بلوا (داستان کوتاه)

نوشتۀ: حمید سلطانزاده
2 Comments

هوا تاریک شده بود. نور چراغهای ماشینی از دور فضای تاریک را میشکافت و پیش می آمد. مسیر جاده را از دو طرف با تایر و چند کنده درخت مسدود کرده بودند. چنگیز و مرتضی صورتشان را کامل پوشانده بودند و فقط چشمها و لبهایشان مشخص بود. از جثه و لحن صدای مرتضی مشخص بود که سن و سالی ندارد. صدای چنگیز اما یغور بود، توی آن سرما آستینهایش را تا وسط بازو داده بود بالا.

مرتضی همین که نور چراغ را دید رو به چنگیز که در چند قدمی او بود سوتی ملایم کشید و زیر کنده ها روی پنجه هایش کمین گرفت. راننده تا بیاید و مانع را ببیند، کار از کار گذشته بود. خط ترمز بلندی روی آسفالت نقش بست و قبل از آنکه ماشین کامل به موانع بچسبد، از دو طرف راننده را محاصره کردند. مرتضی از شیشه شاگرد سرش را برد داخل. ماشین را خاموش کرد و سوئیچ را بیرون کشید و چنگیز قبل آنکه راننده فرصت عکس العملی داشته باشد، در را باز کرد و در حالیکه ...

 

حمید سلطانزاده

بهمن 1401

 

متن کامل

balva cover

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    محسن · 2 months ago
    رفیق حمید عزیز! 
    با سلام دوباره و آرزوی بهروزی برایت.  آری دقیقاً نقد صمیمانه یک بده بستان سالم برای ارتقاء بیشتر کار هنری است.  امید که به این مهم توجه بیشتری بشود.  آرزو دارم و امیدوارم همانطور که گفته ای آثار هنری با ارزش کمونیستی و کارگری هرچه بیشتر ابراز وجود کنند و فرهنگ منحط مسلط و ضد انسانی لیبرالیسم و بورژوایی را به چالش جدی بکشند و آنرا عقب بزنند.  موفق باشی 
  • This commment is unpublished.
    محسن · 3 months ago
    سلام به حميد سلطانزادهً عزيز!
    حميدجان داستان بلوا را خواندم. راستش نمي دانم از اظهارِ نظر و کامنتِ علني پایِ داستان ات خوشت مي ياد يا نه. با اين حال جرأت کرده ام و بدونِ اجازه ات چند جمله زير را نوشته ام :
    اولأ دست مريزاد و خسته نباشي. با "بلوا" توانسته ای تصويرِ جامعي از يک جامعهً درهم ريختهً پُرآشوب را هنرمندانه ارائه بدهي. هنرمندانه؟ آری. چون که هم از طريقِ روايت و هم ديالوگ هایِ ميانِ شخصيٌت ها که کمابيش مي توان تعلٌقِ طبقاتي شان را حدس زد(ساختنِ کليٌ شخصيٌت هایِ نمايندهً اقشار و طبقات را صرفأ نمي توان با ديالوگ ها ساخت. منتها کار شما درهمين حدٌ گويا و با ارزش است) توانسته ای تصاويرِ گوناگونِ اجتماعي و واقعي از وقايع را نشان بدهي و لايه هایِ گاه ناپيدایِ اتفاقات را از زيرِ پرده بيرون بکشي. هنرمندانه آری. چون که صحنه ها را گزارش کرده ای اما گزارش نويسي نکرده ای. به تصاوير جان و حس و زبان داده ای تا خواننده را متأثر کند. ناگفته نماند که گزارش هم در جایِ خود مهم، با ارزش و تأثيرساز مي باشد منتها به اندازهً هنر، و اين جا ادبيات، که خصلتِ برانگيزانندهً ماندگار تر و پايدارتری دارد را نمي تواند بگيرد. اين هر دو که در جایِ خود بسيار با ارزش و مهم مي باشند نمي توانند و نبايد در لباس يکديگر ظاهر شوند .

    ثانيأ بي آن که در دامِ شعارزدگي، سياست زدگي و بيانيه نويسي افتاده باشي، موفق شده ای جهت گيرِیهایِ سياسي و اجتماعي شخصيٌت ها و ايضأ وقايع را به خواننده نشان دهي و وضعيٌتِ هرج و مرج و بي نظميِ موجود و خطرناک را که خود شما بدرستي بلوا ناميده ای ملموس و قابلِ حسٌ کردن کني. از زبان و رفتارِ شخصيٌت هایِ درگير شدهً خواسته يا ناخواسته و يا فعالانه يا منفعلانه در وقايع، مي توان نوعِ ديد و انگيزهً له يا عليهِ دو سویِ درگيری را دريافت. آن قدر اغتشاش و سردرگمي در لحن و رفتارِ قابلِ فهمِ آنان وجود دارد که به راحتي مي توان فهميد زمينه های اجتماعي و فرهنگيِ گرايشِ اينان به مواضع شان چه بوده است. نمونه؟ ديالوگِ افرادِ داخلِ مغازه و رفتار و ديالوگِ دوجوانِ کمين کرده و مهاجم به رانندهً سبزی فروش . يا شنيدنِ واژهً انقلاب از زبانِ اين دو که اساسأ درکي از انقلاب ندارند و تحريف شده و لوث شدهً آن را که يحتمل از زبانِ بلواگران شنيده اند طوطي وار تکرار مي کنند. اين دو به تأسٌي از کافه نشينانِ مرفهِ پُرمدعایِ حاميِ حيوانات و مقلٌدِ ادااطوارهایِ غربي ، انقلاب را کشتار و هرج و مرج و ناامني و زورگويي تعبير مي کنند. و اين يعني همان که امروزه در هر کجایِ جهان که تو سر سگ بزني کلمه هایِ رنگينِ انقلاب بيرون مي ريزد.

    ثالثأ خيلي خوب سعي کرده ای لحنِ نويسنده/ راوی را از لحنِ افرادِ داستان جدا کني. منتها بهتر است در کارهایِ بعدی اين مهم را بيش تر نوجه کني

    رابعأ ديالوگ ها ساده و صميمي و زنده و محسوس هستند و تا حدودِ زيادی خوب پرداخته شده اند. منتها بهتر است در ديالوگ ها ، خصوصأ وقتي در گيومه قرار مي گيرند، از علامت هایِ دستور زباني استفاده نشود. مثلأ خود علامتِ تعجب در گفت و گوها نمي تواند باعثِ تعجبِ خواننده بشود و استفاده از آن زائد به نظر مي رسد. نويسنده/ راوی بايد بتواند از طريقِ روايت يا پرداختنِ ديالوگ ها منظورِ کنايي و طعنه و يا تعجب را به خواننده منتقل کند.

    بازهم دست مريزاد بهت مي گويم و آرزویِ موفقيٌتِ روزافزون برایِ انعکاسِ واقعيٌت هایِ اجتماعي برايت دارم. در فرصت های ديگر چه به صورتِ کامنت و يا مطلبِ جداگانه (تا نظرِ مسئولانِ سايت چه باشد) باهم در تماس خواهيم بود(اگر چنانچه موافق باشي). 
    • This commment is unpublished.
      حمید.س · 3 months ago
      @محسن سلام رفیق محسن عزیز!
      بابت تاخیر در جواب پوزش میخواهم. لازم شد یک بار هم داستان از زاویه ای که شما مطرح کردید خوانده شود. هم از بابت خوانش و هم مهمتر از آن بابت نقدها و پیشنهادهایی که داشته اید بسیار ممنونم.
      مسلما هر چه تیغ نقد تیزتر باشد، به همان نسبت حرکت رو به جلو نیز سریعتر خواهد بود. بدون شناخت اشتباهات، درجا خواهیم زد. آنهم در زمانی که بخصوص کتابهای ادبی سراسر دروغین و مبتذل دهه ۷۰ در ایران، روی میزهای حراج کتابفروشی ها خاک میخورند. منظورم نوعی از ادبیات و زیبایی شناسی است که خرده بورژوازی مریض با تغذیه از خدایان غربی شان دیکته میکردند و همراه آن چرک و کثافت و ابتذال را به جامعه تزریق مینمودند. آن اساتیدی که در انجمنها و کافه ها و محفلهایشان منبر داشتند و شمار تیراژ کتابهایشان به چند هزار تجاوز میکرد، اکنون دیگر در پرتو تغییرات شرایط تاریخی جهانی، عرصه برای جولانشان بسیار تنگ شده است. تعدادی در حال کشیدن آخرین نفسهایشان هستند، زمینی زیر پایشان نمانده و در آسمانها معلق اند تعدادی دیگر چون موشی به پستوها خزیده اند. و این بهترین فرصت جهت معرفی ادبیات و زیبایی شناسی کمونیستی است که اکنون در تلاش برای برداشتن نخستین گامهایش میباشد.
      البته که لازم است در فرصتی دیگر بیشتر به موارد فوق بپردازیم و بنویسیم. برگردیم به داستان و مواردی که روی آنها انگشت گذاشته اید.
      فارغ از رفقایی که در کار ویراستاری و صفحه آرایی و طرح جلد و انتشار و ... زحمت کشیده اند، خود داستان، خاصه دیالوگهایش، حاصل تبادل نظر مستقیم و غیر مستقیم با رفقایی دیگر نیز بوده است.
      قبول دارم. راوی نقشی فعالانه تر میتوانست داشته باشد. البته حتما قبول دارید که برخلاف راوی اول شخص، راوی سوم شخص حتی اگر دانای کل باشد، حق سرک کشیدن بیش از حد را ندارد. در غیر این دچار شعار زدگی خواهد شد. با این حال بنظر من آنچه میگویید وارد است.
      اما در مورد قرار دادن علائم نگارشی چون تعجب در آخر دیالوگها، نمیشود کاملا با شما موافق بود. بنظرم علائم نگارشی نیز بخشی از نثر میباشند که اگر درست و بجا استفاده شوند، گاها به تنهایی نیز میتوانند بیان کننده لحن شخصیتها باشند. اگر چه این نیز تذکری بجا بود تا همه ی نقش به دوش آنها نیفتد. باز هم ممنون.
      به امید روزهایی که انسان بجای نوشتن درباره تیرگیهای این "جامعه در هم ریخته پر آشوب" و یا این "وضعیت هرج و مرج و بی نظمی موجود و خطرناک"، تاریخ و ادبیات واقعی خود را رقم بزند.
      ارادت


کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر