چرا ترامپ ظهور کرد؟

نوشتۀ: رائول ایلگاری میجر
Write a comment

تمرکزگرائی، گلوبالیزاسیون، سازمان ملل، ناتو، صندوق بین المللی پول، همۀ این "اصول" و سازمانها شاهد محو نفوذ و حمایت [اجتماعی] شان خواهند بود، آن هم به سرعت. حقیقتا تمام شده است. بدهی کار را تمام کرده است. یا بیشتر، مأموریت محکوم به شکست ما در پنهان کردن سقوطمان پشت پرده ای از بدهی های هر چه بیشتر.

رائول ایلگاری میجر

29 سپتامبر 2016

توضیح سایت:

در میان حجم انبوه مطالب رسانه ها و برنامه های رادیو تلویزیونی به ندرت می توان به مطلبی برخورد که لااقل اندکی به دلایل پایه ای تحول غریبی که در آمریکا در حال وقوع است و کل نظام سیاسی آن را به تزلزل انداخته است، بپردازد. پروپاگاندیسم انبوه آنتی ترامپ کلان رسانه های کل جهان غرب و مزدبگیران چپ آن به کنار، در میان سایر مطالب دیگر نیز حداکثر رجوع به برخی مباحث جامعه شناسانه در خدمت توضیح تحولات مزبور و ظهور ترامپ قرار می گیرد. مطلب حاضر از این نظر متفاوت است.

رائول ایلگاری میجر در تحلیل موجز خویش به درستی بر پایه ای ترین عامل تحول جاری انگشت گذاشته است و به همین ترتیب نیز درک واقع بینانه تری از اهمیت ابعاد تاریخی این تحول را به نمایش می گذارد. او از زاویه ای مارکسیستی به موضوع نگاه نمی کند. درک وی بر همان مبانی ای استوار است که در میان آکادمیسم چپ دانشگاهی رایج است و بحران بدهی ها در آن نقشی بیش از نقش واقعی اش ایفا می کند. با این همه او بر واقعیتی تأکید می کند که از منظر یک مارکسیست فقط می توان با آن موافق بود. او به پایان رسیدن دوران رشد بی وقفۀ اقتصادی را عامل اصلی این وضعیت به حساب می آورد. امری که از زاویه تحلیلی مارکسیستی فقط می تواند به معنای محدودیتهای جهانی انباشت سرمایه از دوران بحران بزرگ سالهای 2009-2008 به این سو تلقی شود. این البته تنها تفاوتی در نامگذاری نیست و در نتیجه گیری ها نیز می تواند به جهتگیری های متفاوت بیانجامد. با این همه مطلب حاضر پرتوی متفاوت بر تحولات می افکند که از چهارچوبهای رایج در مباحث سیاسی فراتر می رود. به ویژه این که نویسنده به تسویه حسابی پایه ای با چپ نیز نزدیک می شود. 

تحریریه امید

********************************

تمام شده است! تمام مدلی که جوامع ما لااقل در دورانی که ما در آن زندگی می کنیم بر اساس آن بنا شده بود، به پایان رسیده است. این دلیل ظهور ترامپ است.

دیگر رشدی در کار نیست. سالهاست که رشدی واقعی در کار نبوده است. تمام آن چیزی که باقی مانده است اعداد آفتابی توخالی در حال رشد بازار سهام S&P با وامهای سوپر ارزان و پس خریدهاست (buybacks) و ارقام اشتغالی که میلیونها نفر نیروی کاری را پنهان می کنند که از دور خارج شده اند. و بیش از همه این بدهی ها – چه بدهی های دولتی و چه خصوصی - هستند که در خدمت زنده نگه داشتن توهم رشد قرار داشتند و دیگر قادر به این نیستند. 

این ارقام رشد دروغین فقط یک هدف دارند: قدرتهای در حال سلطه را بر صندلی هایشان حفظ کنند. اما آنها تا زمانی قادر به این کار خواهند بود که پرده ای بر واقعیت در مقابل چشمان عموم مردم بکشند و دیگر این دوران سپری شده است. 

این معنای عروج ترامپ است؛ و برکسیت؛ لوپن؛ و تمام آنهای دیگر. تمام شده است! آن چه که ما را در تمام طول زندگی مان هدایت کرده است هم جهت و هم انرژی خود را از دست داده است. 

ما به درون مهم ترین تحول جهانی پرتاب در دهه های اخیر - و از برخی جهات حتی در قرنهای اخیر- پرتاب شده ایم. بد درون یک انقلاب واقعی که مهم ترین فاکتوری باقی خواهد ماند که جهان ما را در سالهای آینده شکل خواهد داد و من کسی را نمی بینم که درباره اش صحبت کند. این برای من معمائی است. 

تحولی که پرسشش به میان کشیده شده است پایان رشد اقتصادی جهانی است که به طور بیرحمانه ای به پایان تمرکزگرائی (و همراهش گلوبالیزاسیون) خواهد انجامید. و این به معنای پایان موجودیت بیشترین و بویژه قدرتمندترین نهادهای بین المللی خواهد بود.

به همین ترتیب این پایان – تقریبا – تمام احزاب سنتی خواهد بود که دهه های طولانی بر کشورهایشان حکومت کرده اند و همین امروز نیز در پائین ترین سطح حمایتهای [اجتماعی] قرار دارند (اگر در این باره روشن نیستید به اروپا نگاه کنید).

موضوع این نیست که چه کسی یا چه گروهی از مردم چه چیزی را ترجیح می دهد. موضوع "نیروهائی" هستند که در ورای کنترل ما قرار دارند و نیرومند تر و بیشتر دور از دسترس صرفا عقاید ما هستند، حتی اگر که خود محصول عمل انسان باشند. 

هزاران تن از مردمان با هوش کله هایشان را با فکر کردن درباره ترامپ و برکسیت و لوپن و همۀ این چیزهای "جدید" و ترسناک و این مردم و ریشه های این احزاب خراب کرده اند و به تئوریهای بی مایه و سستی رسیده اند که گویا همۀ اینها از سالخوردگان است و فقرا و راسیستها و مردم متعصب و مردم احمق و مردمی که تا حالا رأی نداده اند و هر چه دلتان می خواهد. 

اما به نظر میرسد هیچ کس واقعا نمی داند یا نمی فهمد. این چیزی است که عجیب است برای این که موضوع چندان دشوار نیست. موضوع این است که تمام این اتفاقات به این دلیل می افتند که دوران رشد تمام شده است و وقتی رشد به پایان می رسد، توسعه و تمرکز گرائی نیز با تمام اشکال بیشمارش به پایان می رسد.

جهانی شدن به مثابه یک نیروی اصلی پیش برنده به پایان رسیده است، اروپاگرائی رخت بربسته است و این که آیا ایالات متحده کماکان متحد باقی خواهد ماند نیز امری قطعی نیست. ما به سمت جنبشی توده ای از دهها کشور و دولت و جامعه مجزا حرکت می کنیم که رو به داخل دارند. همۀ اینها در یک شکل یا در شکلی دیگر در معرض مشکلات هستند.

چیزی که درک این کلیت را برای هر کس دشوار می کند این است که هیچ کس نمی خواهد هیچ کدام از اینها را به رسمیت بشناسد. حتی اگر داستاسرائی دربارۀ فقر تلخ دقیقا از همان نقاطی نشأت میگیرند که ترامپ و برکسیت و لوپن را شکل داده اند. 

این که ماشین سیاسی-اقتصادی-رسانه ای 24 ساعته از رشد اقتصادی دم می زنند بخشا دلیل عدم به رسمیت شناختن و انعکاس درست وقایع را توضیح می دهد. اما تنها بخشا. مابقی به خود ما مربوط می شود. ما فکر میکنیم که شایسته برخورداری از رشد دائمی هستیم. 

البته این گیج کننده است که اعتراض به "رژیم کهنه" و رشد و تمرکز گرائی نخست بیانش را در عروج چهره ها و صداهائی می بنید که خود تمام این چیزهای گفته شده در بالا را رد نمی کنند. امثال ماری لوپن، دونالد ترامپ و نایجل فاریج ممکن است که بر علیه تمرکزگرائی بیشتر باشند، اما هیچکدام از آنها خبری هم از این ندارد که دوران رشد تمام شده است. آنها هم این قسمت را بیشتر از هیلاری و اولاند و مرکل درک نمی کنند.

اما چرا اینها؟ دقیق تر نگاه کنید و خواهید دید که در آمریکا، انگلستان و فرانسه کسی باقی نمانده است که از "فقرا و فقیرترها" حرف بزند، در حالی که همزمان تعداد فقرا و فقیرتر ها به سرعت در حال افزایش است. آنها جای دیگری ندارند که به آن رو کنند. به معنای واقعی کلمه دیگر چپی باقی نمانده است.

دمکراتها در آمریکا، لیبر در انگلستان و "سوسیالیستهای" اولاند در فرانسه تماما بخشی از هیولای دوسری شده اند که مرکز سیاسی نام دارد و مسئول تخریب زندگی مردم است (یا قلمداد می شود). از این بیشتر، جناح واقعا چپ ممکن است در قالب جرمی کوربین و برنی ساندرز به پا خیزد، اما آنها توسط چپ دروغین هیولای دوسر در کشورهایشان و در احزابشان خفه می شوند.

دونالد ترامپ ممکن است که انتخابات را ببازد – و من این را چند ساعت پیش از آغاز نخستین مناظره می گویم-. اما این حقیقتا مهم نیست. او صرفا یک چهرۀ شاخص - یا شاید بهتر است بگوئیم حبابی از یک چهرۀ شاخص؟ - در دل تحولی و یا حتی انقلابی است که او نیز بیشتر از من و شما قادر به کنترل آن نیست. او نقشی برای بازی دریافت کرده است اما نویسنده اش نیست.

اگر ترامپ برنده شود برنامۀ او نیز، مثل همۀ آنهای دیگر، هدفش رشد بیشتر خواهد بود و چنین چیزی قابل دسترسی نیست. و در شرایط عدم رشد، بازگرداندن مشاغل به آمریکا ، آنظور که ترامپ وعده می دهد، گرچه می تواند برای آمریکا چیز خوبی باشد، اما هیچ نسخه ای حتی برای نزدیک شدن به رشد نیست. 

"رهبرانی" از قبیل ترامپ و لوپن می توانند تنها به مثابۀ چهره هائی گذرا برای ملتها - و حقیقتا برای جهان – در جهت اتخاذ یک رویکرد paradigm متفاوت تلقی شوند. رویکردی که به بهترین وجهی بر تثبیت اوضاع بنا شده است، بر تلاش برای جلوگیری از خسارات زیاد به جای تلاش برای فتح جهان. اما همچنین رویکردی که می تواند به جنگ افروزی و هرج و مرج منجر شود. به این دلیل که هیچ کس حتی حاضر نیست صحبتی از امکان شرایطی بدون رشد بیشتر را به میان بکشد و به همین دلیل هر کسی در صدد تحمیل رشد به قیمت هر نقطۀ دیگری خواهد بود و این از همسایگان شروع خواهد شد تا ضعیفترین حلقه های جهانی. باز هم ماجرای امپراطوری روم است که مرکز، پیرامون را هر چه بیشتر خفه کرد تا سرانجام بربرها و ویزیگوتها تصمیم بر آن گرفتند که غائله را ختم کنند.

این معنای دونالد ترامپ است و برکسیت. شما بدون چند گام به عقب قادر به فهم این نخواهید بود. بدون نگاه به تاریخ و به ویژه بدون به رسمیت شناختن این امکان که رشد بی وقفه در اقتصاد حقیقتا ممکن است همان چیزی باشد که در فیزیک به عنوان یک رؤیای غیر ممکن معروف است.

ترامپ چه ببرد یا ببازد، نقشی برای بازی بر عهده دارد. او چراغ خطر بزرگ قرمز آمریکا برای آن است که رشد فقر که فقط در میان کسانی حس می شود که مشمول آن شده اند، جغرافیای خانوادی و سیاسی بنیانهایش را تکان خواهد داد و این جغرافیا دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت.

به احزاب سیاسی اروپائی نگاه کنید که برای دهه های طولانی از ثبات برخوردار بودند و آنجا نیز دقیقا همین را می بینید. با این تفاوت که آنجا شما اغلب "سوپاپ اطمینانهای" دیگری را دارید برای این که شکل دادن به احزاب سیاسی و ورود به عرصۀ سیاست کشوری راحت تر است. اما بازی همان بازی است.

تمرکزگرائی، گلوبالیزاسیون، سازمان ملل، ناتو، صندوق بین المللی پول، همۀ این "اصول" و سازمانها شاهد محو نفوذ و حمایت [اجتماعی] شان خواهند بود، آن هم به سرعت. حقیقتا تمام شده است. بدهی کار را تمام کرده است. یا بیشتر، مأموریت محکوم به شکست ما در پنهان کردن سقوطمان پشت پرده ای از بدهی های هر چه بیشتر.

و دونالد ترامپ نقشی برای بازی در این میان دارد. اگر هیلاری برنده شود، راه آینده در تلاشهای بیشتر و بیشتر و به گونه ای رعشه آمیز بیشتری برای متقاعد کردن همگان بر این که گلوبالیزاسیون بیشتر راهی است که باید پیمود و این یعنی ورود به جنگ با پوتین و فرستادن آمریکائی های جوان به میدانهای نبردی که از پیش باخته شده است. 

هر دو راه ناکامی خواهد بود و آنچه برای ما باقی مانده است تصمیم بر این است که کدام یک از این دو ناکامی کمتری خواهد بود.

اما به هر رو، این آن جائی است که ترامپ از آن می آید و خود او حتی نیمی از آن را نمی فهمد. ترامپ ظهور کرده است برای این که همه چیزهای دیگر شکست خورده اند. او نیز ببرد یا ببازد شکست خواهد خورد.

منبع:

https://www.theautomaticearth.com/2016/09/why-there-is-trump/ 

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر