35 نفر از دو میلیون نفر: به مناسبت مرگ معدنچیان ذغال سنگ یورت

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
Write a comment

وجه مشترک این 35 انسان با همۀ قربانیان دیگر سوانح کاری یک ویژگی آنان است: آنان به طبقۀ تولید کننده تعلق دارند. آنان فرزندان طبقۀ کارگرند. در میان آنان اسمی از صاحبان سهام و سرمایه نیست. این و فقط همین واقعیت ساده نشان می دهد که اینجا فقط قهر طبیعت در مقابل انسان نیست که عمل می کند. طبیعت طبقات نمی فهمد. اما چگونه است که در جریان کار قربانیان خویش را  فقط از میان فرزندان طبقۀ ویژه ای در جامعه بر می گزیند؟

35 معدنچی و شاید هم بیشتر در انفجار معدن ذغال سنگ یورت در استان گلستان جان باختند. 35 انسان با آرزوها و امیدهایشان، دردها و رنجهایشان با تلاش و زحمتشان به قعر خاک فرورفتند. دفتر زندگی 35 انسان مفید، آری مفید، برای همیشه بسته شد. مفید برای عزیزانشان، برای دوستانشان و مهم تر از همه برای جامعه شان. مصیبت آنان اما این بود که آنها برای عزیزانشان مفید بودند بی آن که بتوانند برایشان حداقلی از یک زندگی بی دغدغه را فراهم کنند اما در مقابل، بیشترین فایده از آنان نه به آن عزیزان و نه حتی به جامعه می رسید بلکه نصیب کارفرمایشان می شد.

مرگ جزء جدائی ناپذیر جدال همیشگی انسان با طبیعت بوده است و همچنان نیز باقی خواهد ماند. اما در جهانی که هر روز و هر لحظه به طور فزاینده ای شاهد تسلط هر چه بیشتر انسان بر طبیعت است، مرگ در این جدال بیش از آن که ناشی از قهر طبیعت باشد، ناشی از قهر مناسباتی است که خود انسانها میان خود برقرار کرده اند.

35 کارگر معدنچی در روز چهار شنبۀ 13 اردیبهشت سال 1396، دو روز پس از جشن جهانی شان، در اعماق معدنی قربانی شدند. در همین یک روز اما 6400 کارگر دیگر نیز باید جان باخته باشند تا رقم دو میلیون و سیصد هزار نفر قربانی حوادث کار در سال شکل بگیرد. نه جنگ خونین سوریه و نه حتی جنگ ویتنام چنین مرگبار نبودند. در تاریخ بشر تنها جنگ جهانی دوم بود که هر سال بیش از این رقم قربانی گرفت. و تازه این نوک کوه یخ قربانیان سوانح کاری است. انبوه میلیونی کارگران و کارمندان جزئی که در نتیجۀ فشار طاقت فرسای کار به مرگ تدریجی یا ناگهانی زودرس در می گذرند در این آمار نیست. انبوه به مراتب بیشتر کارگرانی که برای همیشه از دور تولید خارج شده و در نتیجۀ بطالت فرسوده شده و دچار مرگ زودرس می شوند در هیچ آماری جا ندارند. این ارقام را نیز به رقم رسمی کشته شدگان سوانح کاری اضافه کنید، خواهید دید که حتی جنگ جهانی دوم نیز در مقابل کشتار طبقاتی بدون خونریزی رنگ می بازد.

35 انسان دیگر جان باختند و عزیزانشان به عزایشان نشستند. اما وجه مشترک این 35 انسان با همۀ قربانیان دیگر سوانح کاری یک ویژگی آنان است: آنان به طبقۀ تولید کننده تعلق دارند. آنان فرزندان طبقۀ کارگرند. در میان آنان اسمی از صاحبان سهام و سرمایه نیست. این و فقط همین واقعیت ساده نشان می دهد که اینجا فقط قهر طبیعت در مقابل انسان نیست که عمل می کند. طبیعت طبقات نمی فهمد. اما چگونه است که در جریان کار قربانیان خویش را  فقط از میان فرزندان طبقۀ ویژه ای در جامعه بر می گزیند؟ پاسخ روشن است. این فقط فرزندان این طبقه اند که به پیشگاه مرگ فرستاده می شوند. دیگران نظاره گرانی بیش نیستند که از قبل همین تلاش جانکاه فرزندان طبقۀ کارگر ارتزاق می کنند.

مادام که چنین است، تا زمانی که سوانح کاری فقط و فقط از دل یک طبقۀ جامعه قربانی می گیرند، این نظم حاکم بر جامعه است که باید بر صندلی اتهام نشانده شود. نظم حاکم بر جامعه و نه فقط رژیم سیاسی حاکم. این که در جمهوری عدل اسلامی چنین فجایعی به وفور واقع می شود، ویژگی این رژیم نیست. برعکس، گواهی بر آن است که این رژیم نیز تفاله ای است از قماش تفاله های دیگر که عناوینی متفاوت بر خود حمل می کنند. از دمکراسی تا اقتدار گرا و هر زهر مار دیگری. کسانی که انگشت اتهامشان را به سوی ولایت فقیه نشانه می روند و چنین جنایاتی را به پای ولی فقیه و نظام وی می نویسند، قصدشان نه تغییر این شرایط برای کارگران، بلکه تطهیر نظم حاکمی است که با، و یا بدون ولایت فقیه همین سرنوشت را برای کارگران رقم می زند. آنان بخشی از تلاش طبقۀ حاکم برای توجیه نظم مسلط بر تولید اجتماعی را به نمایش می گذارند. فاجعۀ مرگ کارگران برای آنان نیز، مانند هر نیروی اجتماعی دیگری، فرصتی است مناسب برای جا انداختن روایت خویش در اذهان تودۀ مردم کارکن.

و در شمار همین نیروهای اجتماعی وقیح ترین سوداگران مرگ و نمایندگان همین نظم ضد انسانی، چماقداران و چاقوکشان و رجاله هائی نیز قرار دارند که امروز لباس وزیر و وکیل بر تن کرده اند. اینان یا نخست با ترجیع بند "سهل انگاری" کارگران را مسئول چنین فجایعی اعلام می کنند و یا لااقل این "سهل انگاری" را به همان اندازه مقصر به شمار می آورند که فقدان شرایط ایمنی لازم را. آنان شبیه کسانی اند که کوهنوردانی را به مسیری بهمن خیز راهی می کنند تا سپس اگر کسی از میان آنان پایش را کج گذاشت وی را مسئول ریزش بهمن اعلام کنند. اینان جنایتکارانی اند که باید به سزای اعمالشان برسند.

مصلحین اجتماعی، سرمایه داران خیر و فرهیختگان عدالتخواه نیز فرصت را مغتنم می شمارند و با کوهی از آمار و ارقام و بررسی های "علمی"، فقدان شرایط ایمنی و کوتاهی صاحبان سرمایه ها و دولتهای مستقر در تأمین چنین شرایط مناسبی را مسئول چنین فجایعی اعلام می کنند. آنها به کارگران نشان خواهند داد که در کشورهائی که چنین موازینی رعایت می شوند تعداد قربانیان سوانح کاری بسیار کمتر است. آنها خواهند گفت که "ببینید، در آلمان سالانه 500 نفر در سوانح کاری به قتل می رسند اما در چین 60 هزار نفر". و سرانجام نتیجۀ بررسی ها و تحقیقاتشان را در گزارش سازمان جهانی کار می گنجانند که "بله، در این و آن کشور شرایط کار باید بهبود یابند و با استانداردهای روز انطباق داده شوند". این البته بخشی از حقیقت است. اما تنها بخش کوچکی از آن. و کسی که تمام حقیقت را نمی گوید، در حال دروغ گفتن است. آنها نمی گویند که در همان آلمان یا سوئد پیشرفته سالانه حتی 5 سرمایه دار نیز در نتیجۀ سوانح کاری به قتل نمی رسند. وجدان آنان از مرگ 500 کارگر چندان جریحه دار نمی شود. این را باید به پای تصادفات ناگزیری گذاشت که "متأسفانه" چاره ای برای آن نیست. هدف نه پیشگیری از مرگ کارگران در اثر سوانح کاری، بلکه تعدیل در تعداد جان باختگان است. این مصلحین را باید رسوا نمود.

و سرانجام شوالیه های چپ که با چنین فجایعی طبع انشانویسی شان در محکومیت نظام سرمایه داری گل می کند. آنانی که به تازگی آموخته اند که ترهات نامتعارف بودن جمهوری اسلامی و عدم امکان انباشت سرمایه را پشت برگ انجیر "رژیم سرمایه داری اسلامی" پنهان کنند. برای اینان البته "نظام سرمایه داری" مسئول وقوع چنین فجایعی است. اما این "نظام سرمایه داری" نه نظم زمینی و واقعی حاکم بر مناسبات انسانها با یکدیگر، بلکه استعاره ای است آسمانی، دشنامی است به رژیم و رژیم های حاکم. آنها البته بخش بیشتری از حقیقت را بر زبان می آورند، اما آنچه پنهان می کنند آنان را حتی از مصلحین اجتماعی نیز زیانبار تر می کند. اگر مصلح اجتماعی حقیقتا در صدد تعدیل شرایط برای کارگران است، این شوالیه ها در صدد به خدمت گرفتن نیروی کارگران برای حفظ همین نظم حاکم با عناوینی متفاوتند. آنان سرمایه داری را به دشنام می کشند، خواستار مجازات عاملین چنین فجایعی می شوند تا سرانجام به این نتیجه برسند که محیط کار باید ایمن سازی شود. آنان "کل دم و دستگاه سرمایه داری حاکم بر ایران" را محکوم می کنند تا نهایتا کیفرخواست "بر علیه عدم بکار گیری نکات ایمنی در محیط کار" را در مقابل آنان و جامعه قرار دهند. آیا حقیقتا تمایزی است بین این شوالیه های دروغین انقلابی و مصلحین اجتماعی؟ آری هست. آن مصلحین از صداقت بیشتری برخوردارند تا این شوالیه ها. آن مصلحین به خوبی می دانند که برای "ایمن سازی" محیط کار نیازی به محکومیت "کل دم و دستگاه سرمایه داری" نیست. کافی است در آن جرح و تعدیل نمود.

فاجعۀ مرگ کارگران معدن یورت نیز مثل تمام دو میلیون مرگ سالانۀ کارگران، برای کمونیستها فرصتی است تا یک بار دیگر پرسش فراموش شدۀ انقلاب اجتماعی را به میان کشیده و بنیانهای نظم مسلط بر جهان امروز را به باد بیرحمانه ترین انتقاد بگیرند. صحبت بر سر انقلاب اجتماعی است و نه انقلابی انتزاعی از نوع وعده های عوامفریبانۀ چپ. نقد پایه ای نظم معاصر بر متن فاجعۀ یورت در این نیست که موازین ایمنی کار رعایت نشدند. حتی در این نیز نیست که دولت به وظایفش عمل نکرد. در این نیز نیست که ولع سود اندوزی سرمایه داران مانع از تأمین چنین شرایطی است. همۀ اینها نقدهائی بر وجوه معینی از نظم حاکمند. هدف نهائی تمام این نقدها نه تغییر بنیانهای این نظام بلکه تغییر جوانبی از نظم حاکم با حفظ بنیانهای آن است. زندگی روزمره جامعۀ سرمایه داری اما هر لحظه نشان می دهد که تمام این جرح و تعدیل ها در واقعیت پایه ای سرنوشت اسارت بار طبقۀ کارگر و اکثریت محرومان جامعه کمترین تغییری ایجاد نمی کند. در همین واقعه نیز می توان رد پای این نظم حاکم را به وضوح دید و آن را به تیغ نقد سپرد.

پرسش اساسی در قبال فاجعۀ یورت در این است که چرا پس از صدها سال مبارزۀ سنگین و گاها خونین طبقۀ کارگر هنوز هم باید برای مهار زدن به حرص و ولع سرمایه دار مبارزه کرد؟ چرا هنوز هم بدیهیاتی از قبیل ایمنی شرایط کار باید موضوع مبارزه باشند؟ و مهم تر از همه، اگر این ایمن سازی صورت گرفت چه؟ آیا باید همچنان به این رضایت داد که بخشی از جامعه عمر مفیدش را در اعماق زمین و بالای دکلها و در جوار آتش گداختۀ کوره ها سر کند و بخش دیگری، اقلیتی قلیل، در ناز و نعمت از مواهب رنج و خون و عرق کارگران برخوردار باشد؟ آیا معدنی که از تهویۀ مناسب و ابزار لازم برای مهار حریق برخودار است معدن خوبی است برای طبقۀ کارگر؟ آیا چنین معدنی محل مناسبی برای کار است؟ بسیار خوب، اگر چنین است، چرا دفتر کار صاحبان سرمایه ها و دولتمردان و فرهیختگان و هنرمندان محترم را نباید در 1600 متری عمق زمین بر پا نمود؟ این تنها پرسشی جدلی نیست، پرسشی واقعی است که هر کارگری در جریان اعتصابش خطاب به کارفرما و مقامات دولتی بارها آن را بیان کرده است و با بیان آن جرقه ای از نقد پایه ای کمونیسم به نظم مسلط معاصر را نیز بیان نموده است: "آقای کارفرما، اگر راست میگوئید خودتان را یک روز جای ما بگذارید". این عبارتی است که در هر اعتصابی می توان از زبان کارگران شنید. این ریشۀ انتقاد کمونیستی است و همین است که باید تعمیم داد و به نقد همه جانبۀ نظم حاکم بدل نمود.

سرمایه داری وحشیانه ترین نظام تولیدی تاکنونی بشریت است. این نظامی است که به مثابۀ هیولاهای افسانه ها تنها با خوردن انسانها می تواند به حیات خویش ادامه دهد. اما خود این نظام بر چیزی بنا شده است که در طول تاریخ هزاران سالۀ بشر شکل گرفته است و در دوره های معین در قالب مناسبات معینی تجسم یافته است. بنیان پیدایش مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید و ظهور طبقات بر پیشرفت بشر در مواجهه با طبیعت و شکل گیری تقسیم کار پیشرفته تری تکوین یافته است که در سرمایه داری با گسترده ترین تقسیم کار اجتماعی تاکنونی به اوج خویش رسیده است. جنایت بزرگ طبقۀ سرمایه دار در این نیست که با حرص و ولع از تأمین شرایط مناسب کار اجتناب می کند. جنایت بزرگ طبقۀ سرمایه دار و دول حاکمش در این است که با چنگ و دندان از تقسیم کار اجتماعی موجود دفاع می کند و برای حفظ آن از بکارگیری هیچ خشونتی دریغ نمی کند. "آقا خودت را یک روز جای ما بگذار" دقیقا حمله به همین تقسیم کاری است که به همان اندازه مانع دستیابی تودۀ مردم کارکن و محروم به موهبات اجتماعی است که تقسیم جامعۀ کاستی هندوستان مانع از دستیابی "نجس" ها به مواهب تحت اختیار هندوها بود. انقلاب اجتماعی تنها انتقال قدرت سیاسی از طبقه ای به طبقه ای دیگر نیست، شخم زدن و زیر و رو کردن بنیانهای نظم کهنۀ کنونی نیز هست و باید باشد. و همین نیز می تواند در مرکز انتقاد کمونیستی قرار داشته باشد.

بگذار مصلحین اجتماعی و شوالیه های چپ امر "ایمن سازی محیط کار" را دنبال کنند و در کنفرانسهای بین المللی اتحادیه های شان از پیشرفتشان در این زمینه گزارش ارائه کنند. کارگر کمونیست از این خدمات استقبال خواهد کرد. همچنانکه محاکمه و مجازات کلیه دست اندرکاران چنین جنایاتی به جرم قتل عمد، از کارفرما گرفته تا مقامات دولتی مسئول واگذاری و بازرسی، مورد استقبال کارگران خواهد بود. از این بیشتر، باید این خواست را تبدیل به مطالبه ای عمومی کرد که بازماندگان هر کارگر جانباخته و از کار افتاده ای مادام العمر حقوقی را دریافت کنند که مدیر عامل شرکت مربوطه دریافت می کند. این کمترین خونبهائی است که می توان طلب کرد. اما هیچ کارگری نمی تواند توهمی نسبت به آن داشته باشد که بدون تهدید انفجاری اجتماعی نه ایمن سازی محیط کار هیچگاه به حد مطلوب خویش خواهد رسید و نه احدی از مسئولین چنین جنایاتی به مجازات خواهد رسید.

و سرانجام این که یک وجه چنین فجایعی در مناسبات مالکیتی است که می توان و باید فورا خواستار تغییر آنها شد. معادن و منابع طبیعی نه تنها ثروتهای متعلق به عموم جامعه اند، بلکه همچنین نخستین حلقۀ ارتباط انسان مولد با طبیعت پیرامون خویش نیز هستند. دقیقا به همین دلیل نیز کار در معادن یعنی قرار گرفتن به طور مستقیم در معرض قهر طبیعت. از هر سو که به ماجرا نگاه کنیم، تنها یک نتیجه از آن حاصل می شود: ملی سازی کلیه معادن و منابع طبیعی. با ملی سازی چنین منابعی نه تنها بخش بزرگی از کارهای تولیدی شاق و خطرناک از حیطۀ هوی و هوس و حرض سوداندوزی سرمایه دار و سهامدار خارج می شود، بلکه حوزۀ مسئولیت در قبال کارگران نیز به روشنی مشخص می گردد. در معدن ملی این دولت است که مستقیما مسئول حفاظت از جان کارگران است. به این ترتیب خیمه شب بازی ای که امروز بین صاحبان معادن و بازرسان و مقامات دولتی در جریان است و هر یک دیگری را مسئول چنین فجایعی می نامد یکباره پایان می یابد. دولت و فقط دولت است که در قبال چنین وقایعی مسئول شمرده خواهد شد.

 اما بحث کارگر کمونیست با رفقای دیگرش نمی تواند به اینها محدود باشد و یا حتی اساسا از چنین خواستهائی تشکیل شود. آنچه کارگر کمونیست از همین امروز می تواند با رفقای خویش در میان بگذارد و در فردای تشکیل دولت کارگری به فوریت اجرای آن را در دستور کار خویش قرار دهد، بر هم زدن بنیانهای نظم کنونی و بر پا کردن بنیانهائی نوین بر ویرانه های آن است. در مقابل چنین فجایعی، پایه ای ترین برخورد دست بردن به ریشه های آن تقسیم کار اسارت آور اجتماعی و مناسبات مالکیتی مبتنی بر آن است که بخش بزرگی از بشریت را محکوم به کار و زندگی در سخت ترین شرایط کرده است تا در مقابل اقلیتی از جامعه در مقام سازمان دهندگان و اداره کنندگان آن قرار بگیرند.

هیچ درجه از ملی سازی هنوز ذره ای در خود تقسیم کار اسارت آور اجتماعی تغییر ایجاد نمی کند و همین تقسیم کار است که فرزندان معدنچیان را به همان سرنوشت پدرانشان محکوم می کند. این تقسیم کار خود رکنی از بازتولید مناسبات طبقاتی است و تنها زمانی می توان از شر آن برای همیشه خلاص شد که تغییرات لازم در سازمان اجتماعی تولید امکان تحرک از یک عرصۀ فعالیت اجتماعی به یک عرصۀ دیگر را برای کلیۀ آحاد جامعه فراهم کند. تا آن زمان نیروی قهر سازمان یافته طبقۀ کارگر است که باید بتواند درجه ای از چنین امکانی را فراهم کند و این نیز شدنی نیست مگر با وادار کردن نسق داران "کار فکری" به انجام "کار یدی" در حدود و اندازه هایی معین. اگر اجرای چنین چیزی امروز عملی نیست، باید شبح قانونی را از همین امروز بر فراز سر صاحبان سرمایه و ریزه خواران آن به پرواز درآورد که در دولت کارگری آینده همراه با ملی شدن فوری کلیه معادن و منابع " کلیه مدیران چنین شرکتهائی مدت معینی از زمان کار خویش را باید در محیط کار روزمرۀ کارگران کار کنند و در مقابل هر کارگری باید محق باشد که زمان معینی را در دفاتر اداری شرکت مربوطه کار کند. حد و حدود آن را قانون تعیین می کند".

بگذار کابوس پرداخت مادام العمری به کارگران از کار افتاده و بازماندگان کارگران جانباخته خواب بر چشم صاحبکاران و دولت فخیمۀ آنان حرام کند. بگذار وحشت کار کردن در عمق هزار متری زمین و بر فراز دکلهای برق و در کنار کوره های گداز آهن بر سر نورچشمی های نخبگان صاحب امتیاز به پرواز درآید. خواهید دید که در کوتاهترین مدت بهترین موازین ایمنی در محیطهای کار نصب خواهند شد. هر گاه چنین شد، از فجایعی مثل فاجعۀ یورت به عنوان فجایعی دردناک سخن خواهیم گفت. مادام که چنین نیست، مادام که قربانیان چنین فجایعی تنها از دل یک طبقه بر می خیزند، ما نیز آنها را جنایت سرمایه داری می خوانیم.

با اندوه فراوان از مرگ رفقای کارگرمان و با عمیق ترین آرزوهای تسلی خاطر برای عزیزان آنان،

تدارک کمونیستی – جنبش برای سازمانیابی حزب پرولتاریا

16 اردیبهشت 96

6 مه 2017

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر