بسيارعاليست. بله حقيقتأ اگر قرار بود مارکس و انگلس و لنين پيامبر فرض مي شدند و نظرات شان احکام ثابت و صُلب و جامد انگاشته مي شد، "مارکسيسم ـ لنينيسم" هم به يک کيش و آئين مذهبي نزول مي کرد و اصئلِ نظریِ آنان به آيه های مقدس و منجمد. در حقيقت با "تحليل مشخص از شرايط مشخص " است که مي توان جوهرهً واقع بيني و عينيِ آموزه هایِ اين بزرگان و سه تفنگدارِ انقلاب و سياستِ کارگری را درک، حفظ و ارتقاء داد. در همين راستا اگر تز لنينيِ حق تعيين سرنوشت ملل در دورهً مرتبط با کلنياليسم و استعمارمعتبر یود و کارکردِ مؤثری داشت و حقانيتِ عملي اش را، هم در تشکيلِ کشور شوراها و هم در انقلاباتِ رهاييبخش و استقلالِ انبوهي از ملل تحت ستم تا همين چند دهه پيش به دست آورد اما در دورهً معاصر و با توجه به تغيير شرايط و اوضاعِ اجتماعيِ ملي و جهاني ديگر به همان شکل و شيوه کارکرد و اعتبار ندارد. شعار حق تعيين سرنوشت که تازگي ها از سوی شبه کمونيست ها و در واقع ستونِ پنجم سرمايه داریِ امپرياليستي برایِ کشورهایِ مستقلِ سياسي و غيرِهمسو با غرب جمعي علم شده است نه برایِ آزادی و رهايي و استقلالِ ملل که دقيقأ برعکس برای انقياد و وابستگي و ازهم پاشيدگي آن ها مي باشد. موفق باشيد .
بهمن شفیق
1 دی 1401
22 دسامبر 2022
یک توضیح: در ارائه آمار هزینهها و درآمدها به اشتباه تمام ارقام ده برابر ارقام واقعی اعلام شده اند. به طور مثال 82 میلیون تومان به اشتباه 820 میلیون تومان اعلام شده است.
برخی منابع مورد استفاده:
https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1909/national-question/index.htm
Naturally, we are not speaking here of a nationality as a specific ethnic or cultural group. Such nationality is, of course, separate and distinct from the bourgeois aspect; national peculiarities had already existed for centuries.
http://lenin.public-archive.net/fa/L2242fa.html
این خواست مقدّم بر هر چیز عبارت است از لزوم جُدا نمودن کامل دو دورۀ سرمایهداری که از نقطه نظر جنبشهای ملی بطور اساسی از یکدیگر متمایز اند. از یک طرف دورۀ ورشکستگی فئودالیسم و حکومت مطلقه یعنی دورۀ به وجود آمدن جامعۀ بورژوا-دمکراتیک و دولت است که در آن جنبشهای ملی برای اولین بار جنبۀ تودهای به خود میگیرند و جمیع طبقات اهالی را به انحاء مختلف از طریق مطبوعات، شرکت در مجالس نمایندگی و قسعلیهذا به سیاست جلب مینمایند. از طرف دیگر در مقابل ما دورهای قرار دارد که در آن تشکیل دولتهای سرمایهداری کاملاً صورت گرفته، رژیم مشروطه مدتهاست برقرار گردیده و تضاد آشتیناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی قویاً شدت یافته است و دورهای است که میتوان آن را آستانۀ ورشکستگی سرمایهداری نامید.
صفت مشخصۀ دورۀ اول بیداری جنبشهای ملی و نیز به مناسبت مبارزه در راه آزادی سیاسی عموماً و در راه حقوق ملت خصوصاً، جلب دهقانان یعنی کثیرالعدّهترین و «دیرجُنبترین» قشر اهالی به سوی این جنبشها است. صفت مشخصۀ دورۀ دوم فقدان جنبشهای تودهای بورژوا-دمکراتیک است که در آن سرمایهداری تکامل یافته، با نزدیک نمودن و اختلاط بیش از پیش ملل، که دیگر کاملاً به جریان مبادلۀ بازرگانی کشیده شدهاند، تضاد آشتیناپذیر بین سرمایه که در مقیاس بینالمللی به هم آمیخته شده و جنبش بینالمللی کارگری را در درجۀ اول اهمیّت قرار میدهد.
البته این دو دوره بوسیلۀ دیواری از یکدیگر مجزا نشده بلکه بوسیلۀ حلقههای عدیدۀ انتقالی به یکدیگر متصل اند؛ و ضمناً کشورهای گوناگون از لحاظ سرعت تکامل ملی، ترکیب ملی اهالی خود، چگونگی استقرار آنها در کشور و غیره و غیره نیز از یکدیگر متمایز اند. بدون در نظر گرفتن کلیۀ این شرایط عمومی تاریخی-مشخص در یک کشور معیّن مارکسیستهای این کشور به هیچ وجه نخواهند توانست برنامۀ ملی خود را تنظیم نمایند.
اولاً مسئلۀ اساسی مربوط به انجام انقلاب بورژوا-دمکراتیک را مطرح مینماییم. در اتریش این انقلاب در سال ۱۸۴۸ شروع شد و در سال ۱۸۶۷ پایان یافت. از آن زمان تقریباً نیم قرن است که در آنجا مشروطیّت بورژوایی که بطور کلی مستقر شده حکمفرما است و در زمینۀ آن حزب علنی کارگر بطور علنی فعالیّت میکند.
به این جهت در شرایط داخلی تکامل اتریش (یعنی از نقطه نظر تکامل سرمایهداری در اتریش عموماً و در ملتهای جداگانۀ آن خصوصاً) عواملی وجود ندارد که مولّد جنبشهایی گردد که ضمناً بتواند با تشکیل دولتهای مستقل ملی همراه باشد.
شرایط خودویژۀ روسیه در مورد مسئلۀ ملی درست نقطۀ مقابل آن چیزی است که ما در اتریش دیدیم. روسیه کشوری است دارای یک مرکز ملی واحد که آن هم ولیکاروسی است. ولیکاروسها سراسر یک سرزمین پهناور را اشغال مینمایند و از لحاظ جمعیت تقریباً به ۷۰ میلیون نفر میرسند. خصوصیّت این دولت ملی اولاً این است که «ملتهای غیرخودی» (که من حیث المجموع اکثریت اهالی یعنی ۵۷ درصد را تشکیل میدهند) اتفاقاً در نواحی اطراف سکونت دارند؛ ثانیاً این است که ستمگری نسبت به این ملتهای غیرخودی از ستمگری موجوده در کشورهای همسایه (و حتی نه تنها در کشورهای اروپایی) بمراتب شدیدتر است؛ ثالثاً این است که در یک سلسله از موارد، ملیّتهای ستمکش ساکن نواحی اطراف در آنسوی مرزها از خود دارای همقومهایی هستند که از استقلال ملی بیشتری برخوردارند (کافی است مثلاً آنهایی را که در مرزهای غربی و جنوبی کشور ساکن اند به یاد آوریم - فنلاندیها، سوئدیها، لهستانیها، اوکرائینیها، رومانیها)؛ چهارم این است که تکامل سرمایهداری و سطح عمومی فرهنگ در «ملتهای غیرخودی» اطراف اغلب بالاتر از مرکز کشور است. بالأخره همانا در کشورهای آسیایی همجوار، ما ناظر شروع یک دورۀ انقلابهای بورژوایی و جنبشهای ملی هستیم که دامنۀ آنها قسمتی از اقوام خویشاوند را در حدود روسیه نیز فرا میگیرد.
«بدبختی دامنگیر مردمی است که مردم دیگر را به اسارت درآورده باشند». مادام که ایرلند از قید ظلم و ستم انگلستان خلاص نشده است طبقۀ کارگر انگلستان آزاد نخواهد شد. اسارت ایرلند ارتجاع را در انگلستان تقویت میکند و به آن نیرو میبخشد (همانطور که اسارت یک سلسله از ملتها بتوسط روسیه، ارتجاع را در آنجا نیرو میبخشد!).
علل تئوریک این استنتاج مارکس چیست؟ در انگلستان بطور کلی، انقلاب بورژوایی مدتها است به پایان رسیده. ولی در ایرلند هنوز به پایان نرسیده است: این انقلاب را رفرمهای لیبرالی انگلیسی فقط امروز، پس از نیم قرن، به پایان میرسانند. اگر سرمایهداری در انگلستان به آن زودی که ابتدا مارکس انتظار داشت سرنگون میشد آنوقت دیگر در ایرلند جایی برای جنبش بورژوا-دمکراتیک یعنی جنبش عمومی ملی باقی نمیماند. ولی وقتی این جنبش به وجود میآید مارکس به کارگران انگلستان توصیه میکند که از آن پشتیبانی کنند، و به آن تکان انقلابی بدهند و آن را به نفع آزادی خویش، به پایان رسانند.
http://www.zeitschrift-marxistische-erneuerung.de/article/145.linke-kritik-an-china.html
اگر بر این اساس کمون نماینده واقعی تمام عناصر سالم جامعه فرانسه و از این رو دولت ملی واقعی فرانسه بود، همزمان به مثابه دولت کارگری پیشتاز جسور مبارزه برای رهائی کار و به معنای واقعی کلمه بینالمللی نیز بود.
„Wenn sonach die Kommune die wahre Vertreterin aller gesunden Elemente der französischen Gesellschaft war und daher die wahrhaft nationale Regierung, so war sie gleichzeitig, als eine Arbeiterregierung, der kühne Vorkämpfer der Befreiung der Arbeit, im vollen Sinne des Wortes international.“
http://www.mlwerke.de/me/me12/me12_162.htm
https://www.marxists.org/archive/marx/works/1857/04/10.htm
Wie still ist doch die englische Presse zu den schändlichen Vertragsbrüchen, täglich von Ausländern begangen werden, die unter britischem Schutz in China leben. Wir hören nichts über den ungesetzlichen Opiumhandel, der Jahr für Jahr auf Kosten von Menschenleben und Moral die Kassen des britischen Schatzamtes füllt. Wir hören nichts über die ständigen Bestechungen untergeordneter Beamter, wodurch die chinesische Regierung um ihre rechtmäßigen Einkünfte aus der Wareneinfuhr und -ausfuhr betrogen wird. Wir hören nichts über die oft genug mit dem Tode endenden Quälereien, begangen an den irregeleiteten und versklavten Auswanderern, die in die schlimmste Sklaverei an den Küsten von Peru und in kubanische Knechtschaft verkauft werden. Wir hören nichts über die Einschüchterungsmethoden, die oft gegen die schüchternen Chinesen angewandt, oder über die Laster, die von Ausländern über die offenen Häfen eingeschleppt werden. Wir hören von alledem und vielen anderen Dingen nichts, weil erstens die meisten Menschen außerhalb Chinas sich wenig um die sozialen und moralischen Verhältnisse jenes Landes kümmern und weil zweitens Politik und Klugheit gebieten, keine Fragen aufzuwerfen, wenn keine finanziellen Vorteile dabei herausspringen. So schluckt das englische Volk, dessen Horizont nicht weiter reicht als bis zum Krämerladen, wo es seinen Tee kauft, bereitwillig alle Verdrehungen, die das Kabinett und die Presse ihm vorzusetzen belieben.
http://www.mlwerke.de/me/me18/me18_572.htm
nur nachdem Polen seine Unabhängigkeit wiedererobert hat, nachdem es als selbständiges Volk wieder über sich selbst verfügen kann, nur dann kann seine innere Entwicklung wieder beginnen und kann es an der sozialen Umgestaltung Europas selbständig mitwirken. Solange ein lebensfähiges Volk von einem auswärtigen Eroberer gefesselt ist, wendet es alle seine Kraft, alle seine Anstrengungen, alle seine Energie notwendig gegen den äußeren Feind; solange bleibt also sein inneres Leben paralysiert, solange bleibt es unfähig, für die soziale Emanzipation zu arbeiten. Irland, Rußland unter der mongolischen Herrschaft etc. bieten schlagende Beweise für diesen Satz.
https://tejaratnews.com/%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D8%B1%D8%A2%D9%85%D8%AF%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%AF%D8%9F
https://colonelcassad.livejournal.com/8008077.html
بیانیه نوامبر 2022