در سالِ هفتِ قراگوزلو...

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

محمد خاتمي را از سال هاي دور مي شناسم، از کيهان سال 58 و کمي پيش تر از آن، از مرکز اسلامي هامبورگ، زماني که جانشين شهيد آيت الله محمدحسين بهشتي بود....در دفاع از منش و کنش خاتمي... صدها يادداشت نوشته ام، نيز در نقد آنها، در تدوين يکي دو سخنراني محمد خاتمي - نمونه اش سخنراني در يونسکو - مشارکت مستقيم داشته ام، چند سالي را به همراه عطاءالله مهاجراني، احمد نقيب زاده، سيدحسين سيف زاده، داوود هرميداس باوند و زنده ياد داريوش اخوان زنجاني و... در گروه علوم سياسي مرکز بين المللي گفت وگوي تمدن ها طي روزگار کرده ام و به تاييد همين بزرگان بيشترين مقالات را - چه به لحاظ کيفي و چه از نظر کمي - در زمينه تبديل ايده گفت وگوي تمدن ها به نظريه نوشته و منتشر کرده ام.... من طي بيست و سه مقاله مبسوط و پنج سال تلاش پژوهشي کوشيده ام اين ايده را - با تاکيدي که سازمان ملل متحد داشت - به عنوان مکملي براي منشور حقوق بشر ملل متحد به نظريه تبديل کنم و به توفيق نسبي نيز رسيدم، اما... به دلايلي همه تلاش بي مزد و منت ما نيمه کاره ماند.

به عنوان مقدمه

بیشترین قسمت مطلبی که در دست دارید در سال 2012 و به عنوان بخش چهارم مقالات افشاگرانه "ایدئولوژی کولاک زاده وطنی" (قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم) نوشته شده بود. در سه قسمت اول این نوشته ها تاریخ واقعی نویسنده کلاهبرداری به نام محمد قراگوزلو به رشته تحریر درآمد که بعد از سه دهه خوش خدمتی به نظام جمهوری اسلامی ناگهان سر از چپ درآورده و به نظریه پرداز محبوب چپ بدل شده بود. علت نخستین نگارش این نوشته ها افاضات این استاد درباره باصطلاح انحرافات پوزیتیویستی مارکس بود. نویسنده ای که در دوران جهالت پیشین اش عدم شناخت مارکس از اسلام را دلیل اظهار این عبارت معروف بیان کرده بود که "دین افیون توده هاست" و افاضه فرموده بود که مارکس اگر اسلام را می شناخت چنین حرفی را نمی زد.

بخش چهارم نوشته حاوی کنکاشی بود عمیق تر در آن گذشته و سپس مروری بر دوران کوتاه حیات دوزیستی استاد قراگوزلو در آستانه جنبش سبز و سرانجام سیر تحول این استاد به یک نظریه پرداز چپ. انتشار این بخش چهارم در آن زمان دیگر چندان ضروری به نظر نمی رسید. سه بخش اول نوشته کار خود را کرده بودند. همگان می دانستند که قراگوزلو کیست. معدودی از آن نوشته ها نتیجه گرفتند که حسابشان را از او جدا کنند. اما پیکره اصلی چپ، نه تنها چنین نکرد، بلکه حتی با در اختیار گذاشتن تریبونهای خویش، عملا اعلام میکرد که نمی خواهد کلمه ای درباره شارلاتانیسم استاد بشنود. در چنین شرایطی انتشار آن بخش چهارم چیزی را تغییر نمی داد. با آن روال، حقیقتا نیز انتشار آن بخش امری غیر لازم بود. استاد نیز اکنون غسل تعمید خود را یافته و به صف انبوه شعبده بازان چپ پیوسته بود. یکی کمتر یا بیشتر فرقی نمی کرد.

با تحولات ماههای اخیر در خاورمیانه اما اوضاع عوض شد. ورود مستقیم روسیه به میدان جنگ سوریه و تغییر استراتژیک در توازن قوای منطقه، زنگ خطر را نزد چپ به صدا درآورد و به مجادله ای سنگین دامن زد که پرداختن به آن را به فرصتی دیگر واگذار میکنیم. قراگوزلو یکی از کسانی بود که در این میان وارد میدان شد و همۀ تذبذب چپ را یک جا به نمایش گذاشت. او که عمری را در شکافهای درون قدرت جمهوری اسلامی به سر برده است، این بار نیز باید در این میدان حضور پیدا میکرد تا هم با نفوذ کلام خویش در حواریون برای سیاست پرو امپریالیستی چپ تبلیغ کند، هم – حالا دیگر – به عنوان یک عضو قدیمی تر خانواده رسانه ای چپ مایه ای هم برای مترجمان و مؤلفان محترمی بگذارد که گر چه در دنیای آکادمیک موئی سفید کرده اند، اما هنوز با دنائتهای جهان سیاست خو نگرفته اند و سرانجام این که هم به سهم خود از کمونیستهای مزاحم نیز حسابی برسد.

او جواب لودگی های "آزمون فرهنگ سوسیالیستی با محک جنگ سوریه" اش را با "آزمون چپ شریک در جنایت با محک جنگ سوریه" گرفت. اما قراگوزلو قراگوزلو نبود اگر که در مقام پاسخ، باز هم وقاحت بیکران خویش را با طعنه و نیشخند به نمایش نگذارد. او یک پروژه دارد و آن هم خود اوست. فعالیت قلمی اش ساختن تاریخ برای خود و پرونده برای دیگران است. و به همین سیاق اکنون در مقابل انتقاد، وقیحانه به اسطوره سازی از دوران کاسه لیسی اش نزد الیگارشی اسلامی دست میزند و دربارۀ "دوران خوش استنطاق!" اش در جمهوری اسلامی می نویسد تا اضافه کند که " ناکسانی از این مقوله در حد “تمجید وزارت اطلاعات” و “همکاری با مقامات امنیتی” یاد کرده‌اند و اینجا و آنجا پارازیت‌هایی افکنده‌اند". آن ناکسان مائیم. ما گفتیم که او از وزارت اطلاعات تمجید می کرد و باز هم می گوئیم. ما گفتیم که او همکار نظام مند و نه تصادفی نظام جمهوری اسلامی بود و باز هم میگوئیم. ما نگفتیم که همکار مقامات امنیتی بود. اطلاعات ما در این باره کافی نیست. اما از وقاحت بیکران وی می توان حتی چنین احتمالی را نیز منتفی ندانست. وقت آن است که بخش چهارم نوشته های پیشین را نیز منتشر کنیم.

تاریخ ننگو در هفتمین سال

پائین تر خواهیم گفت که تاریخ ننگو چیست. اینجا همینقدر بگوئیم که اکنون هفت سال از غسل تعمید محمد قراگوزلو توسط چپ می گذرد. او اکنون به قدری روی پای خویش ایستاده است که با اطمینان روایتی منزه از تاریخ درهم تنیدگی اش با تار و پود جمهوری اسلامی را ارائه داده و همزمان کمونیستهای منتقد خویش را بر صندلی اتهام تهمت پراکنی و نارواگوئی بنشاند. او مقاله ای برای رادیو زمانه نوشته است تحت نام "دوران خوش استنطاق!" که تماما همین روایت جاعلانه است. بخشهائی از این مقاله را با هم بخوانیم تا بعد به حسابرسی بنشینیم:

"در این جا قصد نویسنده نه ورود به حوزه بحث تمام شده “بورژوازی ملی مترقی ” وطنی است و نه سر آن دارد به ” نقش شخصیت در تاریخ” بپردازد. با وجود اعتبار جزوه پلخانف، هنوز هم می‌توان در جنبش‌های اجتماعی افرادی را پیدا کرد که پس از مرگ‌شان یک خلاء عمیق به وجود آمده است. برای مثال کاک فواد در جنبش انقلابی کردستان. هر چند مرگ تلخ کاک فواد در برهه‌ای صورت گرفت که جنبش مقاومت در کردستان  به رهبران متعدد انقلابی و برجسته اتکاء داشت و از پشتوانه عمیقا توده‌ای برخوردار بود؛ با این حال و علی‌رغم این که ده‌ها هزار خانواده به احترام کاک فواد نام فرزندان خود را فواد گذاشتند؛ هنوز می‌توان و باید از غیاب آن شخصیت برجسته سخن‌ها گفت.

بعد از کاک فواد، جنبش انقلابی خلق کرد رهبران برجسته دیگری را نیز از دست داد. از جمله صدیق کمانگر و جعفر شفیعی. با این حال مرگ این دو مطلقا تاثیری در حد مرگ کاک فواد نداشت. چرا؟ پاسخ این مهم از نظر نگارنده روشن است: مرگ متکی به یک جنبش پیشرو و مرگ در برهه  عقب‌نشینی و شکست.

ترور و مرگ صدیق کمانگر و سانحه منجر به مرگ جعفر شفیعی در زمانی اتفاق افتاد که جنبش مسلحانه خلق کرد شکست خورده و به آن سوی مرزها عقب نشسته بود. همان طور که ترور غلام کشاورز نیز – با وجود نقش برجسته او در تشکیل حزب کمونیست ایران – واکنش اجتماعی ویژه‌ای در سپهر اجتماعی ایران نداشت".

همینجا مکث میکنیم. قراگوزلو در حال زمینه سازی برای ورود به قتلهای زنجیره ای دهه هفتاد است. به اسامی دقت کنید: کاک فواد مصطفی سلطانی، صدیق کمانگر، جعفر شفیعی، غلام کشاورز. این روایت قراگوزلو در هفتمین سال چپ بودنش از سابقه ترورهای سیاسی در ایران است. بعدا به این روایت خواهیم پرداخت. با این زمینه ها او به قتلهای دهه هفتاد میرسد:

"بنا به اعترافات موجود در پرونده  قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷، پیش از این تاریخ ده‌ها روشنفکر و نویسنده و فعال سیاسی چپ و راست در داخل و خارج ترور شده و به قتل رسیده بودند. در این میان اما خون پوینده و مختاری و البته فروهرها دامن حاکمیت را گرفت. چرا؟ به راستی چرا خون ناحق پروانه‌های روشنفکری ایران چندان امان نداد که قاتلان بتوانند به تکرار آن مبادرت ورزند؟...

اصلاح‌طلبان بی‌تامل در پاسخ به این پرسش، به اراده رئیس جمهور وقت محمد خاتمی و تیم همراه او – آقایان یونسی و ربیعی و سرمدی و حجاریان- و البته وجود امثال موسوی خوئینی‌ها و رسانه‌هایی چون سلام و غیره تاکید می‌کنند. شکی نیست که این پاسخ نه فقط متکی به نگاهی تقلیل‌گرایانه و از بالاست، بلکه ابعاد واقعی پرسش‌های مشابهی را که در بدو این بحث به میان آمد بی‌پاسخ می‌گذارد".

باز هم مکث کنیم. به راستی چرا قتلهای زنجیره ای ادامه نیافت؟ قراگوزلو به اصلاح طلبان ایراد میگیرد که میگویند خاتمی نگذاشت ادامه بیابند. این مورد دومی است که همراه با اسامی پیشین به خاطر می سپاریم تا به وارسی صحت و سقم آن بنشینیم. او سپس درباره نقش خویش در دوران پیش از اصلاحات اظهار افاضه می کند که:

"برای خودِ من که سابقه بازجویی پس دادن‌های طولانی و عذاب‌آور داشته‌ام ، تغییر بازجو و فضا در متن تحولات بعد از دوم خرداد یک پوئن بود. من جا به جا از این تغییر به نیکی سخن گفته‌ام".

مکث سوم. همین. او در دوران پیش از اصلاحات سابقه بازجوئی های طولانی و عذاب آور داشته که با اصلاحات نفسی کشید و به همین دلیل هم جا به جا از آن تغییر به نیکی سخن گفته بود. همین و بس. این سومین نکته ای است که برای وارسی به خاطر می سپاریم. اما از همین نکته سوم است که او دورخیز برمیدارد و کمونیستها را هدف میگیرد که:

"ناکسانی از این مقوله در حد “تمجید وزارت اطلاعات” و “همکاری با مقامات امنیتی” یاد کرده‌اند و اینجا و آنجا پارازیت‌هایی افکنده‌اند. باری گذشته از بیماری لاعلاج “کیس‌های حاد سایکوتیک” برای تشریح این مقوله، کمی واقعی‌تر وارد موضوع می‌شوم. من سابقه بازجویی پس دادن‌های طولانی در هر سه دوره پیش گفته ( ری شهری، فلاحیان و یونسی) را در کارنامه سیاسی خود دارم. از سال ۶۲ تا برهه‌یی که در دسترس بودم و از سال ۷۲ تا بعد از قتل مختاری و پوینده روند این بازجویی‌ها به شکل عجیبی قابل تامل است".

و ما نیز به وارسی این اتهام به خود خواهیم پرداخت. نکند ما در حق استاد بی انصافی کرده باشیم.

استاد، قتلهای زنجیره ای، رهبر و وزارت اطلاعات

ما پیش تر همۀ موارد نامبرده در بالا را در بخش سوم مقالات ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی به بحث گذاشته ایم. با این حال یک بار دیگر نخست همان موارد را طرح میکنیم. استاد از قرار روی فقدان حافظه تاریخی خوانندگان حساب باز کرده است.

حدود دوسالی پس از روی کار آمدن خاتمی قراگوزلو در مقاله "بیست سال انقلاب اسلامی، بیست ماه دولت خاتمی" و در جریان بررسی چگونگی روی کار آمدن خاتمی از جمله مروری دارد بر بحث مادام العمر شدن ریاست جمهوری که بخشی از طرفداران رفسنجانی به آن دامن میزدند و با دخالت رهبر جمهوری اسلامی خاتمه یافت. در این بحث می نویسد که در جریان این شایعات «سرانجام با دخالت مقام رهبری و موضعگیری شخص آقای هاشمی، بر همگان دانسته آمد که کشور ایران سوریه، و شخص آقای هاشمی نیز حافظ اسد نیست. و بدین سان رؤیای تغییر قانون اساسی به منظور تداوم قدرت یک فرد مشخص – که اندیشه ای بسیار خطرناک می نمود – با درایت شجاعانه رهبر انقلاب و خردمندی هوشیارانه رئیس جمهور وقت [یعنی رفسنجانی] یکسره منتفی گردید». وی سپس خنثی شدن این طرح را در راستای تکوین جامعه مدنی قلمداد نموده و در رابطه با رفسنجانی مدعی می شود که «بر این اساس می توان گفت – و پذیرفت – که هاشمی رفسنجانی با رد تقاضای هواداران متعصب خود نخستین گام را در جهت برپائی جامعه مدنی برداشته است». تمایز این تبیین با تبیین فعالین چپ حامی اصلاحات در دو محور روشن است. نخست این که قراگوزلو حتی از اصلاح طلبان هم دولتی تر است. بر خلاف حامیان چپ اصلاحات او روند برپائی جامعه مدنی را ناشی از فشار جامعه قلمداد نمی کند، آن را روندی از بالا معرفی می کند و دوم این که در جریان بررسی به تقدیر از "رهبر انقلاب" و شخص رفسنجانی می پردازد که در آن دوره معین اتفاقا هر دو در تیررس انتقادات مستقیم و غیر مستقیم حامیان چپ اصلاحات قرار داشتند.

ادامه بررسی جوانب دیگری از این جهتگیری را روشن می کند. به ویژه در مورد رفسنجانی قراگوزلو خردمندی وی را از عوامل عقیم ماندن طرحی می داند که به زعم قراگوزلو نه طرح خود رفسنجانی، بلکه طرح طرفداران متعصب او بود. از این صریحتر نمی شد به تطهیر رفسنجانی پرداخت. آن هم در دوره ای که اکبر گنجی به خاطر نوشتن "عالیجناب سرخپوش" در زندان بود. این همان رفسنجانی است که امروز و در سال هفت قراگوزلو، استاد از آن تحت عنوان "دوره حاکمیت سیاه رفسنجانی" نام می برد.

او سپس در قسمت پایانی مقاله تحت عنوان «خشونت دامن وزارت اطلاعات را می گیرد» دست به تحلیلی حیرت انگیز می زند که فقط از شعبده بازان بر می آید. او همه و هر کسی را برای ترورها محکوم می کند تا نظام را تبرئه کند.

او در این بحث که ظاهرا به ترورهای وزارت اطلاعات مربوط می شود، با مقدمه ای درباب ریشه های تاریخی خشونت در جامعه ایران وارد می شود و می نویسد: «ریشه های فرهنگی خشونت از سیطره طولانی استبداد بر کشور ما آب می خورد». او سپس به مناسبات ارباب رعیتی و فلک بستن کودکان در مکتبخانه ها و تنبیه بدنی دانش آموزان در مدارس می پردازد تا به زعم خود تصویری از زمینه های خشونت در جامعه به دست داده و ترورهای وزارت اطلاعات را در این رابطه تبیین نماید. از همین جا معلوم می شود که فعلا قرار است زمینه های ترور را در پستوهای تاریخ کهن ایران جستجو کرد و نه در ضد انقلاب 57.

اما استاد در همین نقطه متوقف نمی ماند. او به بازشماری موارد متعددی از خشونت در دوران جمهوری اسلامی می پردازد که این موارد از این قرارند: ترور مطهری، مفتح و دیگران؛ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و قتل بهشتی؛ انفجار در نخست وزیری و به قتل رسیدن باهنر و رجائی؛ سوء قصد به رهبر انقلاب و رفسنجانی؛ بمبگذاریهای متعدد در نقاط مختلف کشور و از جمله حرم امام رضا.

همه این موارد مواردی اند که خود رژیم "قربانی" خشونت شده است. تنها پس از ردیف کردن این موارد است که قراگوزلو به ذکر روی دیگر خشونت، یعنی خشونت از جانب رژیم می پردازد. موارد استناد وی در این زمینه نیز گویای بسیاری چیزها هستند: قتل کاظم سامی، غفار حسینی، ابراهیم زال زاده، مجید شریف، داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده؛ قتل چند تن در خارج از کشور؛ یورش های متعدد به تظاهراتی که با اجازه وزارت کشور برگزار می شود؛ حمله به عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی و چند مورد دیگر.

بالاتر دیدیم که امروز قراگوزلو قتل فواد مصطفی سلطانی و ترورهای صدیق کمانگر و غلام کشاورز را به عنوان پیش درآمدهای قتلهای زنجیره ای دهه هفتاد نام می برد. بگذریم از این که پشت همین نیز کاسبکاری معینی خوابیده است که همۀ این قربانیان از کومه له هستند و قتلهای بسیار مهم دیگری مثل ترور قاسملو از لیست او حذف شده است. استاد دارد با احساسات چپی ها بازی می کند و در این بازی قاسملو کارت خوبی نیست. مهم تر اما این که در روایت استاد در سالهای خوش اصلاحات، قتل چند تن در خارج از کشور نخست پس از آن که رژیم به عنوان قربانی ترور معرفی شد و به عنوان واکنشی از سوی رژیم به میان کشیده می شود و علاوه بر این با قرار گرفتن در ردیف وقایعی مثل حمله به عبدالله نوری و عطاء الله مهاجرانی، تقریبا به صراحت به جناح خاصی از نظام نسبت داده و جناح مقابل را که خود در زمان وقوع ترورهای خارج از کشور در رأس امور بود، از اتهام بری می کند. در سال هفت قراگوزلو این قتلها پیش درآمد قتلهای زنجیره ای دهه هفتاد معرفی می شوند، در دوران خوش استنطاق در دهه هفتاد و هشتاد اما همان قتلها نه پیش درآمد ترورهای بعدی، بلکه اساسا نتیجه ترورهای پیشین مقامات جمهوری اسلامی و واکنش نظام به این خشونت بودند. زاویه دید اکنون 180 درجه متفاوت شده است.

علاوه بر این در لیست قراگوزلو کوچکترین نشانه ای از اعدامهای دستجمعی دهه شصت نیست. نه خبری از اعدامهای بدون محاکمه صادق خلخالی است، نه اثری از قتل توماج و سایر رهبران خلق ترکمن. نه نشانه ای از اعدام زخمی ها – برادران ناهید - در کردستان است و نه تسویه خونین سال 67 مورد اشاره قرار می گیرد. برعکس، او نخست مواردی را ردیف می کند که در آن رژیم تلفات داده است و در لیست کردن این موارد به دقت مواردی جزئی مثل بمبگذاری در حرم امام رضا را هم می آورد تا خشونتهای بعدی را واکنشی نسبت به این خشونتهای اولیه نشان دهد. به عنوان نتیجه گیری او عنوان می کند: «نگارنده کاملا حساب شده بر موارد مختلف خشونتهای سیاسی در دو دهه اخیر انگشت نهاده تا نشان دهد که – نظام جمهوری اسلامی بیشترین لطمه را از خشونتهای سیاسی خورده است و ...». پس از آن با اشاره به گستردگی دامنه خشونت در ایران به مواردی از حمله به نماز جمعه ها نیز اشاره نموده و جمع بندی می کند که «...وقتی چند نوجوان احساساتی تلاش می کنند نماز جمعه ای را که آیت الله هاشمی رفسنجانی امام آن است به هم بزنند ... تکلیف امثال داریوش فروهر و محمد مختاری – که کسانی آنان را مرتد و ناصبی می خوانند – روشن است». ما فکر میکنیم تکلیف استاد نیز روشن است.

به این ترتیب خشونت در ایران نه خشونتی منبعث از ضد انقلاب خونبار اسلامی بود و نه خشونتی سازمان یافته. برعکس، نزد قراگوزلو خود جمهوری اسلامی در درجه اول قربانی این خشونتها بود که در درون خود آن نیز از جانب نوجوانان احساساتی پیش برده می شود که گویا به حرف کسانی گوش می کنند. اما این هنوز پایان ماجرا نیست. استاد جامعه شناس ما که هنوز نگران است که مبادا تحلیل وی کسی را برنجاند و برانگیزاند، پاساژ اضافه ای را نیز در پایان بحث به میان می کشد که شاهکار حقه بازی است.

او سوتیتر دیگری به مطلب اضافه می کند تحت عنوان «کانون های بنیادی نشر خشونت». اگر فکر می کنید که مثلا مدرسه حقانی یا فلان شاخه حوزه علمیه قم و یا فلان انجمن مذهبی نجف آباد، یا فلان کانون درون سپاه پاسداران و بسیج و غیره مد نظر استادند، سخت در اشتباهید. آنچه خشونت در ایران را نشر می دهد اینها نیست. از قلم دکتر بخوانیم: «مراکز مهم و بنیادی نشر فرهنگ خشونت در میان جوانان کم نیست. کارتونهای پر از خشونت آمریکائی، از جمله کارتون "ماسک" که در آن برخورد خیر و شر به صورت دو جریان نمادین شکل می گیرد، یکی از دستپختهای شور سفارش دهندگان برنامه های تلویزیونی است. در این کارتون شخصیتهای جریان خیر یا مثبت و به قول بچه ها خوبها با موهای بور و چهره های کاملا غربی بازسازی شده اند و شخصیتهای جریان شر به نام "افعی" همگی با قیافه های شرقی –موی تیره و سبیل- طراحی گردیده اند....این کارتون .... در واقع تئوریزه کننده برنامه های جنگ ستارگان ریگان و پنتاگون بود» و الی آخر.

طبیعی است که پای آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه و رامبو هم به میان کشیده می شود تا بحث از جامعیت لازم برخوردار شود و هر کسی بفهمد که ریشه های اعدامها و ترورها را باید در فرهنگ خشونت آمریکائی بجوید و نعوذباالله در فرهنگ رئوف اسلامی به دنبال چنین علتهائی نگردد. عدم اشاره به اعدامهای وسیع و سرکوب خونین انقلاب توسط رژیم جمهوری اسلامی و حواله کردن خشونت به تأثیر کارتونهای آمریکائی فقط یک معنا دارد و لاغیر و آن هم تطهیر نظام جمهوری اسلامی. البته باید به این نکته اشاره کنیم که در آن دوره کمتر فعال سیاسی و اجتماعی در ایران از اعدامهای دهه شصت سخن می گفت. به این دلیل خیلی ساده که میتوانست عواقب سنگینی برای خود آنان داشته باشد. اما تفاوت این فعالین با محمد قراگوزلو در این است که آنها در این باره سکوت می کردند و به تدوین تئوری خشونتی نیز دست نمی زدند که در پایان آن رژیم قربانی اصلی خشونت معرفی شود.

کار تقدیر از وزارت اطلاعات نزد استاد به همینجا خاتمه نمی یابد. قراگوزلو در بررسی قتلهای زنجیره ای در مقاله "گفتگوی تمدنها، مرهمی بر زخمهای عمیق تر از انزوا" در رابطه با قتلهای زنجیره ای نخست به تحلیل این قتلها به عنوان عاملی برای به شکست کشاندن سیاست تشنج زدائی خاتمی و دعوت وی از ایرانیان برای بازگشت به کشور نام می برد و ادامه می دهد که توطئه قتلهای زنجیره ای می توانست از یک سو فضای سیاسی کشور را نا امن جلوه داده و از ورود سرمایه گذاران خارجی و داخلی به ایران جلوگیری کند و از سوی دیگر وجهه بین المللی دولت ایران را مخدوش نموده و فشار سازمانهای حقوق بشر بر ایران را افزایش دهد. و سرانجام این که به این ترتیب «... در درجه نخست سیاست تشنج زدائی محمد خاتمی را به بن بستی یکسره  کور و تاریک می کشید. این توطئه با هوشمندی رهبری، پیگیری رئیس جمهوری و درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات و روشنگری مطبوعات عقیم ماند». به این ترتیب وزارت اطلاعات در جریان قتلهای زنجیره ای نیز به عنوان نیرویی با درایت و عقلانیت ظاهر می شود بدون آن که به این پرداخته شود که مجریان همین قتلهای زنجیره ای چه کسانی بودند و در کدام نهادها مشغول فعالیت بودند.

ناکسانی ایشان را متهم به “تمجید وزارت اطلاعات” کرده اند؟ اگر تأکید بر "درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات" تمجید از این وزارتخانه محترم نیست پس چیست؟ اصلا تمجید در قاموس قراگوزلو یعنی چه؟ او چه باید کرده باشد تا دیگران بتوانند آن را به عنوان تمجید مشخص کنند؟

و اما اصلاح طلبان. قراگوزلوی سال هفت به عنوان مدعی در مقابل اصلاح طلبان ظاهر می شود و می گوید که آنها " بی‌تامل در پاسخ به این پرسش، به اراده رئیس جمهور وقت محمد خاتمی و تیم همراه او – آقایان یونسی و ربیعی و سرمدی و حجاریان- و البته وجود امثال موسوی خوئینی‌ها و رسانه‌هایی چون سلام و غیره تاکید می‌کنند ". خدا پدر اصلاح طلبان را بیامرزد. لااقل آنها درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات را علت پایان یافتن قتلهای زنجیره ای معرفی نمی کردند. قراگوزلو امروز به آنها ایراد میگیرد که تحلیلشان تقلیل گرایانه و با نگاهی از بالاست. خواننده چنین سطوری تصور خواهد کرد که این منتقد جسور حتما خطر انفجار اجتماعی از پائین را علت پایان قتلهای زنجیره ای می دانسته. کسی که با شامورتی بازی های قراگوزلو آشنا نباشد با خواندن چنین انتقادی حتی حدس نیز نمی تواند بزند که نگاه خود این منتقد در زمان وقوع قتلها حتی از آن اصلاح طلبان نیز بالاتر بود. آنها خاتمی و یونسی و حجاریان را باعث قطع قتلهای زنجیره ای معرفی می کردند، قراگوزلو از آن هم بالاتر هوشیاری رهبری و درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات را. حالا این آدم در مقام طلبکار اصلاح طلبان برای چپ داستانسرائی می کند.

قراگوزلو فرد نیست، پدیده است. همۀ دنائت و انحطاط طبقۀ متوسط پروار شده در جمهوری اسلامی در این پدیده متمرکز است. انحطاطی که تا مغز استخوان چپ نیز نفوذ کرده است. وقت آن است که این پدیده را دقیق تر بشناسیم. قطعه زیر را سه سال قبل نوشته ام و به همین دلیل از سال 4 نام برده ام.

در سال 4 قراگوزلو...

از جمله تقویمهای رایج در ژاپن یکی هم ننگو است. تاریخ در ننگو از زمانی آغاز می شود که تِنوی جدید، یعنی امپراطور جدید، بر تخت جلوس کند. از آن سال به بعد در ننگو تقویم با عدد 1 آغاز می شود. پیش از آن، پیشا تاریخ است. ربطی به تاریخ جدید ندارد. رعایا را به پیش از آن کاری نیست. فی المثل می گویند "در سال 2 هیرو هیتو سیل آمد". ننگوی قراگوزلو در سال 1388، به تاریخ دو ماه پس از آغاز جنبش سبز آغاز شد. تِنو تقویم جدید خود را اعلام کرد. سالِ 1 قراگوزلو شروع شد. رعایای وی را به پیش از آن کاری نیست.

عروج استاد قراگوزلو بر آسمان آشفته چپ ایران به مثابه ظهور رعدی بر آسمان بی ابر جلوه گر شد. هیچ کس نمی دانست که این رعد از کجا آمده است. گویی گنجینه پنهانی از علم و دانش و شور و اشتیاق رهائی ناگهان کشف شده بود. استادی از داخل کشور ظاهر شده بود که با بیانی پر طمطراق همه و هر کس را بی هراس به باد نقد می کشید و به تازیانه هجو می بست و در ستایش کارگران و زحمتکشان حماسه ها می سرود. در حرف انقلاب می کرد، حساب همه و همه متفکرین پیش از خود را در عبارات قصار تک جمله ای می رسید و اگر هم خبرنگاری جسارت پرسشی به خود می داد فریاد بر می آورد که «آقا جان به چه زبانی بگوئیم که سوسیالیسم ایدئولوژی نیست؟» گویی که ایشان از زمانی که بند نافشان را بریدند در حال تکرار این حقیقت تاریخی بود که سوسیالیسم ایدئولوژی نیست. گویی که ایشان در تمام عمرش کار دیگری نکرده بود.

حال این استاد بر چارپایه رفته بود و بشارت رستاخیز می داد. و برای روح زخم دیده چپِ گیر کرده در بن بست، چه التیامی از این شیرین تر. پرسش از این که دکتر از کجا می آید و تاکنون کجا بوده است، به سرعت و به یاری لابی گسترده استاد و تاکتیک ماهرانه خود وی پاسخ گرفت. به یاری این لابی او نویسنده ای معرفی شد "منزوی و با کتابهای خمیر شده" که در بطن سیاهی خفقان و کشتار نیز تا آنجا که توانسته بود، لااقل در عرصه ادبیات، پرچمی از مقاومت را مسیح وار بر دوش کشیده بود. حال این استاد خطر کرده بود و دیگر سکوت را جایز نمی دانست. هیچ کس به این فکر نیفتاد که اگر اثری و رد پائی از استاد در پهنه مقاومت در برابر سی سال ارتجاع اسلامی-سرمایه داری یافت نمی شد، در پهنه ای دیگر، در پهنه سرکوب این مقاومت، به دنبال رد پای استاد باشد. این تصوری بود دور از ذهن. چنان دور از ذهن که هنگام انتشار نخستین بخشهای همین مقالات حاضر، باور کردن آن برای خیلی ها سخت بود و رفقای نزدیکی که در جریان انتشار مقالات "ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی" بودند، مرتب این سؤال را در برابرم قرار می دادند که آیا اطمینان داری که این همان محمد قراگوزلوی چپ کنونی است که آن گونه به ستایش ارگانها و اشخاص نظام از رهبری تا حتی کارگزاران دون پایه آن و به مداحی در باب عظمت اسلام و به تقدیر وزارت اطلاعات می نشست؟ این شک و تردید حتی پس از انتشار مقالات و اسناد نیز باقی ماند و تنها بعد از واکنش استاد و عدم تکذیب اسناد از سوی ایشان بود که برای همگان به یقین بدل گردید.

نمایش چهار ساله سیاه بازی دکتر محمد قراگوزلو، استاد دانشگاههای ایران، مستشارالحوزه و خرده ایدئولوگ نظام اسلامی و چپ سوسیالیست کنونی، از غم انگیز ترین، مضحک ترین و منحط ترین پرده های حیات تاریخ چپ ایران است. نمایش فریبکاری چهره ای ابن الوقت که با دستیاری و مشاورت بخش نه چندان کوچکی از مدعیان چپ سازماندهی شد و برای دوره ای تا توانست در صفوف به هم ریخته چپ سوسیالیست باز هم اغتشاش بیشتری ایجاد کرد و به سهم خود مانع از انکشاف مبارزه طبقاتی در درون چپ و توانمندی یک خط و مشی طبقاتی و کمونیستی اصیل گردید.

قراگوزلو همه آنچه را که جنبش کمونیستی باید انجام می داد، تمام چالشهای نظری و سیاسی ای را که پیشرفت کمونیسم در ایران بدانها گره خورده بود، در مبتذل ترین شکلی به نقل صحبت مجالس و محافل بدل کرد. او انقلاب اجتماعی را در "اخبار روز" و "عصر نو"ی اکثریتی و شبه اکثریتی به حراج گذاشت و طبقه کارگر را در معرض تمسخر سبزهای چپ "روشنگری" قرار داد. او به رادیکالترین جریانات کمونیست تاخت و خود را پرچمدار رادیکالیسم کمونیستی معرفی کرد. مهم تر از همه، او تاریخ سی ساله چپ و همه مباحثات درونی آن و همه کشمکشهای سنگین واقع شده در آن – از جمله واقعه بسیار مهم (اگر نه مهم ترین) انشعاب در حزب کمونیست کارگری در سال 1999 -  را با چرخشی در قلم بی اعتبار کرد و به عرصه دعوای بی حاصل مشتی کمونارد پیر و فرتوت تبعید کرد. قراگوزلو تیری بود بر کرامت و عزت کمونیسم در ایران. او سوسیالیسم بازاری ای را رواج داد که شاخص و قطب نمای آن با جهت باد عوض می شد. او بر تذبذب و تلوّن خرده بورژوای چپ سوار شد، احساسات این خرده بورژوا را بیان "تئوریک" بخشید و به او کالائی را فروخت که بدان نیاز داشت. محورهای حرکت قراگوزلو را باید شناخت. نه فقط برای پیشگیری از خرابکاریهای بیشتر او. بلکه برای بستن راه قراگوزلوهای دیگری که در آینده نیز یافت خواهند شد.

مسأله قراگوزلو مسأله ای مربوط به نظریات وی نیست. او نشان داده است که از بیان متناقض ترین نظریات در آن واحد ابائی ندارد. پشتک و وارو و تغییر نظرات نزد استاد امری عادی است. مسأله قراگوزلو مسأله ای است پایه ای تر به نام اعتماد. مسأله این است که آیا او حقیقتا همانی هست که نشان می دهد؟ نقد کمونیستی انتقادی برای ماندن در چهارچوب نظم غیر انسانی موجود نیست، برای رفع آن، برای فرا رفتن از آن است. این نقدی است همه جانبه که تنها ناظر بر مناسبات اقتصادی و سیاسی مسلط نیست، بلکه به اخلاقیات و ارزشهای مسلط نیز بسط می یابد. مسأله قراگوزلو مسأله اعتبار اخلاقی او و چپی است که با انتزاع از این اعتبار اخلاقی و تنها از زاویه فایده گرائی قراگوزلو را تاج سر خود کرد. آنها که فریاد "نه می بخشیم و نه فراموش میکنیم"شان گوش فلک را پرد کرده است، حتی نخواستند حقایق تاریخ جعلی استادشان را بشنوند. وقیح ترهایشان از این هم پا فراتر گذاشتند و به منتقد استاد تاختند که چرا پرونده های گذشته ایشان را بیرون کشیده است.

پرسش اساسی اما این است که آیا او حقیقتا به آنچه خود می گوید وفادار است؟ این پرسشی است به روز که به ویژه در صحنه پر تلاطم سیاست ایران که با چرخشهای محیر العقول در میان دست اندرکاران سیاست روبروست اهمیتی بیش از اندازه می یابد. این پرسشی است که خود استاد بیش از همه لابی ایستهایش به آن اندیشیده و از پیش نگران طرح آن نیز بوده است. دقیقا به همین دلیل نیز با اتخاذ روش فرار به جلو پیشاپیش چنین وانمود می کرد که خود بر ابعاد این پرسش واقف است و با طرح آن به شیوه ای تعرضی انگشت اتهام را به سوی دیگران دراز نمود و فریاد برآورد "آی دزد"، تا سایه چنین ابهامی بر خود او باقی نماند. استاد قراگوزلو در سال 2 ننگو، یعنی سال  90 شمسی، در بخش هشتم سلسله مقالات عنوان خانه ام ابري‌ست...8. سقوط سرمايه ی مالی يا بحران ساختاری کاپيتاليسم؟در درآمدی از جمله به طرح پرسش کله معلق زدن اپورتونیستهای بورژوازی می پردازد و می نویسد:

« بورژوازی عقب مانده ی وطنی و "روشن فکران" فرصت طلب اش از پديده های شگفت‌ناک تاريخ معاصر ما هستند. چرخش به "چپ" و راست اين طبقه و طيف متنوع و متلون و ملّوان‌اش به راستی شگرد شعبده بازان را مانسته است.

آنان که تا همين دو سال پيش به "نخبه گان جنبش سبز" - امثال کرباسچی و مهاجرانی و مزروعی و عبدی و حجاريان - اندرز و انذار و فراخوان می دادند که برای پيروزی بر رقيب (تغيير رييس جمهوری و دولت) بهتر است به جای دفاع از بازار آزاد و نفی موجوديت طبقه ی کارگر ايران روی دست فرودستان شرط ببنديد و به عبارت بهتر سر طبقه ی کارگر کلاه بگذارند...

آنان که تا همين دو سال پيش برنامه ی پيوستن به گات و رقابتی سازی بازار سرمايه را طرحی مترقی عليه سياست های اجماع واشنگتنی جا مي‌زدند و از "نوکينزگرايی" نخست وزير محبوب دوران جنگ شاخی زير چشم چپ مي‌کاشتند و گاه و بی گاه در پوست استيگليتز و کروگمن می رفتند...

آآنان که هنوز جوهر امضای مواضع منشويکی شان در دفاع از بورژوازی ليبرال ايران و رهبران زرد و سبز و سياه پوش آن خشک نشده... هم آنان که نگارنده را به "اتهام" نقد ليبراليسم گنديده ی وطنی از شمار "ديوانه گان" ساکن "دار المجانين آلمان" خواندند و به جرم نفی مرحله ی بورژوايی انقلاب دموکراتيک پوزخندها نثار ما کردند...

آآنان که از کافه نادری تا ستادهای کارگزاران + مشارکت با سبيل های بافته رژه رفتند و از عبارت "سوسيال دموکرات ليبرال" چماقی عليه چپ ساختند...

.... بله! همه ی اين "آنان" حالا ناگهان "ضد کاپيتاليست" شده اند و برای جا نماندن از جنبش اشغال وال‌استريت با بچه محل های قديمی خود بيست و يک می زنند!». ناگفته پیداست که کسی که چنین پرسشهایی را طرح می کند، در عین حال در حال بری کردن خود از تمام این شعبده بازی ها است. اما این بیشرم بدین گونه فقط به محاکمه اخلاقی دیگران نشسته است. آنچه به عنوان شعبده بازی به میان می کشد برای دیگران است و نه برای خود. ما به خود اجازه می دهیم که با همین معیار به بررسی روند چپ شدن خود استاد بپردازیم.

از اعماق نظام جمهوری اسلامی ....

بالاتر اشاره کردیم که ناشناخته بودن جناب دکتر قراگوزلو برای چپ یک سوء تفاهم نبود. ناشی از خط و مشی بغایت دست راستی خود استاد در درون نظام جمهوری اسلامی بود. این خود استاد بود که ترجیح می داد در سطح چپ و یا در محافل اپوزیسیون به طور کلی ظاهر نشود. او به دنبال یافتن جای پا در درون خود نظام جمهوری اسلامی و مراکز قدرت آن بود. ما در مقالات سه گانه "ایدئولوژی کولاک..." مواردی از این سیاست را بازگو کردیم. دیدیم که استاد قراگوزلو در سال 1386 ، یعنی دو سال پیش از تاریخ ننگو، هنوز مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت را اولترا چپهای رادیکال می نامید. روش برخورد ارشادی و دلسوزانه وی به جناحهای مختلف درون نظام را نشان دادیم، دیدیم که در تحلیل قتلهای زنجیره ای به تقدیر از درایت وزارت اطلاعات پرداخت. دیدیم که از ادبیات کلاسیک ایران نیز ابزاری برای توضیح و توجیه نظام جمهوری اسلامی ساخت، سعدی را در انتقاد به مدرنیته و در دفاع از حق جوئی شریعت اسلامی به کار گرفت و از حافظ یک اصلاح طلب تمام عیار ساخت.  به ارزیابی وی از انقلاب اسلامی که باعث ایجاد انسانی طراز نوین شده است پرداختیم.

همه این موارد البته برای لابی استاد چیزهایی قابل اغماضند. لابی استاد قراگوزلو در روشنگری و اخبار روز و کارگر امروز و اقلیت فدائی به قول امام خمینی عمل می کند که «معیار حال افراد است». و «حال» دکتر قراگوزلو نیز به نفع آن لابی است. این لابی هنوز هم در قالب کامنت نویسها به اظهار نظر می پردازد که مگر شاملو در آن سالهای سیاه سرکوب و خفقان بیانیه ای بر علیه نظام داد که قراگوزلو بدهد؟ لنین گفته بود که اپورتونیستها اگر لازم باشد حتی قضایای بدیهی هندسی را نیز انکار می کنند. لابی استاد قراگوزلو نیز چنین است. آنها واقعیت روشن حضور طولانی دکتر محمد قراگوزلو در خدمت دستگاه ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی را به این وارونه می کنند که مگر شاملو بر علیه نظام بیانیه داد؟ می دانم که نشان دادن زوایای دیگر عملکرد استاد در دوره مورد بحث، در رفتار این لابی تغییری وارد نخواهد کرد. حداکثر این که آنها را به سکوت ناشی از ناچاری بکشاند. با این حال نشان دادن برخی دیگر از زوایای عملکرد سیاسی جناب دکتر قراگوزلو را لازم می دانم تا اولا هم معلوم شود که آن موضعگیریها لغزشهایی کوتاه مدت نبودند و ثانیا نشان دهم که خود دکتر به دنبال کدام روابط و ارتباطات بود، چرا در چپ اثری از او نبود و در کجا نیز حقیقتا گوش شنوا یافت. بعد از آن به روند چپ شدن دکتر می پردازیم.

در بخش سوم "ایدئولوژی کولاک..." دیدیم که استاد قراگوزلو به عنوان یک فعال اجتماعی منتقد به حمایت از اصلاح طلبان روی نیاورده بود. او به عنوان یک مدافع کلیت نظام در طیف راست اصلاح طلبان جای گرفته بود. این موضعگیری را از جمله در نامه وی به ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما در رابطه با موضعگیری 58 نویسنده آمریکائی بر علیه ایران به روشنی می توان مشاهده کرد. وی در این نامه پس از اشاره به سخنرانی معروف بوش که در آن از ایران به عنوان محور شرارت نام برده بود، از جمله می نویسد: «... البته مطمئن هستم که هم آقای بوش و هم شما ...به هیچ وجه بر این گمان نیستید که دولت محمد خاتمی – که برآمده از رأی مستقیم بیش از 70 درصد از ملّت ایران است- دولت منتخب و ملی نبوده و به قدرت رسیدن آن بیرون از ساز و کارهای حق مردم در تعیین سرنوشت خود (مردمسالاری) صورت گرفته است».

وی سپس به این احتمال اشاره می کند که منظور نویسندگان نامه 58 نفره رهبری نظام در ایران باشد و در این رابطه چنین می نویسد: «تصور میکنم نگاه شما بیشتر معطوف برخی نهادها باشد که در واقع به حکم قانون اساسی ایران و با رأی غیر مستقیم مردم برگزیده می شوند. .... البته میان دولت و مجلس و قوه قضائیه و .. چالش ها و مشکلاتی وجود دارد. وجود چنین چالشهایی در یک نظام دمکراتیک و پویا البته طبیعی است و طبیعی تر آن است که ملت ایران حل این گونه مسائل را حق خود بداند...». بنا بر این روشن است که نه تنها دولت خاتمی برآمده از رأی مردم است، بلکه خود نظام جمهوری اسلامی از نظر استاد نظامی دمکراتیک و پویا است.

در ادامه نامه، استاد به مسأله جدال بر سر سیاست هسته ای ایران و حمایت ایران از تروریسم اشاره نموده و ضمن حمایت کامل از سیاست هسته ای دولت ایران به موضوع اتهام تروریسم می پردازد و از جمله چنین عنوان می کند که «"حمایت ما از تروریسم" نیز دیگر واقعا بحثی است کهنه. ما خود بزرگترین قربانی تروریسم بوده و هستیم». این "ما" کسی نیست جز نظام جمهوری اسلامی. در بحث خشونت در جامعه ایران دیدیم که استاد قراگوزلو اشاعه خشونت در ایران را به کارتونهای آمریکائی و فیلمهای سیلوستر استالونه و آرنولد نسبت داده و نظام را بزرگترین قربانی خشونت معرفی کرده بود. استاد در پاسخ گونه ای مدعی شد که سردبیر فاکتها را دستکاری کرده و اعدامهای دهه شصت را حذف کرده بود. مسأله اما دیدگاهی است که هم در آن بحث و هم در نامه به هانتینگتون و فوکویاما حاکم است و در آن نظام جمهوری اسلامی خود بزرگترین قربانی تروریسم معرفی می شود. به خاطر بیاوریم که در لیست نقل شده از دکتر در قسمت قبلی نوشته بخش قابل توجهی از اقدامات خشونتبار مورد اشاره استاد به ترور مقامات رژیم مربوط می شد. کسی که هنوز بخواهد در این تردید کند، قصد دیدن این حقیقت را ندارد که دکتر محمد قراگوزلو کاملا در خدمت دستگاه ایدئولوژیک نظام قرار داشت.

ما در مقالات "ایدئولوژی کولاک..."  تعلق استاد قراگوزلو به دیدگاه اسلامی را دیدیم و این را هم دیدیم که چگونه از نظر ایشان دین اسلام و بخصوص مذهب شیعه نه تنها افیون توده ها نبوده و نیستند، بلکه بهترین قالب تعالی انسان را باید در این دین جست. مجموعه نوشته های استاد در این زمینه به اندازه کافی گویا هستند. در همین نوشته مورد بحث، استاد هانتینگتون و فوکویاما را خطاب قرار داده و می نویسد که «ما و شما – و همۀ پیروان سه دین بزرگ توحیدی- دست کم در پرستش خدای واحد مشترک هستیم». دقت در فرمولبندی این عبارت نشان می دهد که نه تنها استاد به پرستش خدای واحد اذعان می کند، بلکه در بیان آن نیز دقیقا همان بیانی را به کار می گیرد که زبان رسمی نظام جمهوری اسلامی است. بودیسم و هندوئیسم و مرام زرتشت در نامه استاد ظاهر نمی شوند، "سه دین بزرگ توحیدی" منظور نظر استادند. و این نیز دقیقا همان دیدگاه اسلامی برتری اهل کتاب بر سایر پیروان سایر ادیان است.

به این موضوع فقط باید اضافه کنیم که این دیدگاه نزد استاد تنها دیدگاهی معرفت شناسانه نیست، بلکه به نتایج سیاسی ای حتی فراتر از دفاع از نظام متعالی جمهوری اسلامی نیز میرسد. در همین نامه به هانتینگتون و فوکویاما استاد به مسأله فلسطین نیز ورود می کند و در آن در رابطه با اتهام حمایت ایران از تروریسم از جمله می نویسد: «...از نظر ما – و همه آزادیخواهان جهان- سازمانهایی که برای دفاع از سرزمین، هویت تاریخی و ملی خود مبارزه می کنند، به هیچ وجه تروریست به حساب نمی آیند. دولت و ملت ما، با همان استدلال که القاعده را سازمانی تروریستی می داند، گروه های اسلامی مبارز در لبنان و فلسطین را ستمدیده می شناسد که نه فقط رهبرانشان همواره از سوی رژیم اسرائیل مورد سوء قصدهای تروریستی قرار گرفته اند، بلکه بخش های شناخته شده ای از مردم فلسطین را نمایندگی می کنند...». حمایت استاد از جنبشهای اسلامی باید از همین چند جمله آشکار شده باشد. با این حال این هنوز بیانی دیپلماتیک است. استاد قراگوزلو صلاح نمی بیند که در نامه به هانتینگتون و فوکویاما از این آشکارتر سخن بگوید. رو به داخل، و در نشریات پرتیراژ، استاد حتی به منتقد رسمی سیاست سازشکارانه دولت اصلاح طلبان تبدیل و در مقام مدافع آتشین جنبشهای اسلامی ظاهر می شود.

در روزنامه ایران مورخ اول اردیبهشت 81 استاد قراگوزلو یادداشتی تحت عنوان "در جستجوی صلح" منتشر می کند که به موضوع بحران فلسطین می پردازد. با پوزش از خواننده فرازهایی نسبتا طولانی از این یادداشت را نقل می کنم تا لابی ایستها مدعی نقل قول ناقص و بریده از نطریات ایشان نشوند و دیدگاه استاد کاملا روشن شود. در رابطه با سفر کمال خرازی به لبنان می نویسد: «نهم: در همین حال کمال خرازی که در بیروت به سر می برد، ضمن اظهار نگرانی از وضعیت جنوب لبنان، توجه خود را معطوف جنوب این کشور و حملات حزب الله به صهیونیستها کرد و یادآور شد: "در برابر تحرکات اسرائیل باید خویشتندار بود تا در دام دشمن جنگ طلب نیفتاد" (ایران 24 فروردین 81، ص 2). نگرانی خرازی کاملا بجا و شایسته تحسین است. شکی نیست که هر حرکت نظامی از جنوب لبنان علیه رژیم صهیونیستی می تواند بهانه ای مناسب به دست اسرائیلی ها بدهد که بار دیگر به مناطق فلسطینی نشین جنوب این کشور یورش ببرند و آنجا را مثل گذشته اشغال کنند. اما سؤال اساسی اینجاست: آیا خویشتنداری می تواند حربه مؤثری برای به بند کشیدن عملیات وحشیانه صهیونیستها باشد؟ آیا صهیونیستهای یاغی – که به هیچ مرجعی پاسخگو نیستند- برای توجیه قتل عامهای خود، اصولا نیازی به محمل تراشی دارند؟ مضاف به این که در شرایط هیجان زده فعلی چگونه می توان از جنبش های اسلامی – که از همه سو تحت فشار صهیونیستها قرار گرفته اند – درخواست خویشتنداری کرده و از آنان متوقع بود که بر خشم و احساسات میهن دوستانه خود فائق آیند؟». وی سپس توقف حملات اسرائیلی ها را شرط اول خاتمه بحران دانسته و در ادامه می نویسد: «دهم: برای دسیتابی به چنین سیاستی (کنترل خیره سری اسرائیلی ها) باید همه آزادیخواهان و بطور اولی مسلمانان در طرح "ائتلاف جهانی برای صلح" متحد شوند. ...».

آنچه در این بیانات مهم است نه مخالفت استاد با اسرائیل، بلکه موضعی است که از آن به مخالفت با اسرائیل بر میخیزد: مسلمانان جهان، متحد شوید. این روح سید جمال الدین اسدآبادی است که از زبان دکتر محمد قراگوزلو به سخن درآمده است. این همان اتحاد مسلمانان است که در روایتی جدید و به روز در دستور کار قرار می گیرد. ما پیشتر با گوشه هایی از دیدگاه اسلامی – عرفانی استاد آشنا شدیم و دیدیم که روآوری استاد به سیاست حمایت از جامعه مدنی بر اساس درک وی از مدینة النبی و با نقد به مبانی مدرنیته غربی نیز همراه بود که وی آن را در تبیین حقایق کافی نمی دانست و الهام دینی را نیز لازم می دانست. (هنگامی که مقالات پیشین منتشر شد، قراگوزلو با لودگی وقیحانه ای در مقام پاسخ برآمد که "انتظار داشتید ریش ابن خلدون را به سبیل گرامشی گره بزنم؟". این فقط یک لودگی گذرا و سطحی نیست. با این لودگی او در حال لوث کردن مجادله و انتقاد مارکسیستی است. از گرامشی به نوعی نام می برد که گویا بچه محل سرکوچه اش باشد. اهانتی که کاملا آگاهانه بر بستر تابوشکنی ای قرار دارد که هدفش تنها از بین بردن شاخصهای ارزشی جنبش کمونیستی و ایجاد اغتشاش در آن است. بگذریم.)

دیدگاه ضد غربی قراگوزلو در آن دوران نیز بر متن چنین نگرشی قابل تبیین است. او که تعالیم اسلامی و بویژه عرفان آن را عالی تر از کلیه تعالیم غربی می داند – و در مورد مارکس هم این را دیدیم -، بر همین اساس نیز به مبلغ نوعی بازگشت به خویشتن خویش بدل می شود. به ویژه در مباحث مربوط به جهانی شدن – که از جمله آثاری به شمار می آیند که جناب دکتر امروز هم آنان را قابل دفاع می داند -، این نگرش خود را با تأکید بر امپریالیسم فرهنگی غرب به نمایش می گذارد که در واقع بیان انتلکتوئلی همان تز "تهاجم فرهنگی" نظام است. ما از وارد شدن به این مبحث خودداری می کنیم و خواننده را به مطالعه برخی از آثار استاد در این رابطه که به ضمیمه منتشر می شوند، ارجاع می دهیم.

اکنون یک بار دیگر به پرسش اساسی طرح شده در آغاز نوشته حاضر می پردازیم که دکتر قراگوزلو در دوران پیشا تاریخش کجا قرار داشت؟ آیا حقیقتا او همان نویسنده منزوی با کتابهای خمیر شده است که خود و لابی اش معرفی کرده اند؟ پیش از بررسی حوزه و قلمرو عملی فعالیت استاد اشاره به یک مورد را که مستقیما به همین موضوع "کتابهای خمیر شده" مربوط اند لازم می دانم. او در مقاله ای تحت عنوان "گفتگوی تمدن ها، ایده ای فراموش شده" سرنوشت یکی از کتابهای چاپ نشده اش را چنین بیان می کند: «باری، نوشتار مبسوطی که در پی خواهد آمد، یک بخش از 5 فصل کتابی است که قرار بود سال 1380 با عنوان "در جستجوی گفتگوی تمدنها" منتشر شود و البته همۀ کارهای آن اعم از مطالعه، تحقیق، تایپ، ویرایش، حروفچینی، تا طراحی جلد و غیره پیش رفت، اما از سوی ناشر محترمی که قرارداد چاپ آن را امضا کرده بود و خود یک پای مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها به شمار می رفت (و می رود) بدین بهانه که موضوع دیگر به روز نیست (!!) زنده بگور شد». لااقل در این مورد روشن است که هیچ چیز خمیر نشد. موضوع اختلاف ساده ای بود با ناشر. کتاب استاد اجازه انتشار هم داشت. این ناشر بود که از انتشار آن منصرف شد. اگر نه، به سیاهه کتابهای به زعم خود استاد "مزخرف" آن سالها یکی دیگر هم اضافه می شد. شیون و زاری امروز محمد قراگوزلو مبنی بر این که نویسنده ای منزوی بوده با کتابهایی خمیر شده، تنها برای القاء این تصویر است که گویا در سالهای دفاع ایدئولوژیک از نظام نیز توسط همان نظام مورد اذیت و آزار قرار می گرفته است. شارلاتانیسمی است که باید در حواریون چپ ایشان همدردی با سرنوشت تلخ وی را بیدار کند. آرشه استاد بر تار عصبی چپ فلاکت زده خوب می نوازد.

بگذریم و پرسش خود را ادامه دهیم که استاد در دوران ماقبل تاریخ ننگو کجا بود و چرا اثری از ایشان - نه تنها در چپ، بلکه حتی در کل اپوزیسیون – یافت نمی شد؟ برای یافتن پاسخ به این سؤال اشاره ای را هم لازم میدانم که در سالهای مورد بحث ما، یعنی در تمام دهه هفتاد و سالهای آغازین تا میانی دهه هشتاد، نویسندگان فراوانی بودند که در رسانه ها و ارگانها و نهادهای نظام مقاله می نوشتند و در ایران کتاب هم به چاپ می رساندند. گذشته از نویسندگان با سابقه چپ، بسیاری دیگر از قبیل عباس میلانی و حمید دباشی و جواد طباطبائی و احمد سیف و محمدرضا نیکفر و دیگران هم فی المثل هم در اطلاعات سیاسی – اقتصادی می نوشتند و هم بخشا در آن سعدی نامه های کذائی. تفاوت اینان با استاد قراگوزلو در این بود که در همان دوران هم آثار این نویسندگان در درون اپوزیسیون و یا در درون چپ نیز، هم معرفی می شد و هم مورد مباحثه قرار می گرفت. بسیاری از اینانی که در داخل کشور بودند حتی در بازدیدهایی از خارج از کشور با برگزاری نشستها و جلساتی به معرفی مباحث خود نیز می پرداختند. به طور مثال جلسات جواد طباطبائی در برلین.

از دکتر قراگوزلو اما در تمام این سالها در هیچ نقطه ای از اپوزیسیون خبری نبود. علت این غیبت کبری در آن نبود که استاد به خاطر حفظ امنیت خویش از برقرار شدن چنین رابطه ای اجتناب می کرد. نه مواضع استاد در آن سالها چنین احتیاطی را الزامی می کرد و نه اصولا در سالهای مورد بحث چنین احتیاطی از جانب کسی رعایت می شد. اگر هم بتوان احتیاطی را به استاد قراگوزلو در برقراری ارتباط با اپوزیسیون نسبت داد، این را باید از زاویه ای دیگر دید. آخر کسی که از وزارت اطلاعات تقدیر می کرد و نظام اسلامی را تولید کننده انسان طراز نوین معرفی می کرد که نمی توانست به همین سادگی آن آثار را در بین اپوزیسیون نیز به بحث بگذارد. اما جدا از چنین چیزی، مسأله اساسی نگرش خود استاد به نیروهای درگیر در صحنه سیاسی ایران بود. نزد استاد قراگوزلو اپوزیسیون حقیقتا همان "ضد انقلاب برانداز" بود که در بخش سوم "ایدئولوژی کولاک..." دیدیم. استاد قراگوزلو، نزد این اپوزیسیون به دنبال کسب اعتبار نبود، اعتبار را در درون نظام جستجو می کرد. به همان اندازه که در اپوزیسیون مهجور بود، در درون نظام نام نیکی از خود بر جا گذاشته بود. به مواردی از این اشاره کنیم.

در مقدمه کتابی که به عنوان "فراروایتی از فاجعه کربلا" منتشر کرد، استاد به ذکر اتفاقاتی اشاره می کند که منجر به نگارش آن کتاب به تشویق مسؤل اوقاف شهر قزوین - یا خر دیگری - شد. از جمله به انتشار مقالاتی درباره شهادت امام حسین اشاره می کند و در این رابطه عبارتی را بیان می دارد که عمق پیوند وی با نظام جمهوری اسلامی را به خوبی به نمایش می گذارد. می گوید: «... و چنان شد که سه روایت شعرگونه تحت عناوین وجدان کوفیان، شامیان و یوسفیانیان شکل گرفت و در مجموعه مجلات جلوه گاه دو پیام به چاپ رسید. از آنجا که برد اطلاع رسانی و خبری مجله بسیار محدود بود، سال بعد این سه روایت به همت والای عزیزانم جناب رضوی و مختاباد – که معرفتشان در صفحه معارف روزنامه همشهری معروف اهل نظر است – مجال چاپ یافت و از سوی دوستان بسیاری در حوزه و دانشگاه به گرمی استقبال شد...». صرفنظر از ادبیات اسلامی نوشته، آنچه مهم است تأکید استاد بر آن است که روایات وی در "حوزه و دانشگاه" به گرمی مورد استقبال قرار گرفتند. نمی گوید مورد استقبال خوانندگان واقع شد، می گوید حوزه و دانشگاه. و این دقیقا همان میدان عملی بود که استاد قراگوزلو برای خود انتخاب کرده بود: قلب نظام. ایشان با تلاش در راستای به تحقق رساندن تز "حوزه و دانشگاه"  نظام به دنبال تسخیر قلوب در نظام بود و نه به دنبال روشنگری بین توده مردم. در این راه استاد محمد قراگوزلو تا آنجا پیش رفته بود که نه تنها به چاپلوسی اساتید حوزه و کارگزاران نظام می نشست، بلکه حتی زبان و ادبیات خود را نیز با زبان و ادبیات متحجرترین جریانات درون نظام منطبق می کرد. در همین پیشگفتار مورد اشاره او در دو مورد از زمان انتشار آن سه روایت نام می برد و تاریخ آن را «محرم 1418 ه ق» عنوان می کند.  دکتر حواسش هست که مبادا گاف بدهد و با تاریخ شمسی باعث رنجیدگی خاطر اساتید حوزه و دانشگاه شود.

بر اساس همین نگرش نیز هست که استاد قراگوزلو فقط به انتشار نظراتش در روزنامه های کثیرالانتشار و یا نشریات دولتی نمی اندیشد. او نه تنها در سعدی نامه ها می نویسد، بلکه همچنین تا قلب استحکامات حوزه نیز پیشروی می کند. از جمله در فصلنامه ای به نام "قبسات" که در شماره 14 آن مقاله "خطوط گسل در نظريه برخورد تمدنها"  از دکتر محمد قراگوزلو نیز در کنار مقالاتی از حجت الاسلام تسخیری، رئیس وقت مرکز تقریب مذاهب، به چاپ رسیده است. قبسات در معرفی خود می نویسد: «فصلنامة قبسات، دفتري است گشوده براي پرداختن به مباحث فكري، فلسفي و فرهنگي اجتماعي كه در حوزه معرفت‌پژوهي، دين‌شناسي و معارف و نظامات اجتماعي اسلامي مطرح است. قبسات، عرصه‌اي است براي تبيين نظري متقن و عقلاني پي‌ساختهاي تفكر ديني، نظام ارزشي اسلام و مباني آرماني انقلاب اسلامي و پاسخگويي به پرسشهاي ديني معاصر با تاكيد بر نيازمنديهاي طبقة تحصيل كرده با گرايشهاي گوناگون فكري، طبق معيار تفكر اصيل وحياني». حقیقتا نیز گمان نمی کنم که اسم فصلنامه ای به نام "قبسات" حتی به گوش کمتر کسی در داخل خود نظام نیز خورده باشد که مستقیما در محافل حوزه ای نظام حشر و نشر نداشته باشد.

به همین دلیل نیز هست که دکتر قراگوزلو بیش از هر کس مورد توجه دست اندرکاران فرهنگی و رسانه ای خود نظام قرار دارد. از جانب ارگانهای خود نظام از قبیل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی با او مصاحبه می شود و محافل و نظریه پردازان حوزه ها به کارهای تحقیقی ایشان مراجعه می کنند. دهها و صدها مقاله از حجج اسلام را می توان یافت که اینجا و آنجا به کارهای استاد قراگوزلو مراجعه کرده اند (به عنوان نمونه در دائرة المعارف طهور،  در نشریه پرتو سخن متعلق به مؤسسه پژوهشهای امام خمینی). مقاله ها و نوشته های ایشان در کاتگوری "اندیشه و فقه سیاسی اسلام" قرار می گرفت و در مجامع مختلف حوزه های علمیه در لیست آثار مطالعاتی قرار می گرفت، از جمله در پایگاه حوزه و حوزه علمیه خواهران  .

قراگوزلو به ویژه چیزی را در اختیار این علما قرار می داد که آنها خود فاقدشان بودند. قراگوزلو حافظ را به بهترین وجهی در خدمت تقویت مبانی اسلامی نظام به کار می گرفت و "شولای رمضان بر جان حافظ" او افتخار این را داشت که به کرات به عنوان پیرایه مقالات تحلیلی آخوندها در ترویج اسلام به کار گرفته می شد. استاد اما نه تنها از نظر ادبی حوزه های علمیه را تغذیه می کرد، بلکه همچنین از نظر سیاسی نیز در مباحثی مثل تهاجم فرهنگی کاملا در خدمت اساتید حوزه ها قرار داشت. مقالۀ جهانی شدن استاد که در آن به ویژه "امپریالیسم فرهنگی" و "نابودی فرهنگ بومی" برجسته می شوند و انتقادات کسانی مثل جیمز پتراس نیز معرفی می شوند، تبدیل به یکی از مقالات رفرنس در مباحثات حوزه ها شد و از جانب اساتید متعددی مورد استناد قرار گرفت. از جمله در سایت تبیان و در مقاله "پیامدهای مدرنیته، جهانی شدن" و در سایتهای مهدوی نور پرتال و بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود  و آیه های انتظار. بخش مهمی از این نهادها حتی هیچ گونه تعلقی به اصلاح طلبان نیز نداشتند و به جناح های رادیکال مذهبی درون نظام تعلق دارند. کار "تئوریک" استاد قراگوزلو اما به اندازه کافی نیازهای اینان را برآورده می کرد.

در همین راستا آثار استاد قراگوزلو حتی به ارگانهای رسمی سیاسی خود نظام نیز راه یافتند و رد پای آنان را هم در رایزنی فرهنگی سفارتخانه های جمهوری اسلامی و هم در بولتنهای وزارت خارجه می توان یافت. مهم تر از آن این که استاد قراگوزلو تا اندازه ای مورد اعتماد نظام قرار داشت که تلخیص رساله ای از ایشان به عنوان رساله ای درسی وارد دوره متوسطه دبیرستان ها هم شد و از سوی وزارت آموزش و پرورش به دبیرستانها معرفی گردید.

علاوه بر همه اینها، استاد قراگوزلو یک پای ثابت کنفرانسها و سمینارهای مربوط به ادیان بوده است و در سمینارهایی شرکت می کرده که اثری از همان همکاران خود وی در اطلاعات سیاسی-اقتصادی نیز در آنها نبوده است. این که در چه تعداد از چنین سمینارهایی ایشان حضور داشته است بر ما معلوم نیست. از سمینار درباره شهر اصفهان تا سمینار درباره ملاصدرا و میر سید علی همدانی، در همه و هر گونه سمیناری می توان رد پای استاد قراگوزلو را تعقیب کرد. ناگفته پیداست که استاد معظم بدون حق الزحمه در این سمینارها شرکت نمی کرد. از جمله می توان از همایش گفتگوی تمدنها و از همایش جامعۀ مدنی و اندیشۀ دینی نام برد و از کنفرانسی به نام گفتگوی ادیان که با شرکت خیلی از مفتی های سودان و مغرب و عمان و سریلانکا و غیره برگزار گردید. همچنین حضرت ایشان در آن دوران در مقام مشاور دانشگاهی نظام جمهوری اسلامی یکی از عرصه های فعالیت خویش را بر بررسی و تحقیق در باب چگونگی ارتقاء وجدان کاری و انضباط اجتماعی (بخوان: تشدید استثمار)  قرار داده بود و در این زمینه نیز نه تنها مؤلفاتی از خود بر جا گذاشته است، بلکه همچنین لااقل یک اجلاس دانشگاه آزاد آقای جاسبی در باره همین موضوع (دومین اجلاس بررسی راههای علمی حاکمیت وجدان کاری و انضباط اجتماعی) تحت نظارت شخص ایشان برگزار شده است. استاد کولاک زاده ایرانی در این زمینه الگوی توسعۀ از بالای سرمایه داری توسط اشرافیت زمیندار در ژاپن را مد نظر داشت.

بر این اساس معلوم است که چرا از استاد قراگوزلو نه تنها در چپ، بلکه در کل اپوزیسیون خبری نبود. ایشان بیش از آن با تار و پود نظام جمهوری اسلامی در هم تنیده بود که بتواند خارج از این تار و پود دیده شود. از استاد قراگوزلو نزد اپوزیسیون خبری نبود. ایشان درست می گوید. ایشان نویسنده ای منزوی بود: اما در درون اپوزیسون نه در درون نظام. برای نظام چنین نبود. نه تنها نام ایشان در ردیف «شخصيت هاي داخلي چون م دهشيري ، علي لاريجاني ، محمد قراگوزلو و...» برده می شد، بلکه همچنین در مواردی نقش شایسته ایشان در پاسخگوئی به دشمنان نظام برجسته نیز می شد. از جمله درباره اثر پر ارزش ایشان در پاسخگوئی به هانتینگتون و فوکویاما در سایت کتابخانه دیجیتال "دید" وابسته به "مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی تهران" می خوانیم: «دکتر محمد قراگوزلو به عنوان یکی از صاحبنظران مسائل سیاسی و روابط بین‌الملل طی پیامی به بررسی اتهامات وارده از سوی این افراد ذینفوذ در سیاست خارجی دولت آمریکا پرداخته و در مقام پاسخ‌گویی برآمده است. وی طی نامه خود با اشاره به سیاست‌های سلطه‌جویانه آمریکا در خاورمیانه و خلیج‌فارس به نقش سازنده ایران در مسائل منطقه‌ای از جمله افغانستان اشاره می‌کند و نظام داخلی ایران را کاملا دموکراتیک ارزیابی كرده و سیاست‌های آمریکا را دلیل قطع رابطه و تنش‌های موجود معرفی می‌نمايد». همه این شواهد نشان می دهند که جناب دکتر نه تنها نویسنده ای منزوی نبوده، بلکه در اوج محبوبیت به سر می برده و در محافل ادبی، هنری، سیاسی و فقهی نظام از نامی نیکو و شهرتی نسبتا گسترده نیز برخوردار بوده است.

این درهم تنیدگی اما منحصر به یک محدودۀ زمانی کوتاه و فقط مربوط به دوران اصلاحات نبود. دکتر قراگوزلو تا آستانه طغیان سبز حول و حوش همان مراکز قدرت می پلکیده و حتی تا مدت کوتاهی پس از آغاز طغیان سبزها نیز بند ناف خویش با نظام را کاملا نبریده بود. در فروردین 1377 ایشان از سخنرانان برنامه بزرگداشت سعدی در شیراز بود که از میان سایر سخنرانان باید به آیت الله حائری شیرازی - امام جمعه و عضو مجلس خبرگان و از آیت الله های طرفدار احمدی نژاد –، غلامعلی حداد عادل، سید عطاءالله مهاجرانی و محمود روح الامینی اشاره کرد.

در توصیف پیوند عمیق و دیرپای استاد قراگوزلو با نظام جمهوری اسلامی شاید هیچ چیز بهتر از اظهارات خود ایشان در شهریور سال 1386 – یعنی کمتر از دوسال پیش از آغاز جنبش سبز - نباشد. اظهارات ایشان در مقاله ای به نام "«خاتميسم» يعني چه / وقتي که گفتمان ناباب، باب مي شود" در روزنامه اعتماد به اندازه کافی هم عمق دلبستگی و هم دیرپائی پیوند استاد با نظام را به نمایش می گذارد. در این مقاله که به قصد جدل با مدافعان افراطی خاتمی نوشته شده است و از به کار بردن خاتمیسم هشدار می دهد، استاد برای مستند کردن استدلالات خویش از جمله به سابقه آشنائی اش با محمد خاتمی و به نقش خود در شکلگیری ایدۀ گفتگوی تمدنها نیز اشاره می کند. اشاراتی که بهتر از هر گونه مباحثه و تحلیلی جایگاه استاد در نظام جمهوری اسلامی را نشان می دهند و به همین دلیل بخش نسبتا مفصلی از این اظهارات را نقل می کنیم:

«  2- محمد خاتمي را از سال هاي دور مي شناسم، از کيهان سال 58 و کمي پيش تر از آن، از مرکز اسلامي هامبورگ، زماني که جانشين شهيد آيت الله محمدحسين بهشتي بود. او از خاندان بزرگ صدر و فرزند زنده ياد آيت الله روح الله خاتمي اردکاني است: مردي که به حق از او در مقام تالي فقيه عالي مقام شيخ حسن علي نخودکي ياد مي شود. روش محمد خاتمي را زماني که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بود مي پسنديدم و استعفايش را بهنگام ديدم و مطالب مطروحه در آن استعفا را تاريخي ارزيابي کردم. در دفاع از منش و کنش خاتمي - که شيوه يي متکي بر تعادل سياسي و تسامح فرهنگي است - صدها يادداشت نوشته ام، نيز در نقد آنها، در تدوين يکي دو سخنراني محمد خاتمي - نمونه اش سخنراني در يونسکو - مشارکت مستقيم داشته ام، چند سالي را به همراه عطاءالله مهاجراني، احمد نقيب زاده، سيدحسين سيف زاده، داوود هرميداس باوند و زنده ياد داريوش اخوان زنجاني و... در گروه علوم سياسي مرکز بين المللي گفت وگوي تمدن ها طي روزگار کرده ام و به تاييد همين بزرگان بيشترين مقالات را - چه به لحاظ کيفي و چه از نظر کمي - در زمينه تبديل ايده گفت وگوي تمدن ها به نظريه نوشته و منتشر کرده ام. مي دانم که شما هم مي دانيد طراح اين ايده نه محمد خاتمي بود و نه صد سال پيش از او برنارد لوئيس و بعدها واسلاو هاول و...، با اين حال من طي بيست و سه مقاله مبسوط و پنج سال تلاش پژوهشي کوشيده ام اين ايده را - با تاکيدي که سازمان ملل متحد داشت - به عنوان مکملي براي منشور حقوق بشر ملل متحد به نظريه تبديل کنم و به توفيق نسبي نيز رسيدم، اما... به دلايلي همه تلاش بي مزد و منت ما نيمه کاره ماند. اين مورد را عرض کردم تا گفته باشم حتي در طرح ايده گفت وگوي تمدن ها نيز، باز هم با محمد خاتمي به عنوان يک متفکر - مثلاً از جنس هايدگر و سارتر - مواجه نيستيم. (تو را به خدا سطح توليد انديشه را تنزل ندهيد)   

    3- محمد خاتمي را دوست دارم اما معتقدم- او خود نيز بر اين عقيده است- که او بنيانگذار هيچ مکتب فکري ويژه يي نبوده است که بتوان از آن به عنوان «خاتميسم» ياد کرد...» . و سرانجام به عنوان وظیفه ای که برای خود و دیگران قائل است، نتیجه می گیرد که «...  قصد ما- بي شک- نه تقليل اندازه هاي واقعي خاتمي است و نه ناديده انگاشتن تلاش هاي او در پيشبرد جنبش سياسي اصلاح طلبي دولتي. ما وظيفه داريم از طريق نقد گفتمان هاي ناباب (خاتميسم) جلوي باب شدن تابوهاي جديد را بگيريم...».

اینها را قراگوزلو تنها دو سال پیش از جنبش سبز نوشته است. "تغییر بازجو و فضا در متن تحولات بعد از دوم خرداد یک پوئن بود. من جا به جا از این تغییر به نیکی سخن گفته‌ام ". این تعبیر امروز قراگوزلو است. جا به جا از آن تغییر به نیکی یاد کرده بود یا تا خرخره در منجلاب ساخت و پاخت با محافل قدرت فرو رفته بود؟ شرم احساسی انقلابی است. از ابن الوقتی مثل قراگوزلو نمی توان انتظار شرم را داشت. بس کنیم. بیش از این تهوع آور می شود.

دگردیسی استاد

قصد داشتم دوران پسین پیشا تاریخ محمد قراگوزلو، دوران گذار وی به اردوی چپ، را نیز بازبینی کنیم. امروز دیگر این کار ضرورتی ندارد. تنها به یک اشاره کفایت میکنم که حضرت ایشان که در سالهای چپیت تا توانسته بر علیه میلتون فریدمن قلمفرسائی کرده است، حتی در آخرین سالهای پیشا تاریخش نیز از مخالفین سیاستهای انبساطی دولت احمدی نژاد بود. فقط به دو قطعه از کار ایشان در سال 1386 به نام "اقتصاد متورم" که در سایت "اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران" درج شده است اشاره می کنم تا بدانیم که همان کسی که بعد از 88 با شمشیر گداخته اش مدام احمدی نژاد "نئولیبرال" را هدف قرار می داد، هم در مقام مؤلف اتاق بازرگانی قلم می زده و هم در این قلمفرسائی اتفاقا همان احمدی نژاد را از زاویه عدم کفایت سیاستهایش در خصوصی سازی مورد نقد قرار می داده.

در زمینه لزوم تقویت خصوصی سازی می نویسد: "مشاوران اقتصادي دکتر محمود احمدي نژاد حتماً با ايشان از تفاوت هاي واضح بانک هاي دولتي و خصوصي در زمينه هاي مختلف سخن گفته اند. با اين همه اشاره به اين نکته چندان بي فايده نيست که يکسان سازي نرخ بهره در موسسات مالي دولتي و خصوصي امري اقتصادي نيست چرا که هزينه پول در بانک هاي دولتي بسيار کمتر از بانک هاي خصوصي است؛ بانک هاي دولتي از منابع حساب قرض الحسنه جاري، پس انداز و وجوه اماني دولت برخوردارند. همين مولفه ها سبب مي شود که هزينه اين بانک ها تقريباً به صفر برسد. به عبارت ديگر بانک هاي دولتي 40 درصد از منابع شان پول بدون هزينه است اما اين نسبت در بانک هاي خصوصي کم يا بيش 10 درصد است. به اين ترتيب اتخاذ سياست يکسان در زمينه تقليل نرخ بهره بانکي در بانک هاي دولتي و خصوصي رويه يي غيراقتصادي است که روند خصوصي سازي را به مخاطره افکنده است. "

و در زمینه رشد نقدینگی و سیاست انبساطی پولی: "همه اين آمار رسمي و معتبر مويد آن است که دولت نهم نه فقط در مسير اجراي اصل 44 قانون اساسي (خصوصي سازي) پيش نمي رود، بلکه با اتخاذ سياست غلط انبساط مالي اقتصاد کشور را به شدت متورم ساخته است. هشدار منتقدان نسبت به تجديدنظر در چنين سياست هايي (هر چند جناب رئيس جمهور آنان را مافيايي و باندي بخواند) صرفاً به واسطه نگراني همه ما از آينده خطرناک اقتصادي کشور شکل مي بندد و با توجه به افزايش ريسک سرمايه گذاري خارجي و احتمال گسترش دامنه تحريم هاي شوراي امنيت وسعت بيشتري به خود مي گيرد و به عرصه هاي سياست خارجي و ضرورت تعديل سياست اخم (ديپلماسي تهاجمي) تسري مي يابد. " نویسنده این سطور همان کسی است که بعد از جنبش سبز بیشترین جنجال ها را بر سر نئولیبرال بودن احمدی نژاد بر پا کرد. او در دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد از موضع رادیکال بازار آزادی به مخالفت با او برخاست و در دور دوم احمدی نژاد را به رادیکالیسم بازار آزادی متهم کرد و خود مبلغ عدالت اجتماعی – آن هم از نوع سوسیالیستی اش – شد. خوانندۀ هوشیار حتما نهیب قراگوزلو به دیگران را به خاطر دارد که چگونه با شیادی و کلاهبرداری موضع عوض کردند. قضاوت درباره قراگوزلو را به خود او واگذار کنیم و همان چیزی را به او نسبت دهیم که او به دیگران نسبت داده بود:

« بورژوازی عقب مانده ی وطنی و "روشن فکران" فرصت طلب اش از پديده های شگفت‌ناک تاريخ معاصر ما هستند. چرخش به "چپ" و راست اين طبقه و طيف متنوع و متلون و ملّوان‌اش به راستی شگرد شعبده بازان را مانسته است.

آنان که تا همين دو سال پيش به "نخبه گان جنبش سبز" - امثال کرباسچی و مهاجرانی و مزروعی و عبدی و حجاريان - اندرز و انذار و فراخوان می دادند که برای پيروزی بر رقيب (تغيير رييس جمهوری و دولت) بهتر است به جای دفاع از بازار آزاد و نفی موجوديت طبقه ی کارگر ايران روی دست فرودستان شرط ببنديد و به عبارت بهتر سر طبقه ی کارگر کلاه بگذارند...

آنان که تا همين دو سال پيش برنامه ی پيوستن به گات و رقابتی سازی بازار سرمايه را طرحی مترقی عليه سياست های اجماع واشنگتنی جا مي‌زدند و از "نوکينزگرايی" نخست وزير محبوب دوران جنگ شاخی زير چشم چپ مي‌کاشتند و گاه و بی گاه در پوست استيگليتز و کروگمن می رفتند...

.... بله! همه ی اين "آنان" حالا ناگهان "ضد کاپيتاليست" شده اند و برای جا نماندن از جنبش اشغال وال‌استريت با بچه محل های قديمی خود بيست و يک می زنند!»

حقیقتا به این شیاد چه باید گفت؟ دنائت غریبی میخواهد که کسی همۀ پلشتی های خویش را به دیگران نسبت دهد و شتر دیدی ندیدی به محاکمه دیگران برای همان پلشتی هائی بنشیند که خود تجسم آنان بود. قراگوزلو که در حال پرونده سازی برای ناکسان است، بهتر است این موارد را نیز به جرم ناکسان بیفزاید.

چیزی که بیش از این اهمیت دارد شناخت این تحول در قراگوزلو از مداح جمهوری اسلامی و فرهنگ اسلامی به مداح تمدن غربی – گیریم روایت چپش- است.

رمز این تحول بسیار ساده است. قراگوزلو نیز همان مسیری را طی کرد که بسیاری از رژیمیان سابق و اپوزیسیونهای امروز طی کرده اند. همۀ اینها نمایندگان سیاسی طبقۀ نوخاسته ای بودند که در دوران جمهوری اسلامی به ثروت و مقام و موقعیت اجتماعی دست یافتند. طبقه ای که هر چه قدرتش بیشتر می شد، نیاز اولیه اش به ولایت فقیه به عنوان ضامن نظم تولید و تضمین روند انباشت را از دست می داد. طبقه ای که با رشد خویش، دیگر در بازار داخلی محدود ایران نمی گنجید و در عطش پیوستن به "جامعۀ بین المللی" و ورود بدون مانع به بازارهای جهانی له له می زد و می زند. این طبقه است که وفاداری به ولایت فقیه و نظم اسلامی را با وفاداری به بلوک مسلط بر مناسبات بین المللی، با غرب، طاق زده است. هجرت معنوی و مادی از حوزه ها و رسانه های فقهی اسلامی به مدیای سمعی بصری "جهان آزاد"، تعویض "سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی" و مؤسسه تبیان و امثالهم با استودیوی صدای آمریکا و بی بی سی و رادیو زمانه، با ما بازاء این طاق زدن بود. قراگوزلو نیز از این قماش است.

 

بهمن شفیق

9 دی 94

30 دسامبر 2015

 

حاشیه اول: تجلیل راسخون از استاد فرهیخته

در سال 5 قراگوزلو، یعنی سال 2013، پایگاه اینترنتی راسخون وابسته به سازمان اوقاف و خیریه در مقاله ای که به ساموئل هانتینگتون اختصاص داشت، این گونه به تجلیل از استاد می نشیند.

در سطح جامعه علمی و دانشگاهی ایران، بدون شک مقالات استاد فرهیخته، دکتر محمد قراگوزلو بر این نظریه را می توان علمی ترین و جامع ترین نقدهای ایرانیان دانست. ایشان در مقالات متعددی در دو ماهنامه اطلاعات سیاسی - اقتصادی از جمله «خطوط گسل در نظریه برخورد تمدن ها» (شماره 148 - 147) و «نقد و بررسی همه جانبه ایده برخورد تمدن ها» (خرداد و تیر 1383) به واکاوی دقیق این نظریه پرداختند. ایشان همچنین در نامه ای به ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما به نقد دیدگاه های این دو اندیشمند بزرگ امریکایی و همسویی آن ها با سیاست های نومحافظه کاران پرداختند که متن نامه ایشان در سال 176 - 175 دو ماهنامه اطلاعات سیاسی - اقتصادی چاپ شده است. آن گونه که دکتر قراگوزلو در مقاله شان اشاره کرده اند، ظاهراً هانتینگتون در دو تماس مستقیم تلفنی و پست الکترونیکی با ایشان ضمن پذیرش برخی از انتقادات و اشکالات در ارتباط با تقسیم بندی های تمدنی و گسل های فرهنگی و دینی در منطقه بالکان و خاورمیانه عربی، قول دادند که آن ها را اصلاح نمایند اما نشانه ها حاکی از آن است که این قول صورت عملی به خود نگرفته است. به هر صورت مطالعه این مقالات و نقدها در کنارمطالعه کتاب هانتینگتون می تواند انسان را با زوایای مختلف این نظریه بیشتر آشنا سازد.

ظاهرا استاد هنوز و بعد از 5 سال سخنسرائی برای چپ از لابی قابل توجهی در درون نظام نیز برخوردار بود. خدمات تاریخی استاد برای علمای حوزه ها گویا فراموش نشدنی اند

http://rasekhoon.net/article/show/733607/ساموئل%20هانتینگتون%20کیست؟/

حاشیه دوم: قراگوزلو و انقلاب اکتبر

تجربه تاریخ  به ﯾاد می آورد که انقلاب اکتبر 1917 گرچه تا آﺳتانه فروپاشی اتحاد جماھير شوروی مجموعه ای از فرھنگ ھای ملی را  تحت ﯾک واﺣد معين (دولت اﯾدئولوژﯾک ) و فراگير  فرو برد و بيش از ھفت دھه ﯾکپارچگی ﺳياسی خود را بر ملت ھای مختلف تحميل کرد، اما در نھاﯾت پس از فروپاشی کشور شوراھا، مشخص شد که تاجيک ھا، ازبک ھا، ترکمن ھا،  ارمنی ھا و آذری ھا در ﺳراﺳر اﯾن دوران فرھنگ ملی خود را پاس داشته و مجذوب دﯾکته دﯾکتاتوری مسکو نشده اند . رمز اﺳتقلال خواھی ھر ﯾک از اﯾن کشورھا را در پاﺳداری از فرھنگ ملی آنان باﯾد جستجو کرد  .

جهانی شدن و تنوع فرهنگ ها، محمد قراگوزلو

حاشیه سوم: استاد و بازجوئی در زمستان 1377

 

قراگوزلو مدعی است که در زمستان 77 نیز بازجوئی شده است. قضاوت درباره توصیفات قراگوزلو از بازجوئی های بی پایانش برای ما ممکن نیست. زمانی اسناد سازمانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی بالاخره علنی خواهند شد و ادعا ها محک خواهند خورد. اما در پائیز همان سال 77 کتاب دوم سعدی شناسی منتشر شده بود. در لیست نویسندگان مقالات اسامی متعددی به چشم میخورد که از جمله باید به غلامعلی حداد عادل و عطاء الله مهاجرانی و محمد قراگوزلو اشاره کرد. اینان همانطور که بالاتر اشاره کردم سخنرانان سمیناری بودند که در بهار همان سال در شیراز برگزار شده بود. این که از میان آن همه ادیب و شاعر صاحب نظر محمد قراگوزلو به شرکت در چنین سمیناری دعوت می شود، باید به اندازه کافی گویا باشد. 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر