The games must go on – از ترور مونیخ تا ترور پاریس – قسمت دوم

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

اگر لحظۀ عروج القاعده با لحظۀ عروج گلوبالیزاسیون همراه بود، لحظۀ عروج داعش با بحران گلوبالیزاسیون همراه شد. بحران اقتصادی سالهای 2008-2009 نشان داده بود که دولت ملی نه تنها از بین نرفته است، بلکه در آرایش بورژوازی کشورهای مختلف نقشی کلیدی نیز ایفا می کند. همۀ تئوریهای زوال دولت و جایگزینی آن با کنسرنهای جهانی اکنون به یکباره با واقعیت سر سخت افزیش رقابت جهانی در قالب افزایش خصومت بین دول مختلف روبرو می شدند. پلاتفرم جهانی القاعده اکنون دیگر پاسخگو نبود. این پلاتفرم به قلمرو نیاز داشت.

5

The game must go on. بازی باید ادامه یابد. یوآخیم لوو، مربی تیم ملی فوتبال آلمان در مصاحبه ای عنوان کرده است که در وقت استراحت بین دو نیمه بازی فوتبال تیمهای ملی آلمان و فرانسه، از خبر حملۀ انتحاری بیرون استادیوم مطلع شده بودند. او گفت که با مربی تیم ملی فرانسه، دیدیه دشامپ، به توافق رسیدند که برای جلوگیری از پانیک، خبر را از بازیکنان مخفی نگه دارند و بازی ادامه یابد. خبر از بلندگوی استادیوم نیز اعلام نشد تا تماشاگران از آن مطلع نشوند. خنده دار نیست؟ در جهانی که در ثانیه ای اخبار پخش میشود و هزاران موبایل تماشاچیان از طریق نیوز تیکر ها و واتساپ و امثالهم احتمالا مشغول مطالعه جزئیات وقایع بیرون استادیوم بودند، تصمیم گرفته شد که از بلنگوی استادیوم خبر را اعلام نکنند تا تماشاچیان از آن مطلع نشوند!! مهم این بود که بازی ادامه یابد. این دقیقا همان واکنشی است که در اکتبر مونیخ صورت گرفته بود.

عمق فاجعه ترور پاریس نیز برای گرداننگان نظم مسلط دقیقا در همین است. بازیها را دیگر نمی توان به سادگی ادامه داد. آن نیمۀ دوم بازی تیمهای فرانسه و آلمان آخرین نمایش ادامه بازیها به روال سابق و خود را به کوچه علی چپ زدن بود. از آن زمان به بعد دو بازی فوتبال بین تیمهای اسپانیا و بلژیک و تیمهای آلمان و هلند لغو شده است. فاجعه پاریس در این نیست که بیش از 130 انسان بیگناه به قتل رسیده اند. در این است که بازیها را دیگر نمی توان ادامه داد. این بار قضیه متفاوت است.

در مونیخ 1972، با به قتل رساندن اعضای کماندوی فلسطینی در فرودگاه فورستن فلد قضیه فیصله یافته بود. همه چیز تحت کنترل بود و میشد بازیها را ادامه داد. در پاریس نوامبر 2015، دیگر نمی توان قضیه را فیصله یافته تلقی کرد. این تفاوت بین ترور مونیخ و ترور پاریس است. تفاوتی که از جابجائی عمیقی در در حدت و شدت و عمق و گستردگی جدالهای جهان معاصر نسبت به دهه های پایانی قرن بیستم حکایت می کند.

"بازیها باید ادامه یابند" فقط ناظر به بازیهای درون میدانهای ورزشی نبود. این فقط بیان سیاست حاکم بر مناسبات بین المللی در میدانهای ورزشی بود. در پهنۀ وسیع مناسبات بین المللی، "بازیها باید ادامه یابند" معنائی جز آن نداشت که نظم مسلط بر امور باید به کار خود ادامه دهد و همین نیز شد. ترور مونیخ گردانندگان این نظم مسلط را بر آن نداشت که به دلایل ظهور چنین وقایعی بیندیشند و در نظم امور چنان تغییراتی را ایجاد کنند که به ترور نیانجامد. برعکس، آنها را بر آن داشت که آرایش مستحکم تری برای ادامه همان وضع موجود به خود بگیرند. کسی به این نیندیشید که دست دولت نژادپرست اشغالگر اسرائیل را از تجاوز به هستی و موجودیت میلیونها فلسطینی قطع کند. به این اندیشیدند که مبارزه با "ترور" را چگونه بهتر سازمان دهند تا آن ناشیگری فرودگاه فورستن فلد دیگر تکرار نشود. همین نیز شد. در آلمان گروه ضد خرابکاری GSG 9 را سازمان دادند و بار بعد، در جریان گروگانگیری هواپیمای مسافربری لوفت هانزا در پرواز مایورکا به فرانکفورت در اکتبر 1977 توسط کماندوئی چهار نفره از سازمان آزادیبخش خلق فلسطین، عملیات "نجات" در فرودگاه موگادیشو با "موفقیت" کامل و تماما حرفه ای انجام گرفت. از چهار عضو  فلسطینی تیم ربایندگان هواپیما سه نفر در عملیات 7 دقیقه ای به قتل رسیدند و نفر چهارم، سهیلا اندراوس، دستگیر شد، بی آن که از میان گروگانها و افراد نظامی کسی به قتل برسد.

چهار دهه بعد از این وقایع، گردانندگان نظم مسلط همانهائی اند که بودند. اما از جبهه خلق برای آزادی فلسطین، سازمان چپگرای فلسطینی به رهبری ژرژ حبش، دیگر چندان چیزی باقی نمانده است. همانطور که از جبهه دمکراتیک خلق نایف حواتمه و بسیاری از گروههای دیگر. جای آنان را حماس و اخوان المسلمین و القاعده و دهها جریان ریز و درشت ارتجاعی اسلامی گرفته اند. در این جابجائی، از گروههای چپگرای نیمه دوم قرن بیستم به جریانات اسلامی معاصر، فقط جای نیروها عوض نشد، چهره جهان تغییر کرده بود و قواعد بازی هم متحول شده اند. این جابجائی روندی خودبخودی نبود. فاصلۀ این سالهای جابجائی با وقایعی پر شده بود که کشتار صبرا و شتیلا در سال 1982 فقط یکی از آنان و فقط پیش درآمد کوچکی از رستاخیز خونینی بود که در انتظار خاورمیانه بود. گابور اشتاینگارت، سردبیر روزنامه اقتصادی هندلزبلات آلمان، رقم کشته شدگان در خاورمیانه از زمان آغاز جنگهای افغانستان و عراق تا کنون را 1.3 میلیون نفر اعلام می کند. از این رقم 800 هزار نفر تنها در عراق به قتل رسیده اند. اشتاینگارت اما تنها صدائی در کلان رسانه های آلمان است که خواستار ایست در ادامه سیاستهای تاکنونی و بازبینی در آنها و روی آوری به مدلهای آلترناتیوی در سیاست منطقه ای است. مابقی حتی همین را نیز نمی خواهند. برای آنها وضعیت امروز خاورمیانه نتیجه فروپاشی تمدن و رشد وحشیگری در آنجاست. حدس میزنید که برای مقابله با وحشیگری چه راهکارهائی توصیه میشوند؟ درست حدس زده اید، حمله بیشتر با قدرت بیشتر و هماهنگی مؤثر تر. این همان منطقی است که از ناکامی در گروگانگیری مونیخ به ملزومات آزادسازی موفق در موگادیشو رسیده بود و حالا هم از ترور پاریس همان درسی را بیرون میکشد که سالهاست بر اساس آن عمل کرده است. بازی باید ادامه یابد. اما آیا حقیقتا این بازی می تواند ادامه یابد؟

6

رابرت فیسک از معدود ژورنالیستهای غرب است که شرف خود را به پول نفروخته است. در معرفی هانری برنارد لوی به اندازه کافی گفته و نوشته ایم. فیسک در مقاله ای در مورد ماجراجوئی کامرون برای ورود به جنگ در سوریه هشدار داده و در بخشی از مقاله به ارزیابی انتقادی اهمیت واقعه ترور پاریس در کلان رسانه ها می پردازد. آنچه او درباره لوی میگوید، حق مطلب را در باب جنجال مدیائی بین المللی ادا می کند: "... ملال آور تر از هر چیز برنارد هانری لوی است که به ما می گوید داعش "فاشیسلامیست" [یا فاشیسم اسلامی] است. عجیب است، من به خاطر نمی آورم که آقای لوی به ما گفته باشد آن قاتلان مسیحی لبنانی 1700 تن از فراریان غیر نظامی فلسطینی در اردوگاه صبرا-شتیلای بیروت در سال 1982 – همان میلیشیای قساوتمند متحد اسرائیل – را باید "فاشوکریست" [یا فاشیستهای مسیحی] نامید. آن واقعه ای "تروریستی" بود که من با آن کاملا مواجه بودم. همراه با دو همکار ژورنالیست، من لابلای اجساد سلاخی شده و مورد تجاوز قرار گرفته راه رفتم. ارتش آمریکا ساخته و تسلیح شدۀ اسرائیل هم نظاره گر سلاخی بود و دست به هیچ کاری نزد. و هیچ سیاستمدار غربی ای هم اعلام نکرد که "این واقعه خاورمیانه را عوض کرد". و اگر 1700 بیگناه در بیروت در سال 1982 میتوانند به قتل برسند بدون این که کسی "جنگ جهانی" را اعلام کند، پس چگونه فرانسوا اولاند رئیس جمهور فرانسه پس از کشتار 130 بیگناه می تواند اعلام کند فرانسه "در حال جنگ" است؟"

7

فعلا خاورمیانه را برای یک لحظه فراموش کنیم و مروری بر دو واقعه دیگر در سالهای اخیر داشته باشیم.

در روز 26 نوامبر سال 2008 شهر میلیونی بمبئی در هندوستان مورد حملۀ وسیع تروریستی قرار گرفت. در کوتاهترین فاصله زمانی 17 انفجار در نقاط مختلف شهر واقع شد و در نقاط مختلفی با مسلسل به مردم حمله شد و گروگانگیری به عمل آمد. در این عملیات ده تروریست شرکت داشتند و در مجموع 174 نفر به قتل رسیده و 239 نفر مجروح شدند. (نگاه کنید به این گزارش تصویری)

امروز و در مرور بر وقایع آن زمان، همه جا از حمله تروریستی به بمبئی نام برده می شود. در ویکی پدیا نیز این واقعه به عنوان حمله ای تروریستی درج شده است. اما این روشن است که در هیچ کلان رسانه ای از واقعه بمبئی به عنوان حمله به "جهان متمدن" اسم برده نشده است. مهم تر اما انعکاس واقعه در زمان وقوع آن است. قسمت کوتاهی از گزارش بی بی سی در روز 27 نوامبر، یعنی روز بعد از حملات، را مرور کنیم. عنوان گزارش این است: "بمبئی در نتیجه حملات مرگبار لرزید Mumbai rocked by deadly attacks". کلمه ای از "تروریسم" در آن می بینید؟ شاید در متن گزارش باشد. شاید. ادامه دهیم.  سوتیتر اول گزارش می گوید: "مردان تفنگدار Gunmen  به یک سلسله از حملات هماهنگ در نقاط مختلف شهر هندی بمبئی با 101 کشته و 287 زخمی دست زده اند". Gunmen!! جالب است، نه؟ کمی هم فیلمهای وسترن را تداعی می کند. اما شاید در ادامه گزارش از تروریسم هم اسم برده می شود. حوصله کنیم و ادامه دهیم. درست است، تروریسم هم به کار می رود. مثلا: "تروریستها از سلاحهای اتوماتیک استفاده کرده اند و در بعضی نقاط نارنجک پرتاب کرده اند". اما اینها فقط اظهارات مقامات رسمی پلیس هستند. گزارشگر بی بی سی فقط آنجا از تروریسم و تروریست حرف میزند که در حال نقل قول مقامات رسمی هندی است. آنجا که خود سخن می گوید، کلمه ای از تروریسم بر زبان نمی آورد: "یک شاهد به بی بی سی گفت که او در لابی تاج محل مردان تفنگدار را در حال شلیک دیده است"، "یک خبرنگار بی بی سی در خارج از محوطه تاج محل گفت که بین مردان مسلح armed men و پلیس تیراندازی صورت گرفته است و در این مغلوبه 11 پلیس به قتل رسیده اند". این البته بی بی سی است. روباه پیری که خود در هر دو سوی شبه جزیره هندوستان، در هند و در پاکستان، شاخکهای خود را دارد و لابد نمی خواهد گزارشی ارائه دهد که موجب رنجاندن مبارزان اسلامگرائی شود که شاید بعدا به درد خوردند.

کلان رسانه های دیگر از تروریسم هم حرف زدند. اما این تروریسم همان تروریسم پاریس نیست. به عنوان یک نمونه شاخص، جورج فریدمن، رئیس بنگاه استراتژی استراتفور و یکی از سخنگویان الیت حاکم در آمریکا، یک هفته بعد در مقاله ای تحلیلی به ارزیابی وقایع بمبئی پرداخت. خود عنوان مقاله، "انگیزه های استراتژیک حملۀ بمبئی"، نشان میدهد که در این واقعه هیچ صحبتی از "حمله به جهان متمدن" نمی تواند در میان باشد. حقیقتا نیز در مقاله حمله به شهروندان غیرنظامی در بمبئی دقیقا به مثابه عملیاتی نظامی با اهداف مشخص مورد تحلیل قرار می گیرد. در پاریس اما هیچ کس از دلایل و انگیزه های حمله کنندگان سخن نگفت. بمبئی پاریس نیست. اما بسلان چه؟

ساعت 9.30 صبح روز اول سپتامبر سال 2004 تروریستهای چچن به مدرسه ای در شهر کوچک بسلان حمله کرده و بیش از 1100 کودک و معلم را به گروگان گرفتند. تصاویر تروریستهای انتحاری در سالن بمبگذاری شده مدرسه به سرعت به صدر اخبار وقایع جهانی راه یافتند. گروگانگیری بعد از سه روز با یورش پلیس ضد شورش خاتمه یافت. بر اساس آمار رسمی، بیش از 331 گروگان در این واقعه جان باختند.

به گزارش اول سپتامبر سی ان ان از این فاجعه نگاه کنید.  "حمله کنندگان"، "گروگانگیرها"، "مردان تفنگدار"، "شورشیان چچن". اینها عباراتی اند که در توصیف تروریستها به کار میروند. در تمام گزارش تنها آنجائی از تروریسم سخن به میان می آید که یا مقامات روسی در این رابطه اظهار نظر کرده اند و یا دولت آمریکا در موضعگیری رسمی از تروریسم حرف زده است. برای استراتفور، قضیه ساده تر از اینهاست: "جنگ چچن اوج میگیرد. مبارزان، مدرسه ای در شهر بسلان را به گروگان گرفته اند و تهدید به قتل گروگانها کرده اند". برای یو اس ای – تودی "شاهدان می گویند که مبارزان چچن مدرسه ای را به گروگان گرفته اند..." (حملۀ بسلان در زمانی واقع شد که دولت گرهارد شرودر در آلمان بر سر کار بود. دولتی که با دولت جورج بوش در آمریکا بر سر حمله به عراق در افتاده بود و در مقابل سیاست نزدیکی به روسیه را دنبال می کرد. دست بر قضا در کلان رسانه های آلمان نه مبارزان چچن،  بلکه "تروریستها" به مدرسه کودکان هجوم آورده بودند. تعاریف واژه ها را هم منفعتهای سیاسی تعیین می کنند).

نه بمبئی و نه بسلان، هیچکدام حمله به تمدن بشری نبودند، پاریس اما بود. چرا؟ بمبئی و بسلان شهرهائی در جوامعی متمدن نبودند؟ یا این که "تمدن" فقط آنی است که در غرب است؟

8

آنچه پاریس را از بمبئی و بسلان متمایز می کند، نه شدت و حدت حملات تروریستی، بلکه این واقعیت ساده است که با پاریس جنگ به عمق استراتژیک غرب راه یافته است. جنگ و نه ترور کور. وقایع پاریس نیز به همان اندازه وقایعی جنگی اند و به همان اندازه از قوانین جنگ در جهان مدرن تبعیت می کنند که نه تنها حملات بمبئی و بسلان، بلکه همچنین حملۀ آمریکا به عراق و حملۀ روسیه به چچن از آن تبعیت می کردند. ترور یک رکن جنگ در دوران مدرن است. تمام عبارت پردازیهای مبنی بر پیشبرد جنگ به طرق "انسانی" و رعایت کنوانسیون ژنو، فقط و فقط یک خاصیت دارند: عوامفریبی. ترور در جنگ را آمریکا نه تنها در بمبارانهای فسفری و گاز agent orange در ویتنام به نمایش گذاشت، بلکه همچنین و به ویژه از آغاز قرن حاضر و با دکترین shock and awe که در عراق با سبعیت تمام مقاومت ارتش این کشور را در هم شکست. گلوله بارانهای وسیع و فشرده و بیرحمانه گروسنی در جریان جنگ اول چچن که به مرگ بیش از 200 هزار نفر انجامید، نیز چیزی جز ترور جنگی نبود. گیریم که موضع دو نیروی به کار گیرنده ترور در عراق و چچن کاملا متفاوت بود: در عراق ترور جنگی آمریکا برای قدرتنمائی به کل جهان بود و در چچن ترور جنگی ارتش روسیه تنها راه سرکوب اسلامیهای چچن و پیشگیری از آغاز دومینوی فروپاشی روسیه که می توانست به تلاطمات خونین بی پایانی منجر شود. از نقطه نظر نظامی اما، در هر دو مورد، بکارگیری ترور بخشی از استراتژی جنگی بود.

حملات پاریس البته تفاوتهائی را با حملات بمبئی و بسلان به نمایش میگذارند. هم در بمبئی و هم در بسلان، حملات تروریستی مهاجمین با گروگانگیری و مطالباتی معین همراه بود. در پاریس اما دستیابی به هیچ مطالبه ای در میان نبود. قصد فقط ایجاد ارعاب بود. ایجاد ارعاب در بمبئی و بسلان برای دستیابی به خواسته هایی معین، در پاریس اما هدف بلاواسطه و تنها هدف حملات بود. این تمایز خود را در نوع حملات نیز نشان می داد. برای سازماندهی حملات بمبئی و بسلان نیاز به تدارکات و طراحی به مراتب گسترده تر و پیچیده تری بود در حالی که حملات پاریس در مقام مقایسه بسیار ساده تر و آماتوری تر انجام شدند. در پاریس راحت ترین اهداف برای ایجاد رعب و وحشت انتخاب شدند. نه نیاز به طرح دقایق عملیات وجود داشت و نه لزومی در به کارگیری تاکتیکهای پیچیده تر مذاکره و تهدید و جنگ روانی در میان بود. تنها چیزی که باید هماهنگ می شد، همزمانی حملات بود و بس.

این تفاوت حتی عملیات تروریستی اخیر پاریس را از عملیات ترور کارکنان شارلی ابدو نیز متمایز می کند. در اینجا هیچ هدف خاصی مورد حمله قرار نمی گرفت. فرقی نمی کرد که کسی که مورد اصابت گلوله قرار میگیرد در حال نوشیدن شراب است یا شیر، مسیحی است یا بودائی یا مسلمان. مهم این بود که شهروندی از غرب بود و یا در غرب بود. این حتی از حمله یازده سپتامبر به برجهای دوقلوی نیویورک – مستقل از این که چه کسی آن حمله را سازمان داده باشد – نیز متمایز است. در یازده سپتامبر برجهای دوقلو به عنوان سمبلهائی از قدرت مالی و اقتصادی آمریکا مورد حمله قرار می گرفتند. در پاریس حتی این نیز نبود. هیچ سمبلی هدف قرار نگرفت. خود شهر همان سمبل بود. همین تمایز است که حملات پاریس را به شوک بزرگی برای غرب بدل میکند. اگر در برجهای دوقلو و در ترور شارلی ابدو می شد گروه بندیهای معینی از افراد جامعه را به عنوان هدف حملات خصلت نمائی کرد و از آن نتیجه گرفت که خطری متوجه دیگران نیست، در پاریس این دیگر امکان پذیر نبود و نیست. کل جامعه هدف حمله قرار گرفته است. یا تقریبا کل جامعه. می شود تصور کرد که حملات تروریستی مشابهی در گتوهای پاریس صورت نخواهد گرفت. آنجا مأمن و مخفیگاه خود تروریستها است.

9

The games must go on. بازیها باید ادامه یابند. این محرک اصلی و واکنشی بود که "جهان متمدن" در مقابل تروریسم فلسطینی ها در دهه هفتاد قرن بیست از خود نشان داد و این واکنشی است که از آن زمان به بعد راهنمای عمل بلوک مسلط بر سرمایه داری جهانی در مواجهه با هر گونه اقدام مشابهی نیز بود. بازی باید ادامه می یافت. اصرار بر ادامه بازی در داخل میدانهای فوتبال از عشق به ورزش نبود. در تمام تاریخ امپراطوریها بازی ابزاری ایدئولوژیک در تحکیم مناسبات سلطه بود و باقی ماند. در روم باستان "نان و بازیها" دو مؤلفۀ اصلی استمرار حاکمیت امپراطوری را تشکیل می دادند. نان برای خوردن و بازی برای سرگرم شدن. این سهمی بود که طبقات مسلط برای بیچیزان در نظر گرفته بودند. از این نقطه نظر جهان مدرن چندان فرقی با روم باستان ندارد: تفاوت در این است که فوتبالیستها و بستکبالیستها و بوکسورها و کچر های حرفه ای جای گلادیاتورها را گرفته اند. نمایش اما همان است.

اما از زمان المپیک مونیخ تا دوران عروج گلوبالیزاسیون پس از فروپاشی دیوار برلین، در بازیها نیز مؤلفه های دیگری وارد شدند معنائی وسیعتر به حکم "بازیها باید ادامه یابند" بخشیدند. با کاهش نقش دولتها به عنوان محرکین و مشوقین اصلی ورزش حرفه ای و واگذاری این نقش به اسپانسورینگ کنسرنهای بین المللی، بازیها هر چه بیشتر به لحظه هائی از چرخش سرمایه و عرصه هائی برای انباشت نیز بدل شدند. اگر در گذشته ادامه بازیها به طور باواسطه تداوم نظم امور را در خود بیان میکرد، اکنون دیگر ادامه بازیها مستقیما همان تداوم نظم نیز هست. ادامه بازیها یعنی ادامه انباشت. بازی اکنون دیگر تابع مستقیمی از انباشت سرمایه است. زمان انجام بازی در گرمای طاقت فرسای آفریقای جنوبی در هنگام برگزاری مسابقات فوتبال جام جهانی را نه سلامت فوتبالیستها و رفاه تماشاگران، بلکه پرایم تایم شبکه های تلویزیونی در بازارهای اصلی اروپا تعیین می کردند.

مشکل ترور پاریس این بود که اتفاقا همین بازیها دیگر نمی توانستند به همان سیاق پیشین ادامه یابند. در روزهای اول پس از واقعه، دو بازی فوتبال بین تیمهای اسپانیا و بلژیک و تیمهای آلمان و هلند به خاطر خطر ترور لغو شدند. این وضعیتی است استثنائی و نه خود واقعه ترور. این ترور پاریس را از ترور بیروت و بمبئی و حتی از ترور شارلی ابدو متمایز می کند. این است که ترور پاریس را به "حمله به جهان متمدن" تبدیل می کند. جهان متمدن دیگر قادر به حفظ نظم امور نیست. برای حفظ این نظم باید چاره ای بیندیشد. و چاره در نابودی داعشی است که دو روز قبل از واقعه ترور پاریس رئیس جمهور آمریکا با سربلندی تمام از موفقیت در مهار آن سخن گفته بود.

10

داعش را امپریالیستها درست کرده اند. این هم دومین روایت ساده در تبیین داعش است. روایت ضدامپریالیستی که از نظر سیاسی در تقابل مستقیم با روایت لیبرالی مبتنی بر "تقابل اسلام سیاسی و جهان متمدن" قرار دارد. اگر روایت لیبرالی پوشش ایدئولوژیکی برای دفاع از نظم تک قطبی ترانس آتلانتیک است، روایت ضد امپریالیستی نیز حربۀ ایدئولوژیک مبارزه با این نظم تک قطبی و برای دستیابی به جهان چند قطبی است. به همان اندازه که روایت لیبرالی چندش انگیز است، به همان اندازه نیز روایت ضد امپریالیستی وقایع جهان معاصر روایتی مطبوع به نظر میرسد. اما از نظر تحلیلی، روایت ضد امپریالیستی نیز به همان اندازه ساده انگارانه و تقلیل گراست که روایت خر رنگ کن لیبرالی. اگر روایت لیبرالی در قالب حمله به اسلام سیاسی به توجیه فجایع نظم مسلط معاصر دست میزند، روایت ضدامپریالیستی نیز با ارجاع به نقش امپریالیسم در پیدایش داعش و سایر دستجات ترور اسلامی، به همان اندازه در تبیین چگونگی و چرائی عملکرد داعش و القاعده ناتوان است. برای تبیین کمونیستی باید که روایت لیبرالی را به باد حملات بی امان گرفت. به همان اندازه اما باید خود را از قید محدودیتهای روایتهای ضدامپریالیستی خلاص کرد.

این درست است. از زمانی که برژینسکی با هلیکوپتر در میان مجاهدین افغان حضور یافت و به آنان وعدۀ پیروزی اسلام بر کمونیسم را داد، دستجات اسلامی زیر بال و پر سیا و ام ای 6 و بوندس ناخریشتن دینست و موساد پرورش یافتند. حتی پیش از آن و از دوران انقلاب اکتبر به این سو، تقویت اسلامگرائی در چهارچوب استراتژی محاصرۀ شوروی با کمربند سبز، از ستونهای اصلی سیاست "جهان آزاد" در مقابله با خطر کمونیسم بود. و نه تنها این، بلکه حتی در مقابله با جنبشهای ملی گرایانه و چپ در مجموعۀ کشورهای "اسلامی" نیز تکیه بر اسلامگرائی یک رکن سیاستهای غرب را تشکیل میداد. کودتای 28 مرداد بدون همگرائی (اگر نگوئیم همکاری فعال) آیت الله کاشانی با چاقوکشان اجیر شدۀ سیا امکانپذیر نبود. عروج اخوان المسلمین در مصر در مقابل ناصریسم (نگاه کنید به مقاله آقای تقوایی وتلاش بی فرجام سفید سازی آمریکا) و عروج حماس در فلسطین در مقابل جبهه آزادیبخش فلسطین نیز بدون دخالت و حمایت فعال سازمانهای جاسوسی غرب و اسرائیل و مراکز قدرت مالی و اقتصادی غرب امکانپذیر نبود.تا جائی که به القاعده مربوط میشود، خود محافل آمریکائی به صراحت اذعان می کنند که القاعده دست پرورده خود آنان بوده است.

اینها واقعیتهای جهان معاصرند و کسی که این واقعیتها را نفی یا پنهان میکند فقط  در حال خوش خدمتی به اربابان امپریالیست جهان معاصر است. اما کسی که برای تبیین داعش و القاعده در حد همین واقعیتها باقی می ماند، نه از تغییرات عمیق ساختاری و ایدئولوژیک جهان در دهه های اخیر چیزی فهمیده است و نه قادر به تشخیص تمایز جنبشهای تروریستی اسلامی معاصر از گروهبندیهای دوران جنگ سرد است. تقلیل پدیده تروریسم اسلامی امروز، داعش و القاعده، به دست پروردگان امپریالیسم، از نظر تحلیلی خطاست و از نظر سیاسی ابزاری است در خدمت بورژوازی بلوک در حال عروج یوراسیا و بریکس.

برای اولین بار و در سوریه نیست که امپریالیستها نیروهای مزدوری را برای جنگهای نیابتی ایجاد می کنند. از جوخه های مرگ آمریکای لاتین تا باند تروریستی یوناس ساویمبی در آنگولای دهه هفتاد قرن بیست و کنتراهای نیکاراگوئه، همه و هم دست پروردگان سازمانهای جاسوسی بلوک سرمایه داری "جهان آزاد" بوده اند. اما هیچکدام از این دست پروردگان در هیچ موقعیتی تبدیل به تهدیدی برای خود دول حامی و بنیانگذار خویش نشدند. در خود خاورمیانه نیز دول شیخ نشین خلیج، از عربستان تا کویت و امارات، تماما دست ساخت امپریالیسم انگلستان بودند و تا به امروز نیز در صفی قرار دارند که همان متولیان جهانی شکل داده اند. پرسش اصلی این نیست که داعش و القاعده را چه کسی بنیان نهاده است. پرسش این است که چرا داعش و القاعده امروز به تهدیدی برای خود غرب نیز بدل شده اند؟ اظهارات خانم کلینتون مبنی بر این که ما آنها را خلق کردیم و بعد از پایان کار شوروی به حال خودشان رها کردیم و اوضاع از کنترل خارج شد (نگاه کنید به کلیپ زیر)، این را توضیح نمی دهد که چرا دیروز جریانی مثل القاعده همان غرب را به مصاف طلبید و امروز داعش نیز همان روند را با توانائی بیشتری ادامه می دهد. ساده ترین تحولی که برای دستجات مزدور امپریالیسم می توان تصور کرد نه عروجشان به مثابه یک جنبش و تهدید برای همان امپریالیسم، بلکه تحول به سمت گانگستریسم و قاچاق و دور شدن از سیاست است. این را به ویژه در کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا می توان نشان داد.

القاعده و داعش چنین نبودند و نیستند. آنها تبدیل به جنبشهائی جهانی شده اند که حتی کنترل و مهار آنان به سادگی امکانپذیر نیست تا چه رسد در هم کوبیدنشان. علت چیست؟

11

در عروج مجدد القاعده در عراق و سوریه و سپس زایش داعش از دل آن، عوامل متعددی دخیل بوده اند. پرداختن به همۀ این عوامل موضوع بحث حاضر نیست. تنها به اختصار باید اشاره کرد که گرایش به قالب ایدئولوژیک اسلام پیش از سرنگونی دولت صدام و در خود آن دولت آغاز شده بود. دولت صدام حسین در سالهای آخر حیات خویش به طور مستمری به سمت تلفیق بعثیسم با اسلام سلفی حرکت می نمود. افزایش قدرت عزت ابراهیم الدوری در ساختار این دولت به عنوان نماینده برجسته این گرایش و سپس حضور فرماندهان بعثی با زعامت همین الدوری در لایه های رهبری نظامی داعش، تداوم همان گرایش به اسلام دوران پایانی صدام حسین بود. امری که از یک سو ریشه در بن بستهای سوسیالیسم پان عربیست بعثی و از سوی دیگر در جدال هژمونیکی داشت که پس از سقوط نظام سلطنتی در ایران منطقه را در بر گرفته بود.

با همۀ اینها، نه القاعده و نه داعش، هیچکدام تنها با عوامل منطقه ای نیز قابل توضیح نیستند. آنچه در القاعده و سپس به نحوی بارزتر در داعش تجسم یافت و این جریانات را از تمام جریانات اسلامی پیشین متمایز نمود، داعیه بلاواسطۀ جهانی آنان بود. چشم انداز جهانی البته در تمام جنبشهای اسلامی از قرن نوزده به این سو و از زمان جمال الدین اسد آبادی، یک مؤلفۀ همۀ این جنبشها را تشکیل میداد. اما در هیچکدام از آن جنبشها این چشم اندازها به برنامه عمل این جنبشها بدل نشده و هویت آنان را رقم نزدند. امت اسلامی جمال الدین اسدآبادی بیش از آن که ناظر بر دگرگونی نظم جهانی و به مصاف کشیدن استعمار برای در هم کوبیدن آن باشد، بیانگر تمایل به خلاصی از دست آن استعمار بود. جنبش اسلامی خمینی نیز با تمام شعارپردازیهای مبنی بر "صدور انقلاب" و تقابل "استضعاف و استکبار جهانی"، در درجه اول قالب ایدئولوژیکی برای بورژوازی ایران بود و تأمین هژمونی ایران بر منطقه امر بلاواسطه آن را تشکیل میداد. القاعده اما چنین نبود و داعش نیز علیرغم تفاوتهایش با القاعده در این امر مشترک است. نزد هر دو مصاف و چالش، به طور بلاواسطه ای جهانی و برای دگرگون کردن نظم جهانی است.

مقطع زمانی عروج نخستین القاعده در سالهای آخرین دهه قرن بیستم تا عروج داعش در سال گذشته در عراق و سپس در سوریه، دقیقا مقارن با دوره زمانی عروج گلوبالیزاسیون است. دوره ای که در آن بازار به معنای واقعی کلمه جهانی شد و انباشت سرمایه برای نخستین بار در مقیاسی واقعا جهانی امکانپذیر گردید. تا پیش از آن، هیچگاه چنین بازار جهانی ای که حقیقتا در برگیرنده تمام جوامع بشری باشد، شکل نگرفته بود. در قرن نوزده بازار جهانی بازاری بود در برگیرنده اروپا و آمریکا. اقمار مستعمراتی در این بازار مقدمتا نقش تأمین کنندۀ مواد خام را داشتند. پس از شکلگیری جهان دو قطبی، بازار جهانی عملا به دو حوزه رقیب و مجزا تقسیم شده بود. مبادلات تجاری و حرکت سرمایه بین این دو حوزه رقیب، مبادلات و حرکتهای بین دو بازار متفاوت بودند. با گلوبالیزاسیون دهه نود قرن بیستم و تبدیل جهان به "دهکدۀ جهانی"، جهان دیگر حقیقتا بازاری واحد بود. به نظر میرسید گرایش جهانی شدن سرمایه برای همیشه گرایش سازمانیابی سرمایه در مقیاس کشوری را به عقب رانده باشد. این تحول نمی توانست بازتاب ایدئولوژیک خویش را به ارمغان نیاورد.

در درون طبقۀ مسلط، گلوبالیزاسیون به معنای چیرگی گرایش جهانشمول بورژوازی بر گرایشات ملی بود. حرکت آزاد سرمایه در تمام سطوح باید که بازتاب خویش را در آرایش ایدئولوژیک طبقات حاکم نیز می یافت. در آمریکا این مقارن است با دوران دولت بیل کلینتون. این دوران عروج "راه سوم" آنتونی گیدنز در اروپا است که با زمامداری تونی بلر در انگلستان و گرهارد شرودر در آلمان مشخص می شود. این دوره ای است که سوسیال دمکراسی اروپا در اصلی ترین دژهای خویش، فرانسه و آلمان، به چیزی که اکنون رسما "نئولیبرالیسم" نامیده می شد، تسلیم شده و ژوسپن و لافونتن از الیت حاکم کنار زده می شوند. همین تحول است که در انگلستان خود را با سلب حقوق ویژه اتحادیه های کارگری در حزب کارگر نشان میدهد. اکنون طبقات از جدال سیاسی بیرون گذاشته می شوند. این "مرکز" است که به مرکز و کانون جدالهای ایدئولوژیک بدل می گردد.

انعکاس همین تحول است که در درون چپ نیز خویش را از نظر سیاسی در عروج جنبش آنتی گلوبالیزاسیون و از نظر ایدئولوژیک در گرایشاتی نشان میدهد که نه مبارزه با دولت، بلکه مبارزه با کنسرنهای بین المللی و سرمایه های مالی، در مرکز توجه آنان قرار دارد. شاید هیچ چیز نتواند بهتر از نظریه "امپایر" (امپراطوری) نگری و هاردت بازتاب ایدئولوژیک این تحولات در درون چپ را نشان دهد. نظریه ای که با نتایج عملی آن در زمینه سازماندهی مالتی تود (انبوهه) عملا به پلاتفرم مشترک چپ بدل شد. امپایر نگری دولت نیست، پیکره ای است جهانی. حتی در رأس این پیکره جهانی نیز نه دولتی معین، بلکه شبکه ای از کنسرنهای جهانی قرار دارند. و انقلابی ضد امپایر دست اندرکار تدارک انقلاب در یک جغرافیای معین سیاسی، در کشوری معین، نیست. او انقلابی کوله پشتی بر دوشی است که امروز در سیاتل است و روز بعد در پورتو آلگره و روز بعدتر در سارایوو.

القاعده پاسخی اسلامی است به این جهان. امر القاعده به دست گرفتن زمام امور در هیچ کشور معینی نبود. حتی در افغانستان، القاعده زعامت طالبان را به رسمیت می شناسد تا خود به امر جهانی مشغول باشد. هدف القاعده نیز همان "امپایر" است. اما بر خلاف روایت چپ آن نزد نگری، امپایر القاعده با دولتی معین در رأس آن مشخص می شود: آمریکا. حمله به امپایر و درهم شکستن آن در اینجا با حمله به آن دولت مسلط بر امپایر و متحدین آن معنائی متفاوت می یابد. حمله به برجهای دوقلو در 11 سپتامبر حمله به سمبلهای این قدرت مسلط است.

اگر لحظۀ عروج القاعده با لحظۀ عروج گلوبالیزاسیون همراه بود، لحظۀ عروج داعش با بحران گلوبالیزاسیون همراه شد. بحران اقتصادی سالهای 2008-2009 نشان داده بود که دولت ملی نه تنها از بین نرفته است، بلکه در آرایش بورژوازی کشورهای مختلف نقشی کلیدی نیز ایفا می کند. همۀ تئوریهای زوال دولت و جایگزینی آن با کنسرنهای جهانی اکنون به یکباره با واقعیت سر سخت افزیش رقابت جهانی در قالب افزایش خصومت بین دول مختلف روبرو می شدند. پلاتفرم جهانی القاعده اکنون دیگر پاسخگو نبود. این پلاتفرم به قلمرو نیاز داشت. به ویژه در منطقه خاورمیانه که عواقب فاجعه بار فروپاشی دولتها بار دیگر مسألۀ دولت را با قدرت تمام در دستور کار قرار داده بود. داعش پاسخی به این تحول است. نزد داعش تمام مؤلفه های ایدئولوژیک القاعده اکنون باید که با تحقق در قلمروئی معین پاسخ مادی خویش را می یافتند. این "دولت" بود که امکان مادی تحقق ایده آلهای داعش را فراهم می کرد و داعش بر متن شکافهای موجود در سوریه و عراق دقیقا دست به همین کار زد. دولت اسلامی خود را اعلام کرد. جنگ داخلی در سوریه و هرج و مرج در عراق زمینه های تحقق این تحول را فراهم کردند. اما نه جنگ عراق و نه جنگ داخلی سوریه و نه حمایتهای مالی و لجیستیکی ارتجاع عرب و سرمایه داری ترانس آتلانتیک غربی عوامل تعیین کنندۀ عروج داعش نبودند. داعش بیان ارتجاعی نفی گلوبالیزاسیون بود.

**************************

در نظر داشتم این مطلب را در دو بخش به پایان برسانم. کار به درازا کشید. در قسمت سوم نوشته به داعش و نبرد آن با "تمدن غربی" و سرنوشت غم انگیز سوسیالیسم در منطقه خاورمیانه خواهیم پرداخت.

پایان قسمت دوم

بهمن شفیق

7 آذر 94

 

28 نوامبر 2015

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر