در انتظار گودو: کوبانی و نبرد برای خاورمیانه آینده، آن سوی نیک و بد

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

طبقۀ کارگر خاورمیانه نیز اگر میخواهد که در ترسیم آینده منطقه نقشی ایفا کند، چاره ای جز اندیشیدن به پاسخی برای کل منطقه ندارد. طبقه کارگری که نتواند به چنین پاسخ فراگیری برای کل منطقه و بر علیه ارتجاع کل منطقه بیندیشد، چاره ای جز تبدیل شدن به زائدۀ این یا آن گروهبندی بورژوازی نخواهد داشت. جدال در خاورمیانه در سطحی منطقه ای در جریان است. نیروئی که در سطح ملی محدود بماند، به ناچار تابعی از نیروهائی خواهد بود که در سطحی پایه ای تر در حال نبردند.

 "روی ما به ناتو، اروپای واحد و تمام نهادهای بین المللی است.... جلو یک قتل عام در کوبانی را بگیرید، هر چه سریعتر"

بیانیه مطبوعاتی صالح مسلم، دبیر کل حزب اتحاد دمکراتیک کردستان سوریه

 تاریخ گاه لحظات غریبی را به نمایش می گذارد. لحظۀ کنونی نیز یکی از این لحظات است. چه کسی تصور میکرد که کسانی که تمام عمرشان را به مبارزه با "امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم خونخوار آمریکا" گذرانده بودند، کسانی که در دوران جوانی بر علیه بمباران فرش گسترده آمریکا در ویتنام در سنگر خیابان به مبارزه برمیخاستند، امروز در اشتیاق بمباران بیشتر آمریکا لحظه شماری کنند؟ چه کسی تصور میکرد کسانی که در برنامه های حزبی شان یک میلی متر از "امحاء مالکیت خصوصی و لغو کار مزدی" کوتاه نمی آیند، امروز از نیرومندترین پاسدار مالکیت خصوصی و کار مزدی در جهان خواستار حمایت شوند؟ نبرد کوبانی این را امکانپذیر کرده است. ضربان قلب تمام "جهان متمدن"، از راست تا چپ، از لیبرال تا محافظه کار، از رادیکال تا رفرمیست، از مدرنیست تا پست مدرنیست امروز با کوبانی، برای کوبانی و بر علیه بربریت داعش می طپد. در این نبرد هر چه که به پیروزی کوبانی و به شکست داعش منجر شود نیک است. حتی ناتو، این متجاوزترین پیمان نظامی تاریخ بشر.

نبرد کوبانی تا همینجا به تغییراتی در آرایش نیروهای سیاسی و اجتماعی، چه در منطقه خاورمیانه و چه در غرب، منجر شده است که به زمین لرزه ای کوچک شباهت دارند. تغییراتی که مبارزه برای سوسیالیسم را از آنچه که هست دشوارتر می سازند. مرکز این تغییرات در سیال ترین و بی ثبات ترین بخش جوامع غرب و در خاورمیانه واقع شده است: در خرده بورژوازی و در نیروهای سیاسی بیانگر آرمانها و افقهای آن، یعنی در چپ.

برشمردن تمام این تغییرات در چپ ایران نه لازم است و نه امکانپذیر. رادیکال ترین فراکسیونهای چپ در مقام منتقد "جهان آزاد"ی که به زعم آنان کوبانی را تنها و بی پناه گذاشته است، خواهان یاری همین "جهان آزاد" به کوبانی شدند. ضدامپریالیستهای دو آتشه اکنون خبر هر ضربه بمباران هوائی نیروهای "ائتلاف" ضد داعش را ترجمه می کنند و تضعیف داعش در نتیجه این حملات را جشن می گیرند. حجم ادبیات چپ در باب نبرد کوبانی تا همینجا به اندازه ای است که امکان بررسی و حتی تعقیب همۀ آنها نیست. این ادبیات از شعر و هنر آغاز می شود و تا مقالات تحلیلی و فراخوانهای حماسی – به چه کسی؟ معلوم است به کارگران – برای حمایت "با تمام وجود" از مقاومت کوبانی ادامه می یابد. پراکندگی چپ در انبوهی از دستجات و سازمانها و احزاب و گوناگونی صوری مواضع اعلام شده، امکان این را نیز سلب میکند که جابجائی های واقع شده را در پلاتفرمی معین رده بندی کرد و مشخص نمود. ورای همۀ این تحلیلها و اشعار و فراخوانها و "افشاگریها" و به عنوان مخرج مشترک این جابجائی می توان به همان تغییری اشاره کرد که در فراکسیون حزب چپ آلمان در پارلمان این کشور واقع شد. حزب چپی که تا به امروز و علیرغم پشتک و واروهای سیاسی در رابطه با تجاوزات نظامی ناتو، رسما در شمار نیروهای مخالف دخالت نظامی ناتو قرار داشت و با کوبانی بخشی از اعضاء سرشناس فراکسیون پارلمانی آن خواستار مداخلۀ نظامی غرب در کوبانی شدند. چرخشی که سبزها با جنگ یوگسلاوی انجام داده و رسما از نیروئی طرفدار صلح به نیروئی جنگ طلب – و اکنون یکی از جنگ طلب ترین نیروها در غرب – بدل شدند. عین این چرخش اکنون در حزب چپ آلمان صورت می پذیرد. و البته این محدود به چپ آلمان نیز نخواهد ماند و چپ اروپا را نیز در بر خواهد گرفت. در یک کلام، چپ در پرتو نبرد کوبانی به  R2P پیوست. Responsibility to Protect، یا همان دکترین دخالت انساندوستانه بورژوازی ترانس آتلانتیک و بازوی نظامی اش ناتو.

البته این چرخشی ناگهانی نبود. پیمان استراتژیک بین چپ و لیبرالیسم از همان زمان چرخش دست راستی دهه هشتاد قرن بیستم و با ریگانیسم و تاچریسم آغاز شده بود. نخستین پیشاهنگان این چرخش کارشان را همان زمان با "وداع با پرولتاریا" آغاز کرده بودند. با فروپاشی دیوار برلین و حذف سوسیالیسم از چشم اندازهای اجتماعی و جایگزینی دمکراسی به جای آن، بخشهای وسیع تری از چپ به این پیمان استراتژیک با لیبرالیسم پیوستند. 8 سال جورج بوش مشکلاتی در تحقق این روند به وجود آورد تا با اوباما همان سیر و این بار با قدرت بیشتری ادامه یابد. بحران سال 2009 و تحولات پس از آن، "بهار عربی" و اکنون جنگ داخلی در سوریه و اوکراین، نقاط پایانی این دگردیسی طولانی تاریخی را به نمایش می گذارند. با این حال، نبرد کوبانی خود عناصر معینی را در بر داشت که انجام این چرخش و رسمیت بخشیدن بدان را امکانپذیر می نمود. عناصری که در تحولات تاکنونی به این شکل آشکار نبودند و اینچنین در شفافیت بخشیدن به صفوف مؤثر واقع نمی شدند.

نبرد کوبانی بیش از همۀ جنگها و تحولات خونین تاکنونی تصویری را به نمایش می گذاشت که می توانست به عنوان اهرمی برای چرخش ایدئولوژیک و سیاسی به کار گرفته شود. در هیچ یک از جنگهای تاکنونی نمای دو سوی نبرد اینچنین قابل تعبیر به نبرد "نیک و بد"، "خیر و شر"، "نور و تاریکی" نبود. در کوبانی این واقع شد. کوبانی مظهر نیکی، روشنائی، امید، آینده، سعادت و سرانجام زندگی قلمداد شد و داعش مظهر شر، تیرگی، پوچی، گذشته و مرگ. نبرد کوبانی به نبردی برای زندگی و حتی به نبردی برای بشریت ارتقاء یافت و در مقابل داعش تا حضیض نیروئی برای مرگ و بر علیه بشریت به قعر کشیده شد. این دوگانۀ نور و تاریکی، خیر و شر، نیک و بد بود که همه را بر علیه داعش به آغوش ناتو راند که اکنون و یکباره به تنها امید نجات نیکی، روشنائی، زندگی و بشریت بدل شده بود.

حقیقتا نیز تصاویر دو سوی نبرد هیچ نتیجه دیگری را تداعی نمی کردند. سرهای بریده بر سرنیزه تفنگها و صف اسیران جنگی در حال اعدام و سلاخی غیر نظامیان غربی در مقابل دوربینهای فیلمبرداری هیچ نتیجۀ دیگری نمی توانستند داشته باشند. در مقابل تصویر لحظه ای نبرد کوبانی، تصویری که از زمان هجوم داعش به عراق – و به طور مشخص به موصل – در اذهان افکار عمومی جا گرفت، حتی ناتو نیز می توانست بدرخشد و درخشید. کوبانی به غسل تطهیری برای بورژوازی ترانس آتلانتیک بدل شد که مسبب تمام جنگهای سه دهه اخیر با میلیونها قربانی اش بود. در پرتو این درخشش بود که تتمۀ چپ امکان تحقق رسمی چرخش به سوی بورژوازی را یافت.

تصویر جان جهان مدیائی است. تصویر لحظۀ چرخش در افکار را در جهان مدیائی رقم می زند. اما تصویر تنها زمانی قادر به چنین تأثیری است که بر متن روابطی هژمونیک به کار گرفته شود. تصویر دخترک شش سالۀ برهنۀ آسیب دیده از بمب آتش زا در ویتنام و تصاویر کشتار دهکدۀ می لای تنها به این دلیل توانستند به گسترش بزرگترین جنبش ضد جنگ در غرب بیانجامند که خود هژمونی غرب دچار تزلزل شده بود. بر متن شکافهای درونی غرب بود که آن تصاویر توانستند چنین تأثیری از خود بر جا گذارند. تصاویر سرهای بریده داعش نیز چنینند. تا زمانی که این سرهای بریده در خدمت به نیروی هژمون بر مناسبات بین المللی به خاک می افتادند، تبدیل به تصویر نمی شدند، دیده نمی شدند. نیروی هژمون مانع از تبدیل آن به تصویر می شد و چپ نیز از کنار آن گذشت. این بار اما، با نزدیک شدن داعش به منابع نفتی کردستان عراق، سر بریده تبدیل به تصویر می شود. تصویری که افکار را رقم می زند و در عین حال روندهای پایه ای تری را پنهان می کند که به ایجاد وضعیت کنونی انجامیده اند. تصویر همان چیزی است که زمانی مارکس درباره اش گفته بود که اگر همۀ چیزهائی که دیده می شوند همانی باشند که دیده می شوند، دیگر نیازی به علم نبود. کوبانی نیز چنین است. تصویری است که دیده می شود. اما در پس این تصویر چه خوابیده است؟

کوبانی، ماسادای معاصر؟

نبرد کوبانی نبردی تراژدیک نیست، نبردی دراماتیک است. آنچه دیده می شود هجوم ارتش لجام گسیختۀ داعش است به شهری در مرز ترکیه و مقاومت قهرمانانه این شهر در مقابل این هجوم است. هجومی از سه جبهه و با مدرن ترین تجهیزات و مقاومتی در شهری محاصره شده با سلاحهائی نسبتا ابتدائی. از برابری دو سوی نبرد حرفی نمی تواند در میان باشد. چه از لحاظ نفرات و چه از لحاظ تجهیزات. نبردی که تداعی کنندۀ اساطیر تاریخی و افسانه های کتاب مقدس است. نبرد داوود و گولیات. نبرد ماسادا و روم.

ماسادا، این قلعۀ یهودیان محاصره شده توسط ارتش امپراطوری روم، سرانجام سقوط کرد. اما چه سقوطی. هنگامی که سربازان پیروزمند رومی وارد قلعه شدند، با اجساد آخرین مقاومت کنندگان روبرو شدند که مرگ دسته جمعی را بر تسلیم ترجیح داده بودند. کوبانی نیز امروز در چنین وضعیتی است. شاید اگر سقوط کند، مدافعان شهر به خودکشی دسته جمعی دست نزنند. در این صورت آنگاه قربانی داعشی ها خواهند شد و این انتقامی سخت خواهد بود.اما این در یک مبارزه گاه اجتناب ناپذیر است. ماسادا به مظهر مقاومت یهودیان بدل گردید، همچنانکه کربلا به مظهر شهادت طلبی شیعیان بدل شد. کوبانی نیز، اگر بیفتد، چنین خواهد شد. با کوبانی مظهری از مقاومت برای "خلق کرد" ایجاد شده است. مظهری که درخشش آن بر همه نبردهای تاکنونی در همۀ بخشهای کردستان سایه خواهد انداخت. چه پیروزی بزرگی در یک شکست می تواند نهفته باشد.

با این همه، ورای تشابهات صوری و ورای همۀ تأثیراتی که شکست یا پیروزی کوبانی از، و بر داعش از خود به جا میگذارد، کوبانی ماسادا نیست و داعش امپراطوری روم.

تاریخ کوتاهی که پشت سر داعش و کوبانی - و در این مورد هر دو مشترکند- قرار دارد، نشان می دهد که پیدایش وضعیت امروز هم محصول منطقی روندی بود که دو جریان متخاصم امروزی در سه سال گذشته پشت سر گذاشته اند و هم این روندی بود که – تا جائی که به کوبانی مربوط می شود- می شد و باید از آن اجتناب میشد.

دوگانه نیک وبد: داعش مظهر شر؟

تحلیل مفصل داعش موضوع یادداشت حاضر نیست. این را در فرصتی دیگر دنبال خواهیم کرد. اما پرداختن به تصویری که از نبرد کوبانی ارائه می شود برای فهم موقعیت کنونی و دستیابی به راهکارهای مورد نیاز سیاست کمونیستی لازم است.

نبرد کوبانی اکنون در اذهان به عنوان تجسم تقابل نیک و بد تلقی می شود. در این که سوی نیک ماجرا، مدافعان کوبانی، چیستند، تعابیر متفاوت است. اما در سوی بد، داعش، اجماعی غریب بین همۀ جریانات سیاسی وجود دارد. از چپ تا راست، از مدرن تا پست مدرن، از "سوسیالیست" تا لیبرال.

داعش چیست؟ داعش بربریت است، داعش ارتجاع مطلق است، داعش سناریوی سیاه است، ارتجاعی ترین شکل اسلام سیاسی است، فاشیسم اسلامی است، بربریت فرهنگی است، توحشی ماقبل تاریخی است و سرانجام این که تهدیدی است برای نوع بشر. اینها همه توصیفاتی اند که در ادبیات متأثر از لیبرالیسم، مستقل از تعلق آن به چپ یا راست، برای تبیین داعش به کار می روند. نزد چپ رادیکال نیز همین تبیینها با درافزوده تزئینی سرمایه داری است که داعش را تعریف می کند. و چپ رادیکال، رادیکال نیست اگر که سرمایه داری را نیز به عنوان تزئین بحث وارد تحلیل نکند. بله داعش در عین حال نزد بخشهائی از چپ رادیکال زائیده سرمایه داری و بیان انحطاط آن هم تلقی می شود. اما نزد اینان نیز داعش زائیده ویژه ای است از یک سرمایه داری انتزاعی  که خود در انحطاطی انتزاعی تصویر می شود. زائیده ویژه ای که مبارزه با آن نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. همین اهمیت ویژه است که مرکز تحلیل چپ را شکل می دهد و آن را به راهکارهای عملی معینی به سوی پیوند با دمکراسی خواهی غربی سوق می دهد. داعش شر مطلق است و در مقابل شر مطلق حتی می توان با ناتو نیز هم جهت شد.

بسیاری از این توصیفات در وصف داعش درستند. داعش نیروئی عمیقا ارتجاعی است و موهش. اما هیچکدام از اینها نه داعش را اساسا از نیروهای ارتجاعی دیگر متمایز می کند و نه قادر است رشد آن از یک جریان تروریستی محدود و مزدور به یک نیروی سیاسی مؤثر در منطقه خاورمیانه را توضیح دهد.

داعش وحشی است، سر می برد، اعدام می کند و غیره؟ آری چنین است. اما این وحشیگری جزء جدائی ناپذیر استراتژی جنگی داعش است. هدف آن نیز چیزی نیست جز مرعوب کردن دشمنان. و این در جهان طبقاتی همواره بخشی از استراتژی جنگی نیروهای وابسته به طبقات ارتجاعی را تشکیل می داده است. داعش سر می برد برای این که فاقد نیروی هوائی قاهر آمریکا است. اگر داعش به آن نیروی هوائی دسترسی داشت،  لزومی به بریدن سر نبود. با Shock and awe به همان هدف میرسید. پرسش این است که چرا سر بریدن داعش تهدید بشریت است، اما Shock and awe نیست؟

داعش سر می برد. درست است. اما فقط امروز و فقط پس از حمله به عراق نیست که مبارزان اسلام سر می برند. مجاهدین افغان در جریان جنگ افغانستان با سر سربازان روسی فوتبال بازی می کردند و در همین سوریه از نخستین روزهای جنگ داخلی بیرحمانه ترین تصاویر بریدن سر توسط همین جریانات به بیرون درز می کرد. نه در افغانستان و نه بویژه در سوریه اینها "تهدید بشریت" نبودند. اکنون که داعش پا از گلیم خود دراز تر نموده، بریدن سر به تهدید بشریت بدل شده است.

داعش سر می برد و اعدام دسته جمعی می کند. درست است. اما گردان آزوف در شرق اوکراین نیز سر می برد و قتل دسته جمعی انجام می دهد. با این تفاوت که آزوف سرهای بریده جنگجویان میلیشیای خلقی را در بسته های پستی برای مادرانشان می فرستد و داعش آنها را بر سر نیزه می گذارد. آزوف تهدید بشریت نیست، اما داعش هست؟

و سرانجام این که داعش نیروئی است که در منطقه ای فاقد زیر ساختهای صنعتی نیرومند عمل می کند. داعش حتی اگر هم بخواهد نمی تواند بشریت را تهدید به نابودی کند. داعش می تواند رنج و درد و آلام مردم منطقه ای را به حد غیر قابل تحمل برساند؛ می تواند مردم منطقه ای را تماما نابود کند. اما داعش هیچگاه نمی تواند تهدیدی برای بشریت باشد. کافی است جریان پول و اسلحه به داعش قطع شود. آنگاه داعش به یک دسته چاقوکش تقلیل خواهد یافت که به جای خمپاره اندازهای مدرن آمریکائی ناچار است که با شمشیر پیامبر اسلام به میدان جنگ با ارتش سوریه وارد شود. تهدید بشریت آن کسی است که از طریق قانونی مردم کشوری را از دسترسی به دارو محروم می کند و بیش از نیم میلیون کودک را به قتل میرساند. آنگونه که آمریکا و متحدین آن در عراق انجام دادند. تهدید بشریت آن نیروئی است که فقط چند کلاهک اتمی آن قادرند زندگی را در وسیعترین بخشهای کره زمین برای همیشه نابود کنند. آن نیروئی است که اگر کلاهکهای اتمی اش را از آن بگیرید، به سرعت آن را با تولیدات جدید جایگزین خواهد کرد و آن نیروئی است که به اتکاء همین قدرت انبوه نظامی و سلطه بر مناسبات بین المللی به طور بی وقفه در صدد گسترش حضور نظامی در تمام جهان و مداخله گری در تمام گوشه های آن است.

علاوه بر همۀ اینها، نه توحش داعش و نه کمکهای مالی و نظامی شیوخ مرتجع منطقه، هیچکدام نمی توانند عروج کنونی داعش را توضیح دهند. تمام این کمکها در اختیار دستجات اسلامی دیگر – از جبهه النصره تا احرار شام - نیز بوده اند. از میان این دستجات تنها داعش است که توانسته است به نیروی سیاسی مؤثری بر معادلات منطقه بدل شود. در این واقعه مکانیسمی نهفته است که توسل به کمکرسانی به عنوان "عامل اصلی رشد داعش" این مکانیسم را نادیده می گیرد. به درجه ای که نیروئی بتواند ظرفیت تبدیل شدن به عاملی مؤثر در معادلات را از خود نشان دهد، به همان درجه نیز قادر به جذب حمایت از جانب گروهبندیها و دولتهای دیگر نیز خواهد بود. مسألۀ اساسی این است که داعش توانسته است دقیقا همین ظرفیت را از خود به نمایش بگذارد. امری که دستجات اسلامی دیگر از آن ناتوان بوده اند.

آنچه داعش را از جریانات مشابه دیگر متمایز میکند این است که داعش توانسته است بیش از همۀ آنهای دیگر مقتضیات منطقۀ متلاطم خاورمیانه را درک نموده و وارد استراتژی نظامی، سیاسی و ایدئولوژیک خود کند. داعش جریانی است متعلق به جهان امروز، جریانی است مدرن و نه قرون وسطائی یا پیشا تاریخی. از سازمان جنگی تا آرایش مدیائی، از نحوۀ ادارۀ مناطق تحت سلطه تا ساختار نیروهای تشکیل دهنده اش، داعش جریانی است که تضادهای دوران معاصر را بازتاب می دهد. در این زمینه ها در فرصت دیگری به تفصیل خواهیم نوشت. در اینجا فقط همینقدر کافی است تأکید کنیم که رشد داعش محصول شکست تاریخی انواع مختلف الگوهای توسعه و تکوین دولت مدرن در خاورمیانه است. بدون شکست ناسیونالیسم های لیبرال در کشورهای مختلف منطقه، بدون شکست الگوهای دولتگرائی عدالت خواهانه شبه سوسیالیستی، بدون شکست بعثیسم و ناصریسم و شیوعیسم در کشورهای عربی، پیدایش جریاناتی مثل داعش قابل تصور نبود. دولت ملی بورژوازی بیش از هر چیز بر بازار واحد تکیه دارد. بازاری که امکان انباشت سرمایه را برای بورژوازی متحد در این بازار و زیر چتر دولت فراهم می کند و هویت ملی را رقم می زند. شکست الگوهای مختلف توسعه در کشورهای خاورمیانه و شکلگیری تقسیم کار جدیدی در بازار جهانی در جریان لیبرالی شدن مناسبات جهانی در سه دهه اخیر، دولت ملی در خاورمیانه را به پدیده ای زائد بدل کرده است. بر همین اساس است که تجدید آرایش سیاسی بنیادی خاورمیانه در دستور کار قرار گرفته است و داعش دقیقا در همین عرصه است که خود را از دیگران متمایز نموده است. آرایش سیاسی به جا مانده از جنگ جهانی اول به پایان عمر خود رسیده است. اکنون تجدید آرایش خاورمیانه است که در دستور کار قرار گرفته است. دولت اسلامی داعش طرحی است برای همین تجدید آرایش. طرحی که چهارچوبهای ژئوپلیتیک کنونی را در هم شکسته و چشم اندازهای متفاوتی را در دستور کار می گذارد. انطباق همین چشم اندازها با منافع معین بخشی از نیروهای اصلی منطقه است که داعش را به طرف معاملۀ قابل قبولی برای این نیروها بدل کرده است. داعش پروژه ای است سیاسی با اهداف معین. تا جائی که به لیبرالیسم بر می گردد، تقلیل داعش به توحش و بربریت، پاسخ سیاسی آن به این پروژه منطقه ای است، پاسخی که "خاورمیانه بزرگ دمکراتیک" را هدف قرار داده است. تا جائی که به چپ رادیکال لیبرالیسم زده بر میگردد، این پاسخ در درجه اول بیانگر عجز چپ در ارائۀ بدیلهای به روز برای منطقه و از این طریق پیوستن به همان پاسخ لیبرالی است.

از نقطه نظر کمونیستی، داعش مظهر شر نیست. پروژه ای است ارتجاعی با معنی تاریخی معین و متکی بر گرایشات معینی که به آن نیرو می بخشند. استراتژی کمونیستی نمی تواند بدون عزیمت از چنین نقطه ای به معضل داعش و روش برخورد به آن نگاه کند. همانطور که درام کوبانی نیز چنین است.

دوگانه نیک وبد: کوبانی مظهر نیکی؟

کمترین تردیدی در این نیست که در نبرد کوبانی، به همان اندازه که مهاجمان داعش تنفر انگیزند، به همان اندازه نیز مدافعان کوبانی دوست داشتنی اند. به همان اندازه که هر پیشروی داعش زخمی است بر روان، به همان اندازه نیز هر موفقیت مدافعان قهرمان کوبانی روحیه بخش است و نشاط برانگیز. فقط همان تصاویر زنان مسلح در میان انبوه مردان ریشوی خدا کافی است که هر انسان شریفی با مدافعان کوبانی همدرد باشد و با آنان احساس همدلی کند. بر اساس همین تقابل است که کوبانی در ادبیات سیاسی معاصر به سمبل نیکی بدل شده است. کوبانی چراغی در تاریکی، نور امیدی برای بشریت، پروژه ای رهائیبخش، اعجاز سپهر سیاست، مظهر مقاومت خلق و سنگر ایستادگی بشریت آزادیخواه. اینها تعابیر لیبرالیسم بورژوائی و چپ پیرو آن است.

اما هیچکدام از این تعابیر نه وضعیت موجود را توضیح می دهند و نه تبیین درستی از پروژه ای به دست می دهند که کوبانی فقط بخشی از آن است: پروژۀ روژآوا. پرسش اساسی این است که چرا و چگونه وضعیت به این نقطه رسید؟ مسأله نه مدافعان کوبانی، بلکه جنبشی است که کوبانی محصول آن است.

بالاتر گفتیم که کوبانی تراژدی نیست، درام است. در تراژدی عمل آکتور در سرنوشتی که به مثابه تقدیر گریبان او را می گیرد تغییری ایجاد نمی کند. فاجعه به هر صورت واقع می شود. در درام، عمل آکتور است که به این سرنوشت شکل می دهد. و نبرد کوبانی نبردی دراماتیک است. وضعیت امروز کوبانی نه امری اجتناب ناپذیر، بلکه محصول مجموعه ای از تحولات است که استراتژی و تاکتیک جنبش ملی کرد هم در شکل دادن به آن به طور مؤثری نقش داشته است و هم امروز در بهره برداری از آن. تصویر لحظۀ کنونی از نبرد کوبانی نه تنها تاریخ سه سال گذشته این جنبش را از دید پنهان می کند، بلکه با ریختن اعتبار مقاومت کوبانی به حساب این جنبش، راه را برای تحولاتی در آینده باز می کند که نقل قول بالا از صالح مسلم به روشنی جهتگیری آن را نشان می دهد.

کوبانی بخشی از سه کانتون آزادی است که مجموعا پروژۀ روژآوا را تشکیل می دهند. پروژه ای که در دل جنگ داخلی سوریه و از زمانی کلید خورد که ارتش سوریه خود را از مناطق کرد نشین کشور کنار کشید. دربارۀ این پروژه ادبیات بسیاری تولید شده است و در چپ ستایشهای بیشماری از آن به عمل آمده است. استراتژی و مشی حاکم بر این پروژه اما نمی توانست نتیجۀ دیگری جز وضعیت کنونی کوبانی را به دنبال داشته باشد. این استراتژی ملغمه ای بود از کاسبکاری، ناسیونالیسم محدود نگر، اپورتونیسم سیاسی و توهم به دمکراسی غربی.

اتحاد دمکراتیک کردستان (PYD  از این پس "پید") در شرایط معینی از توازن قوا توانست کنترل روژآوا را به دست بگیرد، احزاب کوچک دیگر کردی را حاشیه ای کند و کانتونهای سه گانه را به مرور تشکیل دهد. این شرایط ناگهانی نبودند و از دل زمین سر بلند نکرده بودند. تشکیل منطقۀ آزاد کردستان با توافق (شاید ضمنی، شاید هم رسمی، نمی دانم) رژیم سوریه صورت گرفته بود. از همان زمان و حتی پیش از آن، پید استراتژی متمایزی را اتخاذ کرده بود که اساس آن بر عدم دخالت در جنگ داخلی در سوریه استوار بود. از یک سو پید به عنوان بخشی از اپوزیسیون داخل سوریه عمل می کرد که با "اتحاد دمکراتیک برای تغییر" در صدد ایجاد وزنه ای آلترناتیو در مقابل شورای ملی غرب ساخته عمل می کرد و از سوی دیگر با همان شورای غرب ساخته در حال مذاکره برای به رسمیت شناساندن حقوق ملی خلق کرد بود. از نظر میدانی این استراتژی در عبارات کوتاه "اجتناب از درگیری، عدم تعرض به دیگران، دفاع از خود" خلاصه می شد. به این ترتیب، تلاش رزمندگان کرد از همان آغاز بر حفظ مناطق تحت کنترل خود در مقابل حملات ابتدائی ارتش سوریه از یک سو و حملات فزاینده اسلامیهای النصره و داعش از سوی دیگر قرار گرفت. چهارچوبهای این استراتژی روشن بود. حفظ مناطق خودی، اجتناب از درگیری با سایر گروهبندیهای جنگ داخلی، شکل دادن به ساختارهای دمکراتیک دولتی در داخل و تلاش برای به رسمیت شناساندن دولت خودمختار کردستان سوریه یا همان روژآوا.

تأکید بر تجارب با ارزش خودگردانی در مناطق روژآوا در اینجا جائی ندارد. کافی است همینقدر اشاره شود که همین دوران تاکنونی تجارب خودگردانی در روژآوا را از جمله تجارب ارزنده مبارزات اجتماعی در خاورمیانه باید به شمار آورد که حاوی درسهای بسیار برای هر جنبش انقلابی دیگری در خاورمیانه است. رمز قدرت روژآوا و ایستادگی تاکنونی آن در مقابل قدرتهای به مراتب نیرومندتر ارتجاع منطقه را باید در همین خودگردانی جست. مسأله اما نه یافتن عوامل قدرت، بلکه جستجوی آن عواملی است که به پاشنه آشیل روژآوا بدل شده و به وضعیت امروز کوبانی منجر شده اند.

بالاتر گفتیم که روژآوا از زمانی کنترل امور خود را به دست گرفت که ارتش سوریه خود را از این مناطق عقب کشید و عملا اداره این مناطق را به کردها واگذار نمود. از نظر سیاسی و پیش از این عقب نشینی نیز دولت سوریه با لغو برخی قوانین ضد کردی و اعلام آمادگی برای شکل دادن به گفتگوهای ملی فراگیر، عقب نشینی های معین و روشنی را به نفع اپوزیسیون داخلی سوریه و از جمله به نفع کردها صورت داده بود. دقیقا به همین دلایل نیز بود که از همان آغاز درگیریها در سوریه، اعتراضات به رژیم در مناطق کردنشین بسیار محدود مانده و پس از به دست گرفتن کنترل روژآوا توسط پید تقریبا هیچ حرکت اعتراضی ای در مناطق کردنشین صورت نگرفت. منطقی ترین نتیجه ای که از این وضعیت می شد گرفت - و هر جنبش انقلابی ای باید این کار را می کرد – این بود که در چنین شرایطی باید پاسخ روشنی به مسألۀ قدرت سیاسی و چشم اندازهای آینده ارائه می شد. باید روشن می شد که آیا آینده روژآوا در چهارچوب نظام سیاسی سوریه قرار دارد؟ این پاسخ رسمی پید بود که در همان پروژۀ تحول دمکراتیک و همراه با اپوزیسیون داخلی سوریه به پیش برده می شد. و یا این که روژآوا خود را بخشی از نظام سیاسی آینده ای می دانست که پس از تغییر رژیم در سوریه مستقر می شد؟ و این پاسخ دیگری بود که باز هم توسط همان پید و به اشکال مختلف دنبال می شد. از تلاش برای رسیدن به توافق با ارتش آزاد سوریه تا تلاشهای دیپلماتیک وسیع برای متقاعد نمودن غرب به حمایت از روژآوا. با قطع امید از شورای ملی و ارتش آزاد، روژآوا خط رسیدن به توافق با اپوزیسیون غرب ساخته را کنار گذاشت، اما به همان اندازه به تلاش خود برای متقاعد نمودن غرب افزود. آخرین نمونه های این تلاش تا پیش از اوجگیری جنگ با داعش، شرکت نمایندگان روژآوا به طور مستقل در کنفرانس ژنو در دسامبر سال 2013 بود.

مسألۀ اساسی این است که از آن تاریخ به بعد، روژآوا نه تنها در مبارزه با ارتجاع رو به رشد اسلامی نقشی بر عهده نگرفت، بلکه تمام استراتژی خود را بر حالت نه جنگ و نه صلح و گذار از دوران متلاطم کنونی بدون وارد شدن به درگیریهای خونین سوریه قرار داده بود. پید به دنبال حفظ جزیرۀ خودمختار کردستان در دل اقیانوس طوفانی خاورمیانه تا زمانی بود که این دولت توسط "جامعۀ جهانی" به رسمیت شناخته شود. پید به انتظار گودو نشست. این استراتزی مهلک و مرگباری بود که به وضعیت دراماتیک امروز کوبانی انجامیده است.

پید، پ ک ک و ترکیه

در پایه ای ترین سطح تحلیل، وضعیت دراماتیک امروز روژآوا بیان محدودیتهای یک جنبش ملی در شرایط امروز خاورمیانه است. در منطقه ای از جهان که تجدید آرایش کل آن در دستور کار جریانات متخاصم دخیل در منطقه قرار گرفته است، امید به موفقیت یک جنبش ملی بدون تبدیل کردن آن به زائده ای از قدرتهای بزرگ جهانی و بویژه به قطب متجاوز ترانس آتلانتیک، بیش از توهمی مرگبار نیست.

با این حال خطاهای استراتژیک رهبری روژآوا آشکارتر از آنند که بتوان به همین سطح از تحلیل پایه ای بسنده کرد. حتی برای یک جنبش ملی هم باید معلوم می بود که اتخاذ استراتژی مبتنی بر نه جنگ و نه صلح در شرایط جنگ داخلی در روابط با نیروهای متخاصم بیرونی و تکیه بر تکامل صلح آمیز روابط درونی نمی توانست قرین به موفقیت باشد. سیاست "عدم تعرض به دیگران" در شرایطی که بخشهای وسیعی از این دیگران کوچکترین شواهدی مبنی بر آمادگی برای یک همزیستی مسالمت آمیز از خود نشان نمی دهند، نمی تواند به نتیجه ای جز تقویت همین دیگران منجر شود.

علاوه بر این، روژآوا در تبیین مشی متفاوت خویش همواره از "راه سوم" نام می برد. راه سومی که قرار بود بر متن جنگ داخلی و با بیشترین استفاده از روشهای مسالمت جویانه به تأمین حقوق ملی خلق کرد بیانجامد. در چهارچوب همین راه سوم بود که پید به ائتلاف اپوزیسیون داخلی برای تغییر دمکراتیک پیوست و نه به ائتلاف اپوزیسیون هدایت شده از خارج کشور. اما این پیوستن و این اعلام تعلق به راه سوم تنها در حد رسمی و صوری باقی ماند. استراتژی اپوزیسیون داخلی مبنی بر تغییر از طرق روشهای دمکراتیک در عین حال به معنای به رسمیت شناختن دولت حاکم بر کشور و وارد شدن به روابط سیاسی شکل دهنده به این دولت نیز بودند. این تنها نتیجۀ قابل فهم و منطقی است که از این استراتژی می توان گرفت. حقیقتا نیز نیروهای اپوزیسیون داخل کشور وارد گفتگو با رژیم شده و در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری هم شرکت نمودند. این که میزان موفقیت یا عدم موفقیت چنین استراتژی ای تا چه اندازه باشد، موضوع بحث نیست. مسأله این است که کسی که امکان تحقق حقوق خود را در چهارچوب سیاسی معینی تعریف می کند، نمی تواند نسبت به سرنوشت آن چهارچوب بی تفاوت باقی بماند. اگر قرار بر انجام تحول دمکراتیک در ساختارهای همین دولت موجود سوریه باشد، آنگاه هیچ نتیجه ای جز شرکت در همین ساختارها و مبارزه برای دفاع از این امکان باقی نمی ماند. پید اما از همین نتیجۀ روشن و منطقی استراتژی رسمی خویش اجتناب کرده و با سیاست "عدم مداخله در جنگ داخلی" هم نسبت به سرنوشت آن ساختارها بی تفاوت ماند و نقش نظاره گری را در مبارزه بین اسلامیون و غربی ها بر علیه دولت سوریه بازی نمود و هم با تحریم انتخابات از همان امکانی که خود با استراتژی تغییر مسالمت آمیز قصد دستیابی به آن را داشت نیز صرفنظر نمود. پید قطعا می توانست در شرایط ضعف دولت سوریه امتیازات چشمگیری کسب کند. اما حتی اگر پید مایل به شرکت در سوخت و سازهای سیاسی درون دولت سوریه نیز نبود – و برای یک سیاست انقلابی همین نیز اصولی تر بود – در این صورت لااقل می توانست به طور رسمی به دولت سوریه اعلام آتش بس نموده و بر علیه نیروهائی وارد عمل شود که طبق تعاریف خود پید در صدد تخریب سوریه بودند. اما حقیقت این است که پید از همان آغاز آینده خود را نه در چهارچوب ساختارهای موجود دولتی در سوریه، بلکه در بیرون آن جستجو می کرد. رجوع مقامات پید به دول غربی مخالف با موجودیت دولت سوریه و تلاش برای به رسمیت شناساندن دولت خودمختار کردستان از جانب آنان را به هیچ شکل دیگری نمی توان تعبیر کرد.

بر این اساس پرسش تعیین کننده این است که چرا پید دست به اتخاذ چنین سیاستی زد؟ سیاستی  که معلوم بود به کدام نتایج فاجعه بار خواهد انجامید.

شاید نتوان در این مورد حکمی قطعی صادر کرد. اما همۀ شواهد نشان می دهند که این جهتگیری پید به طور مستقیمی بازتاب سیاست پ ک ک نسبت به دولت ترکیه بود. در این کانتکست است که می توان هم تعلل پید در حمله به اسلامیها را فهمید و هم اجتناب پید از وارد شدن به مناسبات سیاسی درون ساختارهای دولتی موجود سوریه را. در هر دو مورد ورود به این عرصه ها نتیجه ای جز رو در روئی آشکار با سیاستهای رسمی دولت ترکیه نداشت و این نیز معنائی جز شکست مذاکرات بین پ ک ک و دولت ترکیه نداشت.

در این رابطه نخست لازم است دانست که پید نه تنها از نظر ایدئولوژیک به پ ک ک وابسته است و از نظر سازمانی دارای روابط تنگاتنگی با آن است، بلکه در جریان شکلگیری مناطق خودگردان روژآوا از نظر نظامی نیز با دخالت مستقیم پ ک ک و اعزام هزار رزمندۀ پ ک ک برای حفاظت نظامی از مناطق خودگردان، روژآوا توانست شکل بگیرد و روی پای خود بایستد.

مذاکرات بین پ ک ک و دولت ترکیه از سال 2011 به طور پنهانی آغاز شده بود. آغاز این مذاکرات نتیجۀ مستقیم تحولات خاورمیانه و شروع جنگ داخلی در سوریه و کنار گذاشتن سیاست "تشنج صفر در مناسبات با همسایگان" (فرمولبندی داووداوغلو، وزیر خارجۀ وقت ترکیه و نخست وزیر کنونی: از جانب دولت ترکیه بود. حذف بشار اسد که تا آن زمان به عنوان برادر مورد خطاب قرار می گرفت، اکنون به یک اولویت تخطی ناپذیر در سیاست ترکیه تبدیل شده بود. این تحول باید از دو سو و با دو هدف معین متحقق می شد. از یک سو با تشکیل یک دولت اخوان المسلمینی در سوریه باید محور ضد ایرانی را تقویت می کرد و از سوی دیگر در ساختار خود دولت ترکیه نیز تغییرات لازم را به عمل می آورد و مسألۀ حل نشدۀ کردستان را در چهارچوب یک نظام فدرال حل می کرد. حل مسألۀ کردستان برای ترکیه این اهمیت ویژه را نیز داشت که در همین چهارچوب کردستان عراق نیز به عنوان بخشی از این جمهوری فدرال آینده و تأمین کننده انرژی مورد نیاز ترکیه جا می گرفت.

در نیمه سال 2012 پ ک ک رسما مبارزه مسلحانه را کنار گذاشت و روند صلح را آغاز نمود. پیش از آن داوود اوغلو نیز رسما لزوم حل مسألۀ کردستان را طرح نموده و برای اولین بار به صراحت از لزوم تجدید نظر در آرایش سیاسی خاورمیانه و به پایان رسیدن دوران پیمان سایکس-پیکو پس از جنگ جهانی اول و تقسیمات مرزی کنونی خاورمیانه سخن گفته بود. مدتی بعد اوجالان بیانیه معروف خویش را صادر نمود که در آن با همان فرمولبندی داووداوغلو از به پایان رسیدن دوران پیمان سایکس-پیکو سخن گفته و به این ترتیب تعلق خود را به افق اعلام شده از جانب دولت ترکیه آشکار کرده بود.

مشکل اصلی در این مذاکرات در آن بود که بر خلاف دولت مسعود بارزانی در کردستان عراق که به نقش تحت الحمایگی ترکیه رضایت داده بود، پ ک ک حاضر به پذیرش نقش جونیور در رابطه با دولت مرکزی ترکیه نبود و خواهان حقوق برابر برای کردها به عنوان بنیانگذاران ترکیه مدرن بود. امری که به نوبۀ خود مقاومت مراکز نیرومند ناسیونالیست در ترکیه را بر می انگیخت و مذاکرات صلح را به بن بست کشاند، بی آن که امید به موفقیت آن را به طور قطعی از بین ببرد.

بر متن چنین شرایطی بود که روژآوا شکل گرفت. طرحی که در بازی بین پ ک ک و دولت ترکیه نقشی کلیدی ایفا می نمود. هر موفقیت دیپلماتیک روژآوا به معنای موفقیتی برای پ ک ک و در نتیجه تقویت موضع آن در مذاکره با دولت ترکیه می شد. در مقابل، حملات اسلامیهای النصره و داعش به روژآوا از نقطه نظر منافع ترکیه دقیقا همین هدف تضعیف پ ک ک را دنبال می کرد. در چنین وضعیتی بود که محورهای اصلی استراتژی پید شکل گرفت: عدم تعرض به اسلامیهای تحت حمایت ترکیه و در عین حال دفاع از خود در برابر حملات آنان، خروج از چهارچوبهای اپوزیسیون داخلی سوریه که حضور در آن معنائی جز مخالفت با ترکیه بزرگ آینده نداشت و نزدیکی به غرب برای تقویت مواضع دیپلماتیک پ ک ک. در حقیقت راه سوم پید، بیراهه ای بود به سوی مشارکت در ساختار قدرت آتی در ترکیه و با واسطۀ پ ک ک.

مشکل اصلی پید این بود که خوش بینانه به جلب حمایت غرب امیدوار بود . امری که اگر تا پیش از وقایع اوکراین اندکی شانس موفقیت داشت، بعد از این وقایع دیگر توهم پوچی بیش نبود. اکنون ترکیه یک بار دیگر و بر متن شرایط تغییر یافتۀ جهانی و جدال بین ناتو و روسیه اهمیت کلیدی یافته بود. درام کوبانی تنها محصول توحش داعش نیست، محصول این استراتژی نیز هست.

خاورمیانه سوسیالیستی

و سرانجام این که مقاومت کوبانی به عنوان بخشی از پروژۀ روژآوا، آن چشم انداز رهائیبخشی نیست که امروز خاورمیانه بدان نیاز دارد. سقوط کوبانی و پیروزی داعش البته فاجعه ای است برای مردم کوبانی و تغییر مؤثری در توازن قوا به نفع ارتجاع منطقه. اما پیروزی کوبانی نیز به معنای تغییر در توازن قوا به سود انقلاب اجتماعی نیست. نبرد کوبانی تا همین امروز با جابجائی هائی در صحنۀ سیاست منطقه به نفع ارتجاع ترانس آتلانتیک همراه بوده است که نتایج زیانبار آن هنوز غیر قابل پیش بینی است. این نبرد به غرب و دول مرتجع عرب امکان آن را داده است که به عنوان نیروئی ضد داعش وارد عملیاتی برای مهار هجوم داعش شوند و با بمباران هوائی مواضع داعش هم خود را همراه با مقاومت مردم کوبانی نشان داده و هم به عنوان نیروئی ضد داعش مشروعیت از بین رفتۀ خویش را مجددا احیا کنند. به ویژه فرصتی طلائی برای غرب تا دستهای خود را بشوید. همان دستهائی که ارتش مزدوران داعش و النصره و احرار شام و ارتش آزاد سوریه و دستجات مسلح لیبی را مسلح نمودند و به جان مردم منطقه انداختند.

 امروز در پرتو مقاومت کوبانی و با بهانۀ نجات جان مردم کوبانی، نه تنها لیبرالیسم دست راستی حقانیتی برای مشی مداخلۀ انساندوستانه یافته است، بلکه چپ و حتی چپ رادیکال نیز چه آشکار و چه نیمه آشکار، ناگزیری تن دادن به دخالت انساندوستانه را پذیرفته است. چپی که تا دیروز شعار میداد که اسلحه های غرب مردم همۀ جهان را می کشند، امروز خواهان ارسال اسلحه از سوی همین غرب به کوبانی است. چپی که تا دیروز از این شکوه میکرد که غرب با دلارها و یوروهایش در امور خاورمیانه دخالت می کند، امروز خود خواهان اختصاص بودجه توسط دول غرب در حمایت از کوبانی است. بگذریم از این که رهبری پید اکنون دیگر آشکارا در صدد معرفی خود به عنوان آلترناتیو واقعی و مطلوب غرب برای استقرار دمکراسی در خاورمیانه است.

به همۀ اینها باید این را نیز اضافه نمود که اگر تا پیش از نبرد کوبانی تصمیم ائتلاف ارتجاعی ضد داعش برای ورود به خاک سوریه عملا به معنای مقدمات دخالت نظامی مستقیم غرب در سوریه تلقی می شد، اکنون و پس از وقوع نبرد کوبانی، این دیگر امری است که حتی از مقبولیت جهانی بیشتری نیز برخوردار شده است. به یمن همت چپ، امروز اگر چنین دخالتی هم صورت بگیرد، کسی دیگر به خیابانها نخواهد ریخت. چه تغییر بزرگی از نخستین جنگ عراق و میلیونها تظاهر کننده در متروپلهای غرب تا امروز.

راه سوم روژآوا، نه تنها راه سومی نبود، بلکه خود یک گام میانی برای تقویت همان راهی از آب درآمد که معماران تجدید سازمان ارتجاعی خاورمیانه در دستور کار گذاشته بودند. اتفاقا این نه روژآوا و نه پید، بلکه داعش بود که راه سوم را برگزید. این داعش بود که علیرغم وسیع ترین پیوندها با مراکز قدرت ارتجاع منطقه ای و با مراکز قدرت غرب، کل ساختار سیاسی منطقه را مورد حمله قرار داد. روژآوا در چهارچوب افقهای محدود یک جنبش ملی اسیر ماند، در حالی که داعش خود را از هیأت یک نیروی مزدور محلی به قواره پاسخی ارتجاعی به ضرورت تاریخی بر هم زدن بنیانهای نظم موجود خاورمیانه ارتقا داد.

با داعش نیروئی سر بلند کرد که جان کلام تلاطم امروزی خاورمیانه را علنا و بدون هیچ پرده پوشی بیان کرد. داعش چیزی را بیان کرد که همۀ قدرتهای دیگر دخیل در سرنوشت خاورمیانه سالهاست در حال انجام آنند، اما هیچکدام از آنان به این صراحت بیان نکرده بود. هم عربستان و قطر و ترکیه و هم ایران و اسرائیل و مصر، هم آمریکا و اروپا و هم چین و روسیه، سالهاست که تجدید سازمان خاورمیانه را در دستور کار خود قرار داده اند. هر یک به شیوۀ خود و برای تقویت موضع خود و فقط تا آنجا که منافع آن ایجاب می کند. حقیقتا کدام نیرو است که امروز به اصل عدم دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر وفادار باشد؟ داعش بیان رادیکال پایان این وضعیت از ارتجاعی ترین موضع ممکن بود. بدون ملاحظۀ منفعت این یا آن دولت منطقه ای.

طبقۀ کارگر خاورمیانه نیز اگر میخواهد که در ترسیم آینده منطقه نقشی ایفا کند، چاره ای جز اندیشیدن به پاسخی برای کل منطقه ندارد. طبقه کارگری که نتواند به چنین پاسخ فراگیری برای کل منطقه و بر علیه ارتجاع کل منطقه بیندیشد، چاره ای جز تبدیل شدن به زائدۀ این یا آن گروهبندی بورژوازی نخواهد داشت. جدال در خاورمیانه در سطحی منطقه ای در جریان است. نیروئی که در سطح ملی محدود بماند، به ناچار تابعی از نیروهائی خواهد بود که در سطحی پایه ای تر در حال نبردند.

این یک نوآوری نیست، بازگشتی است به سنت کمونیستی اصیل درون طبقه کارگر. کمونیسم طبقۀ کارگر همواره تا جائی انقلابی بوده است که جهانی اندیشیده است و عمل طبقاتی خود را به مرزهای ملی محدود نکرده است. از نخستین گامهائی که کمونیسم مدرن برداشته است تا مهم ترین نقطه عطفهای تاریخی اش، از محافل کمونیستی اولیه تا انتشار مانیفست، از نخستین انترناسیونال تا گامهای انقلابی کمونیسم در مبارزه متحدانه بر علیه جنگ جهانی اول، کمونیسم همواره با چشم اندازهای جهانی خود را تبیین کرده است. کمونیسم ملی میراثی است که با شکست انقلاب اکتبر به طبقه کارگر تحمیل شد. میراثی که اکنون نیز توسط چپ و در سایه روشنهای مختلف، از سوسیال دمکراسی تا چپ رادیکال، حراست می شود. میراثی که هدف غائی آن محدود نمودن طبقه کارگر به چهارچوبهای دولت ملی بورژوازی است.

انقلاب اجتماعی در کشورهای مختلف منطقه تنها زمانی شانسی برای تکوین و برای پیروزی خواهد داشت که به عنوان حلقۀ بلاواسطه ای از تحول انقلابی در کل منطقه درک و فهمیده شود. نه فقط نزد خود انقلابیون، بلکه در میان وسیعترین توده های کارگران و زحمتکشان. به همان روشنی و صراحت و شفافیتی که خلافت اسلامی داعش همۀ نیروهای ضد انقلابی و در عین حال مخالف نظم موجود را خطاب قرار می دهد، چشم انداز انقلاب اجتماعی در منطقه نیز باید بتواند به همان صراحت و روشنی تمام ظرفیت عدالتخواهانه و رهائیبخش منطقه را در خود جا دهد. باید بتواند به صریح ترین وجهی و برای وسیع ترین توده های منطقه روشن کند که در آیندۀ مطلوب پرولتاریای کمونیست، اثری از ستمگریهایی باقی نخواهد ماند که میراث کهنه و دمل چرکین به جا مانده از دو قرن سیادت ارتجاع و امپریالیسم و سرمایه داری تازه به دوران رسیده خاورمیانه اند. خاورمیانه سوسیالیستی. این افقی است که باید به طراحی و سازماندهی اش پرداخت. کاری است دشوار. اما دورترین راهها نیز با یک گام اول آغاز می شوند و گام اول در این راه آغاز مباحثه ای است بین همۀ کمونیستهای منطقه.

 

بهمن شفیق

20 مهر 1393

12 اکتبر 2014

 

منابع:

برای نوشته از منابع مختلفی استفاده کرده ام که متأسفانه کمبود وقت امکان مشخص کردن همۀ موارد نقل شده را نداد.

 

http://politik-im-spiegel.de/ein-verzweifelter-abwehrkampf/

http://politik-im-spiegel.de/vormarsch-auf-bagdad-isis-im-irak-produkt-des-von-berlin-befeuerten-syrien-krieges/

http://politik-im-spiegel.de/vom-westen-befreit-vormarsch-des-islamischen-staats/

http://politik-im-spiegel.de/von-kurdistan-nach-alawitestan-waffenlieferungen-in-den-irak/

http://politik-im-spiegel.de/das-ende-knstlicher-grenzen-berlegungen-zur-zerschlagung-syriens/

http://www.swp-berlin.org/de/publikationen/swp-aktuell-de/swp-aktuell-detail/article/tuerkei_paradigmenwechsel_in_der_kurdenpolitik.html

http://www.swp-berlin.org/fileadmin/contents/products/aktuell/2013A25_matthees_srt.pdf

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden5.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden3.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden3.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Tuerkei/kurs2.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden14.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden15.html

http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Syrien/kurden21.html

http://www.kurdistan-report.de/index.php/archiv/2014/175/177-die-menschen-lernen-sich-selbst-zu-bestimmen

http://www.news.at/a/syrien-is-massaker-droht

http://www.zeit.de/politik/ausland/2014-09/kurden-syrien-muslim-besucht-berlin

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر