....
علی به کوره ی سوزان نگاه می کرد، حسین آنطرف تر نشسته بود، آب چشم هایش
را گرفت و گفت:
"تا من برم یه سیگار بکشم بجام می ایستی حسین؟"
حسین که نشسته بود بلند شد ایستاد:
"باشه بیا پایین"
علی پایین آمد و حسین همانطور که از نردبان بالا می رفت که جایش را بگیرد آهنگی را زیر لب زمزمه می کرد.
علی گفت:
"امروز کیفت کوکه!"
"آره پروین زنگ زد گفت راجب مشکلات خونه و اینا با آقا فرشاد حرف زده اونم قبول کرده ما یه مدت بریم اونجا بمونیم... تو که اون خونه و زندگی رو ندیدی علی... به والله که حاضرم همه جوره لطف آقا فرشاد رو جبران کنم"
"ایولا!"
علی هنوز در را نبسته بود که صدای انفجار بلند شد، گوش هایش زنگ زد. بعد صدای فریاد کارگرهای پشت در رفت هوا. در را که باز کرد بوی گوشت سوخته می آمد!
فرهاد روشن
دی 1401