ترور قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همراهان، به طوفانی از تحولات پرشتاب هم در خاورمیانه و هم در آمریکا منجر شده است. طوفانی که سیل سنگینی از نوشتجات و فیلم ها و گزارشات رسانه ای را نیز به راه انداخته است. هیاهوئی عظیم که بیش از آن که ابزاری برای شناخت مضمون واقعی تحولات باشد، ادامه جنگ پروپاگاندیستی طرفین جدال برای تجدید آرایش خویش و آماده شدن برای نبردهای بعدی است. به طور قطعی می توان گفت که در قریب به اتفاق این تحلیلها و گزارشات و گفتگوها، آنچه مفقود است بررسی علتهای واقعی تحولات است. تحولاتی که از لایه های مختلف و تو در توئی تشکیل شده اند و به فشرده ترین شکلی همه تضادهای جهان معاصر را در بر می گیرند. یادداشت حاضر نه برای بررسی جامع تر این تحولات، بلکه مدخلی است بر آن با معرفی سه تحلیل متفاوت از سه نویسنده متفاوت. سه تحلیلی که هر یک به نوبه خود به وجوهی از واقعه پرداخته و از زاویه ای معین یا به دلایل پیدایش وضعیت کنونی و یا به چشم اندازهای آینده می پردازند. هر کدام از این سه تحلیل عناصری را در بر می گیرند که در بررسی ما نیز مؤثر واقع می شوند. بررسی ای که در فرصتی نزدیک به آن دست خواهیم زد.
از نخستین تحلیل آغاز کنیم که به نام " درنگی بر ماهیت و اهداف یک ترور و پاسخ بازدارنده" و توسط هادی معصومی زارع نگاشته شده است. نویسنده به مؤسسه تحقیقی مرصاد تعلق دارد که خود به حوزه علمیه قم مرتبط است. مجموعه نوشتجات و گزارشات وی به خوبی نشان می دهند که وی تنها محققی در حجره ها نیست بلکه در همه میدانهای جدال خاورمیانه، از لبنان تا عراق و سوریه حضور مستقیم داشته و از ارتباطات مؤثری نیز برخوردار است. به ویژه مجموعه چند ساعته گزارشات تحلیلی وی از عراق حاوی بررسی های جامعه شناسانه دقیقی از جامعه عراق و پیچیدگی های آن در تمام زمینه های ساختارهای حقوقی، سیاسی، قبیله ای، مذهبی، اقتصادی، نظامی و اداری آن است.
برای معصومی ترور قاسم سلیمانی نه واکنشی انتقامجویانه و نه اقدامی نسنجیده بود. وی این ترور را اقدامی نقشه مند و بر بستر یک استراتژی پایه ای تر ارزیابی می کند که از سوی آمریکا از مدتها پیش تدارک دیده شده است. و روشن است که این تفاوت در ارزیابی به تفاوت در واکنش نسبت بدان نیز می انجامد. از نظر نویسنده این ترور حلقه تعیین کننده ای در " نبرد تمام عیار بر سر شکل گیری آرایش جدید منطقه ای" بود که هدف آن زدن سر محور مقاومت بود و نه چیزی کمتر از آن. وقایعی مثل تظاهرات در مقابل سفارت آمریکا در روزهای پایانی سال میلادی گذشته از نظر وی نقشی در این عملیات نداشتند. از این هم فراتر، نویسنده به درستی از موضوعاتی نیز فراتر می رود که به ویژه این روزها در تحلیلهای بسیاری از آمریکائیان ضد ترامپ به میان کشیده می شوند و بر اساس آنها ترامپ برای انتخاب مجدد خویش دست به این قمار زد. وی ضمن اذعان به این که این هم می تواند نقشی ایفا کرده باشد، به درستی تأکید می کند که "با این حال نمی توان پذیرفت که در کشوری همچون ایالات متحده که ساختارهای سیاسی بر کارگزاران سیاسی تفوق چشمگیری دارند، رئیس جمهور صرفا برای اهداف انتخاباتی اش چنین ریسک و قمار بزرگی کند که می تواند منافع غرب را لااقل در سطح منطقه ای با خطرات جدی مواجه سازد".
از نظر وی سلیمانی "راس یک شبکه و سامانه نظامی- امنیتی پیچیده و گسترده در سطح منطقه" بود و زدن سلیمانی یعنی زدن این رأس. این همان چیزی است که در یادداشت کوتاه پیشین به آن اشاره کرده بودیم. حقیقتا سلیمانی تجسم توازن معینی بود که برای دوره ای نسبتا طولانی حالت معینی از جنگ و "نه جنگ" را بین نیروهای اصلی درگیر در جدال خاورمیانه حفظ می کرد. رابطه ای پیچیده که از یک سو از ترکیبی از درگیری های نقطه ای و جبهه ای بین نیروهای اصلی متخاصم (به طور مشخص ایران و آمریکا و روسیه و بویژه ایران و آمریکا) در عین حفظ جبهه های معین دیگری در آرامش و حتی همکاری با یکدیگر و از سوی دیگر نبردی همزمان و قاطع با نیروهای نواب یا پراکسی های طرف دیگر تشکیل می شد. به طور مثال در همان حالی که بین نیروهای ایرانی و آمریکائی در سوریه به نوعی رابطه آتش بس برقرار بود، در همان حال جنگ بین نیروهای موردحمایت دو طرف با قطعیت ادامه می یافت. و یا در عراق که از یک سو مناسببات بین دو نیروی آمریکائی و ایرانی تا حد همکاری های مستقیم – نه فقط در عرصه نظامی، بلکه شاید بیشتر در عرصه سیاست- نیز پیش می رفت و از سوی دیگر هر کدام از طرفین در صدد تحکیم مواضع خویش در برابر و به زیان طرف مقابل و آماده شدن برای نبردهای سرنوشت ساز آتی بود. سلیمانی یکی از معماران اصلی این توازن پیچیده بود. وی تنها سردار سازمانده نیروهای محور مقاومت نبود، بلکه مهره تعیین کننده ای در مذاکرات پنهانی برای دستیابی به توافقات نیز بود. به جرأت می توان گفت که در سالهای گذشته هیچ دولتی در لبنان و عراق بدون توافق ایران از یک سو و آمریکا و عربستان از سوی دیگر بر سر کار نیامد و سلیمانی معمار کلیه این توافقات نیز بود. مسأله اساسی این است که این دوران به اتمام رسیده است و تحلیل معصومی نیز همین را بازگو می کند.
تحلیل دوم متعلق به جامعه شناسی به نام دکتر محمد فاضلی است که با عنوان "ایران در شوک: عصر پسا سردار" از قرار نخست در تلگرام منتشر و سپس در سایتهای معینی نیز بازتاب داشت. انتشار مطلب هم در کانال تلگرامی مجمع فعالان اقتصادی و هم در سایت کلمه از جنبش سبز خود به اندازه کافی گویای موقعیت اجتماعی نویسنده هست. کانال مجمع فعالان اقتصادی یکی از عریان ترین مدافعین اقتصاد بازار آزاد و لیبرالیسم و از صریح ترین مخالفان مشی "نگاه به شرق" نظام است.
فاضلی گرچه از وجه دیگری به موضوع می پردازد، اما او نیز بر این نظر است که "شهادت سردار قاسم سلیمانی، جمهوری اسلامی ایران را وارد دوران جدیدی کرد". دورانی که از نظر وی "نه جنگ و نه مذاکره" به پایان می رسد. وی البته صراحتا به تبلیغ ایده مذاکره نمی پردازد، اما آنچه می گوید هم هشدار از فضای قطبی درون جامعه است که به زعم وی بویژه در فضای مجازی با بروز عشق و نفرت به قاسم سلیمانی پدیدار می گردد و هم هشدار از استمرار فضای جنگی در جامعه. به ویژه این ارزیابی فاضلی در خور توجه است که " شبح جنگ وقتی درازمدت دوام بیاورد، خسارتی عظیم – البته در صورتهایی متفاوت از خسارات جنگ – به بار میآورد. تصور میکنم حمله به سردار سلیمانی، چیزی شبیه به حمله علیه برجهای دوقلوی نیویورک در یازده سپتامبر است. به همان اندازه تروریستی. جامعه آمریکا در شوک فرو رفته بود و اکنون جامعه ایران نیز در شوک است. آرامش عمیقتر از آنچه تصور میشود، رخت بربسته است. عدم واکنش آمریکا به انهدام پهپادش، آرامشی خلق کرده بود که اکنون از میان رفته است. جامعه به اندازه انتقام، اطمینان هم طلب میکند." در همین ارزیابی کوتاه هم می توان تغییراتی را که از زمان سرنگونی سوپر پهپاد آمریکائی در توازن قوای منطقه ای به وجود آمده اند و هم عمق تأثیر واقعه بر جامعه ایران را مشاهده کرد. البته مطلب فاضلی پیش از برگزاری مراسم های تشییع جنازه نوشته شده است و معلوم نیست که در صورت نگارش مطلب پس از این بسیج توده ای آیا وی باز هم به موضوع شکاف اجتماعی – آن هم با استناد به فضای مجازی – چنین وزنی را می داد یا نه.
روشن است که وی خواهان ترمیم این شکاف اجتماعی است و اتفاقا مرگ قاسم سلیمانی را در عین حال فرصتی برای رفع این شکاف نیز می داند. اما نه آن گونه که عطش انتقام به وحدت درونی جامعه بیانجامد. برعکس، وی بر وجهی از شخصیت سلیمانی تأکید می کند که از نظر وی می تواند در خدمت همین رفع شکاف قرار بگیرد. وی نقل می کند که "میگویند سردار فروتنانه اهل گفتوگو و مدارا بوده است" و این را نامناسب می داند که "طرفداران دارای گرایشات خاص و رسمی" وی این واقعه را به مانعی بر سر انسجام جامعه بدل کنند. هم آن "گفت و گو مدارا" و هم این "رسمی" کلیه واژه های معینی اند که هر کدام دو گروهبندی اصلی درون دستگاه دولتی را تداعی می کنند. و فاضلی در این محق است که سلیمانی را متعلق به آن "گرایشات خاص و رسمی" نداند. و این وجه دیگری از قاسم سلیمانی است که این روزها در هیاهو به فراموشی سپرده می شود.
قاسم سلیمانی فقط سرداری برای میدانهای نبرد نبود. او در عین حال مشاوری برای طبقه حاکمه در ایران نیز بود. فراتر از دیدارهای هفتگی وی با ظریف، سلیمانی به طور مداوم با محافل اقتصادی – بخوان سرمایه داران و سرمایه گذاران – نیز در تماس بود و آنان را در جریان اوضاع منطقه و فرصتها و مخاطرات برای اقتصاد ایران قرار می داد. سید حمید پورمحمدی، معاون اقتصادی و هماهنگی سازمان برنامه و بودجه، در سوگنامه ای که تحت عنوان "خاتم سلیمانی" در دنیای اقتصاد – وال استریت ژورنال بورژوازی ایران – می نویسد از جلسات و گفتگوها با سلیمانی در سازمان برنامه و بودجه و یا در دفتر وی سخن می گوید. حقیقتا نیز سلیمانی بیش از آن که با "عدالتخواهی" تداعی شود با اقتدار منطقه ای تداعی می شد که "مدافعان حرم" پیاده نظام آن را تشکیل می دادند. "بار سنگین" آن اما بر دوش "فعالان اقتصادی" قرار داشت.
اما با این همه شاید مهم ترین نکته در مطلب کوتاه فاضلی بخشی از عبارت نخستین وی باشد که به نوعی با همان چهره "گفتوگو و مدارا" نیز مرتبط است. می نویسد "من نیز مثل بسیاری معتقدم ایران و جمهوری اسلامی ایران، جدای از یکدیگر نیستند و بنابراین شناخت این عصر نه فقط برای حاکمان و علاقمندان ج.ا.ا، بلکه برای ایراندوستان نیز حائز اهمیت است". و این دقیقا از مهم ترین کلیدهای فهم وقایع دوران حاضر در خاورمیانه است. بهتر از این نمی شد بیان کرد که دولت جمهوری اسلامی دولت طبقه حاکمه ایران است. "ایران و جمهوری اسلامی ایران، جدای از یکدیگر نیستند" بیان همین واقعیت تاریخی از زبان یک نظریه پرداز طبقه حاکمه است. هیچ درجه از تک و تاب اپوزیسیون مزدبگیر لیبرال فاشیست و بقایای سلطنت تغییری در این واقعیت به وجود نمی آورد که سرنوشت بورژوازی ایران با جمهوری اسلامی گره خورده است. سکوت رضا پهلوی، این دلقک بیشعور رهبر اپوزیسیون، در روزهای سرنوشت ساز کنونی به بهترین وجهی باز هم همین را نشان می دهد. بورژوازی ایران ممکن است از هرزه ها و دریده هائی مثل امیرعباس فخر آور و مهتدی و جوانمردی و خانم معمارصادقی و مریم رجوی و مسیح علینژاد برای وارد آوردن فشار به جمهوری اسلامی استفاده کند، اما هیچگاه عنان سرنوشت خود را دست این مترسکها نخواهد داد. فهم این واقعیت به شفافیت تحلیل وقایع این روزها نیز یاری می رساند.
و سرانجام سومین تحلیل متعلق به خالد صالح از نویسندگان سایت زمانه است با عنوان "پایان قاسم سلیمانی، آغاز دوران جنگ است". بر خلاف دو تحلیل پیشین، این تحلیلی است که نمی تواند گریبان خود را از ادبیات پروپاگاندیستی خلاص کند. با این حال، آنچه صالح بر آن تأکید می کند، بویژه پس از مراسم های تشییع جنازه این روزها، حقیقتی است غیر قابل انکار: " این «عزای حسینی» اگر به «کنشی عاشورایی» نیانجامد، بهراستی آیا چیزی از جلال جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند؟". راست میگوید. و تمام قدرت انفجاری لحظه تاریخی کنونی نیز در همین نهفته است.
امیدوارم بتوانیم در کوتاهترین فرصت به بررسی جامع تری از تحولات بپردازیم.
بهمن شفیق
16 دی 98
6 ژانویه 2020
هادی معصومی زارع: درنگی بر ماهیت و اهداف یک ترور و پاسخ بازدارنده
برخلاف بسیاری از تحلیلها، ترور سردارسلیمانی را نه یک واکنش انتقامجویانه که یک کنش پیش دستانه از یک سلسله اقدامات بسیار گستردهتر می بینم؛ چیزی که دوهفته قبل در توئیتی از آن به نبرد تمام عیار بر سر شکل گیری آرایش جدید منطقه ای تعبیر کردم.
حذف سلیمانی، تنها، پیشدرآمد و پیش نیاز آن بود. این بار برای بردن سر مقاومت آمدهاند. و محاسبه شان آن بود که چیدن این سر با نبودن #سلیمانی ممکن یا لااقل آسانتر است. تروری در چنین سطح تنها با این منطق سازگار است.
مساله اینجاست که اگر ترور سردار سلیمانی را یک اقدام واکنشی از سوی ایالات متحده بدانیم در نهایت یک واکنش متجانس انتقامی نه چندان گسترده از سوی ج.اا کفایت می کند.
در مقابل اگر آنرا بخشی از برنامه ای بزرگ تر بدانیم، در نتیجه یک پروژه بازدارنده گسترده و هوشمندانه نیازاست و نه صرفا تخلیه حس گذرای انتقام! در هر دو صورت باید هزینه داد!این انتخاب ماست که این هزینه محدوتر اما در بازه زمانی مستعجل باشد یا هزینه گزاف تر اما در یک بازه زمانی بلندمدت!
آنها که حمله به سفارت امریکا را تله و ترور سردار سلیمانی را یک واکنش انتقامی به آن می بینند باید پاسخ دهند که مگر امریکاییها این بازدارندگی را نمی توانستند از طریق ترور فرماندهان میانی تری همچون مسئولان پرونده عراق دنبال کنند؟! چرا می توانستند و این می توانست بازدارندگی ایجاد کند! با کمترین دردسری!
مساله نیاز انتخاباتی ترامپ، صرفا در شکل ترور و نیز اعلان رسمی مسئولیت آن نقش داشته است. به گمان من ترامپ بر اساس محاسبات مشاوران خود، این شکل وحشیانه ترور و تاکید علنی بر قبول مسئولیت آن را به مثابه برگ برنده انتخاباتی درنظر داشته اند. به ویژه باتصور اینکه ج.اا با توجه به شرایط فعلی داخلی قادر به پاسخگویی جدی نخواهد بود.
با این حال نمی توان پذیرفت که در کشوری همچون ایالات متحده که ساختارهای سیاسی بر کارگزاران سیاسی تفوق چشمگیری دارند، رئیس جمهور صرفا برای اهداف انتخاباتی اش چنین ریسک و قمار بزرگی کند که می تواند منافع غرب را لااقل در سطح منطقه ای با خطرات جدی مواجه سازد. اینجاست که باید انتخاب اصل و زمان این ترور، با منطق تحلیلی دیگر به تفهم نشست.
پیش از این تاکید داشتم که برای من این ترور به مثابه بخشی از کلان پروژه امریکا برای به زانودرآوردن و تسلیم ج.اا و محور مقاومت (خواه از راه صلح و استحاله سیاسی یا از راه جنگ) است. اگرچه شرایط فعلی را برای جنگ گسترده مناسب نمی بیند.
گام های قبلی با رفع ابهام هسته ای، تحریم های اقتصادی، خروج از برجام، حمایت از نارامی های داخلی، حمله به زیرساخت های موشکی حشدالشعبی و در نهایت شورشهای لبنان و عراق برداشته شده است. درنتیجه، این ترور یک گام میانی است که بیش از آنکه به قبل ارتباط داشته باشد، به گامهای پسینی مرتبط است که ماهیتا باید نظامی-امنیتی باشند!
چگونه؟!
واقعیت آن است که سردارسلیمانی نه یک فرمانده عادی یا یک فرمانده ساختارگرا که راس یک شبکه و سامانه نظامی- امنیتی پیچیده و گسترده در سطح منطقه (از افغانستان تا فلسطین و یمن) بود که به دلایل متعددی، خلال دودهه گذشته تا اندازه زیادی بر ویژگیهای شخصیتی و کاریزمای شخصی وی استوار بوده و نه بر اساس یک ساختار تعریفشده مرسوم در سیستمهای نظامی-امنیتی در سطح جهانی!
درست بر اساس فهم چنین ویژگی از شبکه تحت رهبری سردارسلیمانی است که در محاسبات امریکاییها، حذف وی به مثابه #بی_سری و آنارشی در این سامانه و ایجاد نوعی ازهمگسیختگی میان اجزاء پراکنده و رنگارنگ این شبکه گسترده (بانظام باورها، منافع و شرایط متفاوت) تلقی میشده است.
درست همین ادراک است که به ما هشدار میدهد که جنگ در پیش است. زدن سردارسلیمانی نه زدن یک فرد که زدن قلب یک شبکه بزرگ با هدف تسهیل زدن سایر اجزاء آن است. چرا که اساسا هدف از زدن سردارسلیمانی و پذیرش ریسک تهدیدات برآمده از آن با چیزی کمتر از زمینهسازی برای درهم کوبیدن این شبکه همخوان نیست! درنتیجه باید منتظر اقدامات عملیاتی قریبالوقوع (ترجیحا تدریجی) محور مقابل علیه این شبکه شوکزده و بی سر بود!
اینجاست که شبکه مقاومت باید تصمیم بگیرد که بازی در زمین طرف مقابل با قواعد وی را میپذیرد یا زیرمیز میزند و زودتر و آمادهتر از محاسبات امریکاییها به مصاف می روند. آنهم باگزینه های ترکیبی دردناک، غافلگیرکننده و موجد بازدارندگی!
این راهبرد اگرچه به رویارویی محدود (و طبیعتا پرداخت هزینه) خواهد انجامید اما بازدارندگی طولانی مدتی را به دنبال خواهد داشت. در مقابل خمول و تن دادن به بازی کنونی، جنگ گستردهتر و شکست قطعی ج.اا و همپیمانانش را درپی خواهد داشت.
زینپس چشم ها نه فقط به عراق که به سوریه و لبنان و فلسطین و یمن نیز باشد.
ایران در شوک: عصر پساسردار
دکتر محمد فاضلی
شهادت سردار قاسم سلیمانی، جمهوری اسلامی ایران را وارد دوران جدیدی کرد. من نیز مثل بسیاری معتقدم ایران و جمهوری اسلامی ایران، جدای از یکدیگر نیستند و بنابراین شناخت این عصر نه فقط برای حاکمان و علاقمندان ج.ا.ا، بلکه برای ایراندوستان نیز حائز اهمیت است.
اول، سیل کامنتها در فضای مجازی، له و علیه هر کسی که شهادت سردار را تسلیت گفته است، عمق شکاف اجتماعی جامعه ایرانی را نشان میدهد. برخی نوشتهها، سرشار از نفرت هستند. این سطح از نفرت، بسیار هشدارآمیز است. از منظری جامعهشناختی، مهم نیست عاشقان سردار درست میگویند یا مخالفان او، شکاف اجتماعی موجود خطرناک است.
دوم، از دیروز تا به حال، همه را نگران دیدهام و بیمناک از آیندهای که جنگ در افق آن خودنمایی میکند. مقامات هر دو کشور میکوشند نشان دهند دنبال جنگ نیستند، اما از راهبرد «نه جنگ و نه مذاکره» در چارچوب تلاش برای انتقامی که یک نماینده مجلس آنرا «فقط انتقام» بدون تمایل به جنگ خوانده، مردم بوی جنگ حس میکنند. هر تصمیمی که در فردای آن جنگی در بگیرد که زیرساختها و امکانات تمدنی این کشور را ویران کند، سرمایه نمادین و اجتماعی حاصل از زندگی و شهادت سردار را نابود خواهد کرد.
سوم، میگویند سردار فروتنانه اهل گفتوگو و مدارا بوده است. میلیونها ایرانی سردار شهید را از آن خود میدانند، اما شماری از سخنانی که طرفداران دارای گرایشات خاص و رسمی او به زبان میآورند، این ظرفیت را دارد که سردار را به عوض نماد انسجام اجتماعی، به موضوع شکاف در سیاست و جامعه مبدّل سازد.
چهارم، در خاورمیانه بلاخیز، در جایی که دولتها فروریختهاند و ممالک بیصاحب بسیارند، انجام اقدامات تند و تمام کردن آنها به نام انتقام ایران، ظاهراً دشوار نیست. تأکید دائم بر امکان واکنش در گسترهای به اندازه منطقه خاورمیانه، به همان اندازه که برای آمریکاییها (نظیر سوزان رایس) ترسناک است، برای ایران که ممکن است در دام بیفتد نیز خطرناک جلوه میکند.
پنجم، شکاف اجتماعی بر محور شهادت سردار سلیمانی، بار دیگر نشان داد ج.ا.ا نمیتواند صرفاً بر وجوه نظامی و امنیتی موفقیتهایش تأکید کند. هر موفقیت نظامی و امنیتی در سایه رخدادهای داخلی و از جمله کارآمدی نظام سیاسی در حل مشکلات توسعهای و کیفیت حکومت قرائت میشود. سیاست خارجی، تداوم سیاست داخلی است. نمیشود مشت آهنین علیه داعش را با مشت آهنین علیه معترضان آبانماه با هم جمع کرد. مشت آهنین علیه داعش باید با مدارا و کیفیت حکومت در سیاست داخلی در هم آمیزد تا موفقیت تلقی شود و باعث شکاف اجتماعی نشود.
ششم، شبح جنگ وقتی درازمدت دوام بیاورد، خسارتی عظیم – البته در صورتهایی متفاوت از خسارات جنگ – به بار میآورد. تصور میکنم حمله به سردار سلیمانی، چیزی شبیه به حمله علیه برجهای دوقلوی نیویورک در یازده سپتامبر است. به همان اندازه تروریستی. جامعه آمریکا در شوک فرو رفته بود و اکنون جامعه ایران نیز در شوک است. آرامش عمیقتر از آنچه تصور میشود، رخت بربسته است. عدم واکنش آمریکا به انهدام پهپادش، آرامشی خلق کرده بود که اکنون از میان رفته است. جامعه به اندازه انتقام، اطمینان هم طلب میکند.
هفتم جامعه سرشار از پرسش است. این پرسشها اگر بهانه گفتوگو نشوند و پاسخ نگیرند، آن شوک، بیاطمینانی و شکاف به نحو فزایندهای عمیقتر خواهد شد. نمیدانم در هیاهوی صداهای انتقام، کسی به آنچه زیر پوست شهر میگذرد فکر میکند و برای فردا طرحی دارد. ج.ا.ا اگر فقط بخواهد جامعه در شوک را به شیوه و سنت گذشته، با روایتی بیگفتوگو، اداره کند، بر دشواریها خواهد افزود.
هشتم، سردار شهید، نماد و عامل همبستگی میلیونها ایرانی شده است؛ و شهادتش همه – حتی آنها که دوستش ندارند – را در حیرت و شوک فرو برده است. تصمیمگیران حواسشان باشد که زنجیره رخدادهای پس از شهادت او، عامل گسست، و شوک بیشتر نشود. جامعه هنوز از شوک آبان بیرون نیامده است.
پایان قاسم سلیمانی، آغاز دوران جنگ است
خالد صالح
حالا دیگر دوران «نه جنگ و نه مذاکره»، مرحله موشکهای سرگردان و برخوردهای نیابتی و نصفهنیمه سپری شده است.
قاسم سلیمانی، تجلی قدرت و برند عظمت جبهه شیعه خاورمیانه بود و جمهوری اسلامی ناگزیر است حمله به جلال و شکوه منطقهای خود را با ضربهای به همان اندازه نمادین پاسخ بگوید.
قاسم سلیمانی و علی خامنهای
اکنون نوبت بازی ایران است. به شکلی ناگهانی و خلاف انتظار، دونالد ترامپ ضربه آخر را خیلی زود همان اول زد. قاسم سلیمانی، نه به سادگی یک سردار در میان مقامات ایران، که تجلی قدرت و شکوه و حشمت جمهوری اسلامی بود؛ درست به همان معنایی که محمد بن سلمان قدرت و جلال عربستان سعودی را در خاورمیانه پس از بهار عربی بازنمایی میکند.
ساده انگارانه است اگر سلیمانی را صرفاً مهرهای در ماشین جاهطلبی منطقهای ایران در خاورمیانه بدانیم، او نماد و برند دستگاه نظامی-اقتصادی عظیمی بود که از ضاحیه تا هرات گسترده است و خود را «جبهه مقاومت» میخواند.
عظمت و جلال از دست رفته
صحنهگردان مرموز جنگ سوریه، «فرمانده در سایه»، «سردار عارف»، «کابوس شیطان بزرگ»، صاحب نشان افتخار ذوالفقار، (عالیترین مدال جنگی جمهوری اسلامی) روزنامه لوموند او را «چگوارای ایرانی» و «قویترین مرد خاورمیانه» خوانده بود و رهبر ایران او را «شهید زنده».
در ملاقات ناگهانی و اعلامنشده علی خامنهای با بشار اسد در دی ماه ۹۸، این قاسم سلیمانی بود که به جای محمدجواد ظریف بر صندلی وزیر امور خارجه نشست و به نقل از خود ظریف (در دیدارش با گروهی از ایرانیان ساکن سوئد در استکهلم)، «سعودیها» نه وزیر خارجه جمهوری اسلامی که سردار سیلمانی را همهکاره ایران میدانستند.
در مرداد ۹۷، وقتی جدال لفاظی میان مقامات حسن روحانی و دونالد ترامپ بر سر «جنگ تنگهها» بالا گرفت، او به میدان آمد و رو به ترامپ گفت: «من حریف تو هستم، نیروی قدس حریف شماست. هیچ شبی نیست که ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم… آقای ترامپ قمارباز! به شما میگویم از آنچه که شما فکر میکنید ما به شما نزدیکتریم.»
ماشین تبلیغاتی جمهوری اسلامی برای ساختن چهره یک ابر-قهرمان ایرانی-شیعی از قاسم سلیمانی، کم ولخرجی نکرده است. سایت تسنیم در مهر ۹۳ نوشت: «سردار سلیمانی با ۷۰ نفر جلوی ورود داعش به اربیل را گرفت.» و در سایت مشرق در آبان ۹۳ چنین آمد که شاید «بتمن، سوپرمن و اسپایدرمن» از پس قاسم سلیمانی بربیایند.
اگر عماد مغنیه الگوی غایی «چریک» شیعه بود، قاسم سلیمانی سیمای غایی یک «ژنرال» شیعه را بازنمایی میکرد : ژنرالی در حال پیشروی که در جریان جنگ سوریه، به تجسم زنده تلاقی و اتصال هویتگرایی ملی-امنیتی و جاهطلبی نفوذ و گسترش شیعی بدل شد.
بله، جبهه شیعه در خاورمیانه تنها فرماندهاش را از دست نداده، بلکه عظمت و جلال آن مورد حمله قرار گرفته و به قتل رسیده است.
دو روز پیش رهبر ایران گفت: «همه بدانند جمهوری اسلامی به دنبال جنگ نیست» و البته اضافه کرد: «هرکس که منافع، مصالح، عزت، عظمت و پیشرفت ملت ایران را تهدید کند، بدون ملاحظه مقابله و ضربه سختی به او وارد خواهد کرد.»
حالا نوبت ایران است و پای «عزت و عظمت» در میان است.
«جنگ به شما علاقهمند است»
همچون رهبر ایران، دونالد ترامپ پیش و پس از کشته شدن قاسم سلیمانی تصریح کرد که جنگ نمیخواهد.
ترامپ گفته است : «اقدام ما، نه برای آغاز جنگ، بلکه برای جلوگیری از جنگ بود.» به قول لئون تروتسکی، مارکسیست انقلابی روس، « شاید شما به جنگ علاقهای نداشته باشید، اما جنگ به شما علاقهمند است.»
مدتهاست تحلیلگران در مورد احتمال وقوع جنگی «تصادفی» میان ایران و آمریکا بر اثر یک اشتباه یا سوء تفاهم نظامی هشدار میدهند. این مرحله اکنون سپری شده و ابرهای جنگ، آسمان منطقه را کاملاً تسخیر کردهاند: جنگی نه تصادفی که ضرروی و حسابشده.
بله، در حالی که هیچ کس خواهان جنگ نیست، وقوع جنگ اجتنابناپذیر به نظر میرسد؛ به خصوص که تصمیمگیران در هر دو طرف جبهه، سابقه طولانیای از تصمیمات و رفتارهای غیرعقلانی، غیرمسئولانه و ماجراجویانه دارند. و به ویژه اینکه در آستانه انتخابات ماه نوامبر، جنگ میتواند بزرگترین هدیه ممکن برای ترامپ بحرانزده باشد.
Casus Belli
Casus Belli عبارتی است لاتین، با معنای تحتالفظی «مناسبتی برای جنگ» و به عمل یا رویدادی گفته میشود که آتش جنگ را شعلهور میکند یا از آن برای توجیه جنگ استفاده میشود.
سابقه طولانی تنش، تدارک گسترده نظامی و استراتژیک در منطقه، تصمیمات و رفتارهای ماجراجویانه … همه اینها مدتهاست زمینه یک جنگ احتمالی میان ایران و آمریکا را فراهم آوردهاند؛ جنگ اما یک Casus Belli کم داشت که حالا آن هم مهیا شده است.
ریشه و زمینه این جنگ احتمالی را چه وقایع یک هفته اخیر بدانیم، چه خروج آمریکا از برجام و چه انتخابات ماه نوامبر آمریکا، یک چیز قطعی است: پاردایم عوض شده است و نقطه عطف این تغییر، کشتهشدن قاسم سلیمانی است.
دستکم از میانه دهه شصت، «نه رابطه آشکار و نه برخورد نظامی مستقیم» پایدارترین اصل ایدئولوژیک دیپلماسی جمهوری اسلامی بوده است. این اصل به مدت چهار دهه توانست منافع رهبران جمهوری اسلامی را تضمین کند. با مرگ قاسم سلیمانی، اکنون دیگر دوران «نه جنگ و نه مذاکره»، مرحله موشکهای سرگردان و برخوردهای نیابتی، نصفهنیمه و غیرمستقیم سپری شده است. جمهوری اسلامی ناگزیر است حمله به جلال و شکوه منطقهای خود را با ضربهای به همان اندازه نمادین پاسخ بگوید. و هدف این ضربه به احتمال زیاد خود «آمریکاییها» خواهند بود و نه متحدان این کشور در منطقه.
از تهران تا لبنان، در واکنش به اقدام آمریکا سمفونی واحدی نواخته شده که کلمه کلیدی آن «انتقام سخت» است. مقامات ایران، اقدام آمریکا را «نظامی» و «تروریستی» دانسته و وعده کردهاند پاسخی قاطع و سخت به آن بدهند.
در سیاست، قاعده بر این است که آدم رجزخوانیها و البته وعدههای سیاستمداران را خیلی باور نکند.
وقتی ۳۰ خرداد، جمهوری اسلامی پهپاد آمریکایی را در در نزدیکی تنگه هرمز سرنگون کرد، دونالد ترامپ در حساب توییتر خود نوشت: «ایران مرتکب اشتباه بسیار بزرگی شد.» این کلمات در نهایت اما به واکنشی نظامی از جانب آمریکا ختم نشد. تنشها در بالاترین سطح ادامه یافت، اما طرفین از خط قرمز همدیگر رد نشدند، و «قاعده» بازی برهم نخورد. اکنون اما مرز میان کلمات تهدیدآمیز و واقعیت به شکل هولناکی کم و مخدوش شده است.
دوران میان دو جنگ
سال گذشته، امانوئل مکرون دوران کنونی را با دوران میان دو جنگ جهانی مقایسه کرد؛ دورانی که بحران اقتصادی، احساس فراگیر ترس و تحقیر و درخودفرورفتگی ملیگرایانه ویژگیهای اصلی آن بود.
این احتمالاً حکیمانهترین اظهارنظر سیاسی رئیسجمهور فرانسه است. دستکم در خاورمیانه، حال و هوا، به حال و هوای میان دو جنگ شبیه است: پس از جنگ سوریه، نوبت جنگی دیگر است؛ جنگی فرا-سرزمینی که جبهه اصلی آن احتمالاً در خاک عراق خواهد بود.
هدف استراتژیک ایران و آمریکا هردو این است که دست دیگری را از عراق کوتاه کنند؛ جنگی که احتمالاً در پیشروست اما نه فقط در خاک عراق، بلکه همانطور که حشمتالله فلاحتپیشه، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس گفته، «فرا-ملی و فرا-سرزمینی» خواهد بود؛ جنگی ناپیوسته با حملاتی، که به نقل از بیانه شورای عالی امنیت ملی، «در زمان و مکان مناسب» صورت خواهند گرفت. زمان و مکان مبهم اما ضربه یا حمله قطعی است.
پیش از آنکه زمان مناسب برای انتقام فرابرسد و مکان مناسب آن تعیین شود، سوگواری و کوبیدن بر سنج مظلومیت شیعه، اسحله آشنای جمهوری اسلامی برای تبلیغات و بسیج افکار عمومی در سطح منطقه خواهد بود.
قرار است جنازه قاسم سلیمانی در چندنوبت، در بغداد، تهران، مشهد و کرمان تشییع شود.
این «عزای حسینی» اگر به «کنشی عاشورایی» نیانجامد، بهراستی آیا چیزی از جلال جمهوری اسلامی باقی خواهد ماند؟
.۱۴ دی ۱۳۹۸