به معنای تامین آموزگاران مدارس توسط شرکتهای خصوصی و پیمانکاری بود، بکار گرفته شدند که در جهت همان خصوصی سازی ها، بر دولت عدالتخواه تحمیل گردید. این معلمان فاقد بیمه، اکنون به مرز پانزده هزار نفر رسیده و دریافتی زیر یک میلیون تومانی دارند. این دسته از معلمان، به همراه معلمان نهضتی و حق التدریسی، اگر در ابتدای جنبش معلمان، بخشی از آن محسوب میشدند، اکنون کجایند؟ غیر آنست که جنبش به مرور و بعد از قدرت گرفتن، آنها را محو و مطالبه ی استخدام رسمی این نیروها را نیز از دستور کارش حذف کرد. حتما طرح خرید خدمات آموزشی را مبتنی بر بازاد آزاد نمیدانید. این معلمان قرار است با کدام انگیزه- وقتی هم جامعه و هم دولت حتی، نام آموزگاری را نیز از آنان سلب میکند - در همان مدارس تخریبی تدریس کنند که شما مدام در ویدئوهایتان و از طریق رسانه هایتان - ایران اینترنشنال- وضعیت اسف بار آنها را به کرات نمایش داده اید. منظور شما از جنبش معلمان، کدام معلمین است. آیا این معلمان که غالبا دو برابر وظیفه ی کاری یک معلم استخدام رسمی، آنهم در شرایطی بسیار سخت تر را بر گردنشان انداخته اند، معلم نیستند؟ اینکه تنها بدنبال آن باشید که جای یک طلبه در مدارس نیست، همه ی این مشکلات را حل میکند؟ آنهم در شرایطی که کسی نمیتواند منکر شود که در دروس حوزوی تخصص همین طلبه ها بسیار بالاتر از معلمانی است که مدرک تحصیلات تکمیلی از دانشگاهها دریافت کرده یا گاها از دانشگاههای غیر دولتی خریده اند. در جامعه ای که افراد آن حاضر نیستند تن به ورود یک طلبه به سیستم آموزشی در دروس مرتبط با رشته ی خودش را بدهند، جای تعجب است که آقای رسول بداقی مدام صحبت از رژیم آخوندی را پیش بکشند و آنها را مسبب تمام بدبختی های جامعه قلمداد کنند.
به فکر دانش آموزان محروم مدارس دولتی هستید؟ چرا در دوره هایی که بیماری کرونا فروکش میکرد، حاضر نبودید از مهمانی شبانه تان بگذرید اما در طرف دیگر کمپین " نه به آموزش حضوری" راه می انداختید؟
آموزش رایگان
این شعار به شکل "آموزش رایگان و حمله به آموزش خصوصی" در سال ۹۷ برای بار اول و همزمان با اعتصابات کارگری هفت تپه و شرکت فولاد از سوی آکسیونهای دانشجویی دانشگاه تهران و جهت همبستگی با اعتصاباتی مطرح شد که نفوذ احزاب چپ در آن اعتصابات بسیار پر رنگ بود. علت اصلی این شعار در آن دوره مشخص بود. این شعار تنها در افزوده ای بود به شعار "نان، کار، آزادی، اداره ی شورایی". از آن زمان به بعد این شعار در فرمهای متنوع و گسسته ای، از جانب احزاب مختلف چپ تکرار شد. در جنبش اخیر معلمان در سال جاری بود که بصورت مستمر هم از جانب جنبش و هم از جانب نهادهای صنفی و سندیکایی، در صدر شعارها قرار گرفت.
شعار "آموزش رایگان"، که بعدتر جنبش معلمان، توقف (و نه ممنوعیت) خصوصی سازی آموزش را نیز به آن اضافه کرد و غالبا در ویدیوهایشان به شکل ترحمی نمود میافت که طبقه متوسط معلمان نسبت به فرزندان طبقه کارگر و محروم ابراز میکردند، از همان ابتدا در تناقضی آشکار با مطالبه و شعار "اجرای قانون خدمات مدیریت کشوری" در مورد معلمان بود. در فصل دوم و ماده ی سیزدهم این قانون به صراحت هدف از این لایحه، گسترش خصوصی سازی ها عنوان شده است. اگر چه وجود این شعار روی پلاکاردها و در دست معلمان میتوانست باعث خوشحالی باشد اما حقیقتا این شعار، یکبار دیگر به صورت درافزوده ای برای تحقق سایر مطالبات و اهداف در آمد.
بدیهی است که سیستم حاکم بر نظام آموزشی در جوامع سرمایه داری همواره انعکاسی از رقابت حاکم بر مناسبات سرمایه داری است و روح رقابت در این جوامع تمام آموزش را به تسخیر خود درآورده است. سیستم ارزشگذاری در مدارس و آزمون ورودی دانشگاهها از نمونه های روشن در این خصوص میباشند. در نظام آموزشی که خانواده ها از همان ابتدا فرزندانشان را نه با هدف جستجوی علم، بلکه جهت به اصطلاح "ترقی اجتماعی" راهی رقابتی نابرابرانه میکنند، قطعا در صورت تحقق صورتبندی کامل و دقیق شعار یعنی "آموزش رایگان گره خورده با ممنوعیت کامل آموزش خصوصی در تمام سطوح" نیز، بعد از وقوع انقلاب اجتماعی، تغییر بنیادی در این سیستم، از ضروریات خواهد بود.
فرض را موقتا بر تحقق این شعار میگذاریم و فرض میکنیم آموزش، تماما در مراکز دولتی صورت گیرد. بعبارتی، فرزندان دارا و ندار روی یک نیمکت بنشینند و از یک امکانات برخوردار شوند. این سوال باقی میماند که آیا این دو دانش آموز در بیرون از مدرسه نیز از یک امکانات و از شرایطی یکسان برخوردارند؟ آیا در جامعه ای که سرنوشت افراد چه به لحاظ جسمی و ظاهری، چه روانی و هوشی، در شکم مادرشان رقم میخورد میتوان اصلا از امکاناتی برابر صحبت کرد؟ در دوره ی همه گیری کرونا بچه های مدارس دولتی نسبت به مجازی بودن این مدارس و حضوری بودن آموزش در مدارس غیرانتفاعی گلایه داشتند، بعد از بازگشایی کامل مدارس، کم نبودند دانش آموزانی که چاره ای جز ترک تحصیل برایشان نمانده بود چرا که پیشتر، در طول روز سر کار میرفتند و شبها مجازا درس میخواندند و حالا این امکان از آنان سلب شده بود.
تمام اینها به معنی آن نیست که این مطالبه در فرمول بندی دقیق آن و استفاده از واژه ی "ممنوعیت" و نه "حمله" یا "توقف" باید از دستور کار حذف شود و لازم نباشد برای آن جنگید. آموزش رایگان و همگانی و ممنوعیت آموزش خصوصی از دستاوردهای انقلاب شکست خورده ی ۵۷ بود. مدارس غیر دولتی که پیش از انقلاب ۵۷ تحت عنوان "مدارس ملی" پا گرفته بودند و بابت تحصیل در آنها شهریه پرداخت میشد، با وقوع انقلاب، منحل اعلام شدند. هر چه از انقلاب دور شدیم، بورژوازی ایران دو مانع عمده و رو به رشدی را در برابر آن ایجاد نمود. یکی باسیر نزولی اختصاص بودجه از طرف دولت به مدارس، که منجر به اجبار برای پرداخت شهریه در قالب عباراتی چون "مشارکت اولیا" در مدارس دولتی شد. این خود به معنای تحقیر دانش آموزان محروم و خانواده اش بود چرا که تلقی عمومی آنست، هر کس نتواند در این امر شرکت کند به منزله ی اهمیت ندادن به آینده ی فرزندش میباشد و آنها که توانایی مالی بالاتری دارند لباس مقدس خیر را به تن کردند. و دیگری با ناکارامد جلوه دادن دولت در امر آموزش، راه را برای بخش خصوصی آموزش با ایجاد سیر صعودی مدارس غیر انتفاعی باز کردند.
با گذشت تنها یک دهه از انقلاب و بعد از پاکسازی و کشتارهای وسیع نیروهای چپ آرمانخواه در سال ۶۷ و گذر از بحران جنگ با عراق، در دولت سازندگی و با مصوبه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی مدارس غیر دولتی باری دیگر جان گرفتند و تنها از "ملی" به "غیرانتفاعی" تغییر نام دادند. فارغ از بحثهای اغتشاش آمیزی که اکنون بیش از هر زمانی از شارلاتانیسم چپ بر سر کار مولد و غیر مولد، کار یدی و کار فکری صورت میگیرد و با این کار تمام روشنفکران، هنرمندان، اساتید دانشگاه و معلمان را در صف کارگران قرار میدهد، کار معلمان را میتوان در دو دسته جای داد. دسته اول معلمان مدارس دولتی که پرولتر تربیت میکنند و معلمان مشغول به تدریس در مدارس غیر دولتی که کارشان بازتولید نیروی مسلط بر جامعه است و به این شکل در بازتولید مناسبات سرمایه داری نقش خود را ایفا میکنند. طرحی که چند سال قبل تحت عنوان "رفع انحصار از درس زبان انگلیسی" در مجلس مطرح شد اگر چه نمایندگان مخالف بعلت عدم وجود زیرساختها جهت اجرای آن، اجازه ی تصویب ندادند، اما به گویاترین شیوه در همین راستا نگارش یافته بود. سوال نمایندگان موافق طرح را میتوان بطور خلاصه چنین فرمول بندی کرد؛ "چه لزومی دارد برای دروسی که پرولترهای آینده هیچ نیازی به آن در کارخانه ها و بازار کار پیدا نمیکنند و نهایتا در حد حروف و واژه های ابتدایی برای خواندن دستورالعمل ها، لازم دارند، دولت هزینه ی اضافی پرداخت کند؟ آنهم برای دانش آموزان مدارس دولتی و بخصوص هنرستانها که تکلیفشان قبل از ورود به مدرسه مشخص است؟"
بخش عظیمی از معلمان که در دوره ی وفور نعماتی که در سایه ی بورس بازی بر سرشان نازل شده بود، همانهایی هستند که اکنون، خواسته یا ناخواسته و آگاهانه یا ناآگاهانه تجمعات معلمان را هر چه بیشتر به سمت سرنگونی طلبی و دور شدن از خواسته های معیشتی هدایت میکنند. آنها در زمانی که پشت سر هم، خانه و ماشین های شخصی شان را حراج میکردند تا در بورس سرمایه گذاری کنند و بورس بازی هایشان سر کلاس درس نیز گل میکرد، تنها چیزی که برایشان اهمیتی نداشت حقوق پائینشان بود و اگر اوضاع به کامشان پیش میرفت، بخشا از آموزش و پرورش کنار میگرفتند و درست بعد از زمانی که آبها از آسیاب افتاد و حباب بورس ترکید و انبوهی از بدهی ها روی دستشان مانده بود تازه به فکر حقوقهای زیر خط فقر خود افتادند. برایشان قابل تصور نبود که روزی توانایی پرداخت شهریه های مدارس فرزندانشان را نداشته باشند. کابوس سقوط طبقه ی متوسط معلمان به طبقه ی کارگر، در حال یافتن تعبیری واقعی بود. در کانالهای شوراهای صنفی، پیامهایی از این دست که نشانه ی عجز و درماندگی طبقه ی متوسطی است که راه حل را در اصلاحات میدید و روز بروز از آن نا امیدتر میشد کم نبودند: "طبقه متوسط که نابود شود، همه چیز فرو خواهد ریخت و طبقه ی متوسطی دیگر باقی نمیماند تا کتاب به دست بگیرد، سفر کند، یاد بگیرد و یاد دهد یا اینکه حامل ارزشهای دمکراتیک و فرهنگی باشد."
شورای هماهنگی شوراهای صنفی مدام در بیانیه هایش تکرار میکرد که خیابان از آن ماست. ۲۶ تشکل مدنی و صنفی مستقل در حمایت از این تجمع بیانیه ی مشترک صادر کردند. بیانیه ها، شعارهای رادیکال تری را پیش روی جنبش قرار میداد. معلمان حاضر در تجمعات اخیر، بجای مطالباتی که از ابتدا برای تحقق فوری آنها به خیابان آمده بودند، شعارهای زیر را سر دادند: "رئیسی، قالیباف این آخرین پیام است، جنبش فرهنگیان آماده قیام است"، "شک نکنید این ظالمان را ما از میدان خارج میکنیم".
در ۲۹ فروردین فایلی صوتی و بریده شده از یک کلاب هاوس و از کانالی ناشناس درج میکند و در آن محمد حبیبی در نشستی مربوط به شش ماه قبل، که بعد از آزادی وی از زندان صورت گرفته است، تجربه ی شخصی خویش با هم بندیان آبان ۹٨ و ترسش از خیزش طبقات محروم را بدین گونه بازگو میکند:
"اغلب معترضان آبان را مردم حاشیه های شهر و کارتن خواب تشکیل میدادند. اغلب زیر دیپلم بودند. سیاسی نبودند و حتی تفاوت بین سیستم قضایی و غذایی را نمیدانستند. در یک کلام، به اصطلاح "لمپن پرولتاریا"ی مورد اشاره ی مارکس بسیار نزدیک بودند. لازم است با واقعیت نیروهای درگیر آبان آشنا شویم تا به مانند افغانستان دچار شوک طالبان نشویم. هر تحولی باید به پیشتازی طبقه ی متوسط اتفاق بیفتد. افرادی که جنبش ٨٨ را رقم زدند به لحاظ فرهنگی و طبقاتی متفاوت بودند. هشدار میدهم که نیروی درگیر در آبان ۹٨ قابلیت بسیج شدن بر اساس دیدگاههای افراطی ناسیونالیستی و فاشیستی را دارد."
اینها جملاتی بود که لو رفتن آنها در ناکامی جنبش های اخیر بخصوص تجمع اول اردیبهشت سال جاری بی تاثیر نبود.
درست بعد از انتشار این فایل، حملات به جنبش معلمان آغاز گردید. اصحاب سرنگون طلبی که افسانه طبقه متوسط بعد از جنبش سبز برایشان تمام شده بود و در غیاب رهبری طبقه کارگر، در صدد هدایت و رهبری نیروی عظیم معترضان آبان ۹٨ میباشند و تا حد بالایی نیز عملا به تریبون آنها تبدیل شده اند، بیشتر از بقیه به این جنبش و حتی معلمان تاختند. غالب آنان با تاکید بیشتری معلمان را متهم به شستشوی مغزی بچه ها بر اساس تعالیم ایدئولوژیک نظام کردند. از معلمان محافظه کاری صحبت میکردند که معتقدند یک با یک برابر نیست و نهایتا معلمان را بخشی از سیستم سرکوبگر حاکمیت معرفی نمودند. اما این اقدام به منزله ی رو شدن دست جنبش برای آن دسته از معلمان نیز بود که تنها به سبب وضعیت بد معیشتی شان به تجمعات پیوسته بودند. آنها نیز صف خود را به سرعت جدا کرده و با این کار بخش مهمی از نیروی این جنبش بالاخص در پایتخت، بعنوان قلب جنبش تحلیل رفت. اگر چه محمد حبیبی بلافاصله بعد از پخش فایل، در رشته توئیتی هم از خانواده های آبان ۹٨ و هم جنبش معلمان عذرخواهی کرد اما تمام آنها در حکم پاشیدن نمک به زخمی بود که دیر یا زود سر باز میکرد.
تجمع پنجم اردیبهشت معلمان در مقابل سپاه فتح یاسوج در پی انتشار ویدیوئی با عنوان"حمله ی وحشیانه ی نیروهای سرکوبگر به آقای علی حسن بهامین جلوی دانشگاه یاسوج" که واقعی یا نمایشی بودن آن جای سوال است نیز در حکم تنفسی مصنوعی ظاهر شد که نتوانست قلب جنبش را دوباره به تپیدن وادارد. در یازدهم اردیبهشت که شوراهای صنفی معلمان را با شعار "همراه شو عزیز" به تجمع فرا خوانده بودند، با کارنامه ای ناکام تر از اول اردیبهشت خاتمه یافت. این تجمع در تهران که قرار بود مقابل مجلس صورت گیرد، به حضور ده دوازده خانمی که ظاهرشان بیشتر شبیه به نرگس محمدی ها بود تا معلمان، آنهم در یک فضای سبز خلاصه شد. هر چه از آغاز جنبش معلمان گذشت، این جنبش به مانند جنبش خرده بورژوازی خشمگین از بورژوازی و هراسان از انقلاب اجتماعی بیشتر تجسم یافت.
سخن پایانی:
شعارهایی چون "آموزش رایگان همراه با ممنوعیت کامل آموزش خصوصی در تمام سطوح" و شعارهای مشابه در حیطه ی بهداشت و درمان، اگر چه باید همواره جزو مطالبات کارگران - و نه طبقات متوسط که سعی شان در گره زدن آنها به سایر مطالباتی است که تنها منافع خودشان را تضمین میکند- باشد، اما همواره این امکان وجود دارد که این مطالبات در کوتاه مدت در جهت منافع طبقه ی کارگر عمل کرده و نهایتا و در دراز مدت نتیجه ی عکس آن رخ دهد. باید توجه داشت که اگر این شعارها محقق شوند، بورژوازی هر زمان در توازن قوای بین طبقاتی دست بالا را داشته باشد، مجددا آنها را پس خواهد گرفت و یا آنها را در جهت تثبیت بیشتر سلطه ی خود به خدمت خواهد گرفت. با رجوع به دو نمونه از دستاوردهای تاریخی مهم کارگران مانند "گرفتن حق رای" و "حق تشکیل اتحادیه های کارگری" این موضوع شفاف تر میشود. اگر چه این مطالبات در دوره هایی از مبارزات طبقاتی، دستاوردهای مهمی برای کارگران محسوب میشد، لیکن بورژوازی اولی را در جهت تثبیت دمکراسی پارلمانی بکار گرفت و کارگران اتحادیه ای را نیز به مرور در سیستم بوروکراتیک دولت بورژوای حل نمود.
با تمام اینها سوالی که میماند آنست که در حال حاضر و با توجه به انکشاف شکافهای عمیق، در درون خود نظم سرمایه داری در سطح ژئوپلیتیک جهانی و در زمانی که هر روز بیشتر شاهد فرو ریختن ایدئولوژی پانصد ساله ی لیبرالیستی هستیم و در زمان افول سرمایه داری هار غربی به رهبری آمریکا که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی امکان انکشاف مبارزات طبقاتی را تقریبا در همه جا سلب نموده بود، چرا مبارزات کارگران تنها به سطح شعار و مطالبات محدود مانده است؟ آنهم مطالباتی که در بسیاری موارد، آنها را در پیوندی مشترک با سایر جنبشهای غیر کارگری قرار میدهد. مسلما نمیتوان به این دل خوش بود و بسنده کرد که فلان جنبش یا جریان، فلان گوشه از یک امر طبقاتی را گرفته است. میدانیم منافع طبقه ی کارگر نمیتواند و نباید با منافع خرده بورژوازی گره بخورد. چرا در این برهه ی مهم تاریخی، کارگرانی که تا همین چند سال گذشته با جسارت و قدرت درب شوراهای اسلامی کار را گل گرفتند و در مبارزه با خصوصی سازی کارخانه شان، جسورانه در مقابل تمام بورژوازی ایستادند، اکنون مبارزاتشان در دوری باطل از مطالبه گری افتاده است؟ آنهم درست در زمانی که در سطح جهانی شاهد برافراشتن هر چه بیشتر پرچم های سرخ هستیم؟
حمید سلطانزاده
اردیبهشت 1401 – مه 2022