برای اتحاد مارکسیست ها، یا برای اتحاد خلع ید شدگان؟

نوشتۀ: سوفیا برنز
Write a comment

سوسیالیسمِ ایالات متحده، حاشیه ای بر فرهنگ سیاسی رسمی است. آرایش طبقاتی آن هم همین را بازتاب می کند. این سوسیالیسم دارای تحصیلات دانشگاهی، متمول (یا حداقل صاحبِ والدینِ متمول)، و عموما هم ساز با دغدغه های متخصصین و دانشجویان طبقه متوسط است

یادداشت سردبیر:

فریدریش انگلس در جائی می نویسد که با پیشرفت مبارزه طبقاتی، مسائل این مبارزه نیز در کشورهای مختلف به هم شباهت خواهند داشت. در دوران ما به این گفتار انگلس باید این را نیز اضافه نمود که با انقباض مبارزه طبقاتی نیز چنین وضعیتی ایجاد خواهد شد. دوران تیره پسا جنگ سردی، دورانی که در حقیقت از آغاز دهه هشتاد میلادی با تاچریسم و ریگانیسم شروع شده بود و با فروپاشی دیوار برلین به اوج پیروزی تاریخی خویش دست یافت، دوران انقباضی بود که در سطح جهانی نیز همه جا به تعرض بورژوازی و عقب نشینی طبقه کارگر منجر شد. و اکنون با آغاز دوران "پسا حقیقت" برای بورژوازی گلوبالیست، با آشکار شدن تضادهای عمیق درون جامعه سرمایه داری، این دوران انکشاف مبارزه طبقاتی است که از دل بیراهه ها راه خود را باز می کند. و در دل این دوران است که نشانه های غیر قابل انکاری از پیشروی طبقه کارگر ظهور می کنند، به همان میزان که نشانه های نخستینی از عقب نشینی بورژوازی با کنار گذاشتن تدریجی افکار و آراء معروف به نئولیبرالیسم و خزیدن مجدد به زیر پرچمهای چپ تر آشکار می شود. امری که هم در سوسیال دمکراسی آلمان و هم در حزب دمکرات آمریکا نمودار می گردد.

برای چپ نیز این دو دوران متفاوت دو گفتمان اساسا متفاوت را به ارمغان آورد. در طلایه های دوران تاچریسم، در پایان دهه هفتاد قرن پیشین زمزمه های "وداع با پرولتاریا" آغاز شد تا همراه با فروپاشی دیوار برلین به یک ائتلاف استراتژیک با لیبرالیسم و کنار گذاشتن تمام ارکان تثبیت شده کمونیستی منجر شود. اکنون این آزادیهای فردی و مفاهیم جامعه مدنی و جنبش بدون رهبری و انبوهه بودند که مبنای نظری پراتیک چپ را در سطح جهانی شکل می دادند. در چپ ایران این دوران وداع با انقلابیگری چپ دهه پنجاه و آغاز دهه شصت بود. دوران وداع با دیکتاتوری پرولتاریا و تحلیل طبقاتی و دوران تبدیل رسمی به جنبشهائی طبقه متوسطی با گذار به "مرکز سیاست"، دمکراسی خواهی، ستایش جامعه مدنی و حکومت انسانی.

و امروز همین دوران در چپ جهانی نیز به پایان می رسد. دوران پیشین دوران ظهور پلاتفرمهای چپ رادیکالی بود که در منتهی الیه لیبرالیسم قرار می گرفتند. دوران libcom و Jacobin. دوران چپی که نهایت رادیکالیسم انتزاعی را با پراگماتیسم لیبرالی تلفیق می نمود و در همه جا با رادیکالترین عبارت پردازی ها آغاز می کرد تا به دست راستی ترین سیاستها تن دهد. در آمریکا با شعارپردازی درباب 99 درصدی ها و در هم کوبیدن سرمایه مالی آغاز می شد تا با حمایت از هیلاری کلینتون نتایج عملی خود را به نمایش گذارد و در ایران با ماکسیمالیسم و "جنبش سرنگونی" تا به ائتلاف و همراهی با جنبش ارتجاعی سبز و سپس تفاله های سلطنت و باندهای مرتجع قومی معنای عملی خود را باز یابد.

و در اوج این سقوط، اکنون نشانه های بازگشت نمودار می شوند. مقاله سوفیا برنز از جمله چنین نشانه هایی است. گسستی در درون چپ به سمت رویکردی طبقاتی. گسستی که پیش ازاین در مقاله "کوتاه درباره سرمایه، کار، دولت و قدرت" نمونه ای از بروز آن در آلمان را هم می شد مشاهده کرد. برنز در مقاله به حاشیه های رادیکال چپ حزب دمکرات آمریکا می پردازد و به این حکم درخشان می رسد که "تمامی اینها جنبش های اعتراضیِ طبقه متوسطی هستند، با تعریف ایدئلوژیک طبقه متوسطی". طبقه متوسطی که خود بخشی از حاکمیت طبقاتی است.

اهیمت مقاله حاضر در جزئیات بحث آن در زمینه چگونگی برخورد به عرصه سیاست و یا نقش روشنفکران نیست که می توان با آن مخالف بود. در اهمیت رویکرد طبقاتی آشکاری است که اتخاذ می کند. دوران "پسا حقیقت" لیبرالیسم می رود که به دوران حقیقت طبقاتی بدل شود. این تحولی است که باید برای آن مبارزه کرد و نقد سوفیا برنز گامی است در این جهت.

*************************************

DSA Bread and Roses ("تمرکزگرایان")، DSA Build ("غیر متمرکزکنندگان") و مرکز مارکسیستی [1] [سه جریان متفاوت سوسیالیسم دمکراتیک در پایه های حزب دمکرات آمریکا] از نزدیک، بسیار متفاوت از هم می نمایند [2]. [حقیقتا نیز] یک فراکسیون متحدشده ی سوسیال-دموکرات، که خودش اتحادی سست از احزاب مخالف است، چه اشتراکی با یک حزب کادریِ آرمانگرا دارد؟ [اما] اگر یک قدم به عقب بردارید، تمایزات آنها بی اهمیت خواهند شد، مثل نقاط رنگی در یک تابلوی امپرسیونیستی که یک کلیت منسجم را می سازند.

طبقه، همه چیز است. یک استاد اقتصادِ لیبرتارین و یک استاد رادیکال مطالعات زنان ممکن است از یکدیگر متنفر باشند، اما هردو پنج برابر نظافت چی ای که بعد از ساعت کاری این اساتید شروع به نظافت می کند، درآمد دارند – و مهم تر از آن، این دو استاد در فضای متمول و تحصیل کرده ی مشابهی گذران زندگی می کنند.

این طبقه ی متوسط است که برخلاف تظاهر به برابری طلبی، به نفع طبقه ی حاکم، سیستم سیاسی ایالات متحده را اداره می کند. به طور موثر هیچ فرهنگ سیاسی دیگری (علی رغم چند مثال منفرد و محدود به محلی مشخص) خارج از این طبقات وجود ندارد. به بیان برنی سندرز، فقرا [حتی] رای نمی دهند [3] چه رسد به اینکه اعتراض کنند یا سازمان های سیاسی تشکیل دهند. البته که خلع یدشدگان همیشه در برابر محرومیت شان مقاومت می کنند، اما این مقاومت، خارج از سیستم سیاسی صورت می گیرد (و سرکوب هرروزه و مقاومت هرروزه  اعتراضهای محدود و پراکنده، معمولا به سمت به تعادل رساندن ثبات اجتماعی میل میکند.)

سوسیالیسمِ ایالات متحده، حاشیه ای بر فرهنگ سیاسی رسمی است. آرایش طبقاتی آن هم همین را بازتاب می کند. این سوسیالیسم دارای تحصیلات دانشگاهی، متمول (یا حداقل صاحبِ والدینِ متمول)، و عموما هم ساز با دغدغه های متخصصین و دانشجویان طبقه متوسط است. خواه خانه به خانه برای برنی سندرز تبلیغ کنند، پلاکاردهای آنتی-امپریالیستی شان را جلوی دوربین ها تکان دهند، یا کلینیک های تعمیر چراغِ ترمز خودرو راه بیاندازند، همان آدمها و با همان پیش زمینه ی مشترک اند که یکدیگر را بسیج می کنند.

به بیان دیگر، [برای آنها پرسش این است که] آیا بهتر است در جبهه ای متمرکز متکی بر انتخابات، در فدراسیونی از مراکزِ خودگردان اکتویسیت، یا در حزبی که از لحاظ ایدئولوژیک متحد صف آرائی کنند؟ [اما] بهتر نیست اول ثابت کنند که به عنوان یک خرده-فرهنگ اصلا چه اهمیتی دارند؟ هم سوسیال-دموکراتهای سنتی و هم فمینیست های نظریه ی بازتولیدِ اجتماعی ادعا می کنند که نمایندگان طبقه ی کارگرِ اصیل هستند. اگر این درست باشد، چرا هردو طرف عمدتا از روزنامه نگاران و دانشجویان فوق دکتری در رشته های علوم انسانی تشکیل شده اند؟

پس کارگرانِ مراکز بازاریابیِ تلفنی کجایند؟ بهیارهایی که برای کمک های درمانی به خانه ی بیماران می روند چطور؟ آشپزهای مک دونادولد کجایند؟ همه راجع به این کارگران حرف می زنند، اما آخرین بار کی دیده اید که یکی از اینها گردهمایی اکتیویستی راه بیاندازد؟ تا بحال چند کارگر فقیر – البته به جز آنها که مشغول پذیرایی در گردهمایی اند - در مراسم چپ ها دیده اید؟

مارکسیسم به طور سنتی بین روشنفکران (متخصصین، تکنیسین ها، و همه ی آنهایی که بواسطه ی آموزش و سواد تخصصی، در بازارِ کارموقعیتی فوق العاده قوی دارند) و پرولتاریا (به عنوان خلع ید شدگان واقعی، توده ی کارگران و بیکارانی که به خاطر وضعیتِ "نا ماهر" شان از نقطه نظر سرمایه، کم یا بیش قابل تعویض اند) خط مشخصی می کشد. این دومی، پرولتاریا است که بذرِ انقلاب را با خود حمل می کند، هم به این علت که فاقد ابزار تولید (و حتی فاقد آموزش و گواهی های تخصصی!) است و در نتیجه از حفظ تمایزات طبقاتی نفعی نمی بَرد، و هم به این دلیل که اقتصادی با ابعاد کلان را می چرخاند که از ساختار اجتماعی برخوردار است و بالارفتن استاندارد زندگی را ممکن می کند. اکنون روشنفکران می توانند در امر سازماندهی پرولتاریا برای (کسب) قدرت مشارکت کنند، اما تنها از طریق غوطه خوردن در زندگی پرولتاریا. آنها باید مبارزه ی آنان را از آنِ خود کنند.

چپِ آمریکا این روزها آن آگاهی را از دست داده است. اگر به صحبت هر یک از فراکسیون های DSA (یا مرکز مارکسیستی) گوش کنید، می بینید که معلمان مدرسه، استادان دانشگاه، و حتی ورزشکاران حرفه ای [4] همگی پرولتاریا هستند. به جای وقف کردن زندگی شان برای خدمت به توده ها، طبقه ی روشنفکرانِ رادیکال به هم می پیوندند و خیلی خلاقانه پرولتاریا را بازتعریف می کنند که خود را در آن بگنجانند. اما در همان حال که مشغول گول زدن یکدیگر هستند، نمی توانند روند بزرگتر اجتماعیِ مبارزه طبقاتی را فریب بدهند. تمامی فراکسیون هایشان، به لحاظ بستر اقتصادی و تاریخی، گونه های مختلفی از یک بُن مایه ی مشابه اند: مانند MoveOn ، سازمان ملی زنان، و به همین شکل، آمریکایی های جوان برای لیبرتی Young Americans for Liberty. تمامی اینها جنبش های اعتراضیِ طبقه متوسطی هستند، با تعریف ایدئلوژیک طبقه متوسطی.

از نقطه نظر فردی، هیچ ایراد اخلاقی ای به روشنفکر بودن وارد نیست. این پیش زمینه ی طبقاتی من است، و اگر شما مشغول خواندن این نوشته هستید یعنی شانس بالایی وجود دارد که شما نیز چنین باشید. روشنفکران می توانند مشارکت زیادی بکنند – آنها مهارت های اداری، تحقیقاتی، جمع آوری بودجه، حسابداری (تحصیل شده در دانشگاه) دارند، علاوه بر زمان اضافی و انرژی (به لطف شغل های طبقه متوسطی) و عموما از سلامت بدنیِ بهتری برخورداند (به دلیل دسترسی بهتر به خدمات درمانی). اگر روشنفکران به سوی پرولتاریا بروند، خود را در آن غوطه ور کنند، زندگی خود را وقف آنان کنند، و برای سازماندهی کمیته های مبارزاتی در کارگاه/کارخانه هایِ مزد پائین و ساختمان های بی کیفیت اجاره ای تحت تملک مالکان استثمارگر به آنان یاری رسانند، در این صورت می توانند جزء حقیقتا ارزشمندی از مبارزه ی طبقاتی باشند. در تاریخ نیز اتحادیه های سرخ [5] و احزاب کمونیست به سهم خود همواره بخشی از روشنفکرانِ رادیکال-اندیش را به خود جذب کرده اند. دانش تاریخی و علمی-اجتماعیِ بسیاری از آنها به درهم شکستن پایداری در توازن سرکوب-مقاومت کمک کرده است و فضای تازه ای برای مبارزه ی طبقاتی گشوده است.

اما گروه های سوسیالیستیِ موجود در ایالات متحده صرفا محض رضای خودشان موجودیت دارند، و نه به عنوان سازماندهانِ حامیِ کمیته های مبارزه. درک آنها از "توده" به عنوان "هرکس که در اعتراضات حضور پیدا کند" ( و "پیشرو" به عنوان "هرکس که با فلان فهرست از عقاید موافق باشد") باعث می شود که دغدغه ها و عضوگیری هایشان همچنان طبقه متوسطی و در محیط بسته خودشان باقی بماند. این موضوع در مورد سرسپردگی شان به روند سیاسی ایالات متحده نیز صادق است – و حتی آنهایی که ژست انقلابی دارند، هنوز در پی مشارکت در این روند هستند، هرچند از طریق اعتراض و نه لابی گری. نتیجه از هر طرف یکسان است.

انقلاب در معنی انتزاعی، "جارو کردن تغییر اجتماعی" نیست. انقلاب، قطعا تغییرات سیستمی و عمیقی با خود در بر دارد، اما این تغییرات تاثیراتِ متعاقب اند و نه خودِ موضوع. انقلاب، به معنای دقیق کلمه، یعنی سرنگونی دولت. در معنایی مشابه نیز، سوسیالیسم به معنای "نه سیاست های الیزابت وارِن بلکه چیزی بیشتر" نیست. (و هر چه هم که گونه شناسی [6] من از چهار گرایش  [7] معیوب بود [اشاره به یک نوشته دیگر از نویسنده]، من اینجا از "سوسیالیست های دولتی" صحبت می کنم، از کسانی که "سوسیالیسم"ِشان به معنی اتخاذ ایده های مترقی دمکرات ها و بسط دادن آنها چند درجه فراتر از جان اولیور است). سوسیالیسم یعنی اینکه پرولتاریا (و نه دولت لیبرال-دموکرات) صاحبِ اقتصاد است و آن را بر اساس یک برنامه ی مرکزی می چرخاند، نه مجموعه ای از برنامه های رفاهیِ تک موردی و (موسسات) غیرانتقاعی "با وجدان اجتماعی". خلق کردن چنین چیزی نیاز به انقلابی تمام و کمال دارد نه به ساختنِ تدریجیِ اصلاحات قانونی. چون روند سیاسی لیبرال-دموکراتیک هرگز به سوسیالیسم اجازه نخواهد داد. هرگز این اجازه را نداده و نخواهد داد چون از همان سرآغاز برای غیرممکن کردن سوسیالیسم طراحی شده بود. البته نه با ایجاد ممنوعیت برای مخالفان خود، بلکه با اعطای عرصه ای به وی برای ابراز خود و لابی کردن با دولت (یا اعتراض به دولت!). با این کار، آنها را به عنوان اپوزیسیونی دائما وفادارِ خود، رام می کنند.

از همین روست که هر سوسیالیسمی که به روند سیاسی گره خورده باشد، در نهایت باعث شکست خود می شود. البته پوست طبقه از ایدئولوژی ضخیم تر است، بنابراین هر جنبشی که بنیانش در طبقات متوسط باشد، همواره به سمت [مشارکت در] روند سیاسی بازگشت می کند.

بنیان-سازی، همانقدر که چیزی فراتر از یک واژه ی پر سر و صدا است، هسته ای از ایده ای حقیقی را در خود دارد. روشنفکران سوسیالیست می توانند با مستاجرین پرولتر و کارگران در روندی که از هردوسو دگرگون شونده است درگیر شوند و با هر کمیته ی مبارزاتی در هر زمانی تجربه بیاندوزند. این روند در نهایت می تواند سوسیالیسم توده ای را که ایالات متحده نسل هاست به خود ندیده، مجددا زنده کند. چنین نیرویِ سازمان دهنده ای همیشه باید دور از و علیه همکاری با دولت باشد. یعنی با دولت لابی نکند، در انتخاباتش شرکت نکند، از دولت پول نگیرد، یا – همان موضوعی که هیچ اکتیویستی نمی تواند تشخیص دهد – علیه دولت اعتراض نکند. بخشی از کارکردِ عادی یک دولت لیبرال-دموکرات، همین مورد اعتراض قرار گرفتن است؛ دقیقا به همین علت است که (حق اعتراض) در منشور حقوق ایالات متحده آمده است. بخشی از ثباتِ دولت های لیبرال ازاین روست که شبیه برق گیر عمل می کنند. عصبانیت مخالفین را جذب و سپس بی هیچ خطری به زمین منتقل می کنند.

راه پیش رونده در عوض باید آهسته-پیوسته و با صبوری تجربه ی مبارزه ی طبقاتی کسب کند، به صورت تدریجی پایه ای در میان خلع ید شدگان بسازد، و نهایتا نیروهای لازم را برای حاکمیت انقلابی برقرار سازد: نه پیوستن به ساحت رسمیِ سیاست بلکه خلق کردن ساحتی تماما جدید، دولت پرولتاریاییِ شورشی ("قدرت دوگانه" به همان معنی که مدنظر لنین بود. [8])

من چندین سال را میان چپ اکتیویستِ طبقه متوسطی، و همین طور به عنوان یکی از سازمان دهندگان اولیه ی مرکز مارکسیستی، سپری کرده ام. این را نمی نویسم که ادعا کنم فضیلتی دارم که دیگران از آن محروم اند؛ هرآنچه که اینجا نقد می کنم، تا دو سال پیش خودم مشغول به انجام آن بوده ام. وقتی که می گویم (آن روش) بن بست است، از سر جهالت نیست.

من رها کردم. نوع سازمان دهی ای که به آن مشغولم و مهمتر از همه حوزه ی مردمی ای را که حول آن فعالیت می کنم عوض کردم. شما را به این تغییر دعوت می کنم. آیا ترجیح می دهید که ده سال آینده را به تکرار مباحثات قدیمی ای که ده سال گذشته به آن مشغول بوده اید بپردازید؟ با همان مخاطب بحث و با همان پیش زمینه ی طبقاتی (رای دادن یا اجماع؟ شکستن پنجره ها یا در دست گرفتن پلاکاردها؟ دموکرات یا سبز؟). در حالی که تاریخ دارد شما را پشت سر می گذارد؟

 

سوفیا برنز

ترجمه گیسو رستمی

توضیحات مندرج در [] از جانب مترجم اضافه شده اند

 

https://cosmonaut.blog/2019/09/21/for-the-unity-of-marxists-or-the-unity-of-the-dispossessed/

 [1] https://breadandrosesdsa.org/

https://dsabuild.org/

https://regenerationmag.org/

[2] https://cosmonaut.blog/2019/09/14/dsa-national-convention-fog-storm/

[3] https://www.politifact.com/truth-o-meter/statements/2016/apr/24/bernie-s/bernie-sanders-said-poor-people-dont-vote/

[4] https://www.jacobinmag.com/2017/02/basketball-union-chris-paul-players-association-contract-salary-cap/

[5] https://cosmonaut.blog/2018/09/03/where-does-power-come-from/

[6] https://medium.com/@sophia.burns/what-is-the-left-77170b46594c

[7] https://medium.com/@sophia.burns/the-us-left-has-only-four-tendencies-816746c27b51

[8] https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1917/apr/09.htm

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر