نوید پایور- یک ترور ارتجاعی
ترور قاسم سلیمانی آخرین تیری بود که آمریکا پس از بی نتیجه ماندن بحران سازی در لبنان و عراق و بدنبال آن ها سرکوب اعتراضات در ایران و بی نتیجه شدن " انقلاب" ۵ دی توسط آپوزیسیون پروغرب، ناچار به پرتاب آن شد. وقایع لبنان و عراق اگرچه موقعیت ایران را تضعیف کرده بودند اما در ادامه به سمت تشکیل دولتهائی رفتند که بیشتر از قبل به سمت ایران جهتگیری داشتند. آمریکا ناچار بود با دست زدن به اقدامی وضعیت را به نفع خود تغییر دهد. این ترور در کوتاه مدت به تقویت دولت ج ا که از بحران بنزین ضربه خورده بود خواهد انجامید و به دنبال خود مبارزه طبقاتی را به عقب خواهد راند.
این تغییرات در خود آمریکا نیز نتایج خود را خواهد داشت. در حالی که همه مفسران از هر دو طرف دمکرات و جمهوریخواه در مورد قاسم سلیمانی متفق القول می گویند که او یک قاتل بود، در میان دمکراتها اقدام ترامپ به معنای افزایش خطر جنگ معرفی می شود و حتی بخشهائی از طرفداران آنان با هشتگهائی مثل #deariran یا "ایران عزیز" با سیاست دولت به مرزبندی پرداخته اند.
در میان چپ ایران هم موضعگیری ها مثل سابق به سه دسته تقسیم می شود. عده ای که رسما از ترور قاسم سلیمانی ابراز خوشحالی می کنند و مانند پومپئو می نویسند "دنیا بدون قاسم سلیمانی جای امن تری خواهد بود" و عده دیگری که با تحلیل "جنگ بین تروریستها" از موضعگیری صریح طفره می روند اما در حقیقت همان خط را دنبال می کنند و بالاخره عده دیگری که این اقدام را محکوم می کنند.
اقدام به ترور سلیمانی یک ترور ارتجاعی بود به این دلیل که مسائل مبارزه طبقاتی را به حاشیه راند.
گیسو رستمی- چند مشاهده
نکته ی اول: کلیدواژه ای که از پیگیری هشتگ #tnxPOTUS4soleimani فهمیده میشود، عدد 1500 است. تعدادی که خبرگزاری رویترز از کشته شدگان اعتراضات آبان اعلام کرد. همین عدد و همینطور اشاره به خونخواری و قاتل بودن جمهوری اسلامی و اینکه کشتن یک نفر از اینها،جای خوشحالی دارد و چپ های رادیکال، شادی بی اندازه ی خود را به گونه ای با ارجاع به اعتراضات آبان توضیح می دهند.
نکته ی دوم: این ترور با کشتن ابوبکر البغدادی قیاس می شود. به نظر می رسد که قصد دارند به نفع ترامپ تبلیغات حمایتی راه بیاندازند. با این پیغام که دستاورد ترامپ، مثل بن لادن برای اوباما، نابود کردن دو رهبر تروریست است. می توان فرض کرد که همانقدر که حمله به آرامکو، به علت تنگ بودن وقت برای ایران، ضروری می رسید، ترور قاسم سلیمانی نیز از روی تنگی وقت برای ریاست جمهوریِ متزلزل ترامپ ضروری بوده باشد.
نکته ی سوم: ویدئوی شادی مردم در بغداد که پومپئو توییت کرده، در کنار ویدئوی مردم در کارگیل هند، عزاداری در ماهشهر و حتی عوض شدن عکس پروفایل کانال های تلگرامی به قاسم سلیمانی بین عدالت خواهان و فعالینی که منطق مشابه عدالت خواهان برای استقلال اقتصادی و تا حدودی "نگاه به شرق" دارند، به نظر می رسد تصویر واضحی از رویارویی بین هواداران بورژوازی ترانس آتلانتیک با جبهه ی مقابل باشد.
نکته ی چهارم: واکنش مردمی از بیانیه های رسمی-دولتی به وضوح پیشی گرفته است. (شاید وجهی از"انتقال سیاست از سطح دولت به خیابان" باشد).
بهمن شفیق- زنجیره اشتباهات
ترور قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همراهانشان نتیجه ارتکاب سلسله ای از اشتباهات جمهوری اسلامی و متحدین آن در محور مقاومت در هفته ها و ماههای اخیر بود. بررسی نحوه و زمان ورود سلیمانی به بغداد و ترکیب هیأت همراه وی به خوبی فشرده ای از تمام این اشتباهات را نشان می دهد.
نخست این که سلیمانی با هواپیمائی مسافری از سوریه به بغداد وارد شد. و این یعنی این که هیچ تدبیر امنیتی برای این سفر اتخاذ نشده بود. فردی در موقعیت سلیمانی قطعا و بدون هیچ گونه تردیدی می دانست که آمریکائی ها بر ترافیک این فرودگاه اشراف کامل دارند. آن هم از مقصد سوریه. با این حال نه تنها او دست به این سفر زد، بلکه همچنین با حضور ابومهدی المهندس در استقبال از او و جمعی از فرماندهان رده بالای حشد الشعبی و سپاه قدس، کاملا روشن بود که تمام موازین امنیتی نادیده گرفته شده اند. این پرسش پیش می آید که چرا؟
اهمیت این پرسش هنگامی بیشتر روشن می شود که به زمان وقوع این سفر، یعنی دو روز پس از ختم غائله محاصره سفارت آمریکا، دقت شود. محاصره ای که نخست برای آمریکا یک تحقیر علنی در سطح جهانی به شمار می آمد، اما با عقب نشینی حشد الشعبی عملا به یک پیروزی برای آمریکا بدل می شد. دقیقا بر مبنای همین محاسبه نیز بود که در دو روز پس از ختم این محاصره، آمریکائی ها نه تنها با خویشتنداری در صدد کاهش تشنج بر نیامدند، بلکه با پروازهای مداوم هلیکوپتر ها و پهپادها بر فراز آسمان بغداد و حتی بر فراز وزارتخانه های دولتی عراق و سفارت ایران، رفتار تهاجمی تری را از خود به نمایش گذاشتند. در چنین لحظه متشنجی قاسم سلیمانی بدون رعایت هیچ گونه موازین امنیتی وارد بغداد می شود. و پرسش با قوت بیشتری طرح می گردد که چرا؟ چرا وی به تمام موازین امنیتی توجهی نداشت و مهم تر این که سفر وی به چه منظوری صورت گرفت.
پاسخ به این پرسش را به نظرم باید در دو سطح جست. یکی تضعیف موقعیت جمهوری اسلامی و محور مقاومت در نتیجه تحولات چند ماهه اخیر در سه کشور لبنان، عراق و ایران و دیگری نقش خود قاسم سلیمانی. به عبارتی اشتباهات یاد شده در بالا، اشتباهاتی زائیده این دو مؤلفه بودند و نه تصادفی.
به طور مختصر: حشد الشعبی در پاسخ به کشته و مجروح شدن بیش از 70 رزمنده حشد و سرباز ارتش و اعلام علنی مسئولیت آن توسط آمریکا، با ورود به منطقه سبز بغداد به محاصره سفارت آمریکا پرداخت. پاسخی که تنها در یک صورت می توانست پاسخ درخور و متناسب با سنگینی حمله آمریکا باشد و آن هم ادامه این محاصره تا تسخیر کامل این سفارتخانه و بیرون راندن یا فی المثل گروگان گرفتن و حتی قتل بخشی از نیروهای محافظ آن باید می بود. این می توانست یا با بسیج توده ای گسترده صورت گیرد و یا با ترکیبی از اقدامات خیابانی و اقدامات نظامی. حشد بنا بر تمام شواهد از توان آنچنان بسیج توده ای برخوردار نبود که سفارت را در محاصره دریائی از معترضین قرار دهد (به علت این ناتوانی اینجا نمی پردازم. کافی است اشاره کنم که این ناتوانی محصول توازن معینی در آرایش سیاسی نیروها در عراق است و نه نشانه ای از مثلا فقدان پایه توده ای. این پایه توده ای موجود بود و هست، اما بسیج آن امکانپذیر نبود. پرداختن به چرائی آن در حوصله این یادداشت نیست). اما حشد از قاطعیت لازم نیز برخوردار نبود که اقدام سفارت را با سطحی از عملیات نظامی برای وارد آوردن ضربه ای کاری همراه کند. حشد به جای نبرد میدانی به فعالیت دیپلماتیک در سطح دولت و احزاب روی آورد. بدترین تاکتیک برای آن لحظه معین. حشد متوجه وضعیت جنگی فوق العاده برای رهبران آن نبود و با فراخوان عقب نشینی نشان داده بود که هنوز در عالم سیاست سیر می کند.
به این ترتیب با عقب نشینی حشد از مقابل سفارت ضعف طرف مقابل دیگر برای آمریکا کاملا روشن شده بود. ضعفی که آمریکا را جری تر و گستاخ تر کرد. اما این تمام ماجرا نبود.
در سطح دیگری نیز موقعیت خود قاسم سلیمانی و مشی دیرینه وی به عنوان فرمانده سپاه قدس در کل منطقه می تواند توضیح دهنده اشتباه مرگبار وی باشد.
برخلاف تصور عمومی و تبلیغات کر کننده رسانه های غربی، سلیمانی تنها فرمانده ای نظامی نبود. او به همان اندازه نیز نقش سیاسی گاه بسیار سنگینی در خاورمیانه ایفا می نمود که کمتر مورد توجه قرار می گیرد. به همان اندازه که وی در عرصه نظامی و استراتژی های جنگی فرماندهی ماهر بود، به همان اندازه نیز در عرصۀ سیاست، سیاستمداری پراگماتیست بود. نزدیکی سلیمانی به رفسنجانی و حتی روحانی و ظریف در عرصۀ سیاست داخلی کم یا بیش شناخته شده است و وی بارها از این زوایه مورد انتقاد جریانات رادیکالتر درون اصولگرایان و عدالتخواهان حکومتی نیز قرار گرفته است. اما آنچه بسیار مهم تر است نقش سیاسی وی در منطقه به عنوان مهره تعیین کننده دستیابی به توافقات پنهانی و نانوشته با نیروهای طرف مقابل و تعیین قواعد هنجاری رفتار با نیروهای ائتلاف آمریکائی و متحدان آن بود. سلیمانی در تمام سالهای گذشته در شکلگیری تمام دولتهای عراق و لبنان دخالت فعال داشت. آن هم نه به طور یکجانبه، بلکه به طور مستمر در ارتباط و هماهنگی های مستقیم یا غیر مستقیم با آمریکا و عربستان و کلیه قدرتهای دیگر در منطقه. توازن و تعادل نسبی دولتهای عراق و لبنان در سالهای گذشته در عین حال محصول توازن معینی بین ایران به عنوان مرکز محور مقاومت و ائتلاف مقابل آن نیز بود و سلیمانی یکی از معماران اصلی این توازن بود. تنها با توجه به این وجه از فعالیت سلیمانی است که می توان توضیحی بر رفتار به ظاهر غیر قابل توضیح وی در سفر به بغداد بدون رعایت هیچگونه موازین امنیتی پی برد.
سلیمانی ای که در روز دوم ژانویه به بغداد سفر کرد سلیمانی سیاستمدار بود و نه فرمانده نظامی. پومپئو گفته است که عملیات برای خنثی کردن یک توطئه فعال برای وارد آوردن ضربه ای بزرگ به آمریکا صورت گرفته است. پومپئو دروغ می گوید. همه شواهد حاکی از آنند که سلیمانی نه برای وارد آوردن ضربه ای بزرگ، بلکه برای انجام معامله ای بزرگ به بغداد سفر کرده بود. نه به عنوان فرماندهی نظامی، بلکه به عنوان یک سیاستمدار. حضور ده نفر از فرماندهان حشد و سپاه قدس در یک نقطه فقط نشان می دهد که سلیمانی هیچ نگرانی نسبت به امنیت ماجرا نداشت.
جزئیات وقایع این روزها شاید هیچگاه روشن نشوند. اما همه شواهد حکایت از آن دارند که سلیمانی قربانی مرگبارترین اشتباه خویش شد. چنانچه تصور کنیم که وی هم در تعیین شکل اعتراض ضعیف حشد و هم در عقب نشینی حشد از مقابل سفارت آمریکا نیز نقش داشت، آنگاه بهتر می توان به مضمون سفر وی به عنوان اقدام بعدی برای "اعتمادسازی" یا چیزی در این سطح نگریست.
سلیمانی تجسم تعادل شکننده خاورمیانه در سالهای اخیر بود. اما او متوجه نشد که با کنار رفتن نیروهای خواهان برقراری توازن در آمریکا پس از ترامپ و سپس با شروع اعتراضات در لبنان و عراق و سپس در ایران، عمر این دوران به پایان رسیده است. مرگ سلیمانی مرگ رسمی این دوران و آغاز دورانی باز هم متلاطم تر در خاورمیانه خواهد بود.
بعدالتحریر: ایران اعلام کرده است که سلیمانی به دعوت دولت عراق به بغداد سفر کرده بود. این البته تفاوتی در بحث به وجود نمی آورد.
علی شمس- خویشتنداری
عملیات ایذایی که از چندی قبل و تقریبآ از دو تا سه ماه پیش با فواصل زمانی کمتر و کمتری به مراکز نظامی ودیپلماتیک امریکا انجام میشد در مجموع خروج نیروهای امریکایی از عراق را دنبال میکرد که در نهایت واکنش امریکا بعد از حمله به پایگاه کرکوک را موجب شد.
واکنش آمریکا حمله به پایگاه های کتائب حزب الله عراق بود که اگر چه قدرت ویران کننده امریکا را به نمایش گذاشت ولی تغییر توازن قوا را در جامعه عراق به زیان امریکا وبه نفع نیروهای حشد الشعبی وتمامی نیروهای همسو با ایران بطور کامل رقم زد و فراتر از آن نیروهای مخالف ومنتقد حشد الشعبی وایران را وادار به همراهی و حمایت کرد و پروامریکاییهای خیابان را وادار به سکوت و خاموشی.
این تحول نخست بهترین زمینه برای انتخاب دولتی ضد امریکایی را فراهم آورده بود اما با حمله آنچنانی به سفارت و شرکت رهبران شناخته شده همسو با ایران و شعار "سلیمانی قائد" مرتکب بزرگترین اشتباه محاسباتی شدند و روند قضایا با با اشتباه نه چندان کوچک وعدم رعایت هرگونه ضوابط امنیتی قاسم سلیمانی به عراق و حمله امریکا به او و همراهان به زیان ایران وبه نفع امریکا رقم خورد.
پروامریکاییهای خیابان ونمایندگان همسوی آنان در پارلمان دوپینگ شدند واحتمالآ قبایل سنی دوباره به امریکا نزدیک خواهند شد. امید که خامنه ای و اعوان و انصارش دوراندیش وخویشنتدار باشند ودست به انتقام کشی نزنند که میتواند ویرانی بزرگی را بدنبال داشته باشد چرا که درون سپاه مانند قاسم سلیمانی کم نیست ومیتوانند یکی از آن صدها را جایگزین کنند.
وحید صمدی- یک ارزیابی مقدماتی
ترور قاسم سلیمانی توسط آمریکا و حمله به پایگاه های نیروهای همسو با ایران در عراق و سوریه ضربه بزرگی به جمهوری اسلامی بود و ضعف های امنیتی و نظامی او را در حفاظت از عالیرتبه ترین ژنرال هایش آشکار کرد، و نشان داد که ایران در جریان تهاجمات پیاپی اسرائیل و آمریکا به نیروهایش در منطقه از آن توان تدافعی که مدعی بود برخوردار نیست. حمله ضعیف و ناموفق به سفارت آمریکا و عدم پشتیبانی مردم و نیروهای سیاسی عراق از آن هم نشان داد که جامعه عراق پس از سال ها تحمل فشار و تجربه های تلخ، نمی خواست اینبار در چنبره درگیری ایران از یکسو و آمریکا و عربستان و اسرائیل از سوی دیگر گرفتار آید.
اما علیرغم این ضربه به جمهوری اسلامی، انجام این عملیات تروریستی بیش از پیش ادعاهای غرب و آمریکا مبنی بر حضور در منطقه برای مبارزه با تروریسم را نقش بر آب می کند و نشان می دهد که مردم منطقه و ایضا ایران به صرف عقب کشیدن خود نمی توانند از شر آمریکا و متحدانش در امان بمانند. هرچند به نظر می رسد که این عمل تروریستی آمریکا موضع منطقه ای ایران را در برابر آمریکا تضعیف کرده باشد، اما در عین حال این اتفاق فضا و روحیه ضد غربی- ضد آمریکایی را در ایران و منطقه تشدید خواهد کرد. تظاهرات های گسترده ای که همین امروز در منطقه و شهرهای مختلف ایران شکل گرفت، تغییر فضای انفعال در برابر آمریکا را به همراه خواهد داشت.
واکنش انتقامی ایران در برابر این عملیات آمریکا و ابعاد تشدید تنش های منطقه ای و عوارض مخرب آن هنوز مشخص نیست، اما تا همین جا تاثیر داخلی این اتفاق با سرازیر شدن خودجوش جمعیت خشمگینی که برای سوگواری قاسم سلیمانی به خیابان ها آمدند، با تغییر توازن نیروهای اجتماعی، حداقل در کوتاه مدت موضع جناح پروغرب حاکمیت و اپوزیسیون ستون پنجمی را تضعیف می کند. این امر هرچند به تحت الشعاع قرار گرفتن مبارزات حق طلبانه کارگران و زحمتکشان و تقویت موقتی جناح ضد «استکبار» بورژوازی حاکم در داخل کشور نیز می انجامد، اما با عقب راندن اپوزیسیون ستون پنجمی و مخل مبارزات طبقاتی و غلبه بر توهم نجات بخش بودن غرب، می تواند در میان مدت به تقویت مبارزه طبقاتی بیانجامد.
سعید عطاپور- چشم اندازهائی جنگی؟
ترور بغداد، روزی که مرزهای جدید جنگ در جامعۀ مدرن بشری بازنویسی شد.
اولین سوالی که در ذهن صدها میلیون نفر پس از شنیدن این خبر خطور کرد این است، آیا جنگ جهانی سوم شروع خواهد شد؟ آری و نه.
در ادامۀ یک روند طولانی چهل ساله برای تسلط مجدد بر شاید استراتزیک ترین منطقۀ جهانی، آمریکا بار دیگر یک مرز دیگر را که در تمامی جنگهای چند صد سالۀ اخیر، حداقل پس از جنگهای سی سالۀ اروپا بعنوان خط قرمز مورد احترام بوده و برسیمت شناخته میشد، زیر پا گذاشت.
آمریکا یکبار پس از پایان جنگ حهانی دوم به اقدامی مشابه دست یازیده بود. صدها هزار نفر از مردم بی دفاع و غیر نظامی یک کشور تسلیم شده را رسما و با نقشۀ قبلی با پرتاب بمب اتم بر روی شهرهای هیروشیما و ناکازاگی قتل عام و کشتار کرد. برخلاف تمام کشتارهای دیگر که در گوشه و اقصی نقاط جهان برعلیه مردم غیر نظامی که اتفاق میافتند، و دست اندرکاران، طراحان و آمرین آن سعی در پنهان کردن مسببین و طراحان اصلی آنها را دارند، آمریکا در این کشتار با اعلام رسمی این قتل عامها، تنها اراده و مصمم بودن خود را برای کسب هژمونی و تصرف نقش رهبری بلاواسطۀ جهان را بنمایش گذاشت.
پس از دست دادن کنترل کامل (شاید) استراتژیکترین منطقۀ جهان یعنی خاورمیانه، و پس از چهل سال جدال دائمی برای کسب مجدد موقعیت قدیم، و علیرغم جنگهای جنایتکارانه و سالهای دردناک مشحون از کشتار ملیونها نفر در افغانستان، عراق، لیبی، یمن، در بزنگاهی از ضعف تاریخی جمهوری اسلامی و نارضایتی گستردۀ در جامعه، آمریکا با دست زدن به ترور قاسم سلیمانی دومین مقام حکومتی ایران، باردیگر مرزی را که حداقل در چند صد سال اخیر از جانب تمام نیروهای متخاصم جنگی در جهان برسمیت شناخته میشد و مورد احترام قرار میگرفت، آنهم به وحشیانه ترین شکل ممکن لگد مال کرد: ترور رسمی یک مقام عالیرتبۀ دولت متخاصم با نقشه ای از قبل و اعلان علنی آن.!!
برای فهم بهتر شرایط و دلائل این ترور و اینکه آیا جنگی اتفاق خواهد افتاد یا نه، بد نیست چند نکته در نظر گرفته شوند:
این ترور بیش از همه در بستر عقب نشینی جمهوری اسلامی و در شرایطی که جناح پروغربی در آن و در راسش رئیس جمهوری که پاس تبعیت دولت فخیمۀ ملکۀ جهان را در جیب عبای مبارک خود حمل میکند، و برای جلو گیری از "موفقیت" رقیب خود جناح معروف به جبهۀ مقاومت از هیچ اقدام کارشکنانه در کار بخش دیگر حکومت کوتاهی نکرد [بارزترین نمونۀ آن زمانی مشاهده شد، که پس از پیروزی های بزرگ نظامی علیه داعش، بشار اسد برای ملاقات رهبر جمهوری اسلامی به ایران آمد و جناح "تعامل گر" با استعفای ظریف این موفقیت سیاسی را تحت الشعاع قرار داد] و در شرایطی که کل حاکمیت در گیر شدیدترین بحرانهای اقتصادی و جدالهای اجتماعی، سیاسی، نظامی و دیپلماتیک است، امکان پذیر و میسر گردید. اقدام آمریکا تا جائی که به جدالهای درونی جمهوری اسلامی برمیگردد، را بایستی به یک معنا تلاشی هدفمند بمنظور حمایت راهبردی از "جناح تعاملگر" در نظام جمهوری اسلامی و عقب راندن و سرکوب نهائی "جناح مداخله گر در منطقه" را مورد ارزیابی قرار داد. در این شرایط ضعف و عقب نشینی "جناح مداخله گر منظقه ای"، آمریکا قاسم سلیمانی را ترور کرد.
این ترور در ادامۀ آخرین سلسله عملیات سیاسی و نظامی بود که در جوار دخالت جنایتکارانه آمریکا و غرب در روند تعمیق مبارزات طبقاتی در منطقه و تلاش به تبدیل اعتراضات اجتماعی به پروکسی های طرفدار دمکراسی سرمایه داری غرب، انجام شد. عملیاتی که در بعد نظامی آن با بمباران اردوگاه القائم به نقطۀ عطف خود رسیده بود. زمان آن رسیده بود که مجری اصلی شکست پروژۀ دمکراسی جهانی آمریکا و اروپا معروف به داعش نیز شخصا مجازات شود. این ترور میبایستی خارج از این محدوده به چین، روسیه و حتی غیر مستقیم آلمان و فرانسه نیز "جدیت" آمریکا را برای ادامۀ حفظ سیادت وی بر جهان نشان دهد. این پیام آشکار را دیگر قدرتهای جهانی هم دریافت کرده اند و در آینده نیز بیشتر از این حال خود را برای مقابله به مثل آماده میکنند.
پارادوکس قضیه در آن است که آمریکا هم بخوبی میداند، که در صورت ورود به جنگی مستقیم در خاورمیانه با ایران، پروسۀ عروج چین در جهان دهها سال به جلومیافتد. از این رو دست به انجام عملیاتی موضعی ترور زد. از طرف دیگر بخش قدرتمند نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی نیز امکان شروع و ادامۀ یک جنگ واقعی را ندارد. نه مثل دوران جنگ عراق علیه ایران، از پشتوانۀ معنوی، اقتصادی و حمایت مردمی برخوردار است و نه (بخشا نیز بخاطر عملکرد هدفمند جناح "تعامل" برای جلوگیری از تحقق سناریوی موقت آن دیگری) دارای آنچنان صندوق جنگی و اقتصاد پویائی است، که بتواند یک "جنگ" را به پیش ببرد. یکی از مهمترین اختلافات سیاستهای اقتصادی بین دو جناح پیرامون "اقتصاد مقاومتی" نیز در این رابطه قابل فهم است. چرا که جنگ بدون اقتصاد بی معنا است. اما تمام اینها به معنای صلح نیست.
هردو طرف اجبارا به سوی نوعی جنگهای قسطی روی خواهند آورد. نامتقارنی اهداف و امکانات طرفین با خود جنگی علنی ولی نامتقارن را بهمراه خواهد آورد، که شباهتهای زیادی به جنگهای دوران فئودالیسم خواهد داشت، این جنگها دراز مدت، خونین و موضعی خواهند بود. تاراج یکی از خصوصیات اصلی آن خواهد بود، همانند سیاستی که آمریکا در هم اکنون در مورد میادین نفتی سوریه بکار میبرد. با توجه به مشکلات طرفین درگیری و همزمان با گذشتن آمریکا از یک مرز برسمیت شناخته شدۀ جهانی در جنگها، خطر ورود خاورمیانه و ایران به دورانی برزخی از درگیریهای نظامی و خرابکاری اقتصادی بهمراه نابودی ابعاد عظیمی از ثروت مردم منطقه، بزرگترین تهدیدی است، که زندگی زحمتکشان را تهدید میکند. اپوزیسیون و تمام نیروهای سیاسی که از این ترور ابراز خوشحالی میکنند، پس از پایان یک دوران فعالیت ظاهرا "صرفا" سیاسی، هر چه بیشتر و علنی تر رسما فرم عضویت در دستجات فاشیستی ترور سرمایه داری جهانی را امضا خواهند کرد، تا در جریان این تخریب تاریخی و قتل عام میلیونی عکس یادگاری داشته باشند. اینها همین امروز یا فردا هم با علائم نظامی و یا مذهبی متعلق به آن پای به صحنه خواهند گداشت. افراشتن پرچم اسرائیل در تظاهرات خارج از کشور اولین نشانه های آن بود.
آما آنچه که برای کمونیستها و جنبشهای طبقاتی از اهمیت اساسی برخوردار میباشد، این واقعیت تلخ و دردناک است که با تشدید تروریسم و جنگ و ترورهائی که اتفاق خواهند افتاد، در حقیقت آنچنان جو نظامی و تخریب بر جامعه حاکم میشود، که به معنای کسلی عمیق در ارکان مدنی جامعه و شکستی جدی در شکل گیری مبارزه طبقاتی به حساب خواهد آمد. در ادامۀ این فضای جنگی و گسترش آن هر گونه اعتصاب کارگری از جانب هر دو جناح بورژوائی بعنوان تخریب پشت جبهه مورد سرکوب و ترور مستقیم قرار میگیرد.
نتیجۀ این روند چیزی جز تحمیل جدالهای خونین بورژوائی به دستور کار جامعه نبوده و این زمینه ای است برای نابودی میلیونها نفر، تشدید استثمار طبقاتی و نابودی ثروت اجتماعی و کور سو شدن افقی آزاد و سوسیالیستی در منطقه.
اپوزیسیونی که با پایکوبی برای این ترور و بازگشت نرمهای دوران بربریت و ماقبل سرمایه داری پایکوبی میکند، قصدی ندارد جز کشاندن جامعه به این جنگ خونین تا از این طریق در روند شکل گیری نظم جدید جهانی جایگاه جیره خواری خود را تامین و تضمین کند.
13 دی 1398
سوم ژانویه 2020