درباره آزادی عشق – دو نامه به اینسا آرماند

نوشتۀ: ولادیمیر ایلیچ لنین
2 Comments

از آنجایی که در جامعه ی امروزین حرّاف ترین، پرسروصداترین و "والاترین" طبقات هم درک مشابهی از این عبارت خواهند داشت، تنها به همین دلیل این مطالبه نه پرولتاریایی، بلکه بورژوایی خواهد بود.

متن حاضر، ترجمه ی دو نامه از لنین به اینسا آرماند است. اولین نامه به تاریخ 17 ژانویه 1915 و دومین نامه به تاریخ 24 ژانویه ی همان سال نوشته شده اند که هردو برای اولین بار در سال 1939 در نشریه ی "بلشویک" شماره ی 13 منتشر شده اند. این نامه نکاتی را به اینسا گوشزد می کند که مربوط به جزوه ایست که او تحت عنوان زنانِ طبقه ی کارکن قصد نوشتن اش را داشته. اینسا در مخالفت با نکاتی که لنین در نامه ی اول مطرح کرده، پاسخی به او داده و نامه ی دوم لنین، با توضیحات بیشتر، پاسخ به نامه ی دوم اینسا است. متن این دو نامه، از جهت نکاتی که لنین راجع به زنان کارگر و امکان سوبرداشت از مطالبات زنان کارگر مطرح می کند، ارزشمند است.

نامه ی اول

دوست عزیز،

به تو توصیه می کنم که طرح این جزوه را تا حد ممکن با جزئیات بنویسی. در غیر این صورت بسیاری از چیزها گنگ خواهد ماند. نظری که باید اینجا و در همین ابتدا عنوان کنم این است:

توصیه می کنم که کلا بخش 3 را – "مطالبه (ی زنان) برای آزادی عشق"- کنار بگذاری. این موضوع واقعا مطالبه ای پرولتاریایی نیست، بلکه بورژوایی ست. اصلا چه چیزی از این عبارت درک می کنی؟ چه چیزی می شود از آن فهمید؟

  • آزادی از محاسباتِ مادی (مالی) در مسائل عشقی؟
  • آزادی از نگرانی های مادی در مسائل عشقی؟
  • آزادی از تعصب مذهبی؟
  • آزادی از آنچه پدر منع اش می کند و غیره؟
  • آزادی از تعصباتِ "جامعه"؟
  • آزادی از شرایط محدودِ محیط شخصی (روشنفکر دهقانی یا خرده بورژوا و یا بورژوا)؟
  • آزادی از قید و بند قانون، دادگاه ها و پلیس؟
  • آزادی از [قید] عناصر جدیِ عشق؟
  • آزادی از فرزندآوری؟
  • آزادی رابطه ی جنسی خارج از ازدواج و غیره؟

من اینجا سایه روشن های بسیاری را بر شمردم، البته نه همه ی آنها را. قطعا در ذهن تو هیچ یک از موارد 8 تا 10 نیستند، بلکه یکی از موارد 1 تا 7 و یا چیزی شبیه این موارد. اما برای رساندن مفهومی مانند 1 تا 7 ضروری است تا از واژگان دیگری استفاده کنی، چون آزادی عشق دقیقا این مفاهیم را نمی رساند و مخاطب عام، خوانندگان جزوه ات، حتی اگر میل تو این نباشد ناگزیر چیزی مثل موارد 8 تا 10 را عموما خواهند فهمید. و از آنجایی که در جامعه ی امروزین حرّاف ترین، پرسروصداترین و "والاترین" طبقات هم درک مشابهی از این عبارت خواهند داشت، تنها به همین دلیل این مطالبه نه پرولتاریایی، بلکه بورژوایی خواهد بود.

برای پرولتاریا موارد 1 و 2 مهم ترین اند، و بنابراین موارد 1 تا 7 در واقع "آزادی عشق" نیستند.

مساله این نیست که تو به طور ذهنی چه "منظوری" از این عبارت داری. مساله منطقِ عینی روابط طبقاتی در روابط عاشقانه است.

دست هایت را رفیقانه می فشارم [1]،

ولادیمیر ایلیچ

[1] "دوست عزیز" در ابتدای نامه و این عبارت را لنین به انگلیسی نوشته است -  مصحح.

[2] ارجاع به طرحِ جزوه ی اینسا آرماند در باره ی زنان طبقه ی کارکن که او قصد نوشتن اش را داشت. این جزوه منتشر نشد.

نامه ی دوم

دوست عزیز،

عذر می خواهم که دیر پاسخ می دهم: می خواستم دیروز این کار را بکنم، اما نشد و وقت نکردم که بنشینم و برایت بنویسم.

با توجه به طرحی که برای جزوه داری، نظر من آن بود که "مطالبه ی آزادی عشق" ناروشن است و در شرایط اجتماعیِ کنونی تبدیل به مطالبه ای نه پرولتاریایی، که بورژوایی خواهد شد – مستقل از قصد و میل تو- هنگامی که نوشتم آنچه موضوعیت دارد روابط طبقاتی و عینی است و نه امیالِ ذهنیِ تو، می خواستم بر این نکته تاکید کنم.

تو با این موافق نیستی.

بسیار خب! بگذار بار دیگر نگاهی به این مساله بیاندازیم.

من تقریبا ده تفسیر ممکن و متفاوت (و اجتناب ناپذیر در این شرایطِ کشمکش طبقاتی) را بر شمردم تا آنچه ناروشن است را واضح کنم، و به این طریق بیان کردم که تفسیرهای 1 تا 7، به عقیده ی من، در مورد زنان پرولتاریا خصلت نما و متداول اند، و موارد 8 تا 10 در مورد زنان بورژوا.

اگر می خواهی این را رد کنی، باید نشان دهی که (1) این تفاسیر اشتباه اند (و با موارد درست جایگزین شان کنی و اشاره کنی که کدامشان اشتباه است)، یا (2) این تفاسیر ناقص اند (پس باید آنچه از قلم افتاده را اضافه کنی)، یا (3) این تفاسیر به آن طریق به پرولتاریایی و بورژوا تقسیم بندی نمی شوند.

تو مورد اولی و آخری را انجام نمی دهی.

 به موارد 1 تا 7 اصلا هیچ کاری نداری. آیا این به آن معناست که تصدیق می کنی که این موارد، در مجموع، درست اند؟ (آنچه در مورد تن فروشی زنان پرولتاریا و وابستگی شان نوشته ای: "ناممکن بودنِ نه گفتن" تماما مطابق با موارد 1 تا 7 است. اینجا هیچ اختلافی بین ما یافت نمی شود.)

همچنین انکار نمی کنی که این یک تفسیر پرولتاریایی ست.

خب، می ماند موارد 8 تا 10.

تو این چیزها را "تماما نمی فهمی" و "مخالفت می ورزی": "من نمی فهمم این چطور ممکن است" (این چیزی ست که تو نوشته ای!) که "آزادی عشق را با" مورد 10 "یکی بپنداری" (!!؟؟)

پس به نظر می رسد که من "یکی می پندارم"، در حالی که تو تعهد داده ای تا حرف مرا رد کنی و مرا در هم بکوبی؟

چطور؟

تزِ من این است: زنان بورژوا از آزادیِ عشق، موارد 8 تا 10 را می فهمند.

این را انکار می کنی؟ آیا خواهی گفت که بانوان بورژوا از آزادیِ عشق چه می فهمند؟

تو این را نمی گویی. آیا زندگی و ادبیات واقعا این را اثبات نمی کند که زنان بورژوا این موضوع را چگونه می فهمند؟ البته که می کند! تو هم به طور ضمنی این را تصدیق می کنی.

و اگر چنین است، مساله موقعیت طبقاتی آنهاست، که تقریبا غیرممکن و ساده لوحانه ست که این موقعیت را "رد" کرد.

آنچه تو باید انجام دهی به روشنی جدا کردن و قائل شدن تمایز بین آنها و نقطه نظر پرولتاریایی ست. باید این حقیقت عینی را در نظر گرفت که اگر چنین نکنی، آنها بخش های مناسب جزوه ات را می قاپند، به زعم خودشان تفسیرشان می کنند، جزوه ات را به آبی بدل می کنند که به آسیاب آنها می ریزد، پیش چشم کارگران نظرات تو را معوج می کنند، کارگران را "گیج می کنند" (در ذهنشان ترس می پراکنَند که شاید تو داری عقاید بیگانه را به کارگران منتقل می کنی). و در دستشان هم یک بغل روزنامه است و غیره.

در حالی که تو، که نقطه نظر طبقاتی و عینی را کاملا فراموش کرده ای، تا "حمله" کردن به من پیش می روی، گویی که من آزادی عشق را با موارد 8 تا 10 یکی گرفته ام... حیرات آور است، حقیقتا حیرت آور...

"حتی یک شورِ زودگذر و نزدیکی" شاعرانه تر و پاکتر "از بوسه های بی عشق" ِ یک زوج متاهل (که کم عمق و عامی اند) است". این چیزی است که تو نوشتی. و چیزی است که قصد داری در جزوه ات بنویسی. احسنت.

آیا این کنتراست منطقی است؟ بوسه های بی عشق که بین یک زوج عامی رد و بدل می شوند کثیف اند. قبول دارم. و چیزی را باید در مقابل آن قرار داد... چه چیزی؟... می شود فکر کرد: بوسه های با عشق؟ در حالی که تو اینها را در مقابل "شورِ" (چرا عشق نه؟) "زودگذر" (چرا اصلا زودگذر) قرار می دهی. پس منطقا این طور می شود که بوسه های بدون عشق (زودگذر) در مقابل بوسه های بی عشق بین انسان های متاهل قرار می گیرند...غریب است! برای چنین جزوه ی مردمی ای، بهتر نیست که ازدواجِ بی عشق هرزه-روشنفکر-دهقانِ (که گمانم در موارد 5 تا 6 هستند) عامی و کثیف را در مقابل ازدواج مدنی پرولتاریایی با عشق قرار داد؟ (به علاوه ی اینکه، اگر خیلی اصرار داری، نزدیکیِ زودگذر و شور هم می توانند کثیف یا پاک باشند) جایی که تو به آن رسیده ای، تمایز میان انواعِ طبقات نیست، بلکه چیزی شبیه یک [وضعیت] "اتفاقی" است، که البته ممکن نیز هست. اما مساله سرِ اتفاقهای مشخصی است؟ اگر تِم اتفاق را در نظر بگیری، یعنی موردی منفرد از بوسه های کثیف در ازدواج و بوسه های ناب در یک نزدیکیِ زودگذر، تِمی است که باید در یک رُمان پرداخته شود (چونکه آنجا جوهره ی اصلی، همان شرایط فردی، تحلیلِ شخصیت و روانشناسی انواعِ مشخص است). اما در یک جزوه چطور؟

وقتی که گفتی این واقعا "احمقانه" ست که در نقش "اساتیدِ عشق" ظاهر شد، نظر مرا در مورد نقل قول نامناسب از الِن  کی [1] متوجه شده بودی. تقریبا متوجه شدی. خب، در مورد نقشِ اساتید لاس زدنها و غیره چطور؟

حقیقتا نمی خواهم وارد بحث و جدل شوم. مایلم که این نامه را به کنار بگذارم و مسائل را به زمانی موکول کنم که درباره شان گفتگو کنیم. اما می خواهم که این جزوه، جزوه ی خوبی باشد، آنطور که کسی نتواند عباراتی از آن را بیرون بکشد و به تو احساس ناخوشایندی دست دهد (گاهی تنها یک عبارت کافی است تا همان قاشقِ قیر در بشکه ی عسل باشد)، کسی نتواند منظورت را اشتباه تفسیر کند. من مطمئنم که اینجا هم تو اینها را "بدون اینکه بخواهی" نوشته ای، و تنها دلیلِ ارسال این نامه این است که تو در نتیجه ی این نامه ها طرحِ جزوه را با جزئیات دقیق تری بررسی می کنی تا پس از یک گفتگو – و طرحِ جزوه... می دانی که بسیار چیز مهمی است.

آیا دوست سوسیالیست فرانسوی ای داری؟ موارد 1 تا 10 مرا برای او ترجمه کن (انگار که به انگلیسی نوشته شده باشند)، در کنار اشارات خودت به "زودگذری" و غیره. سپس او را تماشا کن و تا حد ممکن به دقت به او گوش کن: آزمایشی کوچک برای اینکه دریابی مردم آن بیرون چه خواهند گفت، احساس اولیه شان چیست، و چه انتظاری از جزوه دارند.

دستت را می فشارم و آرزو دارم سردردهایت کمتر شوند و زود خوب شوی.

ولادیمیر ایلیچ

پ.ن. در مورد باوگی [2] من نمی دانم...احتمالا دوستِ من [3] زیادی قول داده است...اما خب که چی؟ نمی دانم. مساله به بعد موکول شده است، یعنی مناقشه فقط به تاخیر افتاده، اما از بین نرفته. بایستی بجنگیم و بجنگیم!! آیا می توانیم نظرشان را عوض کنیم؟ نظر تو چیست؟

[1] الن کی Ellen Key (1849-1926) نویسنده ی سوئدی، نویسنده ی کتابِ بحث برانگیز قرنِ کودک (1900). نظرات او درباره ی آموزش و پرورش به طور قابل ملاحظه ای متاثر از فردگرایی و عرفان بودند.

[2] از سوی گروه باوگی (بوخارین، رُزمیروویچ، کریلِنکو) تلاشی صورت گرفته بود تا روزنامه ای مستقل از ارگان مرکزی چاپ کنند. این گروه اسمش را از شهری به نام باوگی در سوئیس گرفته بود که دفتر مرکزی اش نیز آنجا بود. لنین از طریق نامه ای که این گروه برای پیشنهاد همکاری به اینسا آرماند فرستاده بودند تصادفا از این پروژه مطلع شد. لنین با چاپ چنین روزنامه های کوچکی مخالف بود . علاوه بر اینکه مساله ی "ارگان مرکزی و یک روزنامه ی جدید" در کنفرانسِ سازمان های خارجیِ حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه R.S.D.L.P. در بِرن، به تاریخ 27 فوریه تا 4 مارس 1915به پیش کشیده شده بود. تصمیمی resolution که کنفرانس اتخاذ کرد صحتِ خط لنین را تایید می نمود.

[3] "دوستِ من" را لنین به انگلیسی نوشته است – مصحح.

 

ولادیمیر ایلیچ لنین، 17 و 24 ژانویه 1915

ترجمه گیسو رستمی

منابع

https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1915/jan/17.htm#fwV35E211

https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1915/jan/24.htm

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    گیسو رستمی · 4 years ago
    سلام،
    ممنونم از دقت نظر شما و پیشنهاد جالبی که مطرح کردین. به نظر من هم قاشق قیر در بشکه ی عسل کمی در فارسی نامانوس است، ولی مشکل اینجاست که باید معادلی پیدا میشد که نشان دهد چطور یک عبارت کوچک می تواند همه ی جزوه را از خود متاثر کند؛ درست مثل اینکه قلموی رنگی را در آبِ تمیز فرو کنید. موش و تغار ماست ممکن است این منظور را تماما نرساند، و بیشتر نشان دهنده ی حیف شدنِ تغار ماست به خاطر وجود یک موش کوچک باشد. البته اگر معادل مناسب تری سراغ داشتید، پیشاپیش از همفکری شما سپاسگزار خواهیم بود.
    پاینده باشید.
  • This commment is unpublished.
    آشنا · 4 years ago
    رفقای عزیز !
    در ترجمه ؛ پیشنهاد می شود به جای : « تا همان قاشقِ قیر در بشکه ی عسل باشد»
    بنویسید : « تا همان موشی کوچولو در یه تغار بزرگ ماست باشد ! »
    ترجمه ی نخست ، ترجمه ای تحت الفظی از متن است .ضرب المثلی ست احتمکالا روسی و نامانوس و کمی بیگانه برای فارسی زبانان ؛ اما ترجمه ی دوم ، برگردذان متن به فارسی ست با حفظ کامل امانت !
    موفق باشید

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر