بهمن شفیق
۱۸ تیر ۱۴۰۴
۹ ژوئیه ۲۰۲۵
برخی منابع:
https://snn.ir/fa/news/1282370/محسن-رضایی-شوی-تبلیغاتی-اسراییل-و-آمریکا-ناشی-از-شکست-در-جنگ-بود-و-ترامپ-فحش-را-به-رسانه%E2%80%8Cهایشان-کشید-اگر-آمادگی-خود-را-حفظ-کنیم-جنگ-برای-همیشه-منتفی-است-فیلم
https://www.youtube.com/watch?v=NDP1fOCSvGA
https://www.foreignaffairs.com/israel/islamic-republics-new-lease-life
Iranian society is unlikely to become more rigidly Islamist in response to the strikes. To maintain internal stability, the government might even tolerate more social freedoms. But the regime will probably become more repressive, arresting anyone it sees as a traitor. And critically, Iranians may be more willing to accept the state as it is. The country could now have a new social contract, one that prioritizes national security above everything else.
Iranian leaders will thus set out to rebuild the country’s network of proxies: the so-called axis of resistance. They will trust diplomacy even less than before. Instead, they will lay the groundwork for a long war of attrition with Israel—and a potential nuclear breakout.
https://donya-e-eqtesad.com/بخش-سیاست-گذاری-100/4194048-وقت-تغییر-پارادایم


دیدگاهها
از صحبتهایتان اینگونه برداشت کردم که مسئله و نقد اصلی شما بیش از آنکه به کلیت بحثهای من باشد، با زبان بیان آن است. انتفادی مبنی بر غیر کارگری بودن لحن پاسخ من در کامنت آخر که به حق وارد است و من آن را به مثابه تذکری رفیقانه از جانب شما قبول میکنم. ممنون از این بابت. همین نیز من را واداشت تا سعی کنم موضوع را شفافتر و بدور از ابهام بیان کنم.
در حال حاضر اگر بخواهیم بین دو قدرت حاکم متخاصم داخل کشور -نیروی ترانس آتلانتیک و جریان اصطلاحا انقلابی- که بخصوص بعد از جنگ ۱۲ روزه، رسما کمر به حذف همدیگر بسته اند، امکان چشم اندازی برای پیروزی یکی از دو نیرو قائل شویم، آن نیرو، جناح تراس آتلانتیک است و نه آنچه تحت عنوان نیروی انقلابی شناخته میشود. حذف شدن یکی یکی از عناصر نیروی دوم -از سنگین وزنها تا سبک وزنهایش- در طول جنگ، و بعد از آن حذف در فضای رسانه ای و اجتماعی شاهدی بر این ادعاست. توسل جستن رئیس دولت و دستگاه وزارت خارجه به هم پیمانان اسرائیل مثل آذربایجان و ادامه روند مذاکرات نیز به روشنی جنگ بود و نبود بین این دو قدرت در داخل کشور را به نمایش گذاشته است. برای امثال بنده ماهیت ضد انقلابی کل نظام ج.ا از همان روزهای اول انقلاب بدیهی است و لذا هرگز انتظار معجزه ای از این امامزاده نداشتهام با این حال بنظر من امروز حتی اگر کسی هنوز دلش برای «جریان انقلابی» غنج میرود، بدون تشکیل صفی جداگانه و در بیرون از آن، به همان سرنوشتی محکوم خواهد شد که در انتظار خود این جریان است: نابودی.
اما مسئله مهم اینکه، نبرد بین این دو قدرت-ترانس آتلانتیک و «انقلابی»- را نمیتوان تنها به نبردی بین دو جناح بورژوازی داخلی تقلیل داد. این جنگ هر روز بیشتر منجر به فرسایش جامعه خواهد شد. و با این فرمانی که آقایان دست گرفتند، جامعه با سرعت به لبه پرتگاه میرود.
استدلالهایی چون «جبهه سوم منجر به پراکندگی نیروها میشود» تنها در صورتی میتواند واقعیت داشته باشد که بتوان در دستگاه حکومتی، قدرتی یکپارچه در مقابل صف صهیونیسم فاشیستی متصور شد. لیکن در شرایط سرنوشتساز کنونی در خوشبینانهترین حالت برآیند این دو نیرو اگر صفر نباشد به هیچ وجه راهگشا نیست و در حالت طبیعی تنها توانائی خنثی نمودن پیشروی های همدیگر را خواهند داشت و تمام اینها در شرایطی است که کشور در وضعیت آتش بس، و نه پایان جنگ، با بزرگترین دشمنان بشریت است. این وضعیت فرسایشی تراژدی- کمدی که این دو قدرت پدید آوردهاند و جامعه را در بلاتکلیفی برده است، تنها یک در خروجی دارد: قدرت سه گانه. بله قدرتی که با ائتلاف تمامی نیروهای عدالتخواه و انسانهای شریف و آزاده بتواند توانایی تاثیر و دخالت و تغییر سیاستهای کلان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را داشته باشد.
آنچه اما تدارک قدرت سه گانه برای نجات جامعه و جلوگیری از انهدام اجتماعی را باز هم واجب تر میکند، وجه اشتراکات دو قدرت ترانس آتلانتیک و «نیروی انقلابی» نیز هست که در مسائل کلان سیاسی و اقتصادی همپوشانی دارند. نمونه اش: خصوصی سازی ها و البته تقدس مالکیت خصوصی. این درست که جناح ترانس آتلانتیک درون حاکمیت به افراطی ترین شکل، در عطش دارترین نوع لیبرال بازار آزادی است، اما اگر بی طرف و منصفانه به قضیه برخورد کنیم، خود واژه «خصوصی سازی» را بیش از آنها، «جریان انقلابی» و در راس آن رهبر نظام رایج نموده است. و علتش را نیز باید در ماهیت متضاد و ضد انقلابی نظام ج.ا از بدو تاسیس جستجو نمود. علت انزوا و ناتوانی نظریه پردازان و کارشناسان عدالتخواهی چون جبرئیلی و امثال هم در تحلیلهای نهایی و مقابله با جریان هار بازار آزادی در همین است: آنها نیز زبانشان از گفتن اینکه این خصوصی سازی ها است که بخش بزرگی از زحمتکشان جامعه را به نفع اقلیتی محدود از صاحبان هلدینگ و مدیران و آقازاده ها دچار فقر و فلاکت نموده است، لال می ماند و در نهایت به سطح خصوصیسازی خوب و بد تقلیل مییابد. تنها قدرت سه گانه است که می تواند در صورت شکلگیری قادر است زیر میز خصوصی سازیها و روند فلاکت اجتماعی تودههای کار و زحمت بزند.
«مسئله فلسطین» نیز چنین است. فراموش نکنیم که دیپلماتیزه نمودن مسئله فلسطین امری بود که در دولت سیزدهم و در توافق با هر دو قدرت متخاصم نامبرده (آن زمان: دو جناح رقیب بورژوازی)، صورت گرفت و اکنون به حقیرانهترین شکلی در دولت وفاق ادامه دارد.
یک مورد دیگر هم که البته به پرسشی از کامنتی بنام ع خ برمیگردد و به بحث ما مربوط نیست، اما ترجیح میدهم اینجا و با شما در میانش بگذارم، ترکیب کیفی و طبقاتی قدرت سوم است. بیانیه تدارک به دو نمونه مهم اشاره میکند: کارزار افزایش حداقل دستمزد و تجمع یکم خرداد گروه برای فلسطین.
در هر دوی اینها طیف وسیعی از چپ، روشنفکر، کمونیست، مذهبی و عدالتخواهان، با حجاب و بی حجاب و مطابق آنچه بیانیه عنوان میکند، «کارگران، زحمتکشان، رفقای کمونیست، انسانهای شریف خواهان عدالت اجتماعی » کنار هم قرار گرفتند. تفاوت کمونیستها البته در هر دوی این موارد با تمام مواضع سیاسی اجتماعی دیگر، در ارزیابی و تبیین و چشمانداز سوسیالیستیای است که ارائه میدهد.
یک عدالتخواه یا روشنفکر ممکن است به این علت خواهان افزایش حداقل دستمزد باشد که مثلا «بر کارگران ظلم شده است و دستمزدشان کفاف حداقلیها را نمیدهد»، یا چپ محور مقاومتی بگوید«اگر دستمزدها بالا نرود، کارگران شورش خواهند نمود» و ... و اما یک کمونیست بنا بر اینکه بر مبارزه طبقاتی مبتنی بر تضاد کار و سرمایه آگاه است، اینها را به منزله حرکتی مترقی در نظر می گیرد که چشم اندازهای رهائی بشر از استثمار را در آن می بیند...
ارادت
عزیزجان مسألهمندی من در این موضوعات از سر دلواپسی و ماجراجویی خوردهبورژوایی در مورد بیچارگی و در نهایت تسلیمطلبی جا بعنوان کلیت نظام حاکمه نیست، بلکه موضوعیت آنرا در انکشاف نشانگان واقعی ضرورت تلاش برای متشکل کردن قدرتی سهگانه جستجو میکنم که به رغم تولید ثروت و ارزش اجتماعی و بنابر ناکامی های قدرت دوگانه، برای گذار از بحران و انهدام اجتماعی با سازمانیابی نیروی خود در چهارچوب قدرت سهگانه قادر است پایگاه اجتماعی مستأصل آن نیروهای قدرت دوگانه را به سمت خود و بقای اجتماعی راهبری کند. چراکه به نظر من پایگاه اجتماعی قدرت دوگانه با تمام فراز و نشیبها و تناقضات و البته اشتراکات درونی و بیرونی خود، دیگر قادر به پاسخگویی به مسائل و شرایط متناقض موجود نیست و اگر جدالی واقعی در چهارچوب توازن قوای موجود ایران صورت بگیرد تنها با الترناتیوهای به ظاهر غیر طبقاتی چون بناپارتیسم قادر به پاسخ به بحران خواهد بود والبته همین نابدیل هم بدون هزینه فلاکت جبران ناپذیر هرچه بیشتر طبقات کارکن و پرولتاریا قابل دستیابی نیست.
حرف من این است که قدرت سهگانه را نه مثابه نیرویی بدون برنامه و تدبیر بلکه بعنوان راه چارهای که منافع تاریخی طبقه کارگر را در شرایط مشخص تأمین میکند و پتانسیل جذب بیشترین حمایت از جانب تودهها را دارا است، قابل دفاعه. بنظرم بحث خارج از این، چیزی بیش از لفاظیهای چپ گرایانه نخواهد بود. همین.
و در آخر و با زبان ساده میگویم تقلیل یک جنبش جدی کمونیستی به فرماندهان خارج نشین جدا از غیراخلاقی بودن غیر علمی و غیر تاریخی است.
مشکل من با لحنت نیست. مشکلم این است که حرفهایت اصلا با واقعیت جور در نمیآیند. به همین دلیل هر چه سعی میکنم بفهممشان موفق نمیشوم.
نوشتهای در ایران دو جبهه داریم که یکیاش انقلابی است و دیگری ترانسآتلانتیک.
موجودیت این دو جبهه کجاست؟ فقط در کلمات ما؟
"جبههی انقلابی" در درون جمهوری اسلامی کجاست؟ پس چرا ما نمیبینیماش؟ جبهه ترانسآتلانتیک کدام است؟ متوجه منظورتان نمیشوم. شما یا معنای "جبهه" را نمیدانید یا معنای "انقلابی" و "ترانسآتلانتیک" را.
باور بفرمایید در درون جمهوری اسلامی نه "جبهه انقلابی" وجود دارد نه "جبهه ترانسآتلانتیک".
مگر اینکه منظورتان از "جبهه" در واقع "گرایش" باشد. که باید گفت در اینصورت کل تحلیلتان بیمورد میشود دوست گرامی.
توافق زنگزور بین آذربایجان و ترکیه با میانجی گری ایالات متحده، تا آنجا که به ایران برمیگردد، در شرایط بعد از جنگ ۱۲روزه، بدیهی است که اولین معنایش محاصره بیشتر نظامی ایران است. با این حال واکنش بیشتر رسانه ها و روزنامه ها و تحلیلگران به مسئله جالب بود. تا توانستند چشم بر پیشرویهای نظامی روسیه در دل خاک اوکراین بستند و در عوض کریدور زنگزور را به مثابه بزرگترین چالش و تضعیف روسیه قلمداد کردند. از این هم وقیح تر بجای دادن هشدار و بررسی تاثیرات آن بر آینده ایران، از فرصتهای بدست آمده از دل این توافق نوشتند و صحبت کردند. نیرویی که سیاست خارجه دستش است و بدون هیچ شرمی و هیچ ترسی روی اسب آمریکا و غرب شرط بسته است.
حالا در این بین صداهای ضعیفی هم هستند که بیشتر شبیه ناله و گلایه است، مثل اظهارات مشاور رهبر یا کیهان در رابطه با همان زنگزور که بیشتر از آنکه علاج دردی باشد، به درد خلا رسانه های برانداز و شب نشینی های بی بی سی می خورند. نیرویی که اراده ای انتزاعی جهت پیوستن به شرق و استقلال و دفاع از خلق فلسطین را با خود حمل میکند و در عمل در مداری دیگر میچرخد به این علت که کل بنبست اجتماعی سیاسی توازن قوای حاضر محصول تناقضات درونی خودش است که از سرکوب انقلاب ۵۷ بجا مانده است.
من به تاثیر از بیانیه برای نوکران امپریالیسم که در ابتدا شرحشان رفت، جناح تراس آتلانتیک را بکار بردم و برای صدائی که هر روز دورتر و ضعیفتر میشود و روزبهروز بیشتر نیروهای متکی به خود را از دست میدهد از جناح اصطلاحا انقلابی استفاده کرده ام. و نیروی انقلابی را هم داخل گیومه بکار برده ام. اگر شما جایگزینهای مناسب تری دارید، نیازی به تعارف نیست میتوانید ارائه کنید. اما اگر چشم بر وجود دو نیروی متخاصم داخل کشور ببندید یعنی چشم بر وقایعی چون تغییر رهبر در وسط جنگ با اسرائیل و یا بیانیه اخیر اصلاحطلبان هم بسته اید.
برای اینکه هر بار بحث را به خانهی اول برنگردانی، و بتوانیم پیش برویم لازم است اینبار شما مسائلی را برای من شفاف کنید، در غیر این ادامه چنین روالی عبث خواهد شد:
اولا ماهیت سیاسی و مادی آن جبهه ملی-میهنی که شما میگویید چیست؟ مگر ماهیت جبهه ملی میهنی چیزی غیر از این است که باید به دامان ج.ا متوصل شد و به زعم شما با قدرت میلیونها کارگر که پس از جنگ ۱۲ روزه ضد اسرائیل و ضد امپریالیست شدهاند آنها را در همان جبهه بسیج کرد؟
این جبهه چگونه شکل میگیرد و اگر از قبل شکل گرفته اکنون قرار است با توان کدام نیروهای اجتماعی تقویت شود؟ چشم انداز آینده این جنبش در نهایت کدام نیروها را قرار است نجات دهد و ارمغان آور آیندهای قابل اتکا و روشن باشد؟ آن آشتی ملی چه نسبتی با جبهه مد نظر شما دارد؟ اگر این جبهه ملی مهینی مد نظر شما با یکی از قدرتهای دوگانه حی و حاضر نیست، پس چیست؟ و پس از تفکیک این صف بندی های سیاسی اجتماعی، بالاخره این نیروها (میلیون ها کارگری که بنا به ادعای شما در عرض ۱۲ روز ضد اسرائیل و امپریالیسم شدهاند) قرار است ذیل کدام جبهه سیاسی و تشکیلاتی پیشروی کنند البته اگر پیشرویای جز شعارپردازی مقدور باشد؟
قبول کن که کلمات دهان پرکن و پرطمطراق را بدون هیچ منطقی و معنایی به کار میبری. اول بهش گفتی جبهه. بعد بهش گفتی جناح. بعدش هم معلوم نیست چه میخواهی بهش بگویی.
عزیز من کلماتی که استفاده میکنی هر کدام در علوم سیاسی و نظامی معنای خاصی دارند. نمیفهمم اگر معنایشان مهم نیست اصلا چرا ازشان استفاده میکنی؟
مرا ببخشید ولی به نظرم باید کمی بیشتر راجع به سیاست و جنگ مطالعه کنی بعد نظر بدهی.
موفق باشی
کامنتت را سهچهار بار خواندم. ولی متاسفانه باز هم معنایش را نفهمیدم. اصلا قصد بیاحترامی به شما را ندارم فقط برایم عجیب است که چطور با همین زبان میخواهید با کارگران صحبت کنید؟
آیا تابحال در کارخانهای کار کردهاید؟
اگر پاسختان مثبت است، آیا با همین ادبیات در کارخانه صحبت میکنید؟
اگر باز هم پاسختان مثبت است باقی کارگرهای کارخانه چه پاسخی به این جنس حرفها میدهند؟
ممنون از توجهتان
رفقا
در شرایط حساس کنونی، زمانی که جنگافروزی امپریالیسم و رژیم صهیونیستی خاورمیانه را به آتش میکشد، برخی با شعار "جبهه سوم" میخواهند راهی جدا از جبههی اصلی پیش بگیرند. اما آیا این شعار، در شرایط فعلی، به واقع به نفع تودههای زحمتکش است؟ یا تنها به پراکندگی نیروهای انقلابی و تضعیف جنبش ضدامپریالیستی میانجامد؟
۱. درسهای تاریخ: چرا جبهه متحد خلق؟
کمینترن و تجارب مبارزات ضداستعماری به ما آموختند که در شرایطی که امپریالیسم و ارتجاع محلی با تمام قوا به میدان آمدهاند، پرولتاریا و پیشگامان انقلابی "به تنهایی" قادر به شکست دشمن نیستند. تنها با اتحاد گستردهترین نیروهای مردمی، از کارگران و دهقانان گرفته تا بخشهای مترقی خردهبورژوازی و حتی بورژوازی ملی، میتوان جبههای قدرتمند ساخت.
شعار "جبهه متحد خلق" همانطور که در متن قطعنامه کنگره هفتم آمده ربطی به ضعف و قدرت کمونیستها ندارد، طوری که با قوی شدن یا ضعیف شدن کنارش بگذاریم. این شعار دقیقا از روی "واقعبینی طبقاتی" مطرح میشود. تجاوز امپریالیستی بالاترین نمود جنگ طبقاتی است پس طبقه کارگر برای حفظ و ارتقای قدرتش باید فعالانه در جنگ ملی-میهنی علیه تجاوز امپریالیستی مشارکت کند.
۲. "جبهه سوم" یا پراکندگی نیروها؟
رفقایی که شعار جبهه سوم را مطرح میکنند، آیا تحلیل روشنی از توازن قوا دارند؟ آیا نیروی اجتماعیِ کافی برای پیشبرد چنین آلترناتیوی وجود دارد؟ یا این شعار در عمل به معنای "انزوای بیشتر چپ" و تقویت امپریالیسم و ارتجاع خواهد بود؟
امروز، میلیونها کارگر، زحمتکش و مردم تحت ستم در ایران و منطقه، اسرائیل را به عنوان دشمن اصلی میشناسند. اگر چپ در این شرایط خود را از جریان اصلی مبارزه ضدصهیونیستی جدا کند، نه تنها "جبهه سوم" مستقل تشکیل نمیدهد، بلکه عملاً به حاشیه رانده شده و امکان تاثیرگذاری را از دست میدهد.
۳. تغییر زمانه یا تغییر تاکتیک؟
بله، زمانه تغییر کرده، اما "قوانین مبارزه طبقاتی" تغییر نکرده است. امروز هم مانند دوران کمینترن، امپریالیسم از اختلافات درون جنبشهای مردمی سوءاستفاده میکند. آیا منطقی است که به جای متمرکز کردن ضربات بر دشمن اصلی، نیروهایمان را پراکنده کنیم؟
ضعف کنونی چپ، نه با انزوا، بلکه با "اتحاد عملِ هوشمندانه" جبران میشود. ما باید در دل جنبشهای تودهای حضور داشته باشیم، افق سوسیالیستی را پیش بکشیم، و در عین حال، با نیروهای میانی علیه دشمن مشترک مبارزه کنیم. این نه سازش، بلکه "تاکتیک انقلابی" است.
۴. راه پیش رو: جبهه متحد، نه انفعال که پیشروی استراتژیک
جبهه متحد خلق به معنای کنار گذاشتن اصول نیست، بلکه به معنای "کار در میان تودهها" است. باید در عین حفظ استقلال ایدئولوژیک و سازمانی، با تمام نیروهای ضدامپریالیست و ضدصهیونیست همکاری کنیم تا زمینه برای پیشروی جنبش انقلابی فراهم شود.
رفقا! اجازه ندهیم اختلافات تاکتیکی ما را از مسئولیت تاریخیمان دور کند.
زنده باد همبستگی ضدامپریالیستی!
زنده باد سوسیالیسم!
ممنون از تذکر رفیقانهتان. قبول دارم من در فرموله کردن و بیان نگارشی مقایسهام در رابطه با نسبت ایران و شوروی منظورم را نرسانده ام. برای هر کمونیستی عیان است که کمینترن محدود به شوروی نیست بنا بر تعریف اسمی و تاریخیش به اینترناسیونال کمونیستی معروف است. با وجود این اما باز مسأله و دغدغه من همچنان سر جای خودش است. ارزیابی من اینکه، شرایط کنونی با توازن قوای دوران کمینترن که محصول انقلاب اکتبر و سلسله شرایط تاریخی پیش و پس از آن بود و به واسطه امر انقلاب خود توانست چشماندازهایی واقعی را برای رهایی کل جهان از بند استثمار و استعمار و امپریالیسم فراهم آورد، زمین تا آسمان متفاوت است.
در دورهای که تهاجم مادی ارزشهای لیبرال دموکراسی غربی(که قرنها به هزینه فلاکت و مرگ میلیونها انسان ازکشورهای ضعیفتر، و با تامین رفاهی نسبی برای جامعه خویش قادر به تعویق انداختن بحرانهای ادواری سرمایه داری شده بود) با ۷ اکتبر به لبه پرتگاه رسید.
از طرفی در ایران کنونی، تمام هم و غم دولتها دیپلماتیزه کردن ۷ اکتبر و مساله فلسطین است. روندی که در دولت سیزدهم شروع و در دولت وفاق به اوج وقاحت رسید. و در نهایت به تحمیل جنگ به جامعهای انجامید که هر لحظه بیشتر در حال بی دفاع شدن میان تهاجم ائتلاف قدرت بین دو نیروی حاکمه سیاسی بر جامعه(که طبقه کارگر تأمین مادی آن را تضمین میکند)است.
از همین روست که تلاش برای سازمانیابی طبقه کارگر بمثابه نیرویی بالقوه که بنابر قدرت تولید ثروت اجتماعی، ظرفیت ادارهی جامعه را هم دارد. برای تحقق آن تلاش کرد.
در کامنت بعدی سوال کردهاید که «اما آیا این شعار، در شرایط فعلی، به واقع به نفع تودههای زحمتکش است؟ یا تنها به پراکندگی نیروهای انقلابی و تضعیف جنبش ضدامپریالیستی میانجامد؟»
رفیق حیدر شما هم با استدلالتان ناخواسته دچار همان نتیجه سیاسی میشوید که ن ق. چرا که مسأله تلاش برای سازمانیابی قدرت سهگانه خود واکنشی است به آن « انزوای چپ و تقویت امپریالیسم و ارتجاع»(دو قدرتی که در ایران فارغ از تمایلات متفاوت به بلوکبندیهای مجزای توازن قوای سرمایهداری در سطح داخلی و جهانی در افراطی ترین حالت به تقدس مالکیت خصوصی به هزینه فلاکت طبقه کارگر و تودههای بیچیز با اسم رمز دولت وفاق، متعهد هستند.)
دولت جمهوری اسلامی در حال دیپلماتیزه کردن جنگ است پس ما باید جبهه سوم تشکیل دهیم.
یعنی دولت جمهوری اسلامی آنقدر قدرت دارد که جنگ را دیپلماتیزه کند؟ نه واقعیت اینطور است نه جمهوری اسلامی در مورد قدرت خودش چنین توهمی دارد و نه شما چنین منظوری دارید که جمهوری اسلامی میتواند دستگاه دیپلماسیاش را بدین منظور به کار بگیرد.
رفیق عزیز. پس چرا از این کلمات قلمبهسلمبه استفاده میکنی عزیز من.
صاف و ساده بگو نگرانی که جمهوری اسلامی سیاست تسلیمطلبی در پیش بگیرد. اگر مسائل را ساده بیان کنی راهحلهای درستی پیدا خواهی کرد. در این شرایط وظیفهی توست که تسلیمطلبی را بین خلق زحمتکش افشا و رسوا کنی. نه آنکه بدون هیچ برنامهریزیای شعار جبهه سوم بدهی. آن هم در حالیکه فرماندهانت خارج نشستهاند. نه در خط مقدم جنگ
جبهه واحد خلق یک سیاست محدود به شوروی نبود. بلکه در کشورهای اروپای شرقی و غربی و آفریقای شمالی و خاورمیانه و آسیای شرقی علیه فاشیسم به اجرا درآمد
در بسیاری از این مناطق دولت در دست بورژوازی بود.
به همین دلیل تروتسکیستهای مفلوک ادعای جبهه سوم داشتند. مثلا در فرانسه و اسپانیا. که نتیجهش را دیدیم. جبهه سوم! زکی!
گفتم تمایلی به بحث ندارم.
شما اگر صداقت داشتی به جای زباندرازی مینشستی واقعا اسناد کمینترن را میخواندی.
اگر دغدغه داشتی یک بار پا میشدی با موتور توی خیابان گشت ضدپهپادی میدادی به جای آنکه توی تختخوابت به قدرت سومت بنازی.
مفلوک!
شما
1- در فرانسه در انتخابات پارلمانی 1936 کمونیستها با متحدانشان (حبهۀ متحد خلقی) 32 درصد آرا (148 صندلی پارلمانی) را بدست آوردند. از این تعداد خالص 110 صندلی سهم کمونیستها بود. چرتکه بیاندازید، میفهمید، آنها جه قدرتی داشتند.
2- در دور دوم انتخابت اسپانیا در آستانۀ تهاجم فاشیستی جبهۀ متحد خلق در انتخابات 1936 )قبل از کودتای دوم فاشیستی) جبهۀ متحد خلقی با کسب اکثریت آرا (301 صندلی پارلمانی) برتدۀ انتخابات گردید؛ از جمله این نیروها سوسیالیستها (که مدتی بود از سوی اتحادیۀ کارگری خود دیکتاتوری پرولتاریا را بعنوان شکل مطلوب حکومتی اعلام کرده بودند) PSOE 99، دیگری حزب چپگرای حمهوری خواه Izquierda Republicana 83، و سایر احزاب آنارشیست و استقلال گرای کمونیست . در مقابل جبهۀ راست-فاشیستی تنها 124 صندلی را بدست آورد.
آقای متفکر، متاصفانه این توازن قوا در جهان واقعی بوده و خواهد بود، سپهری که شما ورودی به آن ندارید.
تنها در آن شرایط و آنهم بعد از شروع شکست جبهۀ متحد خلقی علیه فاشیسم، تروتسکیستها موفق گردیدند، به تضعیف بیشتر و تجزیۀ عمیقتر ضد انقلابی جنبش کارگری دامن بزنند.
اگر عقل آدم پاره سنگ برنمیدارد، باید سنگریزه های بسیار درشت در کفش خود حمل کند، که لجن تبلیغات وسیع حاکم بر ایران در "دفاع ملی" تهی از هر گونه محتوای همبستگی طبقاتی با فلسطین (از هیئت های سینه زنی تا پزشکیان و ظریف قهرمان، از اتاق بازرگانی و محفل تجریش، دنیاب اقتصاد ..... را) در شرایط شکست دور اول تهاجم فاشیستی-امپریالیستی که عمدتا ناشی از برآمد ذهنیت سرکوب شدۀ میلیتانت دفاع تودهای انقلاب 57 بود، را بزیر پالان جبهۀ واحد وفاق ملی بکشد و همبستگی واقعی و مشترک طبقاتی پسا جنگی این جبهه را، که اکنون در شرایط "ویژۀ جنگی" تخت گاز در حال سازماندهی وحشیانه ترین تهاجم علیه معیشت کارگران، آنهم با متنوعترین سیاستهای در خصوصی سازی تمام، پورسانت سازی حقوق، بیمه های درمانی، گران کردن نان بهمراه نخصیص بودجۀ بیشتر برای وارادات خودروهای لاکچری برای طبقات بالا و... و...میباشد (صد البته تمام این اقدامات انقلابی برای تقویت مقدس تقویت بنیۀ دفاع ملی صورت میگیرند) بخواهد تحت پوشش کمونیستی و به اسم دفاع خلقی در یک بازی نخ نمای کثیف دوگانۀ (یا طرف امپریالیسمی یا طرف دفاع ملی) را به حقلوم طبقۀ کارگری بریزد.
چند بار نوشتید، نمیخواهید به خودتان ادامه بحث را بدهید، منهم کاملا موافق پیشنهاد شما هستم.
به اعصاب خودتان فشار نیاورید، کمونیستها مشغول کار خودشان هستند، شما هم نمیتوانید آنها را از وظایفشان باز دارید.
استراحت کنید تا وقتی که کمونیستها توازن قوار را به حداقلی مثل شرایط آنزمان فرانسه و اسپانیا نزدیک کرده اند، قدم رنج فرمائید و انتقاداتان را بیان کنید.
این تاکتیک در کنگره هفتم اصلاح شد و به وضوح اعلام گردید "کمونیستها حتی در حالت ضعف هم نباید تلاش برای جبهه متحد خلق را کنار بگذارند. بلکه دقیقا باید از خلال همکاری در جنگ میهنپرستانه قدرت طبقاتیشان را افزایش دهند".
نتیجهی تکامل تاریخی کنگره هفتم چه بود؟ همان آماری که در کامنتتان بهش ارجاع دادید. ولی به دروغ آمارتان را پیششرط جبهه متحد معرفی کردید در حالی که در واقع این آمار خوب نتیجهی کار جبهه خلق است؛ نه پیششرط آن.
.....
توضیح تحریریه سایت:
دوست عزیز، شما در ابتدا گفتید تمایلی به بحث ندارید. اما همچنان به مباحثه ادامه دادید. این اشکالی ندارد. اما چرا مباحثه را با اهانت ادامه می دهید؟ عبارات پایانی کامنت شما را حذف کردیم. بحثی که درباره تجربه تاریخی کمینترن درگرفته است می تواند مباحثه ای مفثد و آموزنده باشد. آن را تخریب نکنید.
با تشکر
تمایلی به بحث ندارم. فقط تا جایی که قطعنامههای کنگرههای کمینترن را خواندهام میدانم که هیچ کمونیستی نگفته که به وقت تهاجم امپریالیستی بروید جبههی دوم و سوم و چهارم درست کنید. بلکه به وضوح گفته شده وظیفهی کمونیستها تشکیل جبهه واحد خلق است
البته تروتسکیستهای مفلوک به جای این کار رفتند سراغ جبهه دوم و سوم و انحلالطلب
با الگوی کمینترن به شکلی غیر تاریخی تأکید می کنید که در وضعیت کنونی و تحولات جنگی اخیر در ایران نیروی سومی وجود ندارد و تشکیل یک جبهه واحد خلقی را مطرح میکنید. شاید خودتان در جریان نباشد ولی پاسخ شما چسب برگردان همان سیاست حزب کمونیست کارگری است که در همان روزهای اول کیفور از تجاوز اسرائیل برای سرنگونی رژیم بشکن میزد با این تفاوت که با توصل به آموزهای شوروی و لنین (تبدیل جنگ خارجی به جنگ داخلی)«انقلاب ز ز آ» را با تشکیل آن جبهه خلقی که شما میگویید جایگزین میکرد. هم ز ز آ و هم تز شما مبنی «هر کس و هر گروهی یا با اسرائیل است یا ضد آن» جز به نتیجه مشترکی بی پایه و غیر سیاسی نمیانجامد که گویا طبقه کارگر و زحمتکش خود توان پاسخگویی و تحمیل اراده سیاسی بر جامعه را ندارند.
برای کسی با کمی صداقت که حداقلی از تاریخ شوروی را خوانده باشد بعید است که نسبت تحولات کنونی جهان و خاورمیانه با تحولات انقلابی روسیه را نه از سالهای پیش و اولیه قرن بیستم بلکه پس از انقلاب اکتبر و تغییر کاملا متفاوت توازن قوای درون طبقاتی روسیه با هم مقایسه و یک کاسه کند.
شما اولا باید توضیح دهید که اکنون چگونه و از چه جایگاه اجتماعی و برای چه خلقی آن جبهه واحد را باید تشکیل داد؟ باید مشخص کنید با توجه به توازن قوای کنونی بورژوازی حاکم بر ایران، آن جبهه واحد خلق چه ماهیتی دارد و اگر مشخص شد اصلا منافاتش با اتخاذ سیاست تلاش برای سازمان یک نیروی سهگانه (نیروگاهی که به مثابه نیروی اصلی مولده که نیروهای متخاصم درون بورژوازی بر بستر تشکیل دهنده آن اراده و سرنوشت اجتماعی خلق را تحمیل میکنند)چیست؟
لطفا یا از مقام کامنتگذار پارازیتی دست بردار یا تمایل خودت را به بحث را فزونی ده. وگرنه تصادفا من رو بیاد منطق سریال با نقش قهرمان شخصیت «نون خ» میاندازی، کارآفرینی با یک شرکت خصوصی که بنا به شرافت و وجدان خرده بورژوازیاش نمیتوانست از دوگانه کشاورزان بدبختی که خود محصول کار و تلاششان را به یغما برده بود و هم از سویی نمیتوانست با آن تاجرـ بورژوا که با زوال(مرگ) خویش دیگر پاسخگوی این وضعیت به شکل عادی نبود، فراتر برود.
لطفا کمی دقت
با فلسفهبازی و تئوریپردازی خلق را سردرگم نکنید.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا