سر محمود را برایم بیاور (2)

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

این بورژوازی پست مدرنی بود که به یمن حمایتهای بیدریغ بیست و چند سالۀ حکومت عدل اسلامی و کار مفت کارگر از همۀ مواهب زندگی لوکس برخوردار بود و مدینۀ فاضلۀ خود را نیز نه در هاوانا و کاراکاس بلکه در لندن و تورونتو و لس آنجلس جستجو می کرد. طبقۀ متوسط ایرانی سلبریتی می خواست و نه رئیس جمهور ریشوی ایکپیری امام زمانی. فرقی هم نمی کرد که این رئیس جمهور چقدر می توانست جیب او را پر کند.

3

در دوران خلافت عثمانی رسم بر آن بود که حرمت و منزلت هر کس به جایگاه و موقعیت وی در سلسله مراتب طبقاتی وابسته بود. هر چه این جایگاه بالاتر، به همان نسبت آن منزلت نیز والاتر. چه در زندگی و چه در مرگ و پس از آن. رعایت این سلسله مراتب و حفظ حرمت اشخاص والامقام حتی تا زمانی نیز بسط می یافت که اشخاص به حق یا به ناحق، در مقام مجرم قرار می گرفتند و مورد غضب واقع می شدند. تا اینجای قضیه این رسمی بود مانند رسوم رایج در تمام جوامع طبقاتی. حرمت والای اشراف و زمینداران، خانها و بیگها و امرای نظامی و صاحبان مناصب اداری، البته به معنای مصونیت مطلق آنان در مقابل ارادۀ خلیفۀ مسلمین نبود و چه بسا آنان نیز مورد غضب خلیفه قرار می گرفتند و سرشان از تن جدا می شد. اما در دوره ای از خلافت عثمانی رعایت آن سلسله مراتب حتی در لحظۀ زدن گردن و جدا کردن سر از تن نیز تخطی ناپذیر بود. حتی در لحظۀ فرود آمدن شمشیر بر گردن نیز باید تمایز بین خان و گدا روشن می بود. و این تمایز بدان گونه تأمین می شد که در محل جدا کردن سر و آنجا که سر بر زمین فرو می افتاد سینی ای قرار داده می شد که متناسب با شأن و منزلت اجتماعی محکومان به اعدام بود. سر اشراف و زعما به داخل یک سینی طلائی می افتاد و اشراف رده های پائینتر سینی نقره ای و به همان ترتیب برنزی و مسی. سر دهقانان و پابرهنگان و مساکین بر خاک می افتاد. بدون سینی.

4

نظام که پس از خانه نشینی محمود را تحمل کرده بود، پس از اتمام ریاست جمهوریش وی را بایکوت کرد. تمام تریبونها از او سلب شد و تمام دستگاههای تبلیغاتی بی وقفه بر علیه او به کار افتاد. محمود که با پرچم مبارزه با فساد به میدان آمده بود، اکنون خود به عنوان عامل بزرگترین فسادهای تاریخ جمهوری اسلامی برچسب میخورد و شانسی هم برای دفاع از خود نداشت. او در موقعیت تاریخی ویژه ای بر زمینه یأسی 16 ساله از حکومت سازندگان و اصلاحگران و بر متن بحرانی که دامن انباشت سرمایه را فرا گرفته بود با شعار مهرورزی و مبارزه با فساد و شکستن دایرۀ بستۀ حکومتگران به قدرت رسیده بود. اما او نفهمید که به قدرت رسیدن وی محصول تعادل شکننده و ناپایداری در لحظۀ معینی از اوجگیری تناقضات انباشت سرمایه بود و نه بیشتر. برعکس، او به قدرت رسیدن خود را تجلی بارزی از قدرت ایده های مغشوش امام زمانی- عدالت طلبانه خویش دانست. در ذهنیت سیاسی محمود در یک سو جامعه ای پاکدست قرار داشت و در سوی دیگر آقازاده هائی فاسد در مناصب حکومتی. راه رستگاری جمهوری اسلامی نیز روشن بود. باز کردن راه برای آن جامعۀ پاکدست و بستن منافذ برای آقازاده های صاحب منصب. و برای این نیز کافی است که حقایق را با مردم در میان گذاشت. یا حتی بهتر و بی دردسر تر: کافی است که صاحب منصبان را با تهدید به بیان حقایق به عقب نشینی واداشت. حربۀ برای این نیز چیزی نبود جز افشاگری. "بگم، بگم؟" هم استراتژی و هم تاکتیک.

