دوستدار عزیز منصور حکمت، خوشحالم از این که چرخهای آن توپولوف تخماتیک باز شد و سالم به مقصد رسیدی و توانستی آن جوابیه را بنویسی و به من ارسال کنی. باب بحثی را باز کردی که بعد از 12 سال وقت طرح دوباره اش فرا رسیده بود. از این بابت متشکرم.
می فهممت. از این ناراحتی که بچه غولها گند زدهاند و کسی هم پیدا شده و گفته که اینها از همان تخمی درآمده اند که «غول فکری» زمانه کاشته بود. مراد خود را یکسره پا در هوا دیدهای و احساس مریدی ات جریحه دار شده است. حس کردهای که متهم کردن منصور حکمت به این که دایه پرورش آنتی لنینیسم امروز اخلافش بوده است، «بی انصافی و ریا» است. مدعی شدهای که هم او بود « که لنین را از زیر آوار تبلیغات مسموم بورژوازی بیرون کشید» و چنین ادعایی بر علیه او بی انصافی است. راست گفته ای دوست نادیده ام. حکمت لنین را از زیر آوار تبلیغات دهه نود بیرون کشید. اما این فقط نیمی از واقعیت است. نیمه دیگر واقعیت این است که او لنین را از زیر آوار بیرون کشید تا او را به آنگونه ای دفن کند که مورد پسند خود او بود. هیچ به این دقت کردهای که چرا مریدان این «غول فکری» زمان فقط از «مارکس و منصور حکمت» حرف می زنند؟ هیچ متوجه شدهای که فلسفه تدفین این مراد تو در کنار مزار مارکس و قرار دادن عکسهای مارکس و حکمت در کنار هم این نیز بود که انگلس و لنین و رزا لوکزامبورگ و دیگران را به رده دوم تنزل دهد؟ هر چه باشد حکمت و حکمتی ها هم از همان مملکتی میآیند که رئیس جمهورش به ادعائی کمتر از «مدیریت جهان» رضایت نمی دهد.
اما آن تز و آن توهم. روایت منصور حکمت را از آن تز و آن توهم نقل کرده ای. آن را همینجا میآورم تا همگان یک بار دیگر ببینند و خود قضاوت کنند. اما آن تز را و آن توهم را فعلاً خیلی خلاصه یک بار دیگر نقل میکنم تا بدانی که موضوع چه بود.
دوستدار عزیز منصور حکمت، آن تز این بود که ماجرای دو خرداد یک شعبده بازی نیست که بشود یکشبه دودش کرد و به حسابش رسید. آن تز این بود که جمهوری اسلامی جمهوری بورژوازی ایران است، که انقلاب تنها با یک مشت آخوند طرف حساب نیست، که بورژوازی ایرانی با تمام قد و قواره اش پشت رژیم قرار دارد و کسی که حرف از انقلاب کارگری میزند فقط با یک دار و دسته چاقوکش حزب اللهی روبرو نیست، با یک طبقه روبرو است که تمام قدرت خود را برای جلوگیری از انقلاب به کار خواهد گرفت. آن تز این بود که انقلاب کار یکی دو شب و یکی دو فراخوان و دمبل و دستک مدیائی نیست. کار میخواهد و سازمان. به این تز گفتید «دو خردادی». به سخره کار سازماندهی در میان کارگران نشستید که ای داد، فلانی میخواهد با «"ياران حيدر" و "مبارزين مبارزان در راه وحدت...."، محفل کارگرى را "از زير ضرب در ببرد"». گفتید و گفتند که این چه حرفی است؟ کار یکی دو سال بیشتر طول نمی کشد. یادت هست که خود آن «غول فکری زمان» حاضر به شرط بندی بود که کار حتی به یک سال هم نمی کشد؟ «محفل کارگری» و تشکل کارگری را کنار گذاشتید تا با مدیا و مادونا «میخ کمونیسم» را وسط میدان شهر بکوبید تا کارگران هم خودشان دور آن جمع شوند. میدانی که چند سال از آن موضوع گذشته است؟ فلاکت آن «استوارترین حزب چپ ایران» را در همین یک سال گذشته دیدید یا نه؟ درود بر موسوی ها و درود بر کروبی ها و الله اکبرها را شنیدید یا نه؟ دیدید که نه تنها آن «استوارترین حزب چپ ایران»، بلکه کل چپ ایران در بلبشوی انقلاب سبز حتی یک پانویس هم نبود؟ هیچ میدانی که اگر آن روز به آن تز می پرداختید یازده سال بعد به پیسی مرزیندی با موسوی و کروبی نمی افتادید؟ راست میگوئی. خیلیها سکولاریسم را از منصور حکمت یاد گرفته اند. اما هیچ میدانی که اگر حقیقتاً 100 تا محفل کارگری منسجم هم در آن مملکت سازمان یافته بود، وضع امروز اینطور نبود؟ به این هم فکر کردهای که تمام اندیشههای آن «غول فکری زمان» حتی به درد ایجاد یک سازمان تودهای کارگران هم نخورد؟ دوست عزیز نادیده ام، به این سؤال جواب بده که چند کارگر زدن سندیکا و اتحادیه را از بحثهای حکمت یاد گرفته اند؟ چند کارگر در اثر اندیشههای حکمت و اخلاف او حتی ذرهای هم به فکر این افتاده است که یک قیام را چگونه میتوان سازمان داد.
اما آن توهم. گفتید که بهمن توهم این را دارد که آن تز را میتواند به نام مارکسیسم در حزب ارائه کند. موضوع اما این نبود. راست گفته بودید. بهمن هنوز توهم داشت. توهم بهمن اما به آن خلاصه نمیشد که در حزبی که حکمت نظریه پرداز آن بود میتوان با مبانی مارکسیستی به تبیین سیاست پرداخت. توهم بهمن در این بود که هنوز فکر میکرد «کمونیسم کارگری» راستینی را هم میتوان شکل داد. توهم بهمن در این بود که فکر میکرد روآوری به کمونیسم مادونائی و مایکل جکسونی نتیجه چرخش منصور حکمت است و حال آنکه خود آن چرخش نتیجه اجتنابناپذیر بنیانهایی بود که در کمونیسم کارگری قالب خورده بود. توهم بهمن در این بود که حکمت را در تعارض با مبانی کمونیسم کارگری میدید و متوجه نبود که این خود کمونیسم کارگری بود که در تعارض با مبانی مارکسیسم و سیاست طبقاتی قرار داشت. توهم بهمن در این بود که هنوز به «کمونیسم کارگری» راستینی باور داشت که از قرار باید اهرمی برای سازمانیابی قدرت مستقل طبقه کارگر باشد و هنوز به آن پی نبرده بود که این «کمونیسم کارگری» هیچ قرابتی حتی با کمونیسم بابوف نیز نداشت، تا چه رسد به کمونیسم رهائیبخش مارکس و لنین. واقعیت این بود که پایان چپ انقلابی ایران از همان سالها شروع شده بود. واقعیت این بود که پسا مارکسیسم و چپ پست کمونیستی از همان تحولات درون حزب کمونیست کارگری در حال شکل گرفتن بود. بهمن هنوز متوجه نبود که «حکومت کارگری» حزب کمونیست کارگری با «یک دنیای بهتر»ش ایستگاه گذار از دیکتاتوری پرولتاریا به «حکومت انسانی» امروز بود، ایستگاه گذار از عبارت پردازی انقلابی به نامه پراکنی به اوباما بود. راستی هیچ متوجه شدهای که حزبی که 12 سال قبل به بحث بورژوائی دانستن رژیم اسلامی برچسب دو خردادی زد و مانعه الجمع بودن آن با مبانی خود را جار می زد، چگونه امروز با پرچم آزادی بیان درون حزبی چوب حراج بر سر میراث انقلابی بلشویسم زده است؟ اینها همه توهمات بهمن شفیق 12 سال قبل بود. اما راستی همه این توهمات در مقابل توهمات آن «استوارترین حزب چپ ایران» و «غول فکری زمان» چه بود؟ مگر نه این که کفش و کلاه کرده بودند که یک ساله کار را تمام کنند؟ مگر نه این که همه جا جار میزدند که رژیم همین روزها است که سقط شود؟ حالا بعد از 12 سال، توئی که ظاهراً با «بی انصافی و ریا» میانهای نداری قضاوت کن. کدام یک اسیر توهمات علاج ناپذیر بودند؟ بهمن شفیق یا «استوارترین حزب چپ ایران»؟ کدام یک ریاکار بودند؟ آن کس که حقیقت وخامت اوضاع را میگفت یا آن کس که در باغ سبز تسخیر قریب الوقوع قدرت را به اعضاء ساده لوحش نشان می داد؟ میدانم که همه اینها به توضیحات بیشتری نیازمندند و برای توئی که از قرار نوشتههای من را می خوانی، حتماً این توضیحات را ارائه خواهم داد.
معروف است که دور جدید هر جنگی از همانجائی آغاز میشود که در دور قبل به پایان رسیده بود. منتظر بمان. در روزهای آینده همان بحثهایی را مجدداً منتشر خواهم کرد که زمانی به ضرب و زور تبلیغات و لشگرکشی بچه غولها «دو خردادی» جا زدید تا امروز به این کشف نائل شوید که اصلاً خود لنین مسئول پیدا شدن جک و جانورهای اسلامی هم بوده. منتظر باش و ببین که 12 سال قبل هم موضوع بر سر همین بوده و نه بر سر خاتمی و طه هاشمی. منتظر باش و ببین. امیدوارم تا آن زمان سوار توپولف نشوی و باز هم فرصت پیدا کنی تا لااقل آن نوشتهها را – شاید باز هم – بخوانی. شاید این بار بتوانی توهمات خودت را تکان بدهی و به چشم واقعیت نگاه کنی. از روبرو و با شهامت.
بهمن شفیق
24 مرداد 89
15 اوت 2010
........................... تا زخم قلم تشنه تر از شمشیر استاد بهمن شفیق
بهمن جان به نظرت جملات زیر آشنا نیست
چه لطفى دارد کسى تفاوتهاى ما را رد کند، برنامه حزب را رد کند، دهها و صدها نوشته و سخنرانى قرار و قطعنامه را رد کند، وقتى ميتواند با چهار خط، چهار فحش، چهار ادعا، چهار جعل، عالم و آدم را به رشادت سياسى خود شاهد بگيرد. چه لزومى دارد به حقيقت بپردازيم، و به نقد افکار و سياستها برويم، وقتى ميتوانيم از حريف شيطان بسازيم و مطمئن باشيم که در صحنه کارزار وسيع چپ و راست در جامعه و بازار وسيعى که براى هرچه در زرورق "دگرانديش مظلوم" عرضه شود وجود دارد، و احترامى که دنياى تشيع براى پرسوناژ امام حسين قائل است، همين براى بسته شدن بار آدم کافى است.
رفيق بهمن شفيق يک تز دارد و مقدار زيادى توهم. تز اينست که مردم در ايران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژيم کنار آمدند. اين البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشيرى و رئيس بخش فارسى بىبىسى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى ميروند، بهمن پرولتر است و صحنه سياسى را کنار ميگذارد تا ويکاند با تروتسکيستهاى آلمان انترناسيونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کميته محلى "ياران حيدر" و "مبارزين مبارزان در راه وحدت...."، محفل کارگرى را "از زير ضرب در ببرد" و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کميته اعتراض راه بياندازد. اين آن يک تز است.
5
و اما توهم اينست که ميپندارد اينها را ميشود به نام مارکسيسم در اين حزب عرضه کرد، خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى "دوم خرداد" در اين حزب "اپوزيسيون کارگرى" درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند.
6
من بهمن را خيلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل يک همسنگر، امروز مثل يک برادر.
بهمن تو هنوز یاد نگرفتی با 4 تا فحش و جعل نمی توان به جنگ غول فکری زمان منصور حکمت رفت. بهمن جان عالم محضر خداست در محضر خدا هذیان نگویید
آن دوره ای که تو دنبال انترناسیونال با خاتمی و طه هاشمی بودی وهنوز یادت نیامده بود که "یک کادر درجه 4 از یک حزب درجه 3 سیاسی"چند خط نامه به لنین نوشته است تا به زعم خود با او تسویه حساب می کند منصور حکمت گفت رفقا شاید کارگرانی به این حزب ملحق شوند که ندانند لنین خوردنی ست یا پوشیدنی، تو هنوز نفهمیدی آن کس که لنین را از زیر آوار تبلیغات مسموم بورژوازی بیرون کشید و در تاریک ترین دوره تاریخی استوارترین حزب چپ ایران را قالب ریزی کرد منصور حکمت بود
خودت هم یکبار اشاره کردی در سیاست ایران حرف زدن مالیات ندارد البته شکلهای گوناگون دارد یک نفر مثل وزیر مسکن احمدی نژاد می گوید اندرونی و بیرونی بسازید و چند روز بعد یکی از معاونان مسکن مهر در جوابش حرفی زده بود که بمب خنده بود در جواب وزیر گفته بود دیگر 70 متر چی هست که اندرونی بیرونی هم بسازیم؟"
یک نفر هم شبیه این نوریزاده که شغلش بازیافت زباله است که به نظرم اگر امام روح اله زنده بود می گفت این نوریزاده است که اسلام را زنده نگه داشته است گور پدر محرم و صفر.کار این بشر بزک کردن جنازه اسلام و حوزه است.
یک مدل هم گله نواندیشان دینی که خودشان شریک جرم و متهم ردیف اولند آن وقت به جای خانواده قربانیان موسوی را تبرئه می کنند و القابی به او می دهند که انسان نمی داند به کدام کلینیک روانی مراجعه کند از جمله چشم امید ملت ، مصدق زمانه ، با این استدلال که ما در یک مقطع حساس تاریخی به سر می بریم و مبادا کسی چیزی بگوید به قول امام روح اله :
"بسه دیگه بسه دیگه "
"وحدت کلمه کیر تو دهن همه"
جملات بالا را با فتحه بخوانید
به قول یکی از منتقدین سینما این کشور همیشه در یک مقطع حساس تاریخی به سر می برد و معلوم نیست این مقاطع حساس تاریخی کی تمام می شود.
این چگونه چشم امید ملتی ست که 70میلیون نفر باید خواهر و مادرش را بمالند که عذر خواهی از جنایات 57 تا 67 پیشکش دست کم عکس آن کثافت دجال را از پشت سرش بردارد. این چگونه چشم امید ملتی ست که شعورش نرسید 8 سال جنگ را کش ندهد.
البته مشکل از کروبی و موسوی نیست این بدبختها می خواهند به دوران رنسانس خمینی برگردند یک سری هیچ چی نفهم وجود دارند که حرفهای این دو نفر را از قول خودشان قبول نمی کنند می گویند زهرا رهنورد تانگو می رقصد قرار است کروبی روبسپیر باشد، آخوند خاتمی خودش هم جنس گراست.
موسوی در سال 67 فقط از قیمت کوپن باطله خبر داشت دیگه از هیچ چی خبر نداشت.
چند روز یش یک نفر در سایت بالاترین نوشته بود کشتار محمد در مدینه در مقایسه با جمعیت آن روز و جمعیت فعلی جهان بیشتر از کشتار یهودیان توسط هیتلر است. آن وقت یک سری پفیوز پیدا شدند که این بار می خواهند پروژه اسلام رحمانی را تو پاچه خلق اله بتپانند.
بهمن جان امسال نیمه شعبان داشتم از کنار یکی از این محله هایی که برای ظهور" گل زهرا یا ابا صالح" چراغانی کرده بود می گذشتم رفیقم هم کنارم بود یک سری از این مومنین دریادل داشتند چراغانی ها را جمع می کردند رفیقم گفت چرا دارند جمع می کنند؟ گفتم هیچ چی امسال هم امام زمان نیومد کیرشون کرد. یک آخوندی از کنارم رد شد همین طوری نگاهم کرد که کسی برای بیضه اسلام تره هم خرد نمی ند.
هر چند نوریزاده و ناصر محمدی و درخشش و چالنگی و الباقی شرکا دکترای افتخاری از برنامه تفسیر خبر در همه رشته ها گرفتید اگر وقت کردید دست کم یکبار مقاله سعید لیلاز در مورد رذیلانه و بی فایده بودنه تحریم ها را بخوانید .
یک مدل هم بهمن شفیق است که با همه چپ ماقبل و مابعد خودش مشکل دارد می دانی بهمن داستان چیست من بیشتر نوشته های تو را می خوانم و معمولا هم چند بار می خوانم یکبار هم به کوروش مدرسی گفتم من هم تو را خیلی دوست دارم اما تو گاهی دست به خود ویرانگری می زنی و هفتاد سال عبادت را یک شب بر باد می دهی.
هنوز نفهمیدی این پادوهای ریز و درشت که 18 برومر و کاپیتال را از رو نمی توانند بخوانند و مارکسیم و کمونیزم را بزرگترین فاجعه قرن بیستم می دانند معنای سکولاریزم را از منصور حکمت یاد گرفتند به قول حمید تقوایی زمانی که منصور حکمت صحبت از سکولاریزم می کرد این دستجات پراکنده و از زیر گور برآمده اسلامی و غیر اسلامی نمی دانستند سکولاریزم خوردنی ست یا پوشیدنی.
تاریخ شکست نخوردگان را منصور حکمت نوشت ،نوری در انتهای تونل را منصور حکمت نوشت، اعدام قتل عمد دولتی ست را منصور حکمت برای اولین بار گفت آن زمان که منصور حکمت اینها را می نوشت این لاشه های متعفن اسلام زده زیر عبای خاتمی ناخن هایشان را می جویدند. هنوز سکولاریزم مد نشده بود که بگویند منتظری پدر سکولاریزم است. بازار 4 روز تعطیل می کند اینها دچر انبساط مقعد می شوند یعنی فقط کم مانده بود عسگر اولادی کاسب جزء هم به جنبش سبز بپیوندد من که گفتم دو روز دیگر صبر کنید خامنه ای هم سبز می شود
چند روز پیش روی چمن یک پارک خوابیده بودم چند تا راننده تاکسی سفره ای انداخته بودند و داشتند ناهار می خوردند همه شان ترک بودند یک نفرشان داشت احمدی نژاد را مسخره می کرد می گفت "احمدی نژاد گفته از روزی که یارانه ها را بدهیم از همان روز نه حتی از چند ماه بعد از همان روز وضع همه خوب می شود"
سیاست ایران میدان بیشتر شبیه میدان گاو بازی است یک گاو حمله می کند و بقیه از دست این گاو فرار می کنند یک نفر هم که می خواهد گاو را بکشد این گله پادوهای فاسد بورژوازی از راه می رسند که بیایید با گاو مذاکره کنیم. بعد از عملیات حماسی الاغ تروا که رزمندگان اسلام به فاک رفتند همه در خودشان نبوغ جنگی کشف کردند. یک نفر گفته است در خارج کشور 5 میلیون ایرانی زندگی می کنند اگر 1 میلیون از این افراد سوار اتوبوس شوند و به سمت مرز حرکت کنند جمهوری اسلامی را این بار دیگر به فاک عظمی می دهیم ماشاء اله به این همه فکر خلاقه ،کوروش مدرسی تو اتوبوسهای دو راهی منچستر قزوین را سوار شو
قربون دستت سر راه بهرام مشیری را هم سوار کن ،اگر هم حال نداشتی با اتوبوس بیایی با سواری بیا. با خودت پیژامه هم بیاور. یک نفر هم پیدا نشد به این ابله بگوید آخر این یک میلیون نفر کجا بشاشند خدا رفتگان هخا را بیامرزد می خواست با 50 تا هواپیما بیاید این بابا می خواهد با 200000 تا اتوبوس بیاید.
اللهم اشفع کل مریض
موسولینی گرامشی را به زندان انداخت و گفت(این مغز باید 20 سال از کار بیافتد)،خامنه ای یک مشت غربتی دو خردادی را که زنده ومرده شان با هم فرقی ندارد به زندان برده و ما هر روز باید شاهد کولی بازیهای این جماعت دو خردادی باشیم.
یادش بخیر این کیارستمی این فیلمساز متشخص بورژوا در بین همه کارهایش که من دیده ام یا خوانده ام تنها یک فیلم خوب ساخت و آن هم طعم گیلاس بود ، صحنه ای در این فیلم وجود داشت که بسیار قابل تامل بود،همایون ارشادی که قصد خودکشی داشت کنار پیرمردی نشسته بود پیرمرد به او تخم مرغ تعارف می کند و همایون ارشادی گفت"تخم مرغ برایم خوب نیست" من فکر می کنم اشاره فیلمساز به این بود که بگوید کسی که می خواهد خودکشی کند چه فرقی برایش می کند که تخم مرغ برایش ضرر دارد یا ندارد؟
بهمن عزیز چند دقیقه ای بیشتر نیست که از هواپیما پیاده شدم 100 دفعه ائمه اطهار را یاد کردم تا این توپولوف تخماتیک چرخهایش باز شود و روی زمین بتمرکد چون باید جواب تو را می دادم
قلبم می گیرد ماهها از عاشورای خونین و پر خاطره تهران گذشته است و من هنوز یک شب راحت نخوابیدم برای خودم شعر می نویسم
روحم به گل نشست من غرق شدم
دیر وقت است به بی خوابی عادت می کنیم اما به قول منصور حکمت انسان هیچ وقت به بی انصافی و ریا عادت نمی کند. بهمن تو را نمی دانم اما من هیچ وقت.
دوستدار منصور حکمت
آن تز و آن توهم – پاسخی به یک دوستدار منصور حکمت
نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment
توضیح: یادداشت حاضر پاسخی است به نامه یک دوستدار منصور حکمت که از طریق سایت امید به دستم رسیده است و ضمیمه مطلب حاضر است. توضیح این که پاراگرافهای اول متن که من آنرا بولد کردهام از منصور حکمت نقل شدهاند که در جریان مباحث درونی حزب کمونیست کارگری در آوریل سال 1998 در نقد نظرات من نوشته بود.
or post as a guest
Loading comment...
The comment will be refreshed after 00:00.
Be the first to comment.
منتشر شده در بخش:
مقالات