او تودۀ ناراضیان دوران سازندگی و اصلاحات را پشت سر خویش جمع کرد، اما این را نفهمید که قدرت این توده فقط هر چهار سال یک بار و پای صندوقهای رأی می توانست نمود پیدا کند. در دوران میان دو انتخابات اما آن نیروئی حدود و مرزهای اقتدار دولتها را رقم می زند که زمام امور روزمرۀ جامعۀ سرمایه داری در دست آن است. مهم تر از آن، او نفهمید که این نیرو، طبقۀ متوسط صاحبان سرمایه و لشگر انبوه دیوانسالاران و روشنفکران و هنرمندانش، بیش از آن با ساختارهای قدرت سیاسی جوش خورده است که بتواند شکاف در این ساختارها را بپذیرد. او نفهمید که نیروی مقابل وی، حتی اگر اقلیتی از جامعه نیز باشد، از قدرتی به مراتب فراتر از تودۀ بی شکل سفرهای استانی برخوردار است. عباس عبدی سالیانی بعد و در جمع بندی از طغیان 88 همین را به بهترین وجهی بیان کرده بود: ممکن است رأی آقای احمدی نژاد بیشتر باشد، اما کیفیت آرائی که پشت سر موسوی جمع شدند بالاتر است.

حقیقتا نیز او فکر میکرد که با برملا کردن بند و بستهای مالی سران قدرت می تواند آنان را مهار نموده و اصلاحات مورد نظر خود را در ساختارهای اداری و مالی دولت انجام دهد. اما روند وقایع نشان داد که تمام زیرکی محمود از حوزۀ تاکتیک فراتر نمی رفت. او نمی توانست بر متن آرایش طبقاتی موجود تغییری در توازن قوای استراتژیک وارد کند. در حالی که وی پی در پی مشغول کسب پیروزیهای تاکتیکی بود، رقبای وی از همان نخستین روز ریاست جمهوریش طراحی آرایش استراتژیک خود را در دستور کار گذاشتند. محمود متوجه نشد که عقب نشینی آنان در سال 84 تنها یک عقب نشینی لحظه ای بود. بازگشت رقبای شکست خورده تنها امری مربوط به زمان بود. علی لاریجانی، رقیب شکست خوردۀ وی که در انتخابات ریاست جمهوری در کل کشور قادر به کسب بیش از 3 میلیون رأی نشده بود، پس از مدت کوتاهی عطای ریاست تیم مذکره کنندۀ هسته ای را به لقایش بخشید و با چند صد هزار رأی مؤمنین قم سر از مجلس شورای اسلامی درآورد. او که در نبرد مستقیم برای پاستور شکست خورده بود، با حمله از پهلو به موقعیتی استراتژیک دست یافت که قرار بود سنگ بنای تهاجم بعدی به اقتدار ریاست جمهوری محمود را شکل دهد. او که از هر گونه اقتدار متکی به رأی مردم برای همیشه محروم مانده بود، اقتدار متکی به علمای عظام قم را پشتوانۀ خود قرار داد و به اعتبار نمایندگی اول روحانیت معظم قم چالش با نمایندۀ اینجهانی قدرت را از سر گرفت. پایه های صف بندی مقابل محمود آغاز به شکل گرفتن کردند. فقط کافی بود موج اول تحرک دولت نهم پشت سر گذاشته می شد. موجی که محمود با وام ازدواج و وام زودبازده به راه انداخته بود.

5

تحولات زیر پوست سیاست در عرصۀ اقتصاد و ایدئولوژی نه به نفع محمود، بلکه به زیان وی جاری بودند. با فروکش کردن حرارت شعله های زودگذر وامهای زودبازده، دوران دشوار محمود نیز آغاز می گردید. او کوخ نشینی بود که اکنون در رآس قدرت اجرائی حکومتی قرار گرفته بود که نفسش بیش از هر چیز به مرحمت کاخ نشینان بند بود. او باید به نیاز انباشت سرمایه پاسخ می گفت و برای پاسخگوئی به آن نیز باید منشوری را در دست اجرا می گذاشت که کل بورژوازی ایران در تمام دو دهه پیش از آن در آرزویش به سر می برد، اما توان و جرأت دست زدن به آن را نداشت. محمود این جرأت را داشت و با سرعتی غریب اجرای تمام آن چیزی را در دستور گذاشت که اکنون به منشور مقدس سرمایه داری پسا جنگ سردی در تمام جهان بدل شده بود و سرمایه داری ایران نیز راه رستگاری خویش را در آن می جست: خصوصی سازی، یا به عبارت سیاسی عوامفریبانه اش: واگذاری امور به مردم.

و واگذاری امور به مردم نزد محمود نیز چیزی نبود جز جلب نظر مساعد بخش خصوصی و این جلب نظر مساعد تنها هنگامی می توانست قرین به موفقیت باشد که چرخۀ انباشت کل سرمایه اجتماعی از گیرپاش خارج می شد و به گردش در می آمد. و محمود از یک سو خصوصی سازی را در دستور کار گذاشت و از سوی دیگر در چنبرۀ محاصرۀ بلوک مسلط بر سرمایه داری جهانی و ناتوان از شکستن حلقه های این محاصره، دور زدن آن را در پیش گرفت و چشم انداز تسخیر بازارهای آفریقا و آسیای میانه و آمریکای لاتین را در مقابل بورژوازی ایران باز نمود. حقیقتا نیز بورژوازی ایران توانست در سالهای آغازین حکومت محمود دوران طلائی ای از رشد و ثروت اندوزی را تجربه کند. در همین سالها بود که صادرات غیر نفتی ایران جهشی صعودی یافت و ایضا در همین سالها بود که بازار هواپیمای خصوصی در ایران به طور شگفت انگیزی رشد کرد و بستنی طلائی وارد منوی تنقلات بورژوازی نوکیسۀ ایرانی شد.

اما با هر پیشروی محمود دقیقا این صف بورژوازی ضد او بود که تقویت می شد. با هر درجه از افزایش توان بورژوازی و هر درجه از تمرکز و تراکم بیشتر سرمایه، این میل به پیوستن به اردوی برندگان پسا جنگ سردی، به اردوی "جامعۀ جهانی" به سرکردگی آمریکا و اقمار غربی آن در اروپا بود که در درون بورژوازی ایران به عطشی غیر قابل مهار بدل می شد. بورژوازی ایران فقط خواهان افزایش قدرت تولیدی و توان رقابتی اش نبود. بسیار بیشتر از آن این بورژوازی خواهان برخورداری از نعمات مادی و لذتی بود که بیش از همه در غرب طلائی متجسم می شد. برای بورژوازی ایران و خرده بورژوای شهرنشین دنباله رو آن کسب بازارهای جدید کافی نبود. این بورژوازی نسل امین الضرب نبود که سعادت را در تلاش و جدیت برای ساختن کشور جستجو کند. این بورژوازی پست مدرنی بود که به یمن حمایتهای بیدریغ بیست و چند سالۀ حکومت عدل اسلامی و کار مفت کارگر از همۀ مواهب زندگی لوکس برخوردار بود و مدینۀ فاضلۀ خود را نیز نه در هاوانا و کاراکاس بلکه در لندن و تورونتو و لس آنجلس جستجو می کرد. طبقۀ متوسط ایرانی سلبریتی می خواست و نه رئیس جمهور ریشوی ایکپیری امام زمانی. فرقی هم نمی کرد که این رئیس جمهور چقدر می توانست جیب او را پر کند.

بورژوازی ایرانی سرانجام پس از صد و اندی سال آزمون و خطا و پشت سر گذاشتن تجربه های سیاسی- اجتماعی بزرگ، به همان منبع الهام اولیه خویش بازگشته بود. این بورژوازی با حکومت رضاخان روایت اقتدارگرای مدرنیته را زیست تا بعد بتواند تجربه های بزرگ مدرنیته با لعاب سوسیالیستی و قالب هویت ملی را در حزب توده و جبهه ملی پشت سر بگذراند و سرانجام با گذر از تمدن باستانی ایرانشهری به "نه شرقی، نه غربی" خمینی برسد. اکنون و پس از این سیر و سیاحت طولانی روح سرگردان این بورژوازی با تمام متعلقاتش در طبقه متوسط و خرده بورژوازی، از قضا دقیقا در چالش با نظم روحانی مسلط، به تذهیب خویش دست یافته و به نقطۀ آغازین الهام بخش خویش بازگشته بود. مگر نه این که جنبش افتخار آفرین مشروطه، این در گرانبهای تمام بورژوازی و خرده بورژوازی، ایام طلائی اش را با تحصن در سفارت انگلیس آغاز کرده بود؟ صد و اندی سال بعد، هیچ چیز بورژوازی ایران را راضی نمی کند الا پذیرفته شدن در جمع متقربین "جامعۀ جهانی". لبخند ملیح ظریف در کنار موگرینی مفرح ذات این بورژوازی است و پیام نوروزی رئیس جمهور آمریکا ممد حیات آن و برای این بورژوازی چه باقی می ماند جز این که در هر نفسی شکرانۀ نعمت به جا آورد؟ دیگهای پلوی سفارت انگلیس چه تأثیرات دیرپائی بر جا گذاشتند.

فرقی هم نمی کند که این بورژوا مذهبی است یا سکولار، چپ است یا راست. مذهبیونش این تعلق به جامعۀ جهانی را بیش از هر چیز با برافراختن علم و کتل و ساز و نقاره در صفهای منظم عزاداری سالار شهیدان در لندن و تورونتو به نمایش می گذارند و با معرفی عاشورا به عنوان نمادی از صلح!! آن هم صلح حسینی!! و ملیونش با تلفیق ماهرانۀ حاکمیت ملی مصدقی با علقۀ انگلیسی قوام السلطنه ای. متفکرینش جان استوارت میل و فریدریش فن هایک و کانت و فوکو را غرغره می کنند و برای شاخص ترین چهره های چپ آن نیز ترجمۀ استادیاران دانشگاههای درجۀ سه انگلیس مایۀ افتخار است. این چپ که دهه های طولانی تنفر خویش از حزب توده را در پوشش نوکری آن حزب برای اجانب به خلق الله می فروخت، وقت خودش که رسید نه تنها از نوکری اجانب ابائی نداشت، بلکه برای رسیدن به آن مقام برای یکدیگر پشت پا نیز گرفت. چه افتخاری بالاتر از شرکت در میزگرد پرگار؟ بخت بد حزب توده در آن بود که آن اجانب شرقی بودند، نه غربی.

اکنون دلقکی بر آسمان سیاست ایران ظاهر شده بود که از "مدیریت جهانی" سخن می گفت و در رؤیای ائتلاف با دیوانه ای در آنسوی اقیانوس به سر می برد که چاوز نام داشت. دلقکی که تمام رشته های رؤسای جمهور کاردان و فرهیخته پیشین را پنبه می کرد و با هر جمله اش از تتمۀ ارج و قرب پاسپورت ایرانی در فرودگاه وین باز هم کمی بر باد می رفت. این دلقک باید سر به نیست می شد و زمام امور باز هم به دست شایستگان سپرده می شد. 88 از آن رو به شکافی خونین نیانجامید که ولی فقیه مانع دستیابی طبقۀ متوسط به آمال آن بود. از آن رو بنیانهای نظام را به چالش کشید که این نظام پا برهنۀ بی سر و پائی را در مقام ریاست بر نخبگان قرار داده بود. این وضع باید خاتمه می یافت و آن پاپتی باید به سزای اعمالش می رسید. از همان آغاز دور دوم ریاست جمهوری محمود، مقدمات این تعزیه فراهم می شد.

....

بهمن شفیق

14 آذر 96

5 دسامبر 2017

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